جنوب لبنان، زیر شنىهای پولادین تانکهای ارتش اشغالگر صهیونیستی درنوردیده شد. صهیونیست ها، موفق شدند اولین پایتخت عربی را به اشغال درآورند. بهانهی آنها برای حمله، بیرون راندن رزمندگان فلسطینی از لبنان بود.
آن سال ها که سربازان رژیم اشغالگران قدس سرزمین های جنوب لبنان را در نوردیدند و در خیابانهای بیروت برای خود رژه افتخار می دادند به هیچ وجه فکر نمیکردند فرزندان رشید حزب الله آنها را با خفت و خاری بیرون خواهند کرد. آنچه پیش روی شماست روایتی است از این دلاورمردی که توسط حمید داودآبادی(نویسنده دفاع مقدس) به تحریر در آمده است:
*بهار 1361 بیروت
یکی از شب های بهاری، مردی از طایفهی شیعیان مقاوم جنوب لبنان که به پاکی و صداقت معروف بود، خواب عجیبی دید که تحول بزرگی در زندگی او و دیگران ایجاد کرد.
«سیدی نورانی که از شدت نور سیمایش قابل مشاهده نبود، مقابلم ایستاد و گفت:
- ... زمینی را که در نزدیکی خانهات هست، بخر و برای من مسجد بساز.
با تعجب پرسیدم که علت چیست؟ و ایشان فرمودند:
- خانوادهی چهارتن از سربازان من که در آینده در عملیات شهادت طلبانه به شهادت خواهند رسید، در اطراف این مسجد زندگی خواهند کرد.
تعجبم بیشتر شد. عملیات شهادت طلبانه؟ تا آن زمان چیزی درمورد آن نشنیده بودم و کلماتی جدید برایم بود. از خواب که برخاستم، بهت زده از آن چه دیدهام، سریع به مکانی که آن آقا اشاره کرده بود، رفتم. زمین متروک و مخروبهای در «حىالرُویِس» در منطقهی ضاحیه در جنوب بیروت. درست در همسایگی خانهی خودمان. ولی چرا من؟ چرا آقا به من گفت این زمین را بخرم و برایش مسجد بسازم؟ خانوادهی چهار شهادت طلب؟ آنها چه کسانی هستند که من نمىشناسم شان؟!»
*خرداد 1361
جنوب لبنان، زیر شنىهای پولادین تانک های ارتش اشغالگر صهیونیستی درنوردیده شد. صهیونیست ها، موفق شدند اولین پایتخت عربی را به اشغال درآورند. بهانهی آنها برای حمله، بیرون راندن رزمندگان فلسطینی از لبنان بود که همواره خطری برای مرز فلسطین اشغالی با لبنان، بهحساب مىآمدند.
بیروت که به اشغال درآمد، جنایات صهیونیستها به اوج رسید. اردوگاههای صبرا و شتیلا متعلق به آوارگان فلسطینی، با همکاری فالانژیست های لبنان و بهفرماندهی آرییل شارون وزیر جنگ رژیم صهیونیستی، مورد هجوم قرار گرفت که هزاران زن و فرزند مهاجر، به وحشیانهترین وجه ممکن توسط نیروهای مسیحی مارونی کتائب، بهشهادت رسیدند.
استشهادی اول:
چند ماهی بیشتر نگذشت که جوانی شیعه از اهالی جنوب لبنان، در عملیاتی شهادت طلبانه، دهها تن از سربازان، نیروهای امنیتی و فرماندهان اسرائیل در لبنان را، بهکام مرگ و نیستی فرستاد. جوان که با خودرویی مملو از موادمنفجره، مقر صهیونیست ها را بر سرشان ویران کرده و خود بهشهادت رسید، کسی نبود جز فرزند همان مرد ساکن منطقهی الرویس بیروت. همان که آقا به او فرموده بود:
- خانوادهی چهارتن از سربازان من که در آینده، در عملیات شهادت طلبانه بهشهادت خواهند رسید، در اطراف این مسجد زندگی خواهند کرد.
استشهادی دوم:
بعدها جوانی دیگر از مقاومین جنوب لبنان، عملیاتی سنگین علیه اشغال گران و مداخله جویان در لبنان، انجام داد و با شهادت خود، وحشت و هراس جنایت کاران را دو چندان کرد و آنها را مجبور به فرار ساخت.
برحسب اتفاق، خانوادهی او نیز در همسایگی مکانی بودند که قرار بود مسجدی بهنام «قائم» در آن جا ساخته شود، ولی هیچ کس نه از خواب آن مرد خبر داشت، و نه از سکونت خانوادهی شهادت طلبان در اطراف محل مسجد.
استشهادی سوم:
روز چهارشنبه 1/1/1375
«علی منیف اشمر» جوان لبنانی، در عملیاتی شهادت طلبانه در منطقهی اشغالی جنوب لبنان، ضربهای دیگر بر ارتش اشغال گر وارد آورد و خود، با قرائت وصیت نامهای زیبا، گام در مسیر دیگر استشهادیون گذاشت.
شهید علی منیف اشمر
استشهادی چهارم:
ساعت 24/16 بعد از ظهر روز سهشنبه 5/2/1374
جوان متولد 1347 روستای «کَفَر مِلکی» در جنوب لبنان، که همراه زن و 3 فرزندش ساکن منطقهی «"مُعوَض» در ضاحیهی بیروت بود، با انجام عملیات شهادت طلبانهی خود، ضربهی سنگینی بر دشمن وارد آورد. "صلاح محمدعلی غندور" سوار بر خودروی بمب گذاری شده، به مقر فرماندهی و امنیتی صهیونیست ها در شهر اشغالی «بِنتِ جُبَیل» حمله کرد و با شهادت خود، دهها تن از آنان را بهکام مرگ و نیستی فرستاد.
1375 بیروت/ حمید داودآبادی در کنار فرزندان عزیز شهید صلاح غندور
شهادت صلاح و به خصوص فیلم وداع او با خانوادهاش، تاثیر عجیی بر من گذاشت. همان سال 1375 هنگامی که در بیروت به دیدار خانوادهشان در منطقهی معوض بیروت رفتم، دلم خیلی سوخت. آپارتمانی اجارهای در منطقهای که به لحاظ فرهنگی، بسیار ناشایست مىنمود.
یکی دوسالی از آن دیدار گذشت که یکی از دوستان لبنانی، گفت که سرانجام موفق شدهاند منزلی برای خانوادهی صلاح غندور تهیه کنند. از شنیدن این خبر، خیلی خوشحال شدم ولی زیباتر از آن، خاطرهای بود که دوستم تعریف کرد:
شهید صلاح غندور
« همسر شهید صلاح غندور مىگفت:
- یکی از شب ها خواب عجیبی دیدم. صلاح بهخوابم آمد و من که مىدانستم او شهید شده، با تعجب با او دیدار و گفت وگو کردم. صلاح از من پرسید که آیا در زندگی با بچهها مشکلی دارم؟ که من گفتم محل زندگىمان اصلا مناسب نیست که او خندید و گفت:
- هرچه که لازم داری، نیازی نیست به دیگران بگویی. در نامه برای من بنویس و بگذار روی طاقچهی خانه. خودم آن را مىخوانم و کمکت مىکنم.
روز بعد، همسر شهید صلاح به نزد یکی از علمای وارستهی لبنان، شیخ «حسین کورانی» رفت و ماجرای خوابش را برای وی بازگو کرد، ولی کلامی از مشکل خانه بازنگفت. فقط سوال کرد که من چگونه برای یک شهید نامه بنویسم؟ شیخ حسین کورانی فرمود:
- هیچ کاری ندارد. خودش که گفته، شما مشکلاتت را در نامه بنویس و بگذار در خانه. خودش مىآید و مىخواند.
و او نیز همین کار را کرد و در نامه، از مشکل خانه گلایه کرد و از صلاح خواست تا کمکش کند.
یکی دو ماهی از نوشتن نامه گذشت و چه بسا همسر صلاح هم، خودش نامه را فراموش کرده بود.»
هنگامی که در یکی از سفرهایم به لبنان، خدمت حجت الاسلام «سیدحسن نصرالله» دبیرکل حزب الله رفتم، وی که اصلا از ماجرای خواب همسر شهید صلاح و نامهی او هیچ اطلاعی نداشت، گفت:
- مسئولین حزب الله بهدنبال این بودند تا خانهای مناسب برای خانوادهی شهید صلاح تهیه کنند. هنگامی که در سفری به تهران خدمت مقام معظم رهبری رسیدم، ایشان از خانوادهی شهید صلاح غندور سوال کردند، که من گفتم خوب هستند و سلام مىرسانند. آقا دستور داد مبلغی برای آنها پرداخت شود و فرمودند:
- اگر خانوادهی آن شهید عزیز مشکل مسکن یا چیزی دارند، برایشان حل کنید.
زمانی که به لبنان آمدیم، دیدیم این مبلغ برای خرید خانه کافی نیست. درست زمانی که فکر تهیهی پول بیشتر و تهیهی خانهای در شان آن خانوادهی معظم بودیم، یکی از شیعیان لبنانی که ساکن آمریکا بود و ظاهرا فیلم وداع شهید صلاح غندور را دیده بود، مبلغی برای ما فرستاد و اتفاقا او هم گفته بود برای رفع مشکل مسکن خانوادهی شهید داده است! که با آن پول و مبلغی که مقام معظم رهبری هدیه دادند، موفق شدیم خانهای برای همسر و فرزندان شهید صلاح غندور بخریم.
صلاح غندور هنگام شرح عملیات آینده خود برای سیدحسن نصرالله
سیدحسن نصرالله، فقط تا این جای ماجرا را خبر داشت؛ وقتی فهمیدم برحسب اتفاق و بدون این که مسئولین تهیهی خانه، از خواب آن مرد و علت ساختن مسجد قائم خبر داشته باشند، خانهای که برای قهرمان استشهادی صلاح محمدعلی غندور تهیه کرده بودند، در همسایگی آن مسجد قرار داشت، برایم جالب تر شد.
وقتی ماجرای خواب، مسجد و این که با این حساب، این چهارمین خانوادهی استشهادی است که در همسایگی مسجد ساکن شده برایش گفتیم، او نیز جاخورد.
هنگامی که به دیدار خانوادهی شهید صلاح در خانهی جدید رفتم، همسر محترم او، کتاب جدیدی را که دربارهی زندگىنامهی آن شهید منتشر شده بود، داد تا خدمت مقام معظم رهبری ببرم. از او خواستم در صفحهی اول کتاب، متنی برای آقا بنویسد، که نوشت.
وقتی شرح ماوقع را در نامهای نوشتم و همراه با کتاب اهدایی همسر شهید صلاح، خدمت آقا فرستادم، ایشان در نامهای زیبا، در پاسخ نوشتند:
بسمه تعالى
به همسر گرامى شهید عزیز ما، صلاح محمدعلى غندور معروف به ملاک، پس از اهداى سلام گرم و سپاس بهخاطر فرستادن کتاب حامل شرح حال و وصیت شهید عزیز، بگویید: من نه فقط به آن شهید، که امثال او ستارگان درخشان تاریخ مایند افتخار مىکنم، بلکه به شما و دیگر بازماندگان این شهداى گرانقدر که با صبر و بردبارى بزرگوارانهى خود نمونههاى کم نظیر صدر اسلام را تکرار کردید، مباهات مىنمایم.
به شما و فرزندان عزیزتان دعا مىکنم و موفقیت در همهى عرصههاى زندگى از خداوند براىتان مسئلت مىنمایم.
والسلام علیکم
مسجد قائم همواره بهعنوان پایگاه عاشقان، و یکی از مقاوم ترین پایگاههای شیعیان لبنان در بیروت بهحساب مىآید و در سال 1385 در جنگ 33 روزه شدیدا مورد هجوم صهیونیست ها قرار گرفت؛ و امروز، همچنان محل تجمع یاران آخرالزمانی مولاست.