شوخی کردن با شعر شاعران و خود شاعران کار سختی است. بخصوص آن دسته از شاعران که دستی هم در طنازی دارند. حالا اینکه بنده نگارنده با چه جرأتی برداشته با شعر سعید بیابانکی که نهتنها شاعر چیرهدستی است، بلکه طنزپرداز برجستهای هم هست، شوخی کرده، خودش برای خودش یکی از معماهای پیچیده است.
به گزارش «امروزی ها» تهران امروز نوشت: شوخی کردن با گشت ارشاد، از شوخی کردن با شاعران هم سختتر است. حالا حساب کنید اینکه همین بنده نگارنده برداشته در بیت آخر این شعر، با گشت ارشاد و دستگیری پوشندگان مانتوی کوتاه و غیره هم شوخی کرده است، دیگر برای خودش معما در معمایی است.
واقعاً چی باقیمانده است؟ خب، این سوال، سوال مبهمی است. باید دید منظور این است که از چی، چی باقیمانده است. به هر تقدیر چیزهای بسیاری وجود دارد که بخشهای کمی از آنها هنوز باقیمانده است و اگر بخواهیم بیشتر توضیح بدهیم باید خطوط قرمز را بالکل زیر پا بگذاریم، که امکانش نیست. لذا تا توضیح بیشتری ندادهایم شعر را بخوانید و استفاده کنید:
مولانا سعید بیابانکی فرموده است:
جاده ماندهست و من و این سرِ باقیمانده
رمقی نیست در این پیکر باقیمانده
بنده معروض میدارد:
جاده ماندهست و من و این خرِ باقیمانده
این خرِ دربدرِ لاغر باقیمانده
خر من! خودخوری و صبر و تحمل تا کی؟
پرده بردار از آن عرعرِ باقیمانده
خرتر از تو منم اینجا، که کنارت ماندم
و نرفتم ز همان معبر باقیمانده
اژدها بودم و دارای سهتا کله، ولی
منم اکنون و همین یک سرِ باقیمانده
ناگهان کرک و پرم ریخت، کجا؟ توی هوا
چه کنم حالا با این پر باقیمانده؟
«خارج قسمت» من بود که یغما شد و رفت
منم اکنون و دو صف لشکر «باقیمانده»
غیر از آن مانتوی کوتاه همه معروفند
نهی کن نهی از این منکر باقیمانده