بعد از آنكه جان سالم به در برد، بيست و يك نفر از بچه ها را معرفي كرد. عراقيها اين عده را گرفتند به باد كتك و چند نفر از آنها را آنقدر زدند كه دست وپايشان شكست.
بعضي از همراهانمان، در بين راه بريدند و همكاسه مزدوران عراقي شدند. بيشتر جاسوسها ، از اسراي غير نظامي و عمدتا عرب بودند كه ضعف ايمان و طمع چند نخ سيگار و يكي دولقمه بيشتر ، دست آنها در دست عراقيها گذاشته بود تا پشت سر هموطنهاي خود صفحه بگذارند و آشي برايشان بپزند كه يك وجب روغن رويش باشد!
از جاسوسهاي معروف ، "علي رضا رهداري" و "اسماعيل" در اردوگاه ما بودند. بچه ها پس از اتمام حجتهاي فراوان با اسماعيل ، تصميم گرفتند كه سرش را زير آب كنند. يك روزكه به حمام رفته بود، پارچه اي روي سرش انداختند و با تيغ شكمش را خط انداختند. اسماعيل با دادو فرياد توانسته بود جاسوسها و نوچه هايش را جمع كند و از خطر برهد.
بعد از آنكه جان سالم به در برد، بيست و يك نفر از بچه ها را معرفي كرد. عراقيها اين عده را گرفتند به باد كتك و چند نفر از آنها را آنقدر زدند كه دست وپايشان شكست. اين مسئله باعث شد بچه ها عتراض بكنند.
عراقيها كه مي دانستند ريشه كار در كجاست ، جاسوسها را از يك آسايشگاه بيرون كشيدند و به آسايشگاه ديگري بردند تا صداي اعتراض بخوابد؛ اما آن آسايشگاه نير سر به طغيان و اعتراض برداشت كه " ما جاسوس نمي خواهيم".(نويد شاهد)