0

داستان آموزنده جوان ثروتمند و پند عارف

 
karbalanajaf
karbalanajaf
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اسفند 1387 
تعداد پست ها : 393
محل سکونت : ایران

داستان آموزنده جوان ثروتمند و پند عارف

داستان آموزنده جوان ثروتمند و پند عارف
 
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
 
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،
تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری
زندگی یعنی تکاپو

زندگی یعنی هیاهو

زندگی یعنی شب نو , روزنو , اندیشه نو

زندگی یعنی غم نو , حسرت
نو , پیشه نو


 
پنج شنبه 15 مهر 1389  4:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز
جمعه 16 مهر 1389  12:56 PM
تشکرات از این پست
karbalanajaf
دسترسی سریع به انجمن ها