"مولود سالك" مادر شهيدان محسن و مصطفي نوراني در آستانه بيست و نهمين سالگرد شهادت پسر ارشدش، محسن نوراني؛ فرمانده جوان 19 ساله و دومين فرمانده تيپ چهار پياده مكانيزه ذوالفقار، به شرح خاطرات فرزند شهيدش مينشيند و مي گويد: 15 سالش بود كه عضو بسيج شد؛ در حالي كه هنوز چند ماهي به شروع جنگ تحميلي مانده بود از ادامه تحصيل دست كشيد6-7 ماه گذشت و اصرار داشت به مرز كردستان برود؛ مي گفت بني صدر لعنت شده گفته جنگ مي خواهد شروع شود.
اصرار داشت برود. به او مي گفتم :تو كجا بري بچه جان. تو هنوز بچه اي نمي تواني اسلحه دستت بگيري و جنگ كني. مي گفت با دوستم مي خواهم بروم و با عضويت در گروهي كه از پادگان امام حسين (ع) به مريوان اعزام شدند، به كردستان رفت . كوله پشتي را برداشت. من كه گمان نمي كردم تصميمش واقعي باشد هيچي كوله باري به او ندادم .چون فكر مي كردم شوخي مي كند.
او رفت من هم پشتش رفتم. بغض كرد و گفت مادر من! با دوستم رضا مي خواهم بروم. رضا مادرش غش كرده بود. به همين خاطر همراه محسن نشد. محسن مي دويد و من به دنبالش دويدم. در حين فرار مي گفت مادر جان با هواپيما مي خواهم بروم الان وقت حركتش است. خداحافظ! من رفتم.
خبر اشتباهي شهادت
بعد از سه سال به رسيد ما خبر محسن شهيد شده است. البته اين خبر اشتباه بود و او شهيد نشده بود. ما بعد از شنيدن خبر گفتيم راضي ايم به رضاي خدا. خواب بوديم كه ناگهان ديديم در خانه شلوغ شده، خبر شهادت محسن را آورده بودند. همسرم به پزشكي قانوني رفت تا جنازه پسرمان را شناسايي كند، اما فهميد كه محسن نيست و بعد از آن پيكر شهيد را به خانواده واقعي اش تحويل داد. ماجرا از اين قرار بود كه دوست محسن لباس او را قرض گرفته بود تا به تهران بازگردد و حتي نامه هاي او را نيز از جيبش درنياورده بود و همين باعث شدهع بود رزمندگان به اشتباه گمان كنند كه او محسن است.
روز شهادت
پس از پايان عمليات والفجر مقدماتي محسن از طرف حاج همت رسماً به فرماندهي تيپ ذوالفقار منسوب شد و "عباس برقي" نيز به عنوان جانشين فرماندهي معرفي شد. به همين ترتيب عمليات والفجر 1 و 2 نيز پشت سر گذاشته شد. محسن نيز يكي از فرماندهاني بود كه تنها پس از شهادتش، خانواده اش متوجه شدند كه فرمانده ي تيپ بوده است.
چند روز پس از اينكه فرماندهان تيپ ذوالفقار توسط نيروهاي مزدور كمين خوردند، محسن نوراني و محمدتقي پكوك به شهادت رسيدند.
حاج همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن ، تو به شهادت مي رسي. » محسن كه كمي جا خورده بو د ، گفت ، « چطور مگه حاجي ؟"
حاج همت ادامه داد : « من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسي ، شهادتت هم طوري است كه اول اسيرت مي كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه ات دادن و تو خواسته هاي اونها رو برآورده نكردي ، تو رو تيرباران مي كنن و به شهادت مي رسي."
سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد. در عمليات والفجر 3 در مرداد 62 و درآزاد سازي مهران، ماشين تويوتايي كه سرنشينان آن نوراني، برقي، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد؛ پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوي چشم يكديگر در حاليكه زخم هاي عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص ، به شهادت رسيدند.
عباس برقي يكي از همرزمان محسن است كه هنوز هم با ما رفت و امد خانوادگي دارد. او لحظه شهادت محسن را از نزديك نظاره كرده تعريف مي كرد. غروب روز 21 مرداد 1362 ، چند روز پيش از شروع عمليات والفجر 4 ، يك روز بعدازظهر محسن نوراني برادربرقي و چند تا ديگر از فرماندهان لشكر27 از قلاجه براي بررسي اوضاع به سمت اسلام آباد غرب به راه افتادند . محسن به من گفت بيا وضو بگيريم و بعد از تماشاي فيلم و هنگام غروب برويم. عباس برقي مي گويد من وضو نگرفتم هر چه بچه ها اصرار كردند كه حداقل اسلحه ها را با خود ببريد قبول نكردند و بدون هيچ گونه مهماتي به راه افتادنددر راه كوموله ها كمين كرده بودند محسن و برقي فكر كردند انها پاسدارند. محسن و برقي در ماشين بودند 2 نفر ديگر هم پشت...هنوز كاملاً از گردنه عبور نكرده بودند كه صداي تيز اندازي بلند شد و متوجه شديم كه شهيد نوراني وهمراهانش در كمين نيروهاي كومله دموكرات افتاده اند.
دشمن ابتداء به ماشين آنها تيراندازي كرد و تمام سرنشينان ماشين بر اثر تيراندازي زخمي شدند. سپس بالاي سر محسن كه هنوز نيمه جاني داشت ، آمده و از او خواسته بوند كه اطلاعاتي را به آنها بگويد. سپس توهين كند ، امّا محسن كه ديگر رمقي نداشت ، بر امام درود فرستاده بود. كومله با مشاهده اين صحنه ، تيري به پيشاني محسن زده و بعد از آن بدنش را تيرباران كرده بودند.
برادربرقي گفت: بعد از آنكه ما دركمين افتاديم من ومحسن براي آنكه در تيررس نباشيم خودمان را به زير جيپ پرتاب كرديم چند لحظه بعد دو نفر از قله به سمت پايين آمدند و 4 نارنجك به سمت ما پرتاب كردند. من خودم را به كنار جاده پرتاب كردم و به خاطر شيب جاده آن ها متوجه من نشدند بلافاصله خودمان را به محل تيراندازي رسانديم اما كمي دير شده بود و نوراني به شهادت رسيده بود. جنازه محسن بعد از سه روز امد.
از ان جمع 7 نفر شهيد مي شوند فقط عباس برقي مي ماند كه به دليل مصدوميت شديد دست هايش كه ضربه زده بودند مدتها در بيمارستان بستري بود اكنون هم در بدنش تركش بسيار است و دستش فلج شده.(نويد شاهد)