چگونه تربیت کنیم ؟
هیچ وقت یادم نمی رود ، یک روز کفش های خودشان را که واکس می زدند ، کفش های مهدی ( پسر ارشدمان ) را هم واکس زدند.
گفتم : چرا این کار را کردید؟
گفتند: من نمی توانم مستقیم به پسرم بگویم که این کار را انجام بده ؛
چون جوان است و امکان دارد به او بربخورد . می خواهم کفش هایش را واکس بزنم و عملاً این کار را به او بیاموزم .
یک ارتباط سادة قلبی
من شاید از بچه های دیگر خانواده با پدرم بیشتر مأنوس بودم .
یادم می آید در زمان جنگ که مشکلات درسی برایم پیش می آمد و کسی نبود از او بپرسم ، از مدرسه تماس گرفتند و با مادرم در این رابطه صحبت کردند .
مادرم هم تلفنی به پدرم اطلاع داده بود . وقتی فردای آن روز به مدرسه رفتم ، مدیر مدرسه گفت : پدر شما از منطقه تماس گرفته و خواسته مشکلات شما را حل کنند .
برای همین هم گاهی اوقات از منطقه ، مشکلات درسی من را حل و پیگیری می کرد .
گاهی من مسائل ریاضی را از پشت تلفن برای او می خواندم و او جواب آنها را به من می داد . آن سیم و آن تلفن در آن روزها پل ارتباطی قلب های ما بود .
