به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» فارس،باشگاه خبری «توانا»، پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه تعریف میکرد: «یکیشان آمد به خوابم و گفت جنازه من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید! از خواب بیدار شدم. هرچه فکر کردم کدامیک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن، خواب بوده دیگه.
فردا قرار بود جنازهها را تحویل بدهیم که شب دوباره خواب شهید را دیدم. دوباره همان جمله را به من گفت. این بار فوراً اسمش را پرسیدم. گفت امیر ناصر سلیمانی.
از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکیشان نوشته بود شهید امیر ناصر سلیمانی.
بعدها متوجه شدم در آن تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره!».