0

4 و نیم صبح لحظه موعود فرا می‌رسد

 
hojat20
hojat20
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 42154
محل سکونت : بوشهر

4 و نیم صبح لحظه موعود فرا می‌رسد

نسخه چاپيارسال به دوستان
خاطرات شهید عبدالرضا سوری-3
4 و نیم صبح لحظه موعود فرا می‌رسد

خبرگزاری فارس: بالاخره ساعت 4 و نیم صبح لحظه موعود فرا می‌رسد و فرمانده با یاد خدا، دستور آماده‌باش را صادر می‌کند.

خبرگزاری فارس: 4 و نیم صبح لحظه موعود فرا می‌رسد

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، شهید عبدالرضا سوری متولد 1334 در نهاوند است؛ وی در سال 1354 به استخدام ارتش جمهوری اسلامی در می‌آید. شهید سوری سرانجام در خرداد سال 1361 به شهادت رسید.

 

از 23 تا 26 آبان ماه 59

 

ساعت 8 شب خبر شدیم که دشمن حمله همه جانبه‌ای را به طرف سوسنگرد آغاز کرده است و در حال پیشروی است.

در حیرت بودیم که دشمن این همه استعداد را از کجا بدست آورده است؟ اگرچه جواب برایمان مشخص بود و ضمن آگاهی از کمک‌های بی‌دریغ ابر قدرتها، شنیده بودیم که عراق از سربازان مصری و سودانی هم در جنگ علیه جمهوری اسلامی ایران بهره می‌گیرد.

 

ساعت ده شب، پس از رسیدن خبر حمله دشمن به سوسنگرد، دستور داده شد، یک گروهان پیاده از گردان ما، همراه یک گردان تانک برای حرکت به سوی سوسنگرد آماده شوند. این ستون ساعت 11 شب براه می‌افتاد.

حمله بعثیون کافر به سوسنگرد، نقشه حمله ستون‌های خودی به دشمن را در منطقه اهواز، موقتا به تعویق می‌اندازد. بقیه گردان ما هم به فاصله یک روز، یعنی ساعت 4 بعدازظهر یکشنبه 25 آبان ماه، به طرف سوسنگرد حرکت می‌کند.

 

خبرهای رسیده از سوسنگرد، سخت تکان‌دهنده و تاسف‌بار است و بار دیگر حکایت از آن دارد که کافران مزدور و نوکران امپریالیزم، مغول‌وار به هرجا که می‌رسند، جز کشتار و ویرانی و انهدام و غارت و چپاول، کاری ندارند و آنچنان که بارها نشان داده‌اند، رعایت قوانین جهانی جنگ، برایشان بی‌معنی است.

نیروهای بعثی قسمت‌هایی از سوسنگرد را اشغال کرده‌اند، اما مقاومت دلیرانه و رشادت‌های بیان ‌ناشدنی نیروهای اسلام در دفاع از شهر، بار دیگر حماسه «خونین شهر» را تکرار می‌کند.

 

خبرهای رسیده حاکی از آنست که نیروهای مردمی به همراه جانبازان سپاه پاسداران و دیگر نیروهای نظامی شهر، با تمام قدرت در مقابل یورش‌های بی‌امان مزدوران عراقی مقاومت می‌کنند و دشمن هر لحظه بیشتر بر فشار حمله‌های خود می‌افزاید.

 

آری، در سوسنگرد حماسه کربلائی دیگر برپاست بخصوص که تقارن این روزها با ایام تاریخ‌ساز دهه محرم و شهادت و جانبازی مدافعین سوسنگرد، بخصوص پاسداران محاصره شده در شهر، خاطره شهیدان کربلا را در دل‌ها زنده می‌کند.

ساعت ده و نیم شب 25 آبان 59، پس از توقف‌های لازم در بین راه، به منطقه سوسنگرد می‌رسیم. تانک‌ها و نفرات و خودروهای دیگر ستون‌ها، در حال پیشروی و گرفتن آرایش لازم هستند. قرار است به امید خدا صبح فردا حمله‌ای همه جانبه را برای سرکوب دشمن متجاوز و رهایی و نجات سوسنگرد آغاز کنیم.

 

بلافاصله پس از رسیدن به منطقه، به همراه معاون تیپ، برای شناسائی محلی جهت استقرار تانک‌ها، حرکت می‌کنیم. پس از یافتن جای مناسب، معاون تیپ و چند نفر از پرسنل آنجا می‌مانند و من برای هدایت تانک‌ها به محل استقرار، به طرف ستون باز می‌گردم و تانک‌ها را رهنمائی می‌کنم.

 

موضع‌گیری و استقرار و آرایش جنگی ستون، تا ساعت 2 بعد از نیمه شب ادامه دارد و بعد دستور داده می‌شود بچه‌ها یکی دو ساعت استراحت کنند تا آمادگی لازم را برای حمله داشته باشند.

اما به جرأت می‌توانم بگویم که هیچ یک از ما، با شور و التهابی که برای نجات سوسنگرد ازدست دشمن متجاوز داشتیم، خواب به چشممان راه نیافت و همگی در انتظار رسیدن لحظه موعود و دستور حمله، دقایق دیرگذر را پشت سر می‌گذاشتیم.

 

بنا به گفته معاون تیپ، در حمله به سوسنگرد، علاوه بر تیپ دزفول، پاسداران و هوانیروز و بعضی نیروهای موجود در منطقه قرار بود شرکت داشته باشند. گروه چریکی دکتر چمران نیز بدنبال عملیات ایذائی خود در یکی دو روز گذشته و لطمه زدن به دشمن مستقر در اطراف سوسنگرد، خود را برای حمله و زدن ضربه‌های کاری به دشمن آماده کرده بود.

 

بالاخره ساعت 4 و نیم صبح لحظه موعود فرا می‌رسد و فرمانده با یاد خدا، دستور آماده‌باش را صادر می‌کند. تعدادی از بیسیم‌ها به گوش نبودن، به همین خاطر فرمانده مرا فرستاد که با جیب بروم و پرسنل تانک‌ها را خبر کنم. که رأس ساعت 5 و یک دوم بامداد، حمله و پیشروی را شروع کنند. ماموریت را به سرعت انجام دادم و برگشتم.

 

مجددا دستور داده شد که بروم و با اولین آتش توپخانه خودروهای دیگر حامل سلاح‌های سنگین را به سوی روستای جلالیه راهنمائی کنم.

و بالاخره شلیک یکپارچه و نفس‌گیر توپخانه خودی، راس ساعت 5 و یک دوم بامداد روز 26 آبان 59، لحظه حمله به دشمن متجاوز را در منطقه سوسنگرد اعلام می‌کند و پیشروی آغاز می‌شود. حمله‌ای که می‌تواند سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده باشد و همه بچه‌ها سوگند یاد کرده‌اند که برای بیرون راندن دشمن از سوسنگرد با تمام نیرو بجنگند.

 

ساعت شش و پانزده دقیقه معاون تیپ را می‌بینیم که مسیر تانک‌ها را می‌پرسد و پس از یافتن مسیر، جیب حامل او به سرعت حرکت می‌کند و دور می‌شود.

ساعت 6 و نیم به روستای «بهار نو» می رسیم که لحظاتی پیش در دست دشمن بوده است. با رسیدن نفرات و به دنبال آن، تانک‌ها و توپخانه، نفرات دشمن که سخت غافلگیر شده بودند، سلاح‌ها را به زمین می‌ریزند و پا به فرار می‌گذارند و تعدادی نیز در حالی که دست‌ها را روی سر گذاشته‌اند، با الحاح و التماس، الله، الله گویان خود را تسلیم می‌کنند و انگار نه انگار که همین‌ها بودند که تا لحظاتی قبل، حتی سایه ما را به گلوله می‌بستند و خون چشم‌هایشان را گرفته بود.

 

تا پنج کیلومتری سوسنگرد را از وجود دشمن زبون و ترسو پاک کرده‌ایم و در این نقطه است که دشمن به خشم آمده از یورش غافلگیرانه سپاه اسلام، حمله‌ای را از پهلو به ستون در حال پیشروی آغاز می‌کند و بلافاصله تانک‌های در حال پیشرفت، لوله‌های خود را به سوی دشمن برمی‌گردانند و چند لحظه بعد نیز دو فروند هلیکوپتر هوانیروز در آسمان ظاهر می‌شوند و دشمن را که از پهلو حمله کرده است، زیر آتش می‌گیرند و در همان لحظات اول، سه تانک دشمن نابود می‌شود. پنج دقیقه بعد، دو هواپیمای «اف -5» از راه می‌رسند و دشمن را که شکست خورده و از کار افتاده، قصد فرار دارد، بمباران می‌کنند.

 

هماهنگی و همگامی نیروهای خودی، دشمن را سخت به وحشت انداخته است. نیروهای پیاده متشکل از سپاه و ارتش و نیروهای چریکی از جلو، به دنبال آنها، تانک‌ها و توپخانه و از بالا نیز هواپیماها و هلیکوپترها، دشمن را جانانه می‌کوبند و پیشروی ادامه دارد و قلب‌ها با سرعتی وصف‌ناشدنی در هوای سوسنگرد می‌تپد.

 

ساعت ده صبح، دو هلیکوپتر دشمن در آسمان پیدا می‌شوند و یکی از تانک‌های خودی در اثر اصابت موشک منهدم می شود و یک ساختمان روستائی هم ویران می‌گردد و بلافاصله آتش ضد هوائی‌ها امکان عملیات بیشتر را از هلیکوپترهای دشمن می‌گیرد و فراریشان می‌دهد.

 

ساعت ده و نیم به یکی دیگر از روستاهائی می‌رسیم که تا ساعتی پیش در اشغال دشمن متجاوز و خونخوار بوده است.

 

پیکر پاک 6 شهید پاسدار و ارتشی در این دهکده اوج وحشی‌گری‌های صدامیان را نشان می‌دهد. جنازه‌های مطهر شهیدان را آمبولانس‌ها به پشت جبهه منتقل می‌کنند.

چند خانواده روستائی که اکثرا پیرمرد و پیرزن و کودک هستند، قرآن به روی سر، گریه‌کنان به استقبال ما می‌آیند.

 

آنها آن چنان رنگ‌پریده و نزارند که گوئی سال‌هاست گرسنگی کشیده‌اند و جای پای شکنجه‌های دژخیمان صدامی را به وضوح می‌توان در چهره تکیده آنان مشاهده کرد. پیرمردی می‌گوید:

«این دو سه روز، برای ما سال‌ها طول کشیده است. این وحشی‌های نامسلمان در این مدت کوتاه چه جنایاتی که مرتکب نشدند. از روستای ما، همین چند خانوار باقیمانده، بقیه یا‌ آواره دشت و بیان شدند یا به فجیع‌ترین وضع به شهادت رسیدند یا به اسارت رفتند.»

 

و بعد گریه امانش نمی‌دهد. دلداریش می‌دهیم و امیدوارشان می‌کنیم که انشاءالله انتقام تک تک آنها را خواهیم گرفت. ولی آیا ما هم خواهیم توانست چون آنها رفتار کنیم؟

 

بازماندگان روستا از وحشگیریها و شرارت‌های صدامیان کافر، حکایت‌ها دارند دریغ که وقت تنگ است و سوسنگرد بیتابانه انتظار می‌کشد.

فرمانده یگان دستور می‌دهد ستمدیده‌گان را به جای امنی ببرند و سکنی دهند و بعد حرکت می‌کنیم.

 

ساعت 11 صبح، تیمسار فلاحی همراه دکتر چمران وارد منطقه می‌شوند و پس از گفت وگویی کوتاه با بعضی فرماندهان به سرعت به سمت سوسنگرد حرکت می‌کنند بعد از رفتن آنها است که یکی از فرماندهان خبر نفوذ گروه چریکی دکتر چمران را به چند نقطه از شهر سوسنگرد به عنوان مژده‌ای جانبخش به اطلاع بچه‌ها می‌رساند.

 

صدای شلیک آتشبار‌های سنگین از دور شنیده می‌شود و توپخانه‌ و تانک‌های ما نیز مدام مواضع تعیین شده را می‌کوبند جمعا دو تانک از دست داده‌ایم اما تلفات و صدمات وارده به دشمن آنچنان که قرائن نشان می‌دهد، کمر شکن است.

 

یکی از فرماندهان پیشنهاد می‌کند ستون ما در حالی موضعی که هستیم و داریم پیش می‌رویم، متوقف شود تا در صورت لزوم به عنوان نیرویی تازه نفس وارد عمل گردد. فرمانده تیپ با بی سیم دستور می‌دهد پیشروی را ادامه دهیم و تاکید می‌کند حتی اگر یک تانک هم سالم بماند. امروز باید با همان یک تانک، سوسنگرد را از لوث دشمن پاک کنیم.

 

با شنیدن این دستور، بچه‌ها قوت قلب و شور و حال تازه‌تری می‌یابند و پیشروی با سرعتی بیشتر ادامه می‌یابد. دقایقی بعد تیمسار فلاحی از خط مقدم اطلاع می‌دهد که دشمن در اطراف سوسنگرد، در حال فرار است و توپخانه دستور می‌گیرد دشمن در حال فرار را با تمام قدرت بکوبد و از این لحظه به بعد، نبرد و پیش روی آنچنان ادامه می یابد که گویی بر بال ابرها سواریم و فضا را از لوث پلیدی پاک می‌کنیم. یک وقت به خود می‌آییم که وارد سوسنگرد شده‌ایم.

 

ساعت حدود 2 و نیم بعد از ظهر است، نفرات پیاده تکبیر گویان و هلهله کنان از دروازه سوسنگرد می‌گذرند و لحظاتی بعد جنگ تن به تنی که چریک‌های چمران و سپاه پاسداران و نیروهای مردمی با دشمن شکست خورده آغاز کرده بودند، با ورود نیروهای پیاده تیپ ما شدت و حدت بیشتری می‌گیرد و بچه‌ها با رشادت‌ تمام، نفرات دشمن را کوچه به کوچه و محله به محله و خیابان به خیابان تار و مار می‌کنند و شکستی فاحش را بر وحشیان صدامی می قبولانند.

 

نبرد تن به تن در شهر به اوج خود رسیده است که تانک‌ها با پشتیبانی آتش توپخانه به اطراف شهر می‌رسند و راه گریز را بر باقیمانده نیروهای بعثی محاصره شده در شهر می‌بندند و دشمن شکست خورده فراری از شهر را نیز زیر آتش شدید تا حدود 10 کیلومتری سوسنگرد عقب می‌رانند.

 

و بالاخره سوسنگرد عزیز که ساعاتی سخت را زیر چکمه‌ دژخیمان بعثی عراق در اسارت بسر برده بود، با رشادت و از جان گذشتگی فرزندان قهرمان و مسلمان این آب و خاک، آزاد می‌شود.

 

فرمانده گروهان دوم، به همراه افراد گروهان و همپایی سپاه پاسداران و نیروهای بسیج مردمی، پاکسازی خانه به خانه را در شهر به عهده می‌گیرند و ساعاتی بعد، تعدادی از فریب خوردگان عراقی را به اسارات می‌آورند و بلافاصله به پشت جبهه منتقل می‌کنند و بدین ترتیب سوسنگرد آزاد ویله و خالی از اغیار نفس کشیده خود در هوای معطر از خون شهیدان و آزادی را آغاز می‌کند.

 

شلیک توپخانه دو طرف همچنان ادامه دارد و دشمن با شلیک‌های پیاپی و وقفه ناپذیر مذبوحانه می‌کوشد شاید با آتش سنگین توپخانه بتواند تا حدودی شکست خفت بار امروز خود را جبران نماید. اما شلیک مداوم و موثر توپخانه خودی، حتی امکان تصور این دلخوشی را هم از او گرفته است.

 

آتش‌بارهای سنگین ما ضمن بارش بی امان آتش به نیروهای منهدم دشمن، برای مقابله و کسب آمادگی لازم در برخورد با ضد حمله‌های احتمالی دشمن، به تحکیم مواضع خود می‌پردازند و در پایان روز عزیز و ماندنی در تاریخ افتخارات انقلاب، عاقبت شب به روی دشت می‌افتد و شلیک آتش‌بارهای دو طرف نیز متدرجا کاهش می‌یابد در نیمه‌های شب تنها گاه، گاه صدای شلیک و انفجاری سنگین سکوت را می‌شکند.

آنروز .. تازه فهمیدم .. 

 در چه بلندایی آشیانه داشتم...  وقتی از چشمهایت افتادم...

پنج شنبه 11 خرداد 1391  8:15 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها