«فرد و دولت در اسلام»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم صالح اسکندري است كه در آن ميخوانيداين روزها دانشجويان و اساتيد دانشگاههاي کل کشور سخت درگير امتحانات پايان ترم هستند و کمتر دانشجو و استادي حال و حوصله نوشتن مقاله براي روزنامه ها و سايت ها را دارد. اما سردبير ما گويا کاري به اين حرف ها ندارد و سرمقاله اش را مي خواهد. راقم اين سطور نيز نه از سر بي حوصلگي بلکه از براي اداي تکليف پاسخي را که به يکي از اساتيد در امتحان پايان ترم دوره دکتراي علوم سياسي دادم برايتان قلمي مي کنم باشد که مقبول بيفتد.
استاد ما در جلسه امتحان از رابطه فرد و دولت در اسلام پرسيده بود و من بضاعت اندک خود را به کار گرفتم تا بهقدر وسع پاسخي دهم که هم قد نمره باشد و هم به قامت يک دانشجوي علوم سياسي مسلمان بيايد.
در اسلام ديانت و سياست در هم تنيده اند مانند تار و پود يک فرش. اگر تار را از پود و يا پود را از تار منفک کنيم ديگر سياست، دولت و حکومتي در اسلام باقي نمي ماند که بخواهيم پيرامون رابطه فرد با آن صحبت کنيم. اساسا در اسلام بر خلاف مسيحيت که حکومت يک "شر بشري" است دولت يک "خير الهي" است و سياستي که عين ديانت است آمده تا بشريت را به لحاظ مادي و معنوي رشد دهد. به تعبير ديسون (Dyson) دولت اسلامي چارچوبي از ارزشهاست که در درون آن، زندگي عمومي جريان مي يابد و خود، قدرت عمومي را در جهت تحقق آن ارزشها به کار مي برد.(1)
فرد (individual) نيز در جامعه اسلامي واحد هاي حقيقي و ملموسي را تشکيل مي دهد که در انضمام با يکديگر مولد يک واحد حقيقي به نام "جامعه" يا "امت" است. به تعبير علامه طباطبايي جامعه داراي وجود حقيقي است و از چگونگي پيدايش آثار مي توان به دست آورد که وجود جامعه چنين است زيرا هر يک از افراد ميزان مشخصي از قدرت، اراده و ساير خواص روحي و بدني را دارد ولي وقتي جامعه تشکيل شد و يک حکم جمعي صادر کرد، يک چيز جديد است که افراد را نيز به همراه خود مي برد به گونه اي که فرد نمي تواند در جهت خلاف جامعه حرکت کند بلکه جامعه او را با خود مي برد از باب مثال، در انقلاب ها، تهاجم ها، غوغاها و مبارزه ها افراد محافظه کار و ترسو نيز جذب مي شوند و همراه سير جامعه به راه مي افتند چه اين که در جهت عکس نيز ناامني، ترس، دلهره و مانند آن اگر بر جامعه اي حاکم شد افراد شجاع نيز قدرت تصميم گيري خود را از دست
مي دهند و اينكار برد مخصوص نشان مي دهد که جامعه وجودي غير از وجود افراد دارد. قرآن کريم همانگونه که براي افراد زندگي و مرگ قائل است و درباره آنان مي فرمايد:«کُلُّ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوتِ»(2) و«ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِن قَبلِکَ الخُلدَ اَفَاِن مِتَّ فَهُمُ الخالِدُون»(3) براي جامعه نيز حيات و مرگ قائل است و مي فرمايد: فلان جامعه زنده، و فلان جامعه مرده است و همانگونه که براي افراد سعادت و شقاوت و اطاعت و عصيان قائل است، براي امت ها نيز آن را مي پذيرد و همانطور که براي افراد کتاب و نامه عمل قايل است براي امّت ها نيز نامه عمل ذکر مي کند. به عنوان نمونه درباره اجل امّت ها فرموده است:«لکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لايَستَأخِرُونَ ساعةً و لايَستَقدِمُون»(4) همانطور که اگر اجل فرد فرا برسد لحظه اي تقديم و تأخير در آن راه ندارد اگر اجل امتي نيز فرا برسد تقديم و تأخيرپذير نيست.
اما براي اولين بار در تاريخ اسلام کي و کجا اين سئوال جدي مطرح شد که رابطه فرد و دولت چيست؟ داوود فيرحي در اين خصوص نقطه عزيمت را ماجراي صفين قلمداد مي کند و مي نويسد: زنجيره حوادثي که منجر به نبرد صفين شد غالبا تحت عنوان «فتنه اکبر» ناميده شده است. هرچند پايان اين نخستين جنگ داخلي، معاويه را به مثابه حاکم، (defacto) برجاي گذاشت، اما در ميان جامعه اسلامي اين پرسش، حتي عميقتر و جدي تر از گذشته، مطرح شد که: «حاکم واقعي چه کسي است؟»(5)
بعدها در دوران هشام عبدالملک به واسطه توقف حرکت هاي جهادي و آشنايي مسلمانان با فرهنگ هاي مسيحي و زرتشتي و مقوله مشارکت سياسي رزمندگاني که از جهاد برگشته بودند بارديگر اين پرسش پررنگ تر شد. هشام در شوال سال 105 هجري جانشين برادرش يزيد شد و تا سال 125 مجموعا مدت نوزده سال و هفت ماه خلافت كرد. وي رياست يكي از طولانيترين و مقتدرترين دولتها را در سلسله امويان عهدهدار بود. در دوران بحراني قرن دوم هجري متاثر از فعاليت هاي فکري و سياسي خوارج معتزله در فرهنگ سياسي آن زمان ظهور يافت. معتزله به تبع حسن بصري و در چارچوب يک منظومه عقلي استدلالي معتقد بودند که بنده آزاد است و در افعال خود، اعم از خير و شر، اختيار مطلق دارد. هيچ تقديري وجود ندارد که آدميان را برخلاف اراده خود، به سوي اعمال ويژه اي سوق دهد. پافشاري معتزله در اين عقيده فردگرايانه، اين فرقه را به «عدليه » مشهور ساخت. (6)
در دوران بني اميه مبتني بر اين فرهنگ سياسي و با ابتناء به ماجراي سقيفه و همچنين شوراي 6 نفره خليفه دوم مسير جريان مشروعيت از پايين به بالا ترسيم شد. يعني اين آحاد مردم و جامعه هستند که به حاکميت اسلامي رنگ شرعي مي زنند. در دوره خلافت عباسيان اشاعره به رهبري ابوالحسن اشعري معتزله را به حاشيه راندند. به تعبير فيرحي مکتب اشعري، اعتراضي بود به نتايج و پيامدهاي عقلگرايي معتزله که معتقد بودند مباني و معتقدات اسلامي را مي توان با موازين عقل بشري درک و تبيين کرد. اين مکتب، بازگشتي است از کوشش مايوسانه بنياد يک دستگاه کلامي تعقلي صرف، به سمت اتکاي بر قرآن و سنت و شيوه «سلف » در جامعه اوليه و دولت مدينه. اين رجعت به گذشته سبب شد تا ربع قرن نخست اسلام به عنوان مدينه فاضله و الگوي مثالي دولت اسلامي تلقي گردد و دانش سياسي مسلمانان بر مبناي چنان الگويي تدوين و توسعه يابد.(7)
در اين الگو رابطه فرد و دولت از پايين به بالا نبود بلکه از بالا به پايين ترسيم مي شد. ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عباس، پس از اخذ بيعت براي خلافت خود، خطبه اي در مسجد کوفه خواند که شرح مجملي از دعاوي عباسيان درباره «خلافت اسلامي »، انحصار حکومت در قريش و برخي ريشه هاي انقلاب عليه بني اميه را منعکس مي کند. (8)
در اين خطبه، سفاح مدعي شد که شناخت حق آنها براي خلافت، الزامي است. آنان با تفضل الهي خلافت را به دست گرفته اند، نه صرفا با موافقت مردم. سفاح اظهار کرد که: اين حق ناشي از قرابت آنان با پيامبر است. (9)
در واقع در دوران "منصور دوانيقي" دومين خليفه از خلفاي عباسي موضوع رابطه فرد و دولت تحت تاثير تفکرات اخباري گري مطرح شد و اين تفکر رشد پيدا کرد که حاکم اسلامي به طور مستقيم قدرت خود را از خداوند مي گيرد و امت محکوم به پيروي از هر حاکمي است که به اسم اسلام حکومت مي کند.چنين استنباطي نتايج ضمني مهمي در روابط بين دولت، جامعه و فرد در پي داشت. انديشه و نظريه هاي سابق (به عنوان مثال بغدادي، باقلاني و...) که امت را تا اندازه زيادي منبع اقتدار «امام » دانسته و عناصر نظارتي ويژه اي همچون امر به معروف و نهي از منکر را تمهيد نموده در اين دوره، حتي در انديشه هاي ابوالحسن ماوردي نيز، چنين به نظر مي رسد که اقتدار سياسي مستقيما از طرف خداوند به امام عطا شده است و به هيچ نحوي از جانب امت محدود نمي شود. (10)
اما در اسلام ناب که مطمئنا خط شفاف پيغمبر اکرم( صلي الله عليه و آله وسلم) و ائمه اطهار(عليهم السلام) است به نظر مي رسد که هيچ يک از اين دو تلقي صحيح نيست. حتي رابطه فرد و دولت در نگرش اسلام ناب با تقسيم بندي رايج غربي ها نيز سازگار نمي باشد.
در تفکر معاصر غرب راس هرم جامعه را دولت (state) تشکيل مي دهد. در قاعده اين هرم فرد- فرد يا همان (individual) تشکيل مي دهند که سرجمع بدانها توده هاي مردم يا همان (mass) تشکيل مي دهد در حد فاصل دولت و توده ها نيز جايي به نام جامعه مدني و يا( civil society) قرار دارد که خواص اعم از نخبگان، رسانه ها، احزاب، سنديکاها، ان جي او ها و هر مديوم ديگري که بيش از ساير آحاد مردم در مدنيت زندگي اجتماعي تاثير دارد، قرار دارد. در اسلام نا اين انفکاکات و تجريد ها قابل رويت نيست .
در اسلام امام و امت در هم تنيده شده اند و امام بخشي از امت است و امت نيز تمام ايده ها و آرمانهاي خود را در امام جستجو مي کند. در واقع اگر هرمي براي جامعه متصور شويم نمي توان حدفاصلي بين امام و امت براي آن جستجو کرد. در اين تفکر امام محرک سياقي يا سوق دهنده نيست بلکه امام يک محرک قيادي است و مانند قائدي مي ماند که اگر فرد را به خير الهي دعوت مي کند خود نيز در اين مسير در حال حرکت است. امام دست ماموم را مي گيرد و همراه خود به سمت قلل رفيع انسانيت حرکت مي کنند.هدايت امام و نظارت امت در اين تفکر با يکديگر ممزوج شده اند.
حال اگر به اقتضاي جوامع مدرن واسط و مديومي نيز بين امام و امت قابل تعريف باشد اين ابزار هم بايد ويژگي هدايت کنندگي امام را داشته باشد و هم ويژگي هاي نظارت کنندگي امت را. يعني اگر حزبي قرار است واسط اين رابطه باشد هم بايد هادي باشد و براي هدايت فکري جامعه کانال کشي کند و هم بتواند مانند امت ويژگي هاي نظارتي مثل امر به معروف و نهي از منکر، شورا، نصيحه لائمه المسلمين و ... را داشته باشد. مقام معظم رهبري در سفر چندي پيش خود به کرمانشاه ضمن تاکيد بر اين مهم که جمهوري اسلامي با تحزب مخالف نيست فرمودند:"حزبي كه مورد نظر ماست، عبارت است از يك تشكيلاتي كه نقش راهنمايي و هدايت آحاد مردم را به سمت يك آرمانهايي ايفاء ميكند." ايشان افزودند: "حزب عبارت است از كانالكشي براي هدايتهاي فكري؛ حالا چه فكري به معناي سياسي، چه فكري به معناي ديني و عقيدتي...البته كساني كه يك چنين توانايياي داشته باشند، به طور طبيعي در مسابقات قدرت، در انتخابات قدرت هم آنها صاحب رأي خواهند شد، آنها برنده خواهند شد؛ ليكن اين هدفشان نيست."
در اين منظومه فکري مي توان پرسشهاي ديگري را نيز در خصوص رسانه اسلامي، دانشگاه اسلامي، ان جي او اسلامي و ... مطرح کرد. چرا که بر اصل رابطه که غير قابل انفکاک است صحه گذاشته شده است.
البته پاسخ به پرسش استاد ما نيازمند تدقيقات و تعليمات بيشتري است که از حوصله وجيزه حاضر بهدور است و مطمئنا نيازمند تصحيحات فراوان استاد است. اما اميد است همين اندک، ما را در بوته نقد شما نخبگان و اساتيد معزز مشروط و مردود نکند.
پي نوشتها:
1.ايندرووينسنت، نظريه هاي دولت، ترجمه حسين بشيريه (تهران: نشر ني، 1371)، ص 322.
2. سوره آل عمران، آيه 185.
3. سوره انبياء، آيه 34.
4. سوره اعراف ، آيه 34.
5. فصلنامه نقد و نظر، شماره 7، فيرحي، داوود؛
6. بغدادي، ابومنصور، الفرق بين الفرق، (بيروت: دارالکتاب العالمي، 1984).
7. فصلنامه نقد و نظر، شماره 7، فيرحي، داوود؛
8. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري يا تاريخ الرسل والملوک، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران: اساطير، 1363)، ج 11، ص 2622-2620.
9. همان
10. فصلنامه نقد و نظر، شماره 7، فيرحي، داوود؛