زادروز آنا آخماتووا؛ شاعر بزرگ روسیه
آنا آخماتووا، «بزرگترین شاعر زن روسیه» در چنین روزی از سال ۱۸۸۹ میلادی متولد شد.
آنا آخماتووا، با نام اصلی آنا آندرییوا گارینکو، شاعر و نویسنده سرشناس اهل روسیه بود. او یکی از بنیانگذاران مکتب شعری آکمهئیسم (اوجگرایی) است. آخماتووا، همسر نیکولای گومیلیف شاعر و مادر لف گومیلیف نویسنده و مردمشناس است. بنمایههای اشعار وی را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند، دشواریها و تلخیهای زیستن و نوشتن زیر سایه استالینیسم تشکیل میدهد.
آنا آخماتووا در تاریخ بیست و سوم ژوئن سال ۱۸۸۹ میلادی (در گاهشماری رایج در آن زمان: یازدهم ژوئن) در بالشوی فانتان در نزدیکی بندر ادسا بهدنیا آمد. جد مادریاش، احمدخان (احمد به روسی میشود آخمات) از خانهای تاتار و از نسل چنگیزخان بود.
در آن زمان، پدرش (مهندس مکانیک کشتی) از نیروی دریایی بازنشسته شده بود. یک ساله بود که بههمراه خانواده به تسارسکویه سلو، یا «روستای شاهی» نزدیک سن پترزبورگ نقل مکان کرد و آنا تا شانزده سالگی در همانجا زندگی کرد. پوشکین، شاعر برجسته روس نیز جوانیاش را در تسارسکویه سلو گذرانده بود. این تقارن برای آنا الهامبخش بود و همیشه از آن سخن میگفت.
در زندگینامهای بهنام «مختصری از خودم»، آخماتووا مینویسد: «نخستین خاطراتام از تسارسکویه سلو اینهاست: شکوه سبز و مرطوب پارکها، مرتعی که للهام مرا به آنجا میبرد، میدان اسبدوانی با اسبهای ریز و درشت و رنگارنگی که در آن میتاختند، ایستگاه قدیمی و چیزهای دیگری که بعدها ذکرشان در چکامه روستای شاهی آمد.»
خواندن را با کتاب الفبای تالستوی آموخت. در پنج سالگی سخن گفتن به فرانسه را یاد گرفت آنهم تنها با گوش دادن به درسهایی که خانم معلمی به بچههای بزرگتر میداد. در مدرسه گرامر تسارسکویه، نخستین شعر خود را در یازده سالگی سرود. پدرش (آندره گارنکو) وقتی از زبان او شنید که میخواهد شاعر شود، به او اخطار داد که نام خانوادگیشان را با این شعرها خراب نکند. آنا هم بهجای استفاده از نام خانوادگی پدرش، از نام جد مادریاش (آخماتووا) استفاده کرد و ناماش از آن پس شد: آنا آخماتووا.
در ۱۹۰۵م، پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و مادر، فرزندانش را با خود ابتدا به اوپاتوریا برد و بعد از مدتی به کییف رفتند و آنجا ساکن شدند. ۱۹۰۷م در کییف، آنا در دبیرستان فوندوکلی یفسکایا تحصیلات متوسطه را تمام کرد و همانجا به دانشگاه رفت. در دانشکده حقوق آموزشگاه عالی زنانه، حقوق خواند. نخستین شعر آخماتووا با نام «بر انگشتان دست او حلقههای درختان است» در نشریه روسیزبان سیریوس که در پاریس منتشر میشد، چاپ شد.
در سال ۱۹۱۰م در بیست و یک سالگی، با وجود مخالفت خانوادهاش، با شاعری بهنام نیکولای گومیلیف ازدواج کرد. این ازدواج نتیجه عشق یکطرفه گومیلیوف و چند بار اقدام به خودکشی او بود، از همینرو، دیری نپائید. پس از ازدواج، برای ماه عسل به پاریس رفتند و پس از بازگشت از پاریس، گومیلیوف برای مدتی به حبشه رفت و آخماتووا به سن پترزبورگ نقل مکان کرد و در آنجا برای ادامه تحصیل به دانشگاه رایف رفت و به تحصیل تاریخ و ادبیات پرداخت. سال بعد با همسرش و چند شاعر دیگر، گروه موسوم به «کارگاه شعر» را تشکیل دادند و مکتب آکمهئیسم را بنیان نهادند. در این سالها، شعرهای او در نشریات مختلف منتشر میشد.
در ۱۹۱۲م ضمن سفری به شمال ایتالیا از جنوا، پیزا، فلورانس، بولونیا، پادووا و ونیز دیدن کرد. نخستین مجموعه اشعارش بهنام «شامگاه» منتشر شد. این کتاب و اثر بعدی و قرینهاش «باغ گل» (۱۹۱۴م) که در میان منتقدان و عموم مردم توفیق بسیاری بهدست آورد، دو کتاب کوچک و بیتکلف بودند که توفیق اولیه آکمهئیسم تا اندازه زیادی مدیون آنها بود.
در اول اکتبر همین سال، فرزندش لف بهدنیا آمد. همسرش خیلی زود آنها را ترک کرد و داوطلبانه به ارتش پیوست. در ۱۹۱۸م از همسرش جدا شد و بعد از مدتی با باستانشناسی بهنام ولادمیر شیلیکو ازدواج کرد. امیدوار بود با این دانشمند برجسته بتواند زندگی خوبی داشته باشد اما شیلیکو زن میخواست نه شاعر. او، شعرهای آنا را در سماور میسوزاند. این ازدواج هم دیری نپائید. پس از اعدام نیکولای گومیلیف در ۱۹۲۱م به جرم فعالیتهای ضدانقلابی، بهتنهایی مسئولیت بزرگ کردن فرزندشان را به عهده گرفت.
هرچند اکثر نویسندگان و هنرمندان و فرهیختگان روس به تنگ آمده از دیکتاتوری تزار به استقبال انقلاب اکتبر رفتند اما آخماتووا - گرچه هرگز حاضر نشد جلای وطن کند و به صف مخالفان حکومت جدید در خارج از روسیه (اتحاد جماهیر شوروی) بپیوندد - از همان آغاز همراهی چندانی با انقلاب نداشت و با اعدام همسر سابقش و فضای خفقانآوری که حکومت استالین حکمفرما کرده بود، در صف ناراضیان جای گرفت.
طی سالهای بعد، در دهه سی میلادی، هرچند تحت سانسور شدید حکومت استالین قرار داشت اما به مطالعه و تحقیق درمورد معماری پترزبورگ باستانی و شاعر کلاسیک روس، پوشکین پرداخت و عضو آکادمی علوم در پوشکینشناسی شد و مقالات متعددی از او درمورد پوشکین منتشر شد. سه کتاب نیز درباره پوشکین نوشت که هر سه در زمان خود منتشر شدند. اما از ۱۹۲۲م تا ۱۹۴۰م فقط یکی از کتابهایش اجازه چاپ مجدد میگیرد.
تنها فرزندش، لف بین سالهای ۱۹۳۳م و ۱۹۴۹م چندینبار به اتهامات واهی دستگیر و هر بار پس از مدتی کوتاه آزاد میشود. دستگیری پیدرپی فرزندش و زندانی و تبعید نیکلای پونین - شریک زندگیاش - در اردوگاههای کار اجباری، در شعر بلندش بهنام «سوگواره» که مرثیهای است برای زندگان، بهخوبی ترسیم شده. «سوگواره» حاصل ساعتها انتظار او پشت در زندان لنینگراد است. انتظار برای ملاقات با فرزند و شنیدن خبر سلامتیاش.
آخماتووا در جنگ جهانی دوم، لنینگراد محاصره شده را با هواپیما ترک کرد. او نخست به مسکو و بعد به تاشکند رفت. تا ژوئن ۱۹۴۴م - که به لنینگراد بازگشت - در تاشکند ماند و مانند بقیه شاعران در بیمارستانهای نظامی شعرخوانی میکرد. در دوران جنگ، چند شعر از او در مطبوعات چاپ شد.
پس از آن نیز هنگامی که از تاشکند بازمیگشت، سر راه در سالن موزه پلیتکنیک مسکو در برابر جمعیتی سه هزار نفری شعر خواند. در پایان این جلسه، جمعیت با بهپا خاستن و کفزدنی پرشور و ممتد نشان داد که علیرغم فشار سانسور و اختناق، چهرههای تسلیمناپذیر را میشناسد و ارج میگذارد.
پس از پایان جنگ، امید تازهای برای باز شدن فضای سیاسی شکل گرفت. آیزایا برلین که در سفری در ۱۹۴۵م به روسیه با آخاماتووا ملاقات کرد، در این باره مینویسد: «از او خواستم اجازه دهد شعر بدون قهرمان و یادواره را رونویسی کنم. گفت: نیازی نیست. مجموعهای از اشعارم قرار است در فوریه ۱۹۴۶م از چاپ درآید. دارم غلطگیریاش را میکنم. نسخهای از آن را برایتان به آکسفورد خواهم فرستاد.»
در همین سالها نخستین نوشته ادبی خود در قالب نثر را تجربه کرد و آن را به میخائیل میخایلوویچ زوشچنکو نشان داد. او پیشنهاد کرد بعضی قسمتها را حذف کند و آخماتووا هم موافقت کرد اما پس از دستگیری تنها فرزندش لف، تمام یادداشتهای خود را سوزاند.
پس از پایان جنگ جهانی دوم در چهاردهم اوت ۱۹۴۶م، قطعنامه کمیته مرکزی که گزارش ژدانوف نیز به آن الصاق شده بود، منتشر شد. در این قطعنامه از آنا بهعنوان «فردگرا» و «خانمی از طبقات بالا که پیوسته میان اتاق خواب و نمازخانه در آمدوشد است» و «یک راهبه یا روسپی یا درواقع راهبه روسپی که روسپیگری را با دعا در هم میآمیزد» و «شعرش بهکلی دور از خلق و متعلق به ده هزار تن اشراف روسیه قدیم است» یاد شده بود.
پیرو آن در روزنامههای ایزوستیا و لنینگراد، از اشعار او بهشدت انتقاد شد و سرانجام در همین سال از شورای نویسندگان اخراج شد. هرچند او هرگز بازداشت نشد و به زندان نیفتاد اما در عوض، پسرش لف گومیلیوف مانند گروگانی در دست حکومت، بارها به زندان افتاد و وقتی برای سومینبار بازداشت شد، آنا - که جان تنها فرزندش را در خطر میدید - در ۱۹۵۰م مجموعهای انتشار داد بهنام «درود بر صلح» این مجموعه که شامل پانزده قطعه شعر در مدح استالین است، در مجله آگانیوک چاپ شد.
با مرگ ژوزف استالین در پنجم مارس ۱۹۵۳م، انتظار باز شدن فضای سیاسی فرهنگی در شوروی میرفت و سرانجام در ماه مه ۱۹۵۶م با نطق معروف نیکیتا خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، فضای سیاسی فرهنگی این کشور بهطور نسبی باز شد. چند ماه پس از این نطق، لف گومیلیف از زندان آزاد شد و به مطالعات قومشناسیاش پرداخت و فضای کاری برای آخماتووا هم مناسبتر از پیش شد. هرچند آخماتووا با ناباوری به باز شدن فضای فرهنگی نگاه میکرد اما اعاده حیثیت از او تا جایی پیش رفت که سرانجام در ۱۹۵۹م بار دیگر به عضویت اتحادیه نویسندگان پذیرفته شد و به عضویت هیئت رئیسه آن درآمد.
در ۱۹۶۱م، مجموعهای از او منتشر شد و سال بعد نیز منظومه «بدون قهرمان» را پس از بیست و یک سال به پایان برد. سرانجام در ۱۹۶۴م در هفتاد و پنج سالگی از آخماتووا بهطور کامل اعاده حیثیت شد و بخش عمده آثارش در اتحاد جماهیر شوروی مورد پذیرش قرار گرفت و سالهای پایانی عمرش در آرامش گذشت.
در دوازدهم دسامبر همین سال، در ایتالیا جایزه اتنا تائورمینا به او اهدا شد و برای دریافت جایزه به کاتانیا در ایتالیا سفر کرد. این جایزه طی مراسمی با حضور نویسندگان و منتقدین ایتالیایی و غیرایتالیایی در قلعه اورسینی در سیسیل به او اهدا شد.
کسب جایزه مذکور و حضور او در اروپا بار دیگر نام آخماتووا را بر سر زبانها انداخت و کسانی که تصور میکردند او در همان سالهای اول انقلاب کشته شده است، از زنده بودنش اطلاع پیدا کردند. آخماتووا از ایتالیا به فرانسه و انگلستان رفت. در انگلستان به او دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد اهدا شد.
او به شوروی بازگشت و تا پایان عمر آنجا بود. البته ماندنش در شوروی موجب نشد که سکوت اختیار کند و از شاعران و نویسندگانی که با سانسور روبهرو میشدند، دفاع نکند. در ۱۹۶۴م آشکارا به حمایت از ایوسیف برودسکی درآمد. هنگامی که برودسکی در یک محاکمه نمایشی - که یادآور دوران استالین بود - محکوم شد، آخماتووا بیدرنگ برایش تقاضای آزادی نوشت و منتشر کرد. در آن زمان در اتحاد شوروی، این کار آخماتووا، حرکتی شجاعانه و انسانی بهحساب میآمد.»
سالهای آخر عمر آخماتووا سرشار از فعالیت ادبی بود و او در اوج شهرت و محبوبیت بهسر میبرد. از سراسر اتحاد جماهیر شوروی هر روز نامههای ستایشآمیز دریافت میکرد و اطرافش همیشه پر بود از شاعران جوانی که او را میستودند. هرچند در این سالهای پایانی از انزوا خارج شده بود و فرزندش لف هم به مدارج بالای دانشگاهی رسیده بود اما بیماری اجازه نمیداد زندگی آسودهای داشته باشد و پیوسته بیماری او شدیدتر میشد.
او از دهه پنجاه بهبعد، چندینبار سکته قلبی کرد و هر سال چند هفتهای در آسایشگاه یا بیمارستان بستری میشد تا اینکه سرانجام در پاییز ۱۹۶۵م دچار حمله قلبی شد و دیگر هرگز سلامت خود را بهطور کامل بهدست نیاورد و در پنجم مارس ۱۹۶۶م در سن هفتاد و هفت سالگی در بیمارستان دمو ددوو در حوالی مسکو درگذشت.
جنازه او را با هواپیما به لنینگراد بردند درحالیکه بنا نبود مراسمی رسمی برگزار شود. در نهم مارس، چند تن از دوستان او برایش مراسم سوگواری - چنانکه آرزو داشت، طبق مراسم باستانی کلیسای اورتودوکس - برگزار کردند اما حضور تعداد زیادی از مردم که برای وداع با شاعر مورد علاقهشان به کلیسا آمده بودند، موجب شد اتحادیه نویسندگان لنینگراد، روز بعد برای او مراسم خاکسپاری رسمی بگیرد.
سرانجام در دهم مارس ۱۹۶۶م، تابوت او با همراهی مردم و فرزندش لف گومیلیوف و برودسکی در گورستان کوماروو در لنینگراد به خاک سپرده شد. آنا آخماتووا پس از مرگ، «بزرگترین شاعر زن روسیه» نامیده شد.