گويند؛ سربازي ناشنوا در گرداني خدمت مي كرد. رضاشاه خواست از آنها سان ديده و با سربازان گفتگو كند.
چون آن سرباز ناشنوا بود، به او ياد دادند كه سه پرسش رضاشاه چيست؟ تا خود را آماده كند.
به او گفتند : وقتي رضاشاه آمد اول مي پرسد : چند سال داري؟ تو بگو : بيست سال.
بعد مي پرسد : چند سال خدمت مي كني؟ بگو : دوسال.
بعد مي پرسد : شاه را بهتر دوست داري يا وطن را؟ بگو : هر دو را.
رضاشاه آمد با يك يك سربازها صحبت كرد تا نوبت به سرباز ناشنوا رسيد ، اما برخلاف آن چه به او آموخته بودند اول پرسيد : چند سال خدمت مي كني؟ گفت : بيست سال.
پرسيد : چند سال داري؟ گفت دو سال.
پرسيد : من را مسخره كرده اي يا خودت را؟ گفت : هر دو را.