0

محرميّت و ممنوعيّت

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

محرميّت و ممنوعيّت


در نظام خانوادگى، قاعده اوليه اين است كه زن و مرد براي يكديگر آفريده شده اند و بنابراين، از راه زناشويى، يكديگر را مي يابند و دو بيگانه بالفعل و يگانه بالقوه، يگانه بالفعل مي شوند و آن استعداد مودت و رحمتي كه خداوند در نهاد آنها به وديعت نهاده بود، مي شكفد و كانوني از دلبستگي و صفا و صميميت، به وجود مي آيد؛ اما اين قاعده كلى، به تدريج در جهت مصالح خانواده و سعادت زن و مرد و فرزندان آنها، محدوديت پيدا مي كند و به اصطلاح، تخصيص مي خورد.
قرآن، كليّت و عموميّت قاعده را به اين صورت بيان مي كند:.
وَمِنْ ءاياتِهِ أنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ أزْواجاً لِتَسْكُنُوا إلَيْها وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً؛(1).
از نشانه هاي قدرت خدا اين است كه براي شما از خودتان جفت هايي آفريد كه به آنها آرام بگيريد و ميان شما دوستي و رحمت قرار داد.
يا اين كه مي فرمايد:.
وَاللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ أزْواجاً وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ اَزْواجِكُمْ بَنينَ وَحَفَدَةً؛(2).
خداوند، براي شما از خودتان، جفت ها و از جفت هاي شما براي شما فرزندان و نواده هايي قرار داد.
طبق اين بيان، زن براي مرد و مرد براي زن و فرزند و نوه براي هر دو آنهاست. در حقيقت قرآن مي خواهد اصل را بر (غيرخواهى) بگذارد و (خودخواهى) را رد كند. اگر چه با يك لطف و بيان خاصي كه از ويژگي ها و بلكه از زيبايي هاي روح انگيز خود اين كتاب است، چنان (غير خواهى) را با (خودخواهى) و (خودخواهى) را با (غيرخواهى) در آميخته، كه انسان به دشواري مي تواند آنها را از يكديگر تفكيك كند.
نخستين محدوديتي كه قاعده فوق پيدا مي كند اين است كه: آن غيري كه در نهاد خويش خواهان آن هستيد، نبايد بي قيد و شرط باشد، بلكه بايد به صفت بارز و عمده پاكي متصف و از خبائث و پليدي و ناپاكي منزه باشد.
قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:.
فَانْكِحُوْا ما طِابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ؛(3).
زناني كه براي شما پاكند، به همسري خود درآوريد.
يا اين كه مي فرمايد:.
الخَبيثاتُ لِلخَبيثينَ وَالخَبيثُونَ للخَبيثاتِ وَالطَّيِّبِاتُ لِلطَّيِّبينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ؛(4).
زنان پليد براي مردان پليد و مردان پليد؛ براي زنان پليد است و زنان پاك براي مردان پاك و مردان پاك براي زنان پاك.
با اين آيه شريفه مشخص مي شود كه: هر كسي نيز طالب پاكي نيست، بلكه اين بستگي به وضع خودش دارد. كسي كه پاك است، طالب آن غيري است كه به صفت پاكي آراسته است و كسي كه ناپاك است، طالب آن غيري است كه همچون خودش به صفت ناپاكي متصف است.
در داستان توفان نوح، فرزندخواهي نيز محدوديت پيدا مي كند و در آن جا به نوح كه نگران غرق شدن فرزند خودبود، فرمود:.
إنَّهُ لَيْسَ مِنْ أهْلِكَ إنَّهُ عَمَل غَيْرُ صالِحٍ؛(5).
او از خانواده تو نيست، زيرا او داراي عملي ناشايسته است.
در حقيقت، آنچه از اين آيات بر مي آيد، اين است كه: آن استعداد غير خواهي به استعداد پاك خواهي تفسير و تقييد مي شود.
قرآن مي خواهد بفرمايد: استعداد غيرخواهي شما در حقيقت، استعداد پاك خواهي است و شما نيز نبايد از اين واقعيت غفلت بورزيد و خود را به آن غيري بيالاييد كه پاكي و شايستگي ندارد؛ يعني آنچه هست همان پاك خواهي است، نه غير خواهي مطلق و نامحدود و به فرض كه آنچه در نهاد شما هست، همان استعداد غيرخواهي به طور مطلق باشد، ولي آنچه بايد باشد، غيرخواهي مقيد و محدود، يعني پاك خواهي است و بنابراين، به جاي اصلِ: (هركه) براي (هركه) اصل بديع و الهى: (پاك) براي (پاك) گذارده مي شود.
مولوي - كه در پرتو نور قرآن، در روح و روحيات، سير و سياحت ها و كاوش ها و تماشاها كرده است - در اين باره چنين مي گويد:.

طيبات از بهر كه للطيبين.

خوب، خوبي را كند جذب، از يقين.

در هر آن چيزي كه تو ناظر شوي.

مي كند با جنس، سير اي معنوي.

در جهان، هر چيز، چيزي جذب كرد.

گرم را گرمي كشيد و سرد سرد.

قسم باطل، باطلان را مي كشد.

باقيان را مي كشند اهل رشد.

ناريان مرناريان را جاذبند.

نوريان مر نوريان را طالبند.

صاف را هم صافيان طالب شوند.

درد را هم تيرگان جاذب شوند.

زنگ را هم زنگيان باشند يار.

روم را با روميان افتاد كار.

غيرخواهي در زندگي انسان ها، يا در محدوده خانواده است كه مفهوم آن همسرخواهي و علايق و عواطف پدري و مادري و فرزندي و خواهري و برادري و ساير آثار و لوازم آنهاست، يا در محدوده اجتماع و زندگي اجتماعي است و به هر صورت، مولوي مي خواهد بگويد: در اين غيرخواهى، قاعده سنخيت و تجانس، حاكميت مطلق دارد و موارد و نمونه هايي هم براي آن مشخص مي كند.
در نظام تشريع اسلام، اصل (پاك) براي (پاك) محوري است كه وقتي به انگيزه تشكيل خانواده، دو انسان، به مقتضاي آن يكديگر را جستند و در حوزه جذب و انجذاب يكديگر درآمدند، براي عده اي ايجاد محرميت مي شودو همچنين، ممنوعيت هايي نيز پديد مي آيد.
بنابراين، باز آن قاعده كلي و عمومى، محدود و مقيد مي شود؛ يعني همين كه استعداد پاك خواهي دو انسان به وسيله زناشويي به فعليت رسيد، براي جمعي از انسان ها يا محرميت پيدا مي شود كه ملازم با ممنوعيت از ازدواج است، يا اين كه صرفاً ممنوعيت به وجود مي آيد.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 27 تیر 1391  11:28 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: محرميّت و ممنوعيّت

 تفسير و تحليل محرميّت.

در درجه اول، به خاطر ازدواج، ميان زن و شوهر، محرميتي پديد مي آيد كه اين - به خاطر اين كه همان يگانگي دو انسان است - مورد بحث ما نيست و به علاوه، با اين كه اين محرميت، هيچ محدوديتي از لحاظ نظر و تماس ندارد، محدود به اين است كه زن و شوهر به وسيله طلاق يا به خاطر محدوديت مدت ازدواج از يكديگر جدا نشوند و اگر چنين وضعي پيش بيايد، محرميت هم به كلي از بين مي رود.
اما به خاطر اين ازدواج، ميان شوهر و بعضي از بستگان زن و ميان بعضي از كساني كه از نسل و نتيجه زن و شوهر يا زن و شوهر از نسل و نتيجه آنهايند يك محرميت دايم كه مستلزم ممنوعيت آنها از ازدواج با يكديگر نيز هست، پديد مي آيد؛ البته اين محرميت، برخلاف محرميت زن و شوهر، از لحاظ زمان نامحدود و از لحاظ نظر و تماس، محدوديت هايي دارد.
يك محرميت ديگر نيز پيدا مي شود كه مربوط به شير است، اگر طبق شرايطي كه در كتب فقهي مدون است، زني طفل شيرخواري را شير بدهد، اين طفل، فرزند رضاعي خانواده مي شود و براي فرزندان ديگر خانواده، در حكم خواهر يا برادر و براي پدر و مادر زن و شوهر، در حكم نوه خواهد بود.
حال به كلام الهى، در اين باره دقت كنيم:.
حُرّمَتْ عَلَيْكُمْ أمَّهاتُكُمْ وَبَناتُكُمْ وَاَخَواتُكُمْ وَعَمّاتُكُمْ وَخالاتُكُمْ وَبَناتُ الأخ وَبَناتُ الاُخْتِ وَأُمَّهاتُكُمُ الهتى أرْضَعْنَكُمْ وَأخواتُكُمْ مِنَ الرَّضِاعَةِ وَاُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَرَبائِبُِكُمُ اللاّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاّتي دَخَلْتُمْ بِهِنّ فَإنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَحَلائِلُ أبْنِائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أصْلابِكُمْ.(6).
مادرها و دخترها و خواهرها و عمه ها و خاله ها و دختران برادر و خواهر و مادراني كه شما را شير داده اند و خواهران هم شير شما و مادران همسر و دختران همسري كه با وي آميزش كرده ايد و زن فرزند صلبي شما بر شما حرام است.
در همه موارد فوق، ممنوعيت از ازدواج، ملازم با محرميت است؛ يعني نظر كردن به صورت و مو و بدن آنها - به استثناي عورت - در صورتي كه از روي شهوت و التذاذ نباشد، اشكالي ندارد.
به جز مواردي كه در آيه فوق مشخص شده، در آيه ديگري نيز دستور داده است كه:.
وَلاتَنْكِحُوا ما نَكَحَ ءابِاؤكُمْ مِنَ النِّساءِ إلاّ ما قَدْ سَلَفَ إنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَمَقْتاً وَساءَ سَبيلاً؛(7).
با زناني كه پدرانتان با آنها ازدواج كرده اند، ازدواج نكنيد، مگر آنچه در گذشته، انجام گرفته است، كه اين كار، فاحشگي و نفرت انگيز و راه بدي است.
اگر چه فقهاي بزرگ ما اين محرميت ها را كه ملازم با منع از ازدواج است به سه قسم: سببي و نسبي و رضاعي تقسيم كرده اند و البته صحيح است، ليكن به نظر نگارنده: همان قسمتي كه سببي نام دارد، پايه و مايه دو قسم ديگر است.
اصولاً بعضي از چيزها داراي حريم است و آن حريم، به تبع آن چيز، داراي احكام و مقررات ويژه اي است. مثلاً كعبه و مسجدالحرام، حريم دارد و تا مسافتي طولاني از اطراف شهر مكه، از حرمت خاصي برخوردار است.
امروز براي راه ها وجاده ها حريم در نظر مي گيرند. مردم به حسب عرف خودشان، خانه ها يا زمين ها و املاك مجاور ملك خود را حريم مي شمارند.
زناشويي نيز حريم دارد. در اين حريم، ايجاد محرميت مي شود و حتماً عواطف و علايقي نيز - به گونه اي شديد يا ضعيف - حكمفرماست و چه بهتر كه اين عواطف و علايق، به گونه اي باشد كه الفت و التيام روح ها باشد و مسائل جنسي و التذاذات شهواني در آن راه نيابد!.
اين كه براي ازدواج، در همه اديان و در همه جاي جهان - با مختصري اختلاف - حريم قايل شده اند، نمايانگر اصالت و قداست پيوند يك زن و مرد و قدرت جذب و كشش آن در ميان بستگان هر يك از آنها يا هر دو آنهاست؛ يعني اين پيوند جسمي و روحي و اين حركت جوهرى، از بيگانگي به سوي يگانگى، موجب آن چنان پيوندي عاطفي در ميان افرادي كه در حريم آنها هستند مي شود كه مسأله التذاذات جنسي را تحت الشعاع قرار مي دهد و گويا آن تضادي كه لازمه كشش جنسي است از بين مي رود و اينها همه يكي مي شوند، تا آن جا كه اگر معقول باشد كه كسي از مشاهده و ملاحظه صورت و پيكر خود لذت جنسي ببرد، معقول است كه از مشاهده صورت يا پيكر خواهر و برادر و فرزند و پدر و مادر و اجداد پدري و مادري و نوه ها و خواهرزاده و برادر زاده و عروس و داماد و پدرشوهر و مادر زن و زن پدر و شوهر مادر، لذت ببرد!.
حق اين است كه: اگر كسي از مشاهده صورت و پيكر خويش لذت مي برد، ناسالم است و بنابراين، آنهايي هم كه در حريم ازدواج، بهره جنسي غلط مي گيرند، از تعادل و سلامت، محرومند.
من شنيده ام كه بعضي از حيوانات، مانند اسب ها، براي ازدواج حريمي قايلند و مثلاً اسب مذكر، قادر به اين كه به مادر خود نزديك شود، نيست!.
يكي از حرف هاي حسابي برتراند راسل در بعضي از نوشته هايش اين است كه: پاكي و قداست محيط خانواده ايجاب مي كند كه روابط جنسي فقط در ميان زن و شوهر باشد و فرزندان آنها با همه معاشرت و قرابتي كه با يكديگر دارند، به هيچ وجه چنين روابطي با هم نداشته باشند.
با كمال تأسف، بر اثر فساد و آلودگي محيط و تربيت غلط، گاه گاهي خبر تجاوز برادري به خواهر يا مردي به دختر يا خواهرزاده يا مادرزن يا عروس يا... را مي شنويم يا مي خوانيم كه بسيار خطرناك است و بايد با تقويت عواطف مربوط به حريم ازدواج، چاره جويي و علاج كرد.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 27 تیر 1391  11:29 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: محرميّت و ممنوعيّت

 تفسير و تحليل ممنوعيت.

از آن جا كه در بعضي موارد، فقط ممنوعيت از ازدواج وجود دارد و نه محرميت، جا دارد كه در اين باره نيز توضيحاتي بدهيم.
نفس ازدواج و حتي آميزش هاي مشروع و نامشروع و احياناً طلاق و لعان محدوديت هايي ايجاد مي كند كه مسلماً آگاهي به آنها براي افراد مسلمان ضروري و لازم است.
اين ممنوعيت ها - كه به هيچ وجه ملازم با محرميّت نيست - گاهي محدود و گاهي غيرمحدود است.

ممنوعيت هاي محدود.

در پايان همان آيه 23 سوره نساء، كه درباره محارم گفت وگو شده آمده است كه:.
واَنْ تَجْمَعُوْا بَيْنَ الاُخْتَيْنِ إلاّ ما قَدْ سَلَفَ؛.
جمع كردن ميان دو خواهر، حرام است، مگر آنچه قبل از بيان اين حكم، انجام شده است.
بديهي است كه موضوع حرمت، جمع ميان دو خواهر است و بنابراين تا وقتي كه شخص، زني را به همسري دارد، حق ازدواج با خواهر وي ندارد اما همين كه از او جدا شود، ازدواج با خواهرش با رعايت ضوابط شرعي بلامانع است.
اين را نيز اضافه كنيم كه اگر كسي بخواهد با برادرزاده يا خواهرزاده همسر خود ازدواج كند، بايد از همسر خود اذن بگيرد، مگر اين كه از همسر خود جدا شود.
به دنبال آيه مزبور، در آيه بعد مي فرمايد: (وَالمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ.)(8).
در اين جا احصان، به معناي قرار داشتن زن در حصن و حصار شوهر است و مقصود اين است كه: ازدواج با زنان شوهردار حرام است.
بديهي است كه اين حرمت نيز محدود و مشروط است؛ يعني تا وقتي كه زن داراي شوهر است، ازدواج با او ممنوع است، اما اگر از شوهر خود جدا شود، با رعايت ضوابط شرعى، مي توان با او ازدواج كرد.
قرآن مجيد، درباره طلاق مي فرمايد: الطَّلاقُ مَرَّتانِ.(9).
يعني طلاقي كه انسان بتواند به دنبال آن رجوع كند، يا ازدواج مجدد انجام دهد، دو مرتبه است و بنابراين، اگر كسي دوبار زن خود را طلاق داد و به دنبال هر طلاقي يا رجوع كرد يا مجدداً با او ازدواج نمود براي سومين بار كه او را طلاق مي دهد، نه حق رجوع دارد و نه حق ازدواج.
اين كه مي گوييم: يا رجوع، يا ازدواج مجدد، به خاطر اين است كه اگر زن بعد از طلاق، هنوز در عده باشد، آشتي با او نياز به ازدواج مجدد ندارد و تنها رجوع كردن كافي است؛ اما اگر در عده نيست، آشتي با او نياز به ازدواج مجدد دارد.
بنابراين، يكي ديگر از اموري كه موجب محدوديت ازدواج است سه طلاقه كردن زن مي باشد، اما اين محدوديت هم مشروط است.
قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:.
فَإنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَه فَإنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أنْ يَتَراجَعا إنْ ظَنّا أنْ يُقيما حُدُودَ اللّهِ؛(10).
اگر او را (براي بار سوم) طلاق داد، بعد از آن برايش حلال نيست، تا اين كه با مرد ديگري ازدواج كند. اگر آن مرد طلاقش بدهد، مي توانند در صورتي كه اطمينان دارند به اين كه حدود خدا را به پاي مي دارند، با يكديگر ازدواج كنند.
اگر باز هم نتوانند با يكديگر سازش كنند و به همان كيفيتي كه گفتيم، سه بار ديگر طلاق تكرارشود، نمي توانند از طريق رجوع يا ازدواج مجدد، با يكديگر آشتي كنند و حتماً بايد زن با مرد ديگري ازدواج كند و اگر آن مرد طلاقش بدهد، پس از گذشتن عده، مجدداً مي تواند با شوهر قبلي ازدواج كند و به همين ترتيب....
اگر اين طلاق هاي بي رويه و مكرر، به نُه بار برسد، با تحقق دو شرط، ازدواج آنها براي هميشه ممنوع است:.
1.
اين كه آشتي با رجوع باشد و نه ازدواج مجدد.
2.
اين كه به دنبال آشتي كردن، با يكديگر درآميزند.
اين گونه طلاقي كه موجب ممنوعيت هميشگي ازدواج است، (طلاق عدى) ناميده مي شود.
با اين حال، بعضي از فقها گفته اند: (پس از نه طلاق، احتياط در ترك ازدواج مجدد است.) اعم از اين كه طلاق، عدي باشد يا غير عدى.
جاي اين پرسش هست كه: اين محدوديت ها براي چيست چرا بعد از سه طلاق، ازدواج بازن، ممنوع است، مگر اين كه با مرد ديگري ازدواج كند!.
پاسخ روشن است. اسلام خواسته با اين برنامه، جلو طلاق هاي بي رويه را بگيرد و مخصوصاً از آن نفرتي كه مردان از هم‏آغوشي همسرشان با مردان ديگر دارند، استمداد جسته، تا شخص فكر نكندچون درِ آشتي باز است، طلاق دادن پي درپي بلامانع است.
يك مورد ديگر نيز ازدواج با دختر همسر است كه اگر با همسر خود نياميخته، قبل از طلاق وي جايز نيست، اما بعد از طلاق، مانعي ندارد.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 27 تیر 1391  11:31 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: محرميّت و ممنوعيّت

 ممنوعيت هاي غير محدود.

يكي از مواردي كه موجب ممنوعيت هميشگي مي شود و ملازم با محرميت هم نيست، لعان است كه قبلاً در اين باره بحث كرده ايم.
مورد دوم، آميزش با زنان شوهردار است، مردي كه با زن شوهردار يا زني كه در عده رجعي است زنا كند، اگر شوهرش بميرد يا طلاقش دهد، نمي تواند با او ازدواج كند.
مورد سوم، ازدواج با زني است كه درعده غير باشد.
اگر با زني كه در عدّه غير است، ازدواج كند و هر دو يا يكي از آنها عالم به حكم و موضوع‏(11) باشند، ازدواج باطل و ازدواج مجدد آنها با يكديگر براي هميشه ممنوع است.
اما اگر هر دو آنها جاهل به حكم و موضوع باشند و آميزش صورت نگيرد، فقط ازدواج باطل است و ازدواج مجدد، بلااشكال است و اگر آميزش صورت گيرد، ازدواج مجدد ممنوع است.
مورد چهارم، آميزش نامشروع مرد و زن است. اين آميزش نامشروع بنابر احوط و اشهر موجب حرمت دختر زن بر آن مرد و حرمت آن زن بر پدر و پسر وي براي هميشه خواهد بود.
مورد پنجم، آميزش وقيحانه مرد با مرد است. در اين صورت، دختر و خواهر و مادر مفعول بر فاعل حرام مي شود.
البته حكمي كه در مورد چهارم و پنجم گفتيم، مربوط است به اين كه عمل نامشروع، قبل از ازدواج باشد، اما اگر بعد از ازدواج باشد، موجب حرمت نيست.


همه اين محدوديت ها كه ملازم بامحرميت هم نيستند، داراي حكمت ها و مصالحي است كه بعضي را انسان مي تواند با مختصر تأملي درك كند و يقيناً عقل انسان قاصر است از اين كه بتواند به همه حكمت ها و مصالح شرعي پي ببرد.
البته فكر كردن درباره مصالح و حكمت هاي احكام، در صورتي كه به انديشه خود مغرور نشويم و روح تعبد به احكام الهي را در ما ضعيف نكند، بسيار پسنديده و مفيد است، زيرا نسبت به آنچه مي فهميم، مطمئن مي شويم و نسبت به آنچه نمي فهميم، به جهل خود اعتراف مي كنيم.
در اين جا براي تكميل بحث، اضافه مي كنيم كه غير از آنچه در اين مبحث آمده است، امور ديگري نيز فقهاي ما به الهام و استنباط از آيات قرآني و روايات اسلامي براي ممنوعيت ازدواج ذكر كرده اند كه عبارتند از:.
1.
كفر.
2.
مُحرم بودن به احرام حج.
3.
استيفاي عدد.
4.
عدم كفائت.
درباره كفر و عدم كفائت در گذشته بحث كرده ايم و در اين جا تكرار نمي كنيم.
مقصود از استيفاي عدد، داشتن چهار زن دايم است. براي كسي كه چهار زن دايم دارد، ازدواج دايمي پنجم، ممنوع است و اگر انجام بدهد، باطل است، مگر اين كه يكي از زن ها مطلقه شود يا بميرد.
اشخاصي كه براي فريضه حج احرام بسته اند، نمي توانند با هيچ زني ازدواج كنند و اگر ازدواج كنند، ازدواج آنها باطل است و اگر عالم به حرمت باشند، ازدواج آنها علاوه بر بطلان، موجب ممنوعيت هميشگي نيز مي شود.
اگر زن در حال احرام باشد، محل بحث است كه: آيا همان حكم مُحرم بودن مرد را دارد! بعضي از فقها فتوا داده اند به اين كه: فرقي نيست و البته، رعايت احتياط بهتر است.

تعدّد زوجات.


اگر خوانندگان گرامي به خاطر داشته باشند، در بحث متعه، يك كليد براي حل مشكلي كه در اين بحث و در آن جا و در بحث طلاق به طور مشترك، وجود دارد، ارائه كرديم.
در آن جا گفتيم: براي احكام شرعى، علل و مصالح و حكمت هايي وجود دارد و ما بايد در مورد علل احكام از يك طرف و حكمت ها از طرف ديگر، دستخوش اشتباه و گمراهي نشويم.
بار ديگر نيز گفته ايم كه: انديشيدن درباره حكمت ها و علل و مصالح احكام، خوب است، به شرطي كه به فرآورده هاي انديشه خود - كه اي بسا بافته تاروپود اوهام خودمان است !- مغرور نشويم و اينها ما را به چون و چرا درباره احكام الهي و جبهه گيري در برابر آن نكشاند.
بحث متعه و طلاق و تعدد زوجات، هميشه با صف آرايي ها و جبهه گيري ها و چون و چراها توأم بوده است. جمعي به طرفداري و جمعي به مخالفت برخاسته اند. در حالي كه هر دو خود را مسلمان مي دانند و شايد هم ايمان و اعتقاد يك جبهه، از ايمان و اعتقاد جبهه ديگر ضعيف تر نباشد!.
اكنون تذكر مي دهيم كه: فرق است ميان حكمت و علت حكم. علت حكم، آن چيزي است كه حكم، داير مدار آن است و ممكن نيست كه: دايره حكم، محدودتر يا وسيع تر از دايره علت باشد.
اگر طبيب، به بيمار خود بگويد: (انار نخور، زيرا ترش است) يك حكم دارد كه همان عدم جواز خوردن انار است و يك علت، كه همان ترش بودن است.
درست است كه طبيب از خوردن انار منع كرده است، اما چون در تعليل حكم، ترش بودن را مطرح كرده است، معلوم مي شود خوردن انار شيرين، ممنوع نيست و همچنين معلوم مي شود: نه تنها خوردن انار ترش ممنوع است، بلكه خوردن هر نوع ترشي ديگر نيز ممنوع است.
درحقيقت، علت حكم، نسبت به دليل حكم، اينقدر قوي است كه نسبت به بعضي از موضوعات، دايره حكم را محدود و نسبت به بعضي ديگر دايره آن را توسعه مي دهد.
اما حكمت و مصلحت حكم، از چنين قدرت عظيمي برخوردار نيست. حكمت و مصلحت حكم، نه قادر است دايره حكم را محدود كند و نه قادر است توسعه دهد.
اين كه ما قوانين اسلامي را به قوانين ثابت و متغير تقسيم مي كنيم، در رابطه با علت آنهاست نه حكمت آنها؛ اگر چيزي علت حكم باشد، تا آن چيز هست، حكم هم هست و همين كه آن چيز زايل شد، حكم هم زايل مي شود و اين گونه احكام متغير است، اما اگر علت حكم، قابل زوال نباشد حكم غيرقابل زوال و اين گونه احكام، ثابت است.
اما حكمت احكام، چنين نقشي ندارد، از روي حكمت احكام، نمي توان حكم را به ثابت و متغير تقسيم كرد و به همين جهت، بايد هشيار باشيم و اگر توانستيم به حكمت حكمي پي ببريم، گمان نبريم كه به علت آن دست يافته و مي توانيم به حسب آن، دايره حكم را توسعه داده يا محدود كنيم، يا اين كه حكم را در جرگه احكام ثابت يا متغير، جاي دهيم.
در اين جا مناسب است براي احكام متغير، مثال بياوريم:.
از اميرالمؤمنين على(ع) ايراد گرفتند كه: چرا بر خلاف دستور پيامبر خدا كه به خضاب و رنگ كردن ريش و عدم تشبه به يهود توصيه فرمود، عمل نمي كند!.
حضرت در جواب فرمود:.
اين را در زماني فرمود كه جمعيت مسلمانان كم بود و پيرمردها ناچار بودند در جنگ ها شركت كنند و اگر دشمن، خود را با افرادي مسن و سپيد موي روبه رو مي ديد، روحيه پيدا مي كرد و گستاخ مي شد؛ اما امروز، پيروان اسلام بسيار شده اند و اگر جنگي بشود، نيازي به حضور پيران در جبهه ها نيست و دشمنان اسلام، خود را با سپاهي روبه رو مي بينند كه همه يا اكثر آنها جوانند و شور و نشاط جواني دارند و روحيه قوي و گستاخي پيدا نمي كنند. بنابراين، نيازي به خضاب گذاشتن من نيست.(12).
از اين توضيحات، معلوم مي شود كه: دستور خضاب، از دستورات و احكام متغير است. قلّت جمعيت مسلمين و وجود جنگ هاي اسلامي و لزوم شركت پيران در ميدان هاي جنگ، علت اين حكم بود؛ بنابراين، اگر جمعيت مسلمين افزايش پيدا كند، يا جنگي نباشد، يا شركت پيران در ميدان جنگ، به حدي كه چشمگير باشد، ضرورتي نداشته باشد، اين حكم برداشته مي شود.
در صدر اسلام، خريد و فروش خون و مدفوعات حيوان، ممنوع بود و علت آن، غيرقابل استفاده بودن آنها در راه هاي حلال و مشروع است؛ اما در عصر ما، همين ها به طريق مشروع و حلال، قابل استفاده است. خون انسان، به درد بيماران و مجروحين جنگي مي خورد و مدفوعات و خون و حتي لاشه حيوانات و زباله ها را مي شود در كارخانه هاي شيميايي تبديل به احسن و قابل استفاده كرد. پس چرا قابل خريد و فروش نباشد!.
در بحث متعه ديديم كه آن خانم دانشمند ژاپني دچار يك اشتباه بزرگ شده و آنچه در قانون متعه، حكمت است، علت فرض كرده و به استنتاج هاي نادرستي مبتلا شده است.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 27 تیر 1391  11:32 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: محرميّت و ممنوعيّت

 چند اشكال.

در بحث تعدد زوجات نيز آنان كه مي خواهند اسلامي فكر كنند، معمولاً يا از طريق علت پنداشتن حكمت ها دچار لغزش مي شوند، يا از طريق اين كه قرآن، جواز تعدد زوجات را مشروط به توانايي عدالت كرده و به آنان كه نمي توانند علت را رعايت كنند، فرموده است:.
فَإنْ خِفْتُمْ ألاّ تَعْدِلُوْا فَواحِدَةً؛(13).
اگر بيم داريد كه ميان زن ها به عدالت رفتار نكنيد، بايد يك زن بگيريد.
وَلَنْ تَسْتَطيعُوا أنْ تَعْدِلُوْا بَيْنَ النِّساءِ وَلَوْ حَرَصْتُم؛(14).
هرگز نمي توانيد ميان زن ها به عدالت رفتار كنيد، اگر چه حريص باشيد.
و بدين ترتيب، يك جا حكم را مشروط به امكان عدالت كرده و جاي ديگر، عدالت را غير ممكن شمرده است و نتيجه آن، عدم جواز تعدد زوجات است.
اشكال دوم اين كه: در آيه اي كه حكم تعدد زوجات بيان شده، مي فرمايد:.
وَإنْ خِفْتُمْ ألاّ تُقْسِطُوا فِي اليَتامي فَانْكِحُوْا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْني وَثُلاثَ ورُباعَ؛(15).
اگر بيم داريد كه درباره يتيمان به عدالت رفتار نكنيد، با دو يا سه يا چهار زن ازدواج كنيد.
اين آيه، مربوط به كساني است كه دختران يتيم را به طمع مال و ثروتشان تحت سرپرستي خود در مي آوردند و همين كه بزرگ مي شدند، يا به اجبار با آنها ازدواج مي كردند، يا اگر آب و رنگي نداشتند، از ازدواج با آنها خودداري و از شوهر كردن آنها نيز منع مي كردند، تا به هر حال مال و ثروت آنها را تصاحب كنند.
قرآن مانع سرپرستي يتيمان نيست، بلكه مشوق است،ولي اين كار را مشروط به عدالت مي كند و به آنها كه به طمع ازدواج با دختران يتيم هستند، مي فرمايد: اگر بتوانيد عادلانه با آنها رفتار كنيد، مجازيد، اما اگر نمي توانيد، راه به روي شما باز است. برويد با زنان ديگر ازدواج كنيد و اگر بتوانيد عادلانه با زن ها رفتار كنيد، تا چهار زن هم مي توانيد بگيريد، دست از سر دختران يتيم برداريد.
بنابراين، فقط كساني حق داشتند تا چهار زن بگيرند كه سرپرستي دختران يتيم را به عهده داشتند، اما آنها كه چنين ابتلايي ندارند، حق اين كه بيشتر از يك زن بگيرند را ندارند.
اشكالات ديگري هم هست كه عبارتند از: قانون تعدد زوجات اهانت به زن است، يا با شرايط جهان پيشرفته امروز سازش ندارد،يا اين كه: در صدر اسلام به خاطر جنگ ها و وجود بيوه زن هاي زياد، اجازه داشتن چند همسر داده شده، يا پيامبر براي نزديك شدن به قبايل و تقويت بنيه مردمي اسلام، خودش مجاز بود كه چند همسر داشته باشد، يا تعدد زوجات به مفهوم تشكيل حرمسراست كه شيوه استكباري گذشتگان است و در دنياي امروز، حتي بسياري از مستكبران هم اين شيوه را نمي پسندند و....

پاسخ.

درمورد نخستين اشكال، بايد توجه كنيم كه اگر خداوند يك جا تعدد زوجات را مشروط به عدالت، تجويز و يك جا امكان عدالت را نفي كند، كار حكيمانه اي نكرده است. اين گونه سخن گفتن، كار حكيمان نيست، اگر مقصود خداوند، عدم جواز تعدد زوجات بود، يك جا و به طور مطلق منع مي كرد و اين گونه به بيان حكم نمي پرداخت.
به همين جهت، مفسران محقق، مي گويند: مقصود از آيه: (ولن تستطيعوا ان تعدلوا...) اين است كه شما نمي توانيد حتي از نظر علايق قلبي و عواطف نيز با زن هاي خود به عدالت و مساوات رفتار كنيد.
اگر يكي از زن ها داراي فضيلت و كمال بيشتري است، قطعاً پيش شوهري كه فضيلت و كمال را دوست مي دارد، از زن هاي ديگر محبوب تر است، و اگر زني جوان تر و زيباتر و از لحاظ اخلاقي مهربان و متواضع و صالح و قانت و حافظ باشد، يقيناً از زني كه اين ويژگي ها را ندارد، پيش شوهر عزيزتر و محبوب تر است.
نمي شود به مرد گفت: بايد همه زن ها را - با اين گونه اختلافات - يكسان دوست بدارد؛ زيرا غير ممكن است؛ اما مي شود به مرد گفت: از لحاظ قسمت و نفقه و معاشرت، با آنها به مساوات و عدالت رفتار كند.
در مورد اشكال دوم، كليد حل مشكل همان مسأله حكمت و علت است. آنچه درباره يتيمان در آيه مطرح شده، از باب حكمت حكم است و نه علت حكم و بنابراين، نمي شود به خاطر آن، دايره حكم را محدود كرد يا توسعه داد.
در مورد اشكالات ديگر، همين اندازه مي گوييم: كه بعضي از آنها مربوط مي شود به اشتباه ميان حكمت و علت و بعضي نيز مربوط به سوء استفاده هايي كه افراد غير متعهد و غيرمؤمن، از اين قانون الهي كرده اند.
تعدد زوجات، به خودي خود موجب اهانت به شخصيت انساني و والاي زن نيست؛ اما اگر مردي با سوء استفاده از اين قانون، حيثيت همسري را جريحه دار كند، گناه قانون نيست.
اين كه در شرايط جنگي به خاطر شهداي بسيار و وجود بيوه هاي جوان، تعدد زوجات بايد باشد تا هيچ زن جواني بدون همسر نماند، مسأله كاملاً درستي است؛ اما نبايد اين را علت حكم پنداشت، بلكه حكمت است و چه حكمت ارجمندى!.
اين كه پيامبر خدا به خاطر تقويت نيروي انساني اسلام و نزديك شدن به قبايل، براي برافراشته شدن پرچم عدل اسلام، چند همسر داشت، قابل قبول است؛ اما اين كه فكر كنيم اين موضوع، علت حكم است، لغزيده ايم.
اين كه با انگِ (تشكيل حرمسرا) به جنگ قانون الهي برويم، درست نيست، آنها كه تشكيل حرمسرا مي دادند، پايبند به اسلام نبودند. اسلام، با ضوابط خاصي كه براي خانواده چند همسري دارد، جلو تشكيل حرمسرا را مي گيرد، نه اين كه راه آن را باز مي كند.
شكستن سد عدالت، كار آساني نيست. اسلام محكم ترين سد را در برابر تعدد زوجات بنا كرده است. اگر قوانين و مقررات اسلام را در باره خانواده مورد توجه قرار دهيم و همه آنها را با هم به كارگيريم و مصداق (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ونَكْفرُ بِبَعْضٍ)(16) نباشيم، هيچ گونه شبهه و اشكالي پيرامون اين قانون الهي پيدا نخواهد شد.
آن سد پولاديني كه هيچ قدرتي - جز بندگان هوا و هوس و شهوت و سيم و زر و جاه و مقام - نمي تواند آن را بشكند و اسلام در جهت استحكام خانواده، از آن استمداد جسته، سه عدالت است.
نقطه مقابل عدالت، ظلم است، كسي كه از عدالت دور است، آلوده به ظلم است و آلودگي به ظلم، كيفري سخت دارد.
جالب اين است كه قرآن كريم، در مسائل مربوط به استحكام خانواده، با يك بيان لطيف، انسان ها را به احتياط و م‏آل انديشي و به بازي نگرفتن مسأله زندگي مشترك وامي دارد.
در همين گفتار، ديديم كه مي فرمايد:.
وإنْ خِفْتُمْ أى تَعْدِلُوا فَواحِدَةً؛.
اگر بيم اين داريد كه عدالت نكنيد، يك زن مجاز است.
اين گونه تعبيرات را نمي شود به سادگي از كنارش گذشت. مفهوم بيان قرآن اين است كه: اگر كسي مطمئن است كه به عدالت رفتار نمي كند يا شك دارد كه مي تواند به عدالت رفتار كند، بايد يك زن بگيرد.
نظير همين تعبير در بحث نشوز زن يا نشوز مرد يا شقاق نيز داريم و در جاي خود بحث كرده ايم. درمورد نشوز زن، به مرد مي فرمايد:.
واللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ....(17).
و در مورد نشوز مرد، به زن مي فرمايد:.
وإنِ امْرَأة خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أوْ إعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً....(18).
و درباره شقاق (نشوز زن و شوهر) مي فرمايد:.
وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أهْلِها.(19).
عقلا در مورد كارهايي كه مي خواهند انجام دهند، معمولاً بنا را بر شدت احتياط و حزم و م‏آل انديشي نمي گذارند، بلكه به طور معمول و در حد متعارف، آينده نگري و تصميم گيري و اقدام مي كنند.
اين روش، از لحاظ ديني هم مورد تأييد است. تنها در مورد نفوس و اموال و اعراض مردم است كه بايد بنا را بر احتياط گذاشت و اصل حليت و اباحه را از حاكميت انداخت كه مبادا خون بي گناهي ريخته شود يا آبرو و ناموسي بر باد رود، يا حقِ مالىِ مسلماني پايمال گردد!.
به عنوان مثال، اگر ما شك داريم كه اين آب يا اين لباس، نجس يا طاهر است، مي توانيم بنا را بر طهارت گذاشته، استعمال كنيم؛ اما اگر شك داريم كه اين آب يا اين لباس، از ما يا ديگري است، نمي توانيم بنا را بر حليت بگذاريم و تصرف كنيم.
در چند مسأله مربوط به استحكام و دوام عمر خانواده نيز، قرآن مبنا را خوف و نگراني و شك و ترديد قرار داده است؛ يعني همان گونه كه اگر در مورد اين لباس شك داريم كه از ما يا ديگري است، نبايد تصرف كنيم، در غير از ازدواج اول نيز اگر شك داريم كه قادر به رعايت عدالت هستيم يا نه، نبايد اقدام كنيم، در مسأله نشوز و شقاق نيز تحقق نشوز و شقاق، موضوع حكم نيست، بلكه خوف از تحقق نشوز و شقاق، موضوع حكم است.
اين چنين سختگيري اي در مورد ازدواج اول وجود ندارد. به كسي نگفته اند: اگر بيم داريد كه نتوانيد با همسرتان حسن معاشرت داشته باشيد و نفقه او را بدهيد، ازدواج نكنيد؛ بالعكس تشويق به ازدواج هم كرده اند و به دنبال ازدواج، تشويق به حسن معاشرت و اداي نفقه و....اگر قرآن چنين تعبيري در مورد ازدواج اول داشت، كار ازدواج بسيار مشكل و داستان آن، داستان (هفت خانى) مي شد كه گذشتن از (خان اوّلِ) آن، كار حضرت فيل بود!.
در بازار عقل و عقلا هم بنابراين است كه اگر كسي از عهده تأمين حقوق زن هاي متعدد خود برنيايد، او را ملامت كنند كه چرا كاري كرده كه از عهده مسؤوليت هاي آن بر نمي آيد! اما اگر يك زن دارد و از عهده بر نمي آيد، ملامتش نمي كنند، مگر اين كه مقصر باشد.
وانگهي در زندگي (تك همسرى) سازش و گذشت و صميميت و فداكاري زن هم بيشتر است و آن وحدتي كه به منزله اساس زندگي خانوادگي است، به وجود مي آيد، اما در زندگي (چند همسرى) به دشواري چنين روحيه اى، حاكم خواهد شد و شايد هم هرگز حاكم نشود.
با اين وجود، اسلام، به شرط توانايي عدالت، زندگي (چند همسرى) را ممنوع اعلام نكرده، زيرا خود اين، داراي حكمت ها و مصالحي است كه پاره اي از آنها جنبه اجتماعي دارد و هيچ مانعي نيست كه مصالح اجتماعي بر مصالح فردي ترجيح داده شود.
حتي در مواردي زندگي چند همسرى، مصالح فردي و خانوادگي هم دارد، نگارنده، در ميان عشاير عربي زبان فارس مشاهده كرده است كه زن ها به تنها نگران ازدواج مجدد شوهران خود نيستند، بلكه خود موافق بوده، در مراسم عروسي هم شركت مي كنند و بعدهم با همسر يا همسران شوهر خود با تفاهم كامل زندگي مي كنند.
علت اين است كه در زندگي عشيره اي بيشتر كارهاي دامداري و نقل و انتقال به عهده زنان است و اگر شوهرشان همسر دوم يا سومي به خانه بياورد، در حقيقت، همكار و مددكاري پيدا كرده اند، نه هوو و رقيب و مزاحم زندگى!.
شايد در عشاير ديگر هم چنين وضعي باشد و اگر هم نباشد، مهم نيست، زيرا ما به دنبال علت حكم نمي گرديم، بلكه به دنبال مصالح و حكمت هاي آن مي گرديم.
گاهي مي شود كه زن عقيم است، يا به هر حال، در دل شوهر خود آن چنان كه بايد و شايد، منزلت و مقامي ندارد و شايد هم شوهر به دليل شرايط اخلاقي و اجتماعى، نخواهد يا نتواند به طلاق و كجروي و نشوز روي آورد و طلاق و جدايي هم به مصلحت خانواده - و شايد فرزندها - نباشد، در اين جا چه بايد كرد! چرا رشته اي گسسته شود! چرا مردي كه مي تواند از هر لحاظ، دشواري هاي زندگي (چند همسرى) را تحمل كند و به راه و رسمي كه سرافكندگي الهي و وجداني ندارد، كشانده نمي شود و مقتضيات زندگي (تك همسرى) او نيز، مقتضي چنين وضعي هست، مجاز به تجديد قرائن نباشد!.
در عين حال، همين هم علت حكم نيست و حكمت حكم است و بنابراين، براي افرادي كه استطاعت عدالت دارند، مانعي نيست و اين جاست كه خود آنها بايد با توجه به همه جوانب و اطراف قضيه و مطالعه حكمت ها و مصالح اين حكم الهى، اقدام كنند و شيريني ها و يگانگي هاي مستدام و مستمر زندگي (تك همسرى) را فداي هوا و هوس هاي آني و زودگذر نسازند و اگر هم اقدام به داشتن دو همسر كردند به بهانه عدم منع شرعى، به فكر داشتن سه و چهار زن دايم و تعدادي زن هاي صيغه اي و موقت نباشند كه اينها رونق زندگي خانوادگي و دلبستگي ها و صميميت ها را كاهش مي دهد، مگر اين كه پاي مصالح مهم تري در ميان باشد كه ديگر جاي بحث نيست و هر چه عقل و منطق سليم بگويد، مطاع و متبع است.
من، روايت زير را فقط به عنوان يك هشدار و نه يك دستورالعمل نقل مي كنم، زيرا روايتي است كه فقيهي مطابق آن فتوا نداده است:.
حمادبن عيسي از امام صادق(ع) مي پرسد:.
مرد، چند زن مي تواند بگيرد حضرت در پاسخ وي فرمود: (لايَزيدُ عَلَي امرَأَتَيْنِ؛(20) از دو زن، تجاوز نمي كند.
اين مضمون، اگر چه مدرك فتوا نيست و به اصطلاح، فقهاي ما به آن عمل نكرده اند، ولي متضمن يك نكته اساسي است و آن اين كه: جلو كساني كه زندگي خانوادگي را به بازي مي گيرند و دل هر جايي دارند، بايد گرفته شود؛ اگر آنها بخواهند از يك حكم الهي كه در جاي خود بسيار منطقي و اساسي است، سوء استفاده كنند و همواره به دنبال تغيير و تحول و تجديد در زندگي خانوادگي باشند، آن همه آثار ارزنده زندگي خانوادگي و بركات و ثمرات آن، قرباني مي شود و چنين مباد!.
مرحوم مجلسي اول به دنبال نقل روايت فوق، مي گويد: (أىْ مَرَّتَيْنِ) يعني نبايد شخص بيش از دوبار ازدواج كند. اين برداشت يا تفسير، مفهوم عام تري دارد، زيرا هم شامل اين مي شود كه مرد زن اول را طلاق بدهد و مجدداً ازدواج كند و هم شامل اين مي شود كه بخواهد با داشتن زن اول، با زن ديگري ازدواج كند. شايد ذهن اين فقيه و محدث بزرگوار هم متوجه همين مطالب و بحث هايي بوده است كه ما مطرح كرديم.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 27 تیر 1391  11:33 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: محرميّت و ممنوعيّت

 وراثت و ابعاد آن.


پيوند مقدس زناشويى، نه تنها وسيله اي براي عبور دو انسان از مرحله بيگانگي به سوي يگانگي است و نه تنها دو انسان را شريك غم و شادي يكديگر مي كند و به آنها مسؤوليت هاي مشتركي از لحاظ تربيت و حضانت و تزكيه و تعليم مي بخشد، بلكه زمينه ساز وراثت ها و نقل و انتقال ويژگي ها و حقوقي نيز هست.
وراثت، در سه بعد در خور مطالعه و بررسي است:.
1.
بعد فيزيكي و جسمى.
2.
بعد روحي و اخلاقى.
3.
بعد مالي و اقتصادى.

الف) بعد فيزيكي و جسمي.

در بعد فيزيكي و جسمى، به طور طبيعي مختصات و ويژگي هاي جسمي به وسيله كروموزوم هايي كه حامل ژن ها هستند، به فرزندان و نسل هاي بعد، منتقل مي شود و هر انساني مجموعه بسيار پيچيده اي از خصايص ارثي والدين و اجداد پدري و مادري خويش است.
ژن ها آن عوامل نامرئي و فعال هستند كه در ساختمان بدن يك انسان دخالت مستقيم دارند و از رنگ مو و رنگ چشم گرفته، تا كيفيت ساختمان اعضا و جوارح و طول و عرض بدن، همه را با خود هماهنگ مي سازند و ساختمان جسمي هيچ جنبنده اي نمي تواند خارج از برنامه از پيش طراحي شده ژنتيك، در جهان طبيعت تحقق پيدا كند.
البته، نگارنده نمي خواهد اين بعد وراثت را فقط محدود به آن چيزهايي بكند كه به ژن ها و ژنتيك بستگي دارد، بلكه مي خواهد تمام خصايص و ويژگي هايي كه در والدين يا اجداد است و به گونه اي روي كروموزوم ها و ژن ها و نطفه و جنين اثر مي گذارد، در اين محدوده قرار دهد.
مگر نه مواد مخدر - هر چه باشد - روي اسپرم ها و اوول ها و نطفه منعقد شده و جنين اثر مي گذارد!.
مگر نه اين است كه مي گويند: مادراني كه سيگار مي كشند، نوزادشان قبل از موعد مقرر، به دنيا مي آيد!.
مگر نه بيماري هاي بدن و عوارض مزمن، بر نطفه و جنين مؤثر است!.
مگر جز اين است كه نگراني هاي روحي و يأس و بدبيني و تندخويي و ضعف اعصاب، بر جنين و نطفه تأثير دارد!.
مگر نه توصيه مي كنند كه مادران در حالت خشم و عصبانيت، به فرزند شيرخواره خود شير ندهند!.
اينها همه به خاطر وابستگي هايي است كه نطفه و جنين و طفل شيرخوار به والدين و اجداد خود دارند و به هيچ وجه، سنت هاي آفرينش تخلف پذير نيست.
بنابر اين، وقتي سخن از وراثت مي گوييم، هم به آن مختصاتي كه جنبه ژنتيك دارد، نظر داريم و هم به اموري كه به اصطلاح علماي روان شناس جنبه مادرزادي دارد.
در اين باره طي بحث هاي گذشته، تا آن جايي كه لازم بود، توصيه هاي لازم به خانواده هاي مسلمان و آنان كه مي خواهند خود را با ديدگاه هاي قرآني و اسلامي هماهنگ كنند، كرده ايم و در اين جا نيازي به تفصيل بيتر نيست.

ب) بعد روحي و اخلاقي.

امور نفساني و اخلاقي را نبايد تافته اي جدا بافته از بعد جسمي و فيزيكي تلقي كرد. اگر همچون ارسطو و استادش افلاطون، فكر كنيم كه: (روح موجودي مجرد و مستقل بوده كه از آسمان به زمين آمده و تخته بند اين تن خاكي شده است و بعد هم از او مي برد و به جايگاه خود مي رود.) جا دارد كه امور نفساني و اخلاقيات را مستقل از جسم و جسمانيات مطالعه كنيم، ولي ما طرفدار ثنويت و دوگانگي روح و جسم نيستيم، بلكه روح را غنچه شكفته همين بدن و ميوه شيرين و خوشگوار همين كالبد خاكي مي دانيم و معتقديم كه از حركت جوهري همين كالبد خاكي است كه روح پديد آمده و اين كه قرآن مي گويد: (ثُمَّ أنْشَأناهُ خَلْقاً ءاخَرَ)(21) مربوط به همين مطلب است.
اگر از چنين ديدگاهي به بعد روحي و اخلاقي يك انسان بنگريم، بهتر متوجه مي شويم كه چقدر روحيات و اخلاقيات يك انسان به ويژگي هاي جسمي او ارتباط دارد و حتي شيرو غذا در تكوين شخصيت او اثر مي گذارد.

لقمه اي كان نور افزود و كمال

آن بود آورده از كسب حلال.

علم و حكمت زايد از لقمه حلال

عشق و رقت زايد از لقمه حلال.

چون زلقمه تو حسد بيني و دام

جهل و غفلت زايد، آن را دان حرام.

هيچ گندم كاري و جو بر دهد

ديده اي اسبي كه كرّه خر دهد.

لقمه تخم است و برش انديشه ها

لقمه بحر و گوهرش انديشه<ها.

/div>زايد از لقمه حلال اندر دهان

ميل خدمت، عزم رفتن آن جهان.

زايد از لقمه حلال اي مه حضور

در دل پاك تو و در ديده نور.

شير و غذا، اعضا و جوارح انسان را مي سازند. قبل از تولد، همه مواد سازنده اعضا و جوارح را بدن مادر تأمين مي كند و بدن مادر نيز اينها را از جهان خارج مي گيرد. اسپرم و اوول نيز قبل از اين كه به يكديگر برسند، از مواد خارج و غذاهايي كه به معده مي رسد، ساخته و تغذيه مي شوند.
آن گونه كه از قرآن و آيه اي كه به آن اشاره شد، بر مي آيد وقتي بدن انسان پس از گذشتن از مراحل و مقاطعي چون (علقه) و (مضغه)، استخوان بندي و شكل بندي و از گوشت و پوست پوشيده شد، صاحب روح مي شود و بنابراين، همه غذاها و ويتامين ها و شرايط جسمي والدين، در امور روحي و نفساني طفل مؤثرند، زيرا در امور جسمي او كه به منزله شجره اين ميوه هستند، مؤثرند و از آن پس نيز تن و جان كودك، با غذاهايي كه از بدن مادر مي گيرد و شيري كه از پستان مادر مي نوشد، رشد مي كند و شرايط جسمي و روحي او با شرايط جسمي و روحي والدين هماهنگ است و شايد به همين جهت است كه اسلام، اين همه اصرار دارد كه كودكان از شير مادران تغذيه شوند و شايد - بلكه حتماً - به همين دليل است كه خداوند به مادر موسي فرموده:.
أرْضِعِيهِ فإذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَألْقِيهِ فِي الْيَمِّ؛(22).
تا نترسيده اي بچه ات را شير بده و همين كه ترسيدى، او را به دريا بينداز.
و سپس مي فرمايد:.
وَحَرَّمْنا عَلَيْهِ المَراضِعَ؛(23).
شير زن هاي ديگر را بر موسي حرام كرديم.
تا طفلي كه مي خواهد رهبر ديني و اخلاقي انسان ها بشود و پرچم پر افتخار رسالت را بر دوش كشد، از نظر زمينه هاي جسمي و روحي و شيري كه مي نوشد و غذايي كه مي خورد، سالم و معتدل بارآيد و اختلالي در تن و جان و روانش از لحاظ وراثت فيزيكي و وراثت روحي و معنوي پديد نيايد.

شير ده اي مادر موسي ورا

وندر آب افكن مينديش از بلا.

هر كه در روز الست آن شير خورد

همچو موسي شير را تمييز كرد.

گر تو بر تمييز طفلت مولِعى

اين زمان (يا اُمِّ موسي اِرْضِعى).

تا ببيند طعم شير مادرش

تا فرونايد به دايه بد سرش.

اين جاست كه آن ديوار قطوري كه به عمد يا به غفلت، ميان (ماديّات) و (معنويّات) كشيده و آن دوگانگي خطرناكي كه ميان (بدن) و (روح) تصور كرده و آن فاصله و عدم هماهنگي اي كه ميان (دنيا) و (آخرت) خيال كرده اند، از بين مي رود و مسأله، به صورت بسيارتازه اي مطرح و مسؤوليت هاي خانوادگي بهتر و عميق تر شناخته مي شود!.
اين جاست كه انسان مي داند كه چگونه با لقمه غذايي كه مي خورد، با شيري كه از پستان مادري مي مكد، با كارهايي كه در حفظ تعادل و سلامت جسم و جان خود مي كند، در سرنوشت انسان هاي ديگر اثر مي گذارد و چه نقش عجيبي در انسان سازي خواهد داشت!.
اين جاست كه انسان مي فهمد كه چرا خداوند به شيطان مي فرمايد:.
وَشارِكْهُمْ فِىْ الأمْوالِ وَالأوْلادِ؛(24).
در اموال و اولاد مردم مشاركت كن.
منظور اين نيست كه قسمتي از نطفه يك انسان از شيطان باشد و بعضي از كروموزوم ها و ژن ها را شيطان تأمين كند و يا احياناً به ناموس مردم تجاوز نمايد!.
آن لقمه هايي كه از دزدى، ربا، رشوه، ايجاد بازار سياه، كم فروشى، كم كارى، ندادن حق فقرا و تخلف از دادن خمس و زكات و ماليات و... فراهم مي شود، سهم شيطان است و همين ها بدن را مي سازند، شير را تأمين مي كنند، نطفه را بارور مي سازند، اعضا و جوارح بدن را تشكيل مي دهند، تارهاي صوتي مي شوند، قوه بينايي مي شوند، غذاي مغز و نيروي انديشه مي گردند، نطق مي شوند، جنگ و نبرد مي گردند. شعر، مقاله، نمايشنامه، هنر، فرهنگ، ادب، اخلاق، كتاب، موسيقى، فيلم سينمايى، سياست، دولت، شورا، مجلس مقننه، قوه قضائيه، ارتش، پليس، دستگاه هاي امنيتي و... مي شوند و صد البته كه سهم جناب شيطان در همه جا محفوظ و محروس است و اين، چه مصيبت بزرگي است!.
به همين جهت، بايد هرگونه مبارزه و تلاشي در اين رابطه، ريشه اي و اساسي صورت گيرد و تا دشمن اصلي را نشناسيم و مبارزه را متوجه او نكنيم، راه به جايي نمي بريم و چه زيباست سخن قرآن كه:.
أَلَمْ اَعْهَدْ إلَيْكُمْ يا بَني ءادَمَ أنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إنَّهُ لَكُمْ عَدُوّ مُبين؛(25).
اي فرزندان آدم، آيا با شما عهد نبستم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكار شماست.

طفل جان از شير شيطان باز كن

بعد از آنش با ملك انباز كن.

تا تو تاريك و ملول و تيره اى

دان كه با ديو لعين همشيره اي.

از اين مطالب حياتي و پر حساسيت كه بگذريم، اخلاق و رفتار والدين و بستگان خانواده نيز در اخلاق و رفتار كودكان، اثر بخش است و از اين نظر نيز كودك، وارث روحيات و خصايل و اخلاقيات والدين و اجداد و بستگان خود مي باشد.
بنابراين، بعد اخلاقي و روحي وراثت نيز، روشن شد و اميد است خواننده اين بحث ها با نظري كه نگارنده در اين زمينه دارد، آشنا شده باشد.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 27 تیر 1391  11:35 AM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: محرميّت و ممنوعيّت

 ج) بعد مالي و اقتصادي.

قرآن مجيد، درباره وراثت مالي و اقتصادى، رهنمود خود را به صورت يك قاعده كلي بيان كرده و مي فرمايد:.
وَأولُوْاالأرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ؛(26).
خويشاوندان و آنهايي كه از (لحاظ رسيدن به يك رحم مشترك) با يكديگر پيوند و ارتباط دارند، بعضي نسبت به بعضي در كتاب خدا اولويت دارند.
در قرآن مجيد براي ولايت، انواع و اقسامي ذكر شده كه بعضي مستلزم كمك و نصرت و ايمني دادن و بعضي مستلزم ارث بردن و بعضي مستلزم دوستي و بعضي مستلزم رهبري و زمامداري است‏(27).
ولايت و اولويتي كه در آيه قرآني فوق مطرح شده، ولايت در خويشاوندي و مستلزم ارث است و اصل و اساس آن، وجود يك (رحم مشترك) ميان عده اي از انسان هاست.
البته اين قرابت و ولايت، درجه بندي شده است. در درجه اول، پدر و مادر و اولاد و در درجه دوم، برادر و خواهر و اجداد و در درجه سوم، عمو و عمه و دايي و خاله قرار دارند و با وجود كساني كه از درجه اول هستند، نوبت به خويشاوندان درجه دو و درجه سه و با وجود افراددرجه دو، نوبت به افراد درجه سه، نمي رسد.
در صورتي كه به جاي فرزند، فرزندزاده باشد و فرزند بلاواسطه، موجود نباشد، باز نوبت به خويشاوندان درجه دو وسه نمي رسد.
همچنين به جاي برادر و خواهر و عمه و عمو و دايي و خاله نيز در صورت نبودن خودشان، فرزندانشان قرار مي گيرند.

چند نكته.


1.
در صدر اسلام، پيامبر ميان افراد مسلمان، پيمان (مؤاخات)(28) بست، اين پيمان كه خود ايجاد نوعي ولايت مي كرد و برادران پيماني را نسبت به يكديگر، به مسؤوليت متقابل فرا مي خواند، موجب ولايت ارث نيز مي شد، ولي با نزول آيه مورد بحث، اين حكم منسوخ گرديد.
2.
از آن جا كه اشتراك چند انسان در رحم، به ترتيبي كه ملاحظه شد، موجب وراثت مالي و اقتصادي مي شود، آيا آن زن و مردي كه ازدواجشان، منشأ اين همه وراثت ها مي شود، از يكديگر ارث مي برند يا نه.
بديهي است كه پاسخ مثبت است و حتي در اين مورد، آيين مقدس اسلام، كاملاً توجه به اين اصل داشته و زن و شوهر را با همه افرادي كه خويشاوندان درجه يك و درجه دو و درجه سه هستند، شريك ساخته است.
قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد:.
وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَد؛(29).
اگر شما فرزند نداريد، براي همسران شما يك چهارم تركه شماست.
از اين حكم الهي استفاده مي شود كه اگر مردي بميرد و فرزند نداشته باشد، زن شريك همه خويشاوندان درجه يك (والدين) و درجه دو و درجه سه خواهد بود.
و نيز مي فرمايد:.
فَإنْ كانَ لَكُمْ وَلَد فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ؛(30).
اگر فرزند داريد، براي همسران شما يك هشتم تركه شماست.
تنها نقشي كه فرزنددر ارث زن دارد، اين است كه اگر باشد، سهم او يك هشتم و اگر نباشد، دو برابر يك هشتم است.
البته اين سهميه، با تعدد زن ها به طور مساوي ميان آنها تقسيم مي شود.
يك توضيح هم به حسب فتاواي فقها بايد اضافه كنيم و آن اين كه: زن از زمين ارث نمي برد و همچنين از اموال غير منقول، سهميه خود را از قيمت، دريافت مي كند.
و نيز قرآن كريم مي فرمايد:.
وَلَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أزْواجُكُمْ إنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَد؛(31).
اگر زنان شما فرزند ندارند، نصف تركه آنها از آن شماست.
و نيز مي فرمايد:.
فَإنْ كانَ لَهُنَّ وَلَد فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ؛(32).
اگر زنان شما داراي فرزند هستند، يك چهارم تركه آنها از آن شماست.
بنابراين، شوهر هم با همه خويشاوندان درجه يك و درجه دو و درجه سه، شريك است و تنها فرزند است كه اگر باشد، سهميه او را از نصف، به يك چهارم تقليل مي دهد.
در مورد شوهر، فرقي ميان زمين و اموال منقول و غيرمنقول، وجود ندارد و به طور معمول از همه آنها ارث مي برد.
به علاوه، اگر كسي بميرد و هيچ وارث نسبي نداشته باشد، وارث اموال او امام مسلمين است؛ بنابراين، هرگاه زني از اموال شوهر سهم الارث خود را گرفت و وارث نسبي وجود نداشت، بقيه اموال، مانند خمس و انفال، براي اداره كشور اسلامي و هزينه هاي لازم، به امام تعلق مي گيرد و در اين جا امام وارث كساني است كه وارث ندارند.
اما اگر زني بميرد و جز شوهر، هيچ وارثي نداشته باشد، نوبت به امام نمي رسد و شوهر همه اموال همسر خود را به ارث مي برد.
3.
آنچه در مورد ميراث زن و شوهر گفتيم، مربوط به ازدواج دايم است، زيرا چنين ازدواجي است كه مستلزم يگانگي و وراثت هاي ناشي از آن است؛ اما ازدواج موقت، چنين وضعي ندارد و به همين جهت، به خودي خود مستلزم وراثت مالي و اقتصادي نيست.
در عين حال، اگر زن و شوهر به هنگام عقد، شرط وراثت كنند و مدت ازدواج، در حين موت يكي از آنها منقضي نشده باشد، اينها نيز از يكديگر ارث مي برند.
بنابراين، در ازدواج دايم، وراثت قهري و در ازدواج موقت، وراثت - البته وراثت مالي - تابع شرط و قرارداد است.
اين قانون اسلام، بسيار حكيمانه است! در ازدواج موقت، ارث بردن از مال را به اختيار زوجين گذاشته است تا اگر واقعاً آنها احساس وحدت مي كنند، از مال يكديگر ارث ببرند، چنان كه اگر فرزندي از آنها به وجود آيد، وراثت هاي جسمي و روحي نيز ايجاد مي شود؛ اما در ازدواج دايم، ارث بردن از مال قهري است، تا زن و شوهر از اول متوجه باشند كه با بستن پيمان همسرى، چه مراحلي از وحدت را طي كرده اند!.


1.روم (30) آيه 21.
2.نحل (16) آيه 72.
3.نساء (4) آيه 3.
4.نور (24) آيه 26.
5.هود (11) آيه 46.
6.نساء (4) آيه 23.
7.همان، آيه 22.
8.همان، آيه 24.
9.بقره (2) آيه 229.
10.همان، آيه 230.
11.مقصود از حكم، حرمت ازدواج و مقصود از موضوع، عدّه است.
12.در اين جا ما مطلب را شرح و بسط داديم.عين جواب حضرت اين است:.
إنّما قالَ ْ ذلكَ والدينُ قُل فأمّا الآنَ وقدِ اتّسعَ نطاقُهُ وضرَبَ بِجرانِهِ فامرؤ ومااختارَ؛.
اين را حضرتْ هنگامي فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، اما امروز كه اسلام گسترش يافته و استقرار پيدا كرده است هركس هرگونه بخواهد عمل مي كند.( نهج البلاغه، حكمت 17.).
13.نساء (4) آيه 3.
14.همان، آيه 129.
15.همان، آيه 3.
16.(به بعضي ايمان مي آوريم و به بعضي كفر مي ورزيم) (همان، آيه 150.).
17.همان، آيه 34.
18.همان، آيه 128.
19.همان، آيه 35.
20.روضة المتقين، ج‏8، ص‏314.
توضيح اين كه: روايات حماد بن عيسي از روايات صحيح است، ليكن مي گويند: او از امام صادق، هفتاد حديث شنيده بود، بعد درباره آنها دچار شك و ترديد شد و آنچه به طور قطع و يقين به خاطر داشت بيست حديث بود. معلوم نيست روايت فوق از آن هفتاد روايت مشكوك است يا از آن بيست روايت قطعي و مسلم؛ البته افراد مورد وثوقي كه روايت را قبلاً از او شنيده اند، مي توانند از او نقل كنند و او در حال شك و ترديد، مي تواند از آنها نقل كند؛ يعني آنها از وي - در حال علم و يقين - نقل كنند و او - در حال شك - از آنها.
21.مؤمنون (23) آيه 14.
22.قصص (28) آيه 7.
23.همان، آيه 12.
24.اسراء (17) آيه 64.
25.يس (36) آيه 60.
26.انفال (8) آيه 75.
27.حكومت درقرآن، بخش ششم، به همين قلم.
28.برادرى.
29.نساء(4) آيه 12.
30.نساء(4) آيه 12.
31.همان جا.
32.همان جا.

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 27 تیر 1391  11:37 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها