واحد اقتصاد
تبیان زنجان-
ریکاردو با پذیرش نظریه جمعیتی مالتوس، به توسعه مکتب کلاسیک بنیانگذاری شده توسط اسمیت پرداخت.
اسمیت بر «تولید» تأکید میکرد، اما ریکاردو بر مبحث «توزیع درامد» متمرکز شد و بعداً نئوکلاسیکها بر «کارایی» متمرکز شدند. ۲ نظریه معروف او، «قانون بازده نزولی» و «مزیت نسبی» است:
الف- قانون بازده نهایی نزولی:
به اعتقاد ریکاردو، کشاورزان همزمان با رشد اقتصادی و جمعیتی به دلیل افزایش نیاز به مواد غذایی و محصولات کشاورزی، مجبور خواهند شد زمینهای دارای بهرهوری پایینتر را نیز زیر کشت ببرند.
از آنجا که بهرهوری زمینهای درجه ۲، ۳ و ۴ کمتر از زمینهای درجه یک است، هزینه تولید در آنان افزایش مییابد. در نتیجه قیمت مواد غذایی افزایش مییابد و سود بادآوردهای (رانت) نصیب صاحبان زمینهای درجه یک میشود. مقدار این رانت دریافتی توسط صاحبان زمین همگام با رشد جمعیت افزایش یافته و درامد کل جامعه را کاهش میدهد.
ریکاردو نتیجه میگیرد که منافع صاحبان زمین در مقابل منافع دیگر طبقات جامعه قرار میگیرد. او معتقد است وقتی اقتصاد در حال رشد به حداکثر میزان درامد سرانه دست مییابد به دلیل افزایش مستمر قیمت مواد غذایی، درامد سرانه کاهش خواهد یافت.
در نهایت اقتصاد به وضعیتی ایستا یا تعادلی میرسد که در آن کارگران صرفاً دستمزدهایی در سطح حداقل معیشت دریافت میکنند.
به اعتقاد ریکاردو رشد اقتصادی جامعه سرمایهداری در سایه وجود مواد غذایی ارزانقیمت و در نتیجه افزایش امکان انباشت سرمایه در صنعت، تولید بیشتر و در نهایت افزایش درامدهای اقتصادی کل، تحقق مییابد.
از دیدگاه ریکاردو، افزایش بهرهوری کشاورزی در مقایسه با صنعت، پایه اساسی رشد اقتصادی است. بهرهوری زمینهای کشاورزی در بلندمدت با پیشرفت فناوری، افزایش مییابد. ریکاردو تعقیب سیاست درهای باز برای تجارت آزاد را برای پایین نگهداشتن سطح دستمزدهای اسمی، توصیه کرده است.
ب- نظریه مزیت نسبی:
براساس این نظریه، مبادله آزاد میان کشورها، باعث افزایش مقدار تولید محصول جهانی میشود.
اگر هر کشوری به تولید کالاهایی روی آورد که توانایی تولید آنها را با هزینه نسبی کمتری دارد بهراحتی میتواند مقداری از کالاها را با کالاهایی دیگر که ملتهای دیگر قادر به تولید ارزانتر آنها هستند، مبادله کند.
اقتصاددانان، تجارت آزاد جهانی را مطلوب میدانند زیرا باعث افزایش تولید ناخالص ملی کشورها و افزایش رفاه آنها خواهد شد. ریکاردو به کمک مفهوم «هزینه فرصت» نشان داد که کشورها نباید صرفاً بر تولید کالاهایی متمرکز شوند که در تولید آنها در مقایسه با دیگر کشورها دارند.
بلکه در داخل کشور نیز باید با در نظر گرفتن هزینه جایگزینی کالایی با کالای دیگر، بر مبنای مزیت نسبی (مقایسهای) عمل کرد. با این روش همه کشورها منتفع خواهند شد.
تحلیل مزیت نسبی (مقایسهای) ریکاردو برای اثبات تخصصی شدن تولید و تجارت، بهترین سیاستی است که کشورها باید تعقیب کنند. نقدی که باید بر نظریه ریکاردو اضافه شود این است که هر کشور در کدام زمینه متخصص شود از صرف تخصصی شدن، مهمتر است؟ زیرا برخی کالاها دارای تقاضای فزایندهای در سطح جهان هستند که دیگر کالاها از آن محرومند.
مدل رشد کلاسیک
از مجموع دیدگاههای اقتصاددانان کلاسیک، مدل رشد اقتصادی کلاسیک سر برآورد. از دیدگاه آنان، توسعه اقتصادهای سرمایهداری، مسابقهای بود بین پیشرفت فناوری و رشد جمعیت که در آن برای مدتی، پیشرفت فناوری اهمیت داشت، اما روزی این سرامدی پایان خواهد یافت و اقتصاد سیر نزولی در پیش خواهد گرفت.
پیشرفت فناوری به انباشت سرمایه، وابسته بوده و بسترساز ماشینی شدن و تقسیم کار است. نرخ انباشت سرمایه نیز به سطح و روند تغییر سودها، بستگی دارد.
در این مدل، پیشرفت واقعی به مفهوم برخورداری از سطح زندگی بالاتر با رشد پایدار و مستمر در طی زمان، وجود ندارد. مدلهای رشد ارائه شده توسط این اقتصاددانان (کلاسیک)، نویدبخش توقف پیشرفت اقتصادی این کشورها در بلندمدت است. زیرا در آن زمان، درامد سرانه، امکان رشد بیشتر را از دست خواهد داد.
نظریه کارل مارکس (۱۸۸۳-۱۸۱۸)
مارکس برخلاف اسمیت، مالتوس و ریکاردو، سرمایهداری را غیرقابل تغییر نمیدانست. او به سرمایهداری به عنوان یکی از شیوههای تولیدی مینگریست که با کمون اولیه شروع شد، سپس وارد مرحله بردهداری شد و پس از آن شیوه تولید فئودالیسم را در جوامع حاکم کرد.
مارکس معتقد بود سرمایهداری، مرحله چهارم از شیوههای تولیدی رایج در جهان است و در نهایت فرو میپاشد. این فروپاشی به دلیل رکود نیست بلکه به دلایل اجتماعی خواهد بود و در نهایت جهان به مرحلهای نهایی به نام کمونیسم خواهد رسید. عقیده او نقطه مقابل استوارت میل محسوب میشود زیرا او سرمایهداری را مرحله نهایی توسعه انسانی میدانست
. مارکس قدرت تولیدی سیستم سرمایهداری را مورد ستایش قرار میدهد، اما از هزینه انسانی تولید چنین ثروتی، انتقاد میکند. او بر این باور بود که ارزش افزوده تولید، صرفاً از کار طبقه کارگر (پرولتاریا) ناشی میشود، در حالی که سرمایهداران سهم غیرمتناسبی از درامد را به دلیل تملک ابزار تولید به خود اختصاص میدهند.
مارکس هوشمندانه دریافت که توزیع درامد در جوامع سرمایهداری بسیار غیرمنصفانه و غیرعادلانه است.