به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس، وحید محمدی شاعر آیینی سرا به مناسبت فرا رسیدن میلاد حضرت عباس و امام سجاد(ع) دو شعر سروده است.
اولین شعر که به امام سجاد(ع) تقدیم شدد به شرح زیر است:
رها کنید مرا در هوای این آقا
گدا کنید مرا هم ، گدای این آقا
دوباره اذن دخولم دهید تا اینکه
بدون پر بپرم در سرای این آقا
اجازهام بدهید آشیانهای سازم
در اوج منّت و تحت لوای این آقا
جدا کنید مرا از زمین و بگذارید
همیشه محو شوم در صفای این آقا
بدون شک و تامّل رسیدهام بر این
رضای دوست بود در رضای این آقا
هزار چلّه نشسته است آسمان کنج
هزار توی سجود حرای این آقا
و جبرئیل علیک السلام میآرد
برای هرچه سلام از برای این آقا
هزار چلچله در نور مست و مدهوشاند
به دور زمزمهی ربّنای این آقا
به پاست حسّ یتیم و کرامت حیدر
درون قصّهی جود و سخای این آقا
دوباره کام دعا در دلم مصفّا شد
به پای سفرهی پهن دعای این آقا
دخیل بستم از آن ابتدا دل خود را
به ریشههای قشنگ عبای این آقا
مریض بودم و بیچاره ، خوب میدانم
شفا گرفتهام از اعتنای این آقا
به لب گزیده سر انگشت حیرتش هرکس
که خوانده صفحهای از ماجرای این آقا
قلم زده است خدا درس صبر و عزّت را
به دفتر سفر کربلای این آقا
مشخّص است درون تمام این ابیات
که قاصر است زبان در ثنای این آقا
دعای هر نفس " تشنه " این شده است ای کاش
از این جهان برود با ولای این آقا
* شعر دوم که به مناسبت میلاد قمر منیر بنی هاشم سروده شده به شرح زیر است:
مردی از جنس عشق ، جنس بلور
مردی از تیره از سلالهی نور
مردی از جنس خاک عاشورا
تک سوار قصیدههای وفا
محضر مجد این امیر عرب
پینه بسته است سجده گاه ادب
آمد و چشم نور روشن شد
آتش کوه طور روشن شد
آمد و با خودش صفا آورد
والقمر را به صحنهها آورد
خانه را غرق در تبسّم کرد
خندهها را پر از ترنّم کرد
پیش چشم ستارهها خورشید
دست زیبای ماه را بوسید
مادری غرق نغمه ی احساس
بوسه میزد به صورت عبّاس
آمد و با خودش علم آورد
روشنی را در این حرم آورد
مروهی با صفای شهر خداست
آسمان خاک پای این آقاست
در دل عاشقان حرم دارد
آیه در سورهی کرم دارد
مردی از جنس عزّت و غیرت
بی تملّق معلّم عصمت
باب حاجات عالمین است او
ساقی لشکر حسین است او
جیره خوار محبّتش گلها
محو احسان و رافتش دلها
فانی ِ در یم ولایت شد
پرچم بینش و بصیرت شد
پهلوان عشیرهی خورشید
که در او میتوان علی را دید
آسمان آسمان دلاور بود
بهترین یاور برادر بود
پیش ارباب مهربان خاموش
بین میدان همیشه غرق خروش
همچو مردان خطّهی کوثر
پهلوان بود و پهلوان پرور
تیغ در دست و رزم طوفانی
قاتل مردههای شیطانی
در دل واقعه هیاهو کرد
دست بیداد و ظلم را رو کرد
معدن با کرامت ایمان
چشم او خالق دو صد سلمان
بین این گفتن و نگفتنها
بین این خواندن و شنیدنها
مردی از آسمان به جوش آمد
واژههایش که در خروش آمد ،
گفت محو تلالو احساس
رحم الله عمی العبّس . . .
انتهای پیام/