0

سربازانی که فرماندهان خود را دشنام می‌دادند

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

سربازانی که فرماندهان خود را دشنام می‌دادند

 نابودی تیپ 44 و گردان یکم از تیپ 48، مسئله بسیار مهمی بود؛ چون تیپ 44، تیپ طلایی ارتش عراق محسوب می‌شد و فرماندهان آن از بهترین فرماندهان ارتشی عراق بودند.

 
خبرگزاری فارس: سربازانی که فرماندهان خود را دشنام می‌دادند

 

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، در طول هشت سال دفاع مقدس، مسئله بازپس‌گیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق، از جمله رویدادهای بزرگ این دوران بود که برگ زرینی را در دفتر حماسه‌های هشت سال دفاع مقدس ملت مسلمان ایران ثبت کرد.درباره این رویداد بزرگ و حماسی، حرف‌ها و آثار متعددی تا به حال گفته و نوشته شده که بسیاری از آنها از زبان و گاه به قلم رزمندگان شرکت کننده در این نبرد سرنوشت‌ساز بوده است، اما بیان این واقعه تاریخی از زبان سربازان و فرماندهان شکست خورده بعثی در این نبرد هم بخش دیگری از واقعیت‌های این حماسه بزرگ را نمایان می‌سازد.یکی از آثار قابل توجه در این زمینه، کتاب «آخرین شب در خرمشهر»؛ خاطرات سرهنگ عراقی کامل جابر با ترجمه فاتن سبزپوش است که به آخرین نبردهای منجر به بازپس‌گیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق می‌پردازد.

 

 

*تصرف پل نهر عرایض و ایستگاه راه‌آهن

 

برای ما فقط پل نهر عرایض در شمال شرقی خرمشهر باقی مانده بود که در آن جا هم بین نیروهای ما که تیپ 33 نیروی ویژه دریایی بود،‌با نیروهای ایرانی درگیری روی داد. نیروهای ما از طریق این پل می‌توانستند خود را به اروندرود برسانند. فرماندهی تیپ در ساعت نه و نیم از پل دفاع کنیم؛ چون تمام فرماندهان گردان‌ها کشته شده‌اند و من نمی‌دانم به تنهایی در مقابل این حملات پیاپی چه کنم؟»

به این فرمانده دستور عقب‌نشینی داده شد تا خود را به مرکز خرمشهر برسانند. در این حمله، قسمت شرقی شهر به تصرف نیروهای اسلامی درآمد. برای ما مهم بود که بتوانیم با نیروهایی که پشت اروندرود مستقرند، تماس بگیریم؛ چون ایرانی‌ها با تصرف پل نهر عرایض، ارتباط زمینی ما را با دیگر واحدها قطع کردند و ما مجبور بودیم که با بی‌سیم با دیگر واحدها تماس بگیریم. نکته دیگر این که نبرد در پل نهر عرایض به کمک پیاده نظام و به پشتیبانی نیروی زرهی انجام گرفت.

ایرانی‌ها در این درگیری بیش‌تر از پیاده نظام که بی‌باکانه می جنگید، استفاده کردند. فرمانده نیروهای ویژه در آخرین ساعات حمله با فرمانده نیرو در خرمشهر تماس گرفت و اعلام کرد:‌

«ارسال نیروی ذخیره بی‌فایده است؛ چون نیرویی که مقابل ما می‌جنگد، زیاد نیست؛ اما با شجاعت تمام می‌جنگد. ما از سرنوشت سربازان خود بی‌خبریم. شاید آتش تانک‌ها آن‌ها را از پای در‌آورده باشد.»

نیروهای اسلامی زیرکانه به سوی ایستگاه قطار در شرق خرمشهر حرکت کردند و آن را به تصرف خود در آوردند. این کار پس از درگیری با گردان 24 صورت گرفت. این گردان هم به کلی نابود شد.

 

*قسمت راست خرمشهر

 

این قسمت در محور اهواز - خرمشهر امتداد دارد. برای دفاع از این محور، تیپ 48، تیپ پیاده نظام 238، تیپ پیاده نظام 44، تانک‌های حمورابی و تجهیزاتی شامل خمپاره و ضد هوایی مستقر بودند.

فرماندهی پس از شکست در خاکریز میانی متوجه شد که سرنوشت این تیپ‌ها در صورت جنگیدن چیزی جز نابودی نیست. به همین دلیل به این تیپ‌ها دستور داد که در صبح روز 24/5/1982 در قسمت عقب سده‌الدج - کنار رود کارون- مستقر شوند تا در یک فرصت مناسب به ایرانی‌ها حمله کنند و راه عبوری شماره دو را تصرف کنند.

ما این تحولات را از درون شهر پیگیری می‌کردیم. منطقه استقرار ما دور از آتش جنگ بود. تمام نیروهای داخلی شهر به حالت آماده‌باش کامل در آمده بودند. مهمات و اسلحه و دستگاه‌های بی‌سیم برای برقراری ارتباط آماده می‌شد. با وجود آن همه امکانات، همه به شدت نومید بودیم. سرهنگ احمد زیدان که با سخنان خود سعی می‌کرد سربازان را دلگرم کند، می‌گفت: «فرماندهی نظامی به من اطلاع داده که نیروی ذخیره به سمت ما در حال حرکت است. این نیرو، سربازان ایرانی را خواهد سوزاند. فرماندهی جز حفظ جان ما چیز دیگری نمی‌خواهد.»

من که نزدیک سرهنگ احمد بودم، گفتم:‌«قربان، نیروهای ذخیره چطور می‌توانند ایرانی‌ها را بسوزانند؟»

گفت: «هواپیماها از بمب‌های آتش‌زا استفاده می‌کنند. این بمب‌ها در موارد ضروری به کار می‌رود.»

فرماندهی تیپ 44 که در سده الدج مستقر بود به گردان یکم از تیپ 48 دستور داد که به سمت مجتمع آپارتمانی حرکت کند تا یک خط دفاعی قوی در سمت شمالی شهر ایجاد شود. پس از اعزام تیپ 44 و گردان یکم تیپ 48، درگیری شدیدی روی داد که از سلاح‌های سبک و سنگین استفاده شد. وقتی با فرمانده تیپ 44 تماس گرفتیم، گفت: «کار ما تمام شد! کمک بفرستید!»

سرهنگ احمد زیدان معتقد بود که باید تمام واحدهای مستقر در خرمشهر را برای دفاع از منطقه نگه داریم، این نظر مورد استقبال دیگر فرماندهان قرار گرفت. فرماندهی معتقد بود که خرمشهر همچنان در تصرف ما باقی خواهد ماند.

در این درگیری، فرمانده تیپ 44 کشته شد و جز تعداد کمی سرباز که فرار کردند، چیزی از تیپ باقی نماند. سربازان فراری به فرماندهان خود دشنام می‌دادند؛ چون فکر می‌کردند که آنان فریبشان داده و برایشان کمک نفرستاده‌اند. سرهنگ احمد زیدان وقتی این وضع را دید، به صورت یکی از سربازها سیلی زد و گفت: «ما می‌دانیم که کارها را چطور پیش ببریم و لازم نیست تو برای ما تکلیف معلوم کنی، حیوان!»

نابودی تیپ 44 و گردان یکم از تیپ 48، مسئله بسیار مهمی بود؛ چون تیپ 44، تیپ طلایی ارتش عراق محسوب می‌شد و فرماندهان آن از بهترین فرماندهان ارتشی عراق بودند. برای همین وقتی فرمانده محور خرمشهر - اسماعیل النعیمی - خبر کشته شدن فرمانده تیپ 44 را شنید، توی سر خود زد و گفت:

 

- کار خرمشهر تمام شد...

 

سخن او درست بود؛ چون منطقه‌ای که در اختیار تیپ 44 بود، ستون فقرات خرمشهر به حساب می‌آمد.

به تیپ 238 دستور داده شد که به سوی مجتمع آپارتمانی حرکت کند. این تیپ که تازه به این منطقه اعزام شده بود، راه را گم کرد و به جای این که به سوی مجتمع برود، به سوی منطقه استقرار نیروهای ایرانی حرکت کرد. این خود مصیبت دیگری برای واحدهای ما بود. در این درگیری، ایرانی‌ها از بمب افکن استفاده کردند و نفربرهای تیپ را به آتش کشیدند. از این مهلکه فقط تعداد کمی سرباز توانستند خود را نجات دهند و به این سوی اروندرود بیایند. فرار سربازان در آن شب تاریک، کاری نشدنی بود. تعداد زیادی از آن‌ها هنگام عبور از رودخانه غرق شدند.

 

*سرنوشت نیروهای ذخیره داخلی

 

تیپ «32»، نیروی ذخیره خرمشهر بود. به این تیپ دستور رسید که برای دفاع از شهر به منطقه اعزام شود.

تیپ 32، نیروی ویژه دریایی و در خرمشهر مستقر بود. به دستور ستاد فرماندهی، تیپ را با تجهیزات نظامی کافی آماده کردند؛ چون این تیپ در درگیریی که در آغاز جنگ در محور دزفول - شوش روی داد، به کلی نابود شده بود.

 

این دستورها نیز به این تیپ ابلاغ شد:

 

1- گردان یکم تیپ 32 به فرماندهی سرهنگ دوم ستاد عدنان راضی اللامی وظیفه داشت که گشت شبانه را در منطقه بین رود کارون و جاده اصلی تا راه عبوری شماره یک انجام دهد. این دستور در شب 22/5/1982 به این گردان ابلاغ شد.

فرمانده این گردان - عدنان راضی اللامی - وقتی خبر حمله ایرانی‌ها را شنید، به تمام واحدهای گشتی که در قسمت چپ خرمشهر مستقر بودند، دستور عقب‌نشینی داد. در ساعت ده شب 23/5/1982 به این گردان دستور رسید که به سمت مجتمع آپارتمانی حرکت کند. در آنجا درگیری شدیدی بین تیپ و نیروهای اسلامی در جریان بود. فرمانده وقتی احساس کرد نیروهای ایرانی تیپ را به کلی نابود کرده‌اند پشت آنها سنگر گرفت. نقشه او باعث تقویت این گردان شد چون این گردان در آغاز کار به طور مستقیم در درگیری شرکت نکرد بلکه در یک فرصت مناسب با نیروهای اسلامی پیشرو درگیر شد و آنها راغافلگیر کرد. درگیری برای مدت کوتاهی متوقف شد. ستاد فرماندهی طی تماس اعلام کرد که نیروی هوابرد در صدد است محاصره را درهم بشکند. ما هم به این وعده‌ها دلخوش بودیم چون تا آن زمان ارتش ما از امکانات زیادی برخوردار بود و ما در آغاز درگیری بودیم.

2-از طرف دیگر به گردان دوم تیپ 32 نیروی ویژه دستور رسید که به سوی منطقه نخلستان که باغ‌های خرما بود حرکت کند. این منطقه در اختیار تیپ نه مرزی بود. تیپ 32 پیش از جنگ در اختیار ژاندارمری بود اما پس از شروع جنگ به دستور فرماندهی در اختیار ارتش قرار گرفت. آنها از قوانین ژاندارمری پیروی می‌کرد و بعضی‌شان به طور علنی در برابر چشم فرماندهان رشوه می‌گرفتند.

این تیپ که در منطقه خاکریز میانی به عنوان نیروی دفاعی مستقر بود پس از سقوط این خاکریز از منطقه فرار کرد در حالی که دچار تلفات سنگینی شده بود. گردان دوم بلافاصله به کمک این تیپ آمد. درگیری شدیدی در منطقه نخلستان روی داد. این منطقه پر از نخل بود برای همین دو طرف نتوانستند زرهی خود را وارد معرکه کنند و بیش‌تر از پیاده نظام استفاده کردند. با وجود این تعدادی موشک از میان درختان بر سر نیروهای ما فرود می‌آمد. این نشان می‌داد که ایرانی‌ها به بالای درختان رفته‌اند و از آنجا نیروهای ما را هدف آتش خود قرار می‌دهند.

 

*هجوم اسارت

 

پس از این درگیری نیروهای اسلامی از ما خواستند خود را تسلیم کنیم چون از همه طرف محاصره بودیم. فرمانده گردان سرهنگ دوم امجد عبادالقادر با افسران خود و با فرمانده گردان یکم از تیپ نه سرهنگ مجید العقیدی مشورت کرد و نظر آنان را جویا شد. آنها تصمیم گرفتند خود را تسلیم کنند. به این ترتیب آخرین دیوار دفاعی شهر سقوط کرد و جز نیروهای مستقر در درون شهر نیروی دیگری باقی نماند.

3- گردان سوم- آخرین گردان از نیروهای ویژه به شمار می‌آمد. این گردان برای دفاع از پل قادسیه که نزدیک شلمچه است به این منطقه اعزام شد اما به خوبی معلوم بود که این کار بهانه‌ای برای فرار از میدان جنگ است. فرمانده این گردان در کار خود موفق بود چون هیچ یک از افرادش کشته یا اسیر نشدند. پس از نبرد خرمشهر و آزادی آن به دست نیروهای اسلامی فرمانده این گردان عدنان الخالصی با معاون خود سرگرد عبدالزهره العبیدی در دادگاه نظامی محکوم و تیرباران شدند.

وقتی ستاد فرماندهی فهمید دیوار دفاعی در خاکریز میانی و مجتمع آپارتمانی به کلی نابود شده به تیپ 420 دستور داد برای کمک به تیپ‌های نه و ده عازم منطقه عملیاتی شوند. تیپ 420 نیروی ذخیره در منطقه ام الرصاص بود. تیپ به سوی منطقه حرکت کرد این تیپ در راه با سربازان و افسران فراری برخورد کرد وقتی علت فرار را جویا شدند پاسخ شنیدند که نیروهای اسلامی در کمین هستند و دارند به سوی خرمشهر پیشروی می‌کنند. فرمانده تیپ به این بهانه با قرارگاه اصلی لشکر یازده تماس گرفت و به آنها گفت: روحیه سربازان بسیار ضعیف شده چون آنها شاهد فرار نیروهای دو تیپ نه وده هستند.

فرمانده لشکر در جواب گفت: دستور را اطاعت کن و بهانه نیاور.

سرهنگ با دلی لرزان به حرکت ادامه داد تا هنگامی که یک گلوله به زندگی او خاتمه داد. ستوان فیصل عبدالغنی در این مورد می‌گوید: وقتی سرهنگ تیر خورد نزدیک او بودم. او در آخرین لحظه زندگی خود گفت لعنت بر شما.

سربازها از کشته شدن فرمانده گردان خوشحال شدند چون می‌توانستند فرار کنند و به نیروهای دو تیپ نه و ده مرزی بپیوندند زیرا آنها هم از جنگ فرار کرده بودند.

صحنه فرار سربازان بی‌نظیر بود. برای اولین بار می‌دیدیم که سربازان سلاح و کفش‌های خود را رها می‌کنند و می‌گریزند.

نیروهای ما تمام نفربرهای حامل اسلحه را که در حال فرار بودند ضبط کردند چون هیچ کس نمی‌دانست این نفربرها به کجا می‌روند.

ایرانی‌ها پس از نابودی خطوط دفاعی ما به پیشروی ادامه دادند. باید توضیح بدهم که ایرانی‌ها پیش از حرکت به سوی خرمشهر، در اطراف مجتمع آپارتمانی با تیپ 44 درگیر شدند. در این درگیری زرهی و توپخانه ایرانی‌ها و زرهی و هواپیماهای ما وارد عمل شدند.

در چنین شرایطی بود که همه می‌خواستند خود را از این مهلکه نجات دهند همه می‌دانستیم که به زودی نابود خواهیم شد. تیپ ما در قسمت شمالی شهر وارد عمل شد. سرهنگ احمد زیدان گفت: نیروهای ایرانی عقب نشینی می‌کنند چون تلفات زیادی متحمل شده‌اند. اما من به کذب این ادعا بیشتر از پیش پی بردم. همه وعده‌های فرماندهی، دروغی بیش نبود وگرنه نیروهای ذخیره و هوابرد و نیروی هوایی تا آ‌ن وقت وارد عمل شده بودند.

 

*دریایی از خون

 

خرمشهر در دریایی از خون غوطه ور بود. صدای الله اکبر و یا مهدی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. سربازان از نیروهای ایرانی می‌ترسیدند برای همین از هر سو فرار می‌‌کردند.

فرماندهان برای اتخاذ یک تصمیم جدید گرد هم آمدند. ایرانی‌ها پس از تصرف کامل آپارتمان‌های مسکونی و پس از فرار تیپ 44 به درون شهر، به پیشروی ادامه دادند و با تیپ 48 که در منطقه سده الدج مستقر بود درگیر شدند. این درگیری بین نیروهای بسیج ایرانی و تیپ 48 پیاده نظام ما روی داد.

نبرد بسیار سنگینی بود چرا که ستاد فرماندهی از تیپ 48 می‌خواست که تا آخرین نفر مقاومت کند. سده الدج آخرین دیوار دفاعی منطقه بود. فرماندهی می‌گفت که تیپ 48 باید چند ساعت مقاومت کند تا نیروی هوایی به کمک بیاید. اما این کار دور از انتظار بود. پیشروی ایرانی‌ها طوری سریع صورت گرفت که توانستند مواضع تیپ را یکباره به تصرف خود درآورند. حمله آنها چنان گسترده و سریع بود که تیپ مجالی برای تنظیم صفوف خود پیدا نکرد ونتوانست مقاومت کند. گردان‌هایی که سالم مانده بودند به داخل شهر عقب نشستند. فرمانده تیپ می‌گفت: فکر نمی‌کردم این تعداد نیرو برای حمله به سممت ما بیایند. آنها هیچ فرصتی به ما ندادند هر یک از آنها با استقبال از مرگ به سمت ما هجوم می‌آورد.

باتصرف سده الدج و نابودی تیپ 48 ما از همه سو در محاصره ایرانی‌ها قرار گرفتیم.این وضع چند شب ادامه داشت. نیروهای ایرانی بر تمام راه‌های شهر مسلط شدند. ارتباط بی‌سیم بین واحد خرمشهر و واحد بصره به فرماندهی لشکر یازده دو ساعت قطع شد. هواپیماهای ما بر فراز آسمان ایران به پرواز درآمده بود. خلبانان از ما خواستند که به پناهگاه‌ها برویم. هواپیماهای ما نتوانستند اهداف مورد نظر را بمباران کنند. چون ایرانی‌ها مجالی به آنها نمی‌دادند تعدادی از هواپیماهای ما نیز در خاک ایران سقوط کردند.

سرهنگ احمد زیدان با قرارگاه عملیاتی تماس گرفت و در مورد آخرین دستور صادر شده سوال کرد آنها گفتند باید در خرمشهر مقاومت کنید صدام به شما سلام می‌رساند و از شرایطی که در آن هستید آگاه است.

چهره سرهنگ زرد شده بود. چون به خوبی می‌دانست که فرماندهی نمی‌خواهد واحدهای ما عقب نشینی کنند. بدن او با دیدن پیشروی‌ ایرانی‌ها به سمت مجتمع مسکونی به لرزه افتاد. به او گفتم قربان چه کنیم؟

خشمگین گفت:‌از جلو چشمم دور شو. دیگر نمی‌خواهم قیافه هیچ کدامتان را ببینم.

و به گریه افتاد نمی‌دانم برای چه گریه می‌کرد.

نیروهای ایرانی برای پاکسازی و اسارت سربازان فراری به آپارتمان‌های مسکونی و خانه‌های نزدیک دیوار دفاعی حمله کردند و تعدادی ازمهندسان خود را برای خنثی کردن مین‌ها به منطقه اعزام کردند. سربازان ما در کوچه و خیابان‌های شهر پراکنده بودند ودنبال پناهگاه می‌گشتند.

 

*اصلاح موقعیت نظامی

 

فرماندهان نظامی در این شرایط حساس تلاش می‌کرد وضعیت نظامی شهر را اصلاح کند.آنها میخواستند با استفاده از تمام نیروها از شهر دفاع کنند. این کار باید به دو طریق انجام می‌گرفت.1- نیروهای محاصره شده باید علیه نیروهای ایرانی مستقر در خارج شهر حمله می‌کردند و محاصره را در هم می‌شکستند. 2- لشکر هفت پیاده نظام که به تازگی به منطقه اعزام شده بود باید به طرف خرمشهر حرکت می‌کرد و محاصره را می‌شکست. به تیپ ما – تیپ 113 -دستور رسید که تمام امکانات را آماده کنند.

سرهنگ احمد زیدان از تمام فرماندهان واحدها خواست که در یک جلسه شرکت کنند و شرایط موجود را بررسی و تصمیماتی اتخاذ کنند. این جلسه در ساعت هجده روز 23/5/1982 برگزار شد و دستورهای زیر صادر گردید:

1-تیپ پیاده نظام 48 منهای دو گردان و تیپ 238 منهای دو گردان باید به سوی بندر خرمشهر حرکت کنند و از آنجا به سمت پلی دیلی بروند آن را آزاد کرده و به پاکسازی منطقه بین خاکریز میانی و جاده خرمشهر- شملچه بپردازند و به پیشروی خود ادامه دهند و به لشکر هفت بپیوندند. این ستون ستون راست نام داشت.

2-اما ستون چپ شامل تیپ 113 به اضافه گردان هفت نیروهای ویژه باید به سوی بندر حرکت کند و به پاکسازی منطقه بین جاده خرمشهر –شلمچه و شط العرب بپردازد و راه خود را ادامه دهد تا به لشکر هفت بپیوندد.

همچنین دستور رسید که این واحدها در ساعت نوزده و سی دقیقه به سمت بندر حرکت کنند در ساعت 22 از آنجا خارج شوند و به پیشروی خود ادامه دهند.

فرماندهی این عملیات، به عهده سرهنگ احمد زیدان بود. تمام واحدها طبق این نقشه پیشروی کردند. در خلال این پیشروی با مقاومت‌هایی اندک از سوی نیروهای ایرانی مواجه شدیم البته چون بسیار مضطرب بودیم این مقاومت‌های اندک را به مثابه حمله‌ای بزرگ فرض می‌کردیم. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده بود اما همه ما هر فرد از نیروهای اسلامی را به منزله چند نفر می‌دیدیم.

ناگهان آتش سلاح‌ها به سوی ما روانه شد و پیشروی ما را متوقف کرد. سرهنگ احمد زیدان اصرار می‌کرد که به پیشروی ادامه دهیم و یکسره دشنام می‌داد. توقف‌ها باعث شد سربازها خود رااز روی نفربرها پایین بیندازند ونجات دهند. هواپیماهای ما برای آن که راه باز شود مدام نیروهای اسلامی را بمباران می‌کردند اما آنها به پناهگاه‌ها و آپارتمان‌ها پناه برده بودند و کمتر آسیب می‌دیدند. حرکت واحدها متوقف شد و نفربرها تا نزدیک بندر پراکنده شدند.

سرهنگ احمد زیدان با مقر فرماندهی تماس گرفت و جریان را گفت اما فرماندهی این حرف‌ها را بهانه‌ای برای عدم پیشروی ذکر کرد دستور پیشروی داد و قول داد توپخانه ونیروی هوایی و نیروهای هوابرد پشتیبانی کند.

سرهنگ احمد زیدان به من گفت: نیروی ذخیره را احضار کن.

من نیروی ذخیره را که شامل یک گروهان وتعداد تانک بود احضار کردم. می‌لرزیدم از مرگ ناشناخته‌ای که پیش رویم بود سرهنگ احمد می‌خواست ما را به سوی مرگ پیش ببرد به او گفتم قربان با این نیروی اندک چگونه مقاومت کنیم؟

گفت:‌همراه ما یک لشکر است نه یک گردان. به روبه روی خود نگاه کردم دیدم که لشکر گروه گروه شده‌اند تا در کنار هم بمیرند.

سرهنگ فریاد زد: پراکنده شوید ترسوها

بار دیگر تیپ ما به صورت یک ستون به پیشروی ادامه داد اما نفربرهای پراکنده باعث شد پیشروی با مانع برخورد کند از طرف دیگر نبودن یک فرماندهی درست باعث توقف پیشروی شد.

بی‌میلی سربازان نسبت به جنگ باعث شد نتوانیم بر افراد تسلط داشته باشیم. حتی یکی از سربازان سر فرمانده خود فریاد زد که از دستور تو اطاعت نمی‌کنم. او را بردند پیش ...

سرهنگ احمد زیدان و سرهنگ هم بلافاصله دستور اعدام او را صادر کرد. سرباز با صدای بلند فریاد می‌زد نمی‌خواهم بمیرم. نامش صبری زامل البصری بود.

در چنین وضع دشواری، فرماندهی از ما می‌خواست به پیشروی خود ادامه دهیم. تا این لحظه، من سرهنگ احمد را همراهی می‌کردم. او بسیار آشفته بود؛ چون از طرفی نمی‌خواست از دستورهای فرماندهی سرپیچی کند و از طرف دیگر هم میلی به شرکت در این عملیات نداشت. بارها گفت: «امروز، روز نابودی ماست!»

سرانجام درگیری تیپ ما شروع شد. فرمانده لشکر از من خواست که نیروهای ذخیره را وارد معرفه کنم؛ چون او به فرماندهی گفته بود که نیروهای ایرانی را نابود خواهیم کرد. در آغاز درگیری، بخت با ما بودغ طوری که تیپ ما توانست تعدادی از ساختمان‌های اطراف شهر را به تصر درآورد. اما در دومین درگیریف نیروهای ایرانی، افراد داوطلب خود را به سوی ما گسیل داشتند. آنها گروه گروه به سوی ما هجوم آوردند و بیشتر تانک‌های ما را به آتش کشیدند. افرادی که سالم مانده بودند یا اسیر شدند یا فرار کردند. سرهنگ احمد از من خواست که عقب نشینی کنیم. از دیگر واحدها هم خواست که عقب نشینی کنیم. از دیگر واحدها هم خواست که عقب نشینی کنند؛ چون تمام فرماندهان گردان‌ها کشته شده بودند؛ فقط به این دلیل که سرهنگ به آنها گفته بود اگر عقب نشینی کنند، کشته می‌شوند. به همراه سرهنگ عقب نشینی کردم،‌تمام نفربرها سوخته بود، حتی یکی هم سالم نبود تا با ان فرار کنیم. سرهنگ به نقشه شهر خیره شد و گفت: «باید از این راه برویم.»

حرکت کردیم؛ در حالی که بر سر شهر از آسمان آتش می‌بارید. هواپیماهای ما تا می‌توانستند، بمباران می‌کردند. بلندگوهای ایرانی از واحدهای ما می‌خواستند خود را تسلیم کنند. واحدهای ما سرگردان بودند و نمی‌دانستند چه کنند.

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

دوشنبه 8 خرداد 1391  8:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها