0

ايراني مزدور

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

ايراني مزدور

 

زماني كه عزيز مجروح مي شود، او را به عقب مي برند و جراحت پايش را پانسمان مي كنند و به دنبال آمبولانس مي روند تا او را به عقب برگردانند. در آن هنگام يك رزمندۀ موجي را به آنجا مي آورند و با او تنها مي گذارند. آن رزمندۀ موجي با ديدن عزيز خون جلوي چشمانش را مي گيرد، بلند مي شود و با فرياد مي گويد: عراقي پست مي كشمت!
 

عزيز رزمنده ايست كه از فرط سياهي در شب ديده نميشود. در يكي از عمليات ها، بعد از سقوط خرمشهر، وي مجروح مي شود و او را به عقب منتقل مي كنند. روزي تعدادي از همرزمان عزيز، براي ديدن او روانۀ بيمارستان مي شوند. وقتي به اتاقي كه پرستار آن ها را راهنمايي مي كند مي روند، سه بيمار را مي بينند كه دو نفر آن ها غريبه است و يكي هم سر تا پايش باندپيچي است.

يكي از بچه ها مي گويد كه شايد اتاق را اشتباه آمده اند. ناگهان آن مجروحِ سرتاپا باندپيچي، شروع به سر و صدا مي كند. بچه ها فكر مي كنند كه حتماً موجي است و يا اينكه زير تانك مانده است كه اينگونه داغون است! پرستار وقتي متوجه سردرگمي بچه ها مي شود به مجروح سر تا باندپيچي اشاره مي كند و مي گويد مگر دنبال ايشان نيستيد؟ همۀ بچه ها با تعجب سر تخت عزيز مي روند.

عزيز با صدايي غصه دار مي گويد: حالا ديگه مرا نمي شناسيد؟ يكي از بچه ها به شوخي مي گويد كه يه تركش به پا خوردن كه اين همه دستك بندك نمي خواهد!

عزيز مي گويد: اتفاقي برايم افتاده كه تركش خوردن در مقابل آن ناز كشيدن است! سرانجام با اصرار زياد بچه ها، عزيز ماجرا را تعريف مي كند.

زماني كه عزيز مجروح مي شود، او را به عقب مي برند و جراحت پايش را پانسمان مي كنند و به دنبال آمبولانس مي روند تا او را به عقب برگردانند. در آن هنگام يك رزمندۀ موجي را به آنجا مي آورند و با او تنها مي گذارند. آن رزمندۀ موجي با ديدن عزيز خون جلوي چشمانش را مي گيرد، بلند مي شود و با فرياد مي گويد: عراقي پست مي كشمت!
هر چه عزيز در آن شرايط كمك مي خواهد، كسي آنجا نيست كه به دادش برسد؛ تا اينكه سرباز بعد از كتك زدن زياد، خسته مي شود و به خواب مي رود.

يك ساعت بعد به جاي آمبولانس يك وانت مي آيد و عزيز را به همراه آن سرباز موجي به بيمارستان اهواز منتقل مي كند. بعد از رسيدن به اهواز دوباره حال سرباز خراب مي شود و به مردمي كه در اطراف بيمارستان ايستاده اند و صلوات مي فرستند و شعار مي دهند، مي گويد كه اين يك مزدور عراقي است و دوستان مرا كشته است.

اين دفعه چند قل چماق به كمك سرباز موجي مي آيند و ديگر جاي سالمي در بدن عزيز نمي ماند. او با فرياد مي گويد كه ايراني است كه اين كار او، اوضاع را بدتر مي كند و پيرمردي از آن بين مي گويد كه اين منافق، فارسي را هم مي داند...

همانطور كه عزيز جريان را براي بچه ها تعريف مي كند، بچه ها به همراه آن دو بيمار بستري در اتاق از شدت خنده چشمانشان پر از اشك مي شود. ناگهان پرستار با اخم وارد مي شود و مي گويد كه براي عيادت آمده ايد يا خنديدن؟ در آن هنگام يك نفر با لباس بيمارستان وارد مي شود و مي گويد: عراقي مزدور مي كشمت! و عزيز ناله كنان مي گويد: بچه ها خودشه، ترا به خدا مرا از اينجا نجات دهيد! (نويد شاهد)

 

جمعه 27 مرداد 1391  1:35 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها