«احزاب مانعي بر سر راه سياست زدگي جامعه» سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم مهدي راستي است كه در آن مي خوانيد:
انتخابات مجلس نهم برگزار شد و مجلس جديد، چنديست شروع به کار کرده است. اما هنوز زماني از شروع به کار مجلس جديد نگذشته که زمزمههاي انتخابات سال آينده به گوش ميرسد و هر کس از ظن خود (چه حقيقي و حقوقي) شخصيتي را براي سال آينده در ذهن ميپروراند و به تحليل و تفسير انتخابات سال آينده ميپردازد.
اينکه جامعه بايد نسبت به سرنوشت خود حساس باشد قابل احترام و پسنديده است و اينکه مدام جامعه در رودخانه سياست به تلاطم افتد مسئله اي ديگر است که امروز به جد بايد به آن پرداخته شود.
بي شک يکي از مهمترين دلايل درگيرشدن اذهان به اين مسئله «عدم وجود احزابي کارآمد در ايران» است. اکنون در ايران حزبها، گروهها و تشکلهاي متعددي داراي اساسنامه هستند و جامعه از الان، اگر نگوييم از ديروز، در اين آشفتگي به سر ميبرد که رييس جمهور آينده کشور کيست.
گفتيم که حساس بودن به سرنوشت خود در جامعه يک طرف ماجراست و درگير رقابت سياسي شدن نيز طرف ديگر. چرا بايد در قرن بيست و يک که اکثريت کشورها بر وجوب و وجود احزاب صحه ميگذارند در جامعه ما اين وجوب و وجود اهميت داده نشود؟ آيا لازم هست که انتخاباتي تمام نشده باز درگيري و رقابت سياسي ديگري شکل گيرد به گونه اي که همه جوانب توسعه در ايران را تحت تأثير قرار دهد؟ اين سؤالي است اساسي و بنيادي که بايد نخبگان فکري و ابزاري ما در اولويت مسائل و مشکلات قرار دهند.
تنها کارويژه احزاب اين نيست که قدرت در يک نظام سياسي را فراچنگ آورند بلکه احزاب سواي از دستيابي به قدرت، آموزش و سازماندهي سياسي را نيز به عهده دارند. جامعه نبايد خودش را مستقيم درگير سياست و انتخابات کند و نخبگان اجرايي نيز نبايد در خارج از چارچوب حزب راجع به انتخابات نظر دهند.
بايد احزاب وجود داشته باشند تا «مانعي بر سر راه سياست زدگي جامعه» باشند. بايد احزاب باشند و رهبران آنها با پشتوانه اعضاي خود، فرد مورد نظر اجماع حزب را براي انتخابات معرفي کنند و در چارچوب و ضابطه خود به رقابت بپردازند.
متأسفانه امروز که سه دهه از عمر انقلاب ميگذرد هيچ گاه جامعه نتوانسته با حزبي ارتباط برقرار کند. هميشه جامعه تحت تأثير تبليغات کانديداها و از روي هيجان و احساس به فرد خاصي رأي داده و چه بسا از رأي دادن خود پشيمان شده است حزب توانايي جمع خواستههاي عموم را دارد و آن را به نظام سياسي منتقل ميکند.
«در علم سياست حزب يا احزاب رقيب را نگهبان دموکراسي مينامند». حزب رقيب با اساسنامه و اهداف معين سعي ميکند بر حزب حاکم نظارت داشته باشد تا از وظايف خود در مقام حاکم بودن تخطي ننمايد. حزب، مشارکت سياسي در جامعه را نهادينه ميکند و منطق و تفکر را به جامعه باز ميگرداند.
به واقع احزاب توانايي اين را نيز دارند تا جلوي کانونهاي قدرت و ثروت را بگيرند و از وجود گروههاي ذي نفوذ براي اعمال سليقه در سياستها جلوگيري کنند اما هرچه احزاب در ديگر کشورها رو به رشد هستند اما جامعه ما تنها با مفهوم «حزب» آشنا هست و وقتي تجربه احزاب کارآمد نيست چه بسا اصلاً آشنا نباشد.
نه نام احزاب را ميشناسد و نه اساسا از کارکردهاي احزاب اطلاع دقيقي دارد. در گذشته تاريخي نيز حزب بعنوان پديدهاي موقتي و کوتاه مدت شناخته شده است. هيچگاه حزب به معناي واقعي وجود نداشته است.انگار جامعه ايران مدام بايد با سياست و تحولات سياسي درگير باشد و اينگونه جامعه چگونه ميتواند به اهدافي غير از رقابت سياسي و قدرت فکر کند.
انتخابات، رياست جمهوري در سال آينده برگزار ميشود و جامعه بايد منتظر بماند تا چند ماه مانده به برگزاري انتخابات، تازه کانديداهاي خود را بشناسد و به انتخاب دست بزند. در صورتي که همين جامعه از انتخابات گذشته رياست جمهوري تا انتخابات بعدي مدام در حال اظهار نظر است.
آيا اگر احزابي کارآمد در ايران با هم به رقابت ميپرداختند و خواستهها را سازماندهي ميکردند و رهبران با پشتوانه اعضاي خود تا موعد برگزاري انتخابات، خود به تصميم ميپرداختند، جامعه درگير رقابتهاي سياسي و نهايت سياست زده ميشد؟ بايد احزاب تقويت شوند تا دولت و ملت ترمز قطار سياست را بکشند و با نهادينه کردن خواستهها، اقتصاد و مسائل اجتماعي ديگر را نيز در نظر بپندارند.