ای شیرمردان در بند، شما را ملائکهالله فراموش نخواهند کرد
26 مرداد ماه، سالروز ورود آزادگانی به میهن اسلامی است که رهبر کبیر انقلاب اسلامی آنها را «شیرمردان در بند» میخواندند و در وصفشان فرمودند:«شما را ملائکهالله فراموش نخواهند کرد».
ما را چه رسد که با این قلمهای شکسته و بیانهای نارسا در وصف شهیدان، جانبازان، مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیلالله جان خود را فدا کرده، سلامت خویش را از دست داده و یا به دست دشمنان اسلام، اسیر شدهاند، مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم؟
زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلندپایه عزیزانی است که برای اعلام کلمه حق و دفاع از اسلام و کشور اسلامی جانبازی کردهاند.
قلم از وصف آنانی عاجز است که امامشان در وصفشان فرماید: «پدران و مادران و همسران و خویشاوندان شهدا، اسرا، مفقودین و معلولین ما توجه داشته باشند که هیچ چیزی از آنچه فرزندان آنان به دست آوردهاند، کم نشده است. فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم و ائمّه اطهارند، پیروزی و شکست برای آنها فرقی ندارد».
و به راستی که پیروزی و شکست در نبرد مادی برای هیچ یک از شهدا، اسرا، مفقودین و معلولین راه نظام اسلامی تفاوتی نمیکند و آنها در حقیقت به پیروزی غایی که همان اعتلای کلمه "الله" است، میاندیشند.
چه زیبا فرمود بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی که «بار الهی، اسرای ما اسیر جانیترین دژخیم زمان میباشند، مقاومت آنها دنیا را شگفتزده کرده است، هر چه زودتر آنها را برای خدمت به تو و بندگانت آزاد فرما و به خاندان محترم همه صبر و اجر و سلامت و مغفرت عنایت فرما».
"جانیترین دژخیم زمان" تنها یک تعبیر نیست، تنها چند واژه به هم ریسمان شده نیست، تنها یک توصیف نیست.
«جانیترین دژخیم زمان» یک واقعیت است. یک حقیقت انکارنشدنی، آنجا که نشانه اسلحه سربازی بعثی، لباس و کمر مجاهد انقلابیمان را میشکافد. آنجا که آب دهانش روی سر و صورت سرباز دلداده ایرانی مینشیند. آنجا که رمضان تا رمضان روزهاش وصل میشود. آنجا که هنوز ردّ کابلها و شیلنگها بر تنش خودنمایی میکند.
باز چه زیبا تعبیر کرد اماممان که «اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادیاند و احرار جهان آنان را زمزمه میکنند. مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندیاند و فقرای ذاتی و دنیای دون در حسرت مقام والایشان در حیرتند».
مگر میتوان عباراتی زیباتر از تعابیر بنیانگذار کبیر انقلاب درباره اوصافتان بکار برد؟ درباره شمایی که سرود آزادیاید.
26 مرداد ماه، سالروز ورود آزادگانی به میهن اسلامی است و شما، «ما را با فداکاریها و خدمتتان خجل کردهاید، شما حجّت را بر ما تمام کردهاید، شما با کارهای خودتان سبب مباهات و افتخار پیامبر اکرم (ص) شدهاید، شما امام زمان (عج) را رو سفید کردهاید»
اسرای ما به تعبیر پیر راهشان، محبوب ما هستند، محبوب ملّت ما هستند و یکی از این اسطورهها، بیشک «علیرضا قاسمیفرزاد» است که 2007 روز اسارت را در کارنامه رزمندگی خویش دارد.
گفتوگویی که در ادامه میخوانید، حاصل نشست صمیمی و البته بسیار فشرده خبرنگار فارس با وی است که تقدیم حضورتان میشود.
* فارس: آقای قاسمی، بسیار خرسندیم که امروز در خدمت جانباز و آزادهای هستیم که 2007 روز اسارت در کارنامهاش میدرخشد. گویا، نوجوانی بودید که عازم جنگ شدید، چطور این شناخت و بینش در شما ایجاد شد که درس و مدرسه و خانواده را رها کردید و به جبهههای نبرد رهسپار شدید؟
قاسمیفرزاد: شناخت و بینش عمیق و بصیرت بسیار زیادی در بین رزمندگان و اسرای ایرانی وجود داشت و به واقع میتوان گفت که همین بصیرت و شناخت بود که یک نوجوان 14 یا 15 ساله را در آن سنّ حساسش تا خط مقدم جبهه میکشاند.
بسیاری از این دست نوجوانان، در مبارزه با دشمن بعثی و مقابله با کسانی که اعتقادات ما را نشانه رفته بودند، وارد میدان شدند و در رویاروییهای ناجوانمردانه مجروح، اسیر، مفقودالأثر یا در نهایت شهید شدند.
این نوجوانان زمانی که اسیر میشدند، هیچ وقت حاضر نبودند که از اعتقادات راسخ خود دست بردارند و آنها تا آخر بر همین مبنا ایستادند و پس از اسارت نیز با همین روحیه و رویکرد زندگی میکنند.
* فارس: به نظر شما، این اعتقاد راسخی که فرمودید هنوز هم پس از 25 سال پا برجاست؟
قاسمیفرزاد: بله. تا امروز که بیش از 25 سال از آن وقایع میگذرد، اکثریت آزادگانی که ما میشناسیم، همان اعتقاد راسخ، ایستادگی و صلابت را دارند و شاید این اعتقادات امروز مستحکمتر نیز شده باشد.
بدون شک بصیرت، شناخت و آگاهی آزادگان در زمان حاضر بیش از دوران نوجوانی آنها شده و به طور قطع، اطلاعاتی که امروز آزادگانی نظیر من دارند، آن زمان که 15 یا 16 ساله بودند، نداشتند.
حضور در جبهههای حق علیه باطل و چشیدن طعم اسارت، در حقیقت لطف و عنایت خداوند متعال بود که نسبت به بسیجیان و ملت غیور ایران داشت و ما هیچ وقت با آن کمی سن و بیتجربگی، دچار دوری از مسیر اسلام، ولایت و نظام اسلامی نشدیم.
* فارس: از اردوگاه بیشتر بگویید. کسانی در جمع شما بودند که از راهنماییهایشان استفاده کنید؟
قاسمیفرزاد: بله. امروز خداوند متعال را شکرگزار هستیم، چرا که در اردوگاه و زمان اسارت، کسانی در کسوت روحانیت یا مسئولان سپاه وجود داشتند که اسرا را راهنمایی میکردند.
آنها نمیگذاشتند کسی که حتی تنها احساس میشد ممکن است کمی از مسیر دور شود، به راه انحراف کشیده شود.
بزرگان اردوگاه، همه اسیران جنگی را با زبان نیک و رفتار شایسته خود در مسیر درست و مدار انقلابی قرار میدادند و شخصیت نوجوانان نیز بر همین اساس شکل میگرفت.
دوران اسارت به شکل واقعی یک دانشگاه بزرگ بود که با هیچ یک از دانشگاههای آکادمیک امروزی قابل قیاس نیست.
در این دانشگاه، درس را با ممارست و تمرین به اسرا آموزش میدادند و این یادگیریها هیچ وقت فراموش نشد، نمیشود و نخواهد شد.
* فارس: با اقدامات سختگیرانه و به خصوص عملیات روانی رژیم بعثی در اردوگاه چگونه مقابله میکردید؟
قاسمیفرزاد: در ارتباط با ارتباط راسخی که رزمندگان اسلام و اسرا داشتند، باید گفت ما در اردوگاهمان بیش از 2 هزار نفر اسیر بودیم و زمانی که اعلام شد، قرار است پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، اسرا به زیارت عتبات عالیات بروند، اسرا به سرعت ترفند صدام را دریافتند و از پذیرش آن امتناع کردند.
صدام آن زمان گفته بود که اسرا میهمانان ما هستند و به طور شفاف برای اسیران اصطلاح "میهمان" را به کار برده بود؛ ولی ما نمیدانیم چه میهمانی بودیم که با کابل، شیلنگ و کتک از ما پذیرایی میکردند.
صدام گفته بود میخواهیم میهمانان خود را به زیارت عتبات عالیات ببریم؛ اما هنگامی که گروههای نخست اعزام شدند، متوجه شدیم که از اسیران ایرانی در همین حال فیلمبرداری میکنند.
به همین خاطر، وقتی نوبت به گروه آخر که ما در آن حضور داشتیم رسید، در حالی که تعدادمان حدود 500 نفر بود، همگی به اتفاق تصمیم گرفتیم که به این زیارت نرویم.
* فارس: یعنی شما و همسنگرانتان، زیارت عتبات عالیات را به خاطر فیلمبرداری بعثیها از دست دادید؟
قاسمیفرزاد: همه اسرا اعتقاد داشتند که نمیتوان با کاروان یزید به زیارت امام حسین (ع) و حضرت امیرالمؤمنین (ع) رفت و این کار نیز چند دلیل عمده داشت.
در مرحله نخست، بر روی اتوبوسهایی که قرار بود برای اعزام به مناطق زیارتی سوار شویم، عکس صدام حسین چسبانده شده بود.
همچنین از نحوه اعزام و زائران ایرانی که اسرای رنج کشیده بودند، فیلمبرداری میکردند تا به امور تبلیغاتی خود برسند.
این اتوبوسها قبل از اذان صبح حرکت میکردند و نماز اسرا به همین خاطر از بین میرفت و یکی از دلایل مخالفت با اعزام نیز شاید همین مسئله بود.
* فارس: هنگامی که اسیر شدید، میخواستند با تیر خلاص شما را به شهادت برسانند. میدانیم که حتی تا مرحله کشیدن گلنگدن هم رفتند، شما بر روی زانوهایتان نشانده شده بودید، آن زمان چه حسی داشتید؟
قاسمیفرزاد: فقط شهادتین میگفتیم. آن موقع افکاری که بیشتر به ذهنم میآمد، نگرانی برای پدر و مادرم بود و مقداری ترس از اینکه به هر حال خودمان را در محضر خداوند متعال گناهکار میدانستیم.
آن لحظه بیشتر نگران بودم که وضعیت آن دنیای من چه میشود و اکنون که میخواهم با سئوال و جواب و حساب و کتاب اعمالم مواجه شوم، چه جوابی باید بدهم؛ اما به طور کل بیشتر نگرانیم برای پدر و مادرم بود.
* فارس: فرمودید پدر و مادر. آنها مخالفتی با اعزام شما به جبهه در حالی که تنها 14 سالتان بود که برای بار اول اعزام میشدید، نداشتند؟ بار سوم که به اسارتتان ختم شد، چطور اعزام شدید؟
قاسمیفرزاد: روزی که برای سومین بار در حال اعزام به جبهه بودم، در آخرین لحظات پدرم به محل اعزام نیروها آمد و میدیدم که خیلی تشویش خاطر دارد و میگفت "به دلم بد آمده است و اگر میتوانی این دفعه را به جبهه نرو".
پدرم میگفت "زمستان است و بگذار پس از اینکه هوا اندکی گرمتر شد، به جبهه اعزام شو"؛ چرا که منطقه غرب که مقصد اعزام ما بود، در آن فصل سرمای شدیدی داشت اما من با اصرار و پافشاری زیاد، بالأخره به منطقه اعزام شدم و آن نگاه آخری که پدرم داشت، برای همیشه در ذهنم مانده است.
* فارس: چه نگاهی؟ میتوانید برایمان توصیف کنید؟
قاسمیفرزاد: پدرم با چشمان اشکبار از من و سایر رزمندگان جدا شد. آن موقع به مادرم هم خبر نداده بودم که در حال اعزام هستم.
به همین خاطر هنگامی که سرباز عراقی، گلنگدن اسلحهاش را کشید، بیشتر به فکر والدینم افتادم که پدر و مادرم پس از من چه میشوند.
من فرزند بزرگ خانه بودم و به طور طبیعی پدر و مادرم علاقه خاصی به من داشتند، اما هنگامی که گلنگدن کشیده شد، به خودم گفتم خیلی طول نمیکشد و شاید کمتر از چند ثانیه به خیل دوستان شهیدم میپیوندم.
* فارس: آن لحظه مجروح هم شده بودید و اوضاع برایتان خیلی سخت شده بود. افسر ارشد عراقی ناگهان از کجا پیدایش شد؟
قاسمیفرزاد: چون قبل از این صحنه نیز تیر خورده بودم، به خودم میگفتم که تا متوجه شویم تیری از اسلحه خارج شده، کارمان تمام شده است؛ چرا که آنها تیر خلاص را در قلب یا سر رزمندگان شلیک میکردند.
اما ناگهان، افسر ارشد ارتش عراق دستور داد که شلیک نکنید و اسرا را به عقب برگردانید.
برای ما جای تعجب بود که افسر ارتش بعث به چنان منطقه صعبالعبوری آمده بود و شاید اگر فردی میخواست به آن منطقه بیاید، باید با حیوان چهارپا یا چرخبال میآمد.
این آدم را انگار از آسمان آورده بودند و با لباس اتوکشیده، کفش واکس زده و صورت اصلاح کردهاش گذاشته بودند جلوی ما. یک لحظه پیش خودمان میگفتیم که این فرد از کجا آمد.
* فارس: عکسالعمل سربازان عراقی آماده شلیک هنگام دریافت این دستور چه بود؟
قاسمیفرزاد: زمانی که افسر ارتش دستور داد تیراندازی نکنید، سربازانی که میخواستند اسرای ایرانی را به رگبار ببندند، منقلب شدند و مشاهده میکردیم که اعصابشان به هم ریخته است.
سربازان عراقی با آن شدت خشم و عصبانیتی که داشتند، به سمت ما آمدند و یکی از آنها با قنداق اسلحه و یکی با لوله اسلحه ضرباتی را به پشت و کمر ما وارد آوردند.
سرباز عراقی، وقتی لوله اسلحهاش را به پشت من کشید، سر نشانه اسلحه پشت کمر من را گرفت و لباس و پیراهن و البته کمرم را پاره کرد.
سربازان عراقی از تصمیم افسر مافوقشان بسیار ناراحت شده بودند؛ چرا که انتظار نداشتند فرمانده آنها چنین دستوری بدهد و حتی مقداری از خشم و غضب خود را با پرت کردن آب دهان و ضربات مشت و لگد نشان میدادند.
* فارس: سوم فروردین سال 1364 و در نخستین روزهای سال نو اسارتتان آغاز شد. نوروز در جبهه چه حسی برایتان داشت؟
قاسمیفرزاد: در ایام نوروز بیشتر رزمندگان به فکر اینکه سال جدید فرا رسیده است، نبودند و اغلب در حال تجزیه و تحلیل کارهای پیشبینی شده در زمان جنگ بودیم تا اینکه بخواهیم به طور عادی و مثل همه مردم به سال نو و عید نوروز فکر کنیم.
تنها، روز نخست سال جدید در سنگرها گفته میشد که امروز عید است و با قوطیهای کمپوت و خوردنیهای مختصری که داشتیم به طور خیلی اجمالی این روز را جشن گرفتیم.
عید نوروز برای ما در حد یک یا دو ساعت بیشتر طول نمیکشید و در همان سنگرهایی که بودیم، سال جدید را گرامی میداشتیم.
در منطقه برونمرزی که ما مسئولیت اجرای عملیات را در آن داشتیم، 12 نفر در سه سنگر چهار نفره سازماندهی شده بودیم؛ اما زمانی که حمله شد، همگی منسجم شدیم و در یک نقطه ایستادیم.
* فارس: تیر ماه آن سال یعنی 64 که اسیر شدید، ماه مبارک رمضان بود. روزه هم میگرفتید؟
قاسمیفرزاد: ماه رمضان را در اردوگاه با تمام خلوص نیت برگزار میکردیم و عشق اسرا به این ماه عزیز الهی و اعتقاد به اینکه همه میهمان خدا هستند، بسیار دیدنی بود.
ما در ماه مبارک رمضان به قولی به طور رسمی روزه بودیم اما در 11 ماه بقیه سال هم به واسطه اینکه چیزی پیدا نمیشد که بخوریم، روزه میگرفتیم.
به یادم میآید زمانی ما یک سال و نیم به طور مستمر و پشت سر هم روزه بودیم و در حقیقت رمضان به رمضان وصل میشد.
* فارس: افطار و سحری چه غذایی میخوردید؟
قاسمیفرزاد: در اردوگاههای بعثی، سحری به اسرا نمیدادند و شیوه آنها برای تغذیه اسرا در تمام سال صبحانه، ناهار و شام بود.
برای صبحانه، آشی به نام "شوربا" که غذای رسمی ارتش عراق در صبح بود، به اسرای ایرانی میدادند و این آش تنها متشکل از عدس، لپه و مقدار اندکی برنج بود.
برای ظهرها هم اندکی برنج با خورشی که فاقد گوشت بود و بعضی مواقع پیازچه یا رب به آن اضافه میشد، به اسرای جنگی میدادند.
هنگام شب هم آبگوشت غذای سازمانی ارتش عراق بود که با گوشت برزیلی و منجمد درست میشد یا حتی بعضی مواقع مرغهای منجمد میآوردند و به عنوان شام در اختیار اسرا قرار میدادند.
بعد از آن تاریخ، گوشت و مرغ از نظر اغلب اسرا افتاد و هماکنون هم بیشتر آزادگان آن طور که باید گوشت و مرغ مصرف نمیکنند.
آش شوربایی که به اسرا میدادند، در لیوان خودمان تا شب نگه میداشتیم و با توجه به اینکه نوعی حالت ترشیدگی پیدا میکرد، به محض اینکه آن را میخوردیم، تمام سیستم گوارشی ما را به هم میریخت.
برنج ظهر را هم برای سحر نگه میداشتیم و آب آبگوشت شب را برای نرم کردن برنج استفاده میکردیم.
گوشت کوبیده آن را هم که بوی بسیار بدی میداد، نمیتوانستیم استفاده کنیم و با همین اوصاف بود که ماه مبارک رمضان را روزه میگرفتیم.
* فارس: ارتباطتان با سایر اسرا در اردوگاه چگونه بود؟
قاسمیفرزاد: در اردوگاه عراقیها، اسیران ایرانی با هم ارتباط عاطفی قوی و جالب توجهی برقرار کرده بودند و همه آنهایی که در اردوگاه در اسارت بودند، به شکل ویژهای همدیگر را برادر میدانستند.
آنهایی که مسنتر بودند، به عنوان برادر بزرگتر و کسانی تلقی میشدند که جایگاه پدری در حق بسیاری از نوجوانان و جوانان داشتند و همه احترام ویژهای برای آنها قائل بودند.
آنهایی که هم سن و سال ما بودند، ارتباط رفاقتانه و دوستانه نزدیکی داشتیم و در برخورد با اسرایی که کمسن و سالتر از ما بودند، نیز مقام ارشدی و معلمی را ایفا میکردیم.
هنگامی که سالهای بعد، چند نفر از اسرای ایرانی وارد اردوگاه ما شدند که آن زمان دیگر سنشان از ما کمتر بود، تلاش میکردیم تا برایشان به طور مستمر جلسات توجیهی و توضیحی برگزار کنیم و تبیین نقشه راه و مسیر انقلاب به خوبی برای این دست از افراد انجام شود.
* فارس: اصول اولیه زندگی در اردوگاه چه بود؟
قاسمیفرزاد: چند اصل اساسی وجود داشت که در اردوگاه همه به آن پایبند بودند. نخست اینکه، اعتقاد و ایمان اسرا به هیچ وجهی نباید سست و متزلزل شود.
دوم اینکه، نسبت به دشمن و متجاوزان به خاک و میهن اسلامیمان باید حالت خصومت و ارتباط خصمانه همواره حفظ شود و ما دشمن را همیشه دشمن میدانستیم و تفکر همه این بود که حتی یک گام هم نباید به دشمن نزدیک شد.
نکته بعدی این بود که سلامت جسم و روح اسرا باید تضمین میشد و برای هر کدام از این محورها هم برنامههای خاصی تدارک دیده بودیم.
در امور اعتقادی و مباحث فردی، نماز شبها، تلاوت قرآن، روزه و . . . برنامههایی پیشبینی کرده بودیم.
در این زمینه که باید همواره دشمن را دشمن دانست نیز به طور مستمر به برگزاری نشستهای توجیهی و بصیرتی در اردوگاه و در جمع اسرا اقدام میشد.
همچنین در حوزه سلامت و بهداشت جسم و روح نیز برنامهریزی کرده بودیم و سعی ما بر این بود تا اوقات فراغت اسرا به ویژه آنهایی که خانواده و فرزند داشتند، کمتر باشد تا در فکر و خیال فرو نروند و سعی میشد این قبیل افراد به نوعی فراغ بال زیادی نداشته باشند تا بر روی آنها تاثیر بگذارد.
* فارس: برنامههای تفریحی هم در اردوگاه داشتید؟
قاسمیفرزاد: جلسات و برنامههای فرهنگی و ورزشی در اردوگاه پیشبینی شده بود و بعدها وقتی صلیب سرخ جهانی از اردوگاه ما بازدیدی داشت، تعداد توپ بازی آورده بودند که در اختیار اسرا قرار گرفت.
یکی از کارهایی که در اردوگاه، من مسئول انجام آن بودم، عهدهداری امور فرهنگی مربوط به یک مجموعه 70 نفری بود که داخل اردوگاه انجام میشد.
ما با پنج- شش نفر از اسرا تمرین تئاتر میکردیم و به مناسبتهای مختلف اجرای برنامه داشتیم.
اگر مناسبت شاد و سرورآفرین بود، نمایشهای طنز و خندهدار اجرا میشد و اگر مناسبتهایی مانند شب قدر، شهادت ائمه و ... را داشتیم، نمایشهای حزنانگیز را در اردوگاه به مرحله اجرا درمیآوردیم.
در اکثر اوقات نیز سعی میشد تا یاد و خاطره شهدا در جمع اسرا زنده نگه داشته شود و خاطرات آنها را بازگو میکردیم.
* فارس: اسارت در یک جمله از نظر شما چه تعریفی دارد؟
قاسمیفرزاد: اسارت در یک جمله برای ما دانشگاهی بسیار سازنده بود و انسانهایی را که در مسیر الهی قرار داشتند، فولاد آبدیده کرد و با وجود همه سختیها و مشقتها، مردانی محکم و استوار ساخت.
==============
گفتوگو از: سپیده سیر
==============