نويسنده : دکتر ابوالقاسم حسينجاني
آن بنشسته اي خوب است که
آدمي را به فکر وا مي دارد ؛
نه آن نوشته اي
که همه ي جواب ها را ـ هم ـ با خويش مي آرد !
***
زندگي ، همه اش ، آفرينش است
وقتي با قوه ي ادراک دروني تان تماس برقرار مي کنيد ، در اصل ، با ريشه ي خلاق زندگي در تماس هستيد .
هزاران ميليارد دگرگوني گونه گون در ياخته هاي بدن ، تنها صحنه اي گذرا از زندگي ما را تشکيل مي دهد
که در پس نقاب آن ، فرد ناظري وجود دارد که نماينده ي منشأ آگاهي و هوشياري ست .
هر آن چيزي را که من تجربه مي کنم ،
با آگاهي آغاز و به آگاهي ختم مي شود ؛
هر تصور و احساسي که ذهن مرا تسخير مي کند ، بخش کوچکي از آگاهي ست
و همه ي اهداف و انتظاراتي که براي خود و از خود دارم ،
در آگاهي و هوشياري ست که برنامه ريزي شده اند .
و در کلامي کوتاه :
زندگي ، تداوم آگاهي ست .
***
چون ادامه ي آگاهي خويش را ـ همواره ـ حفظ نمي کنيم ،
به همين دليل است
که دچار آسيب ها و صدمات گونه گون مي شويم
و اين گونه است که بخش وسيعي از وجود فيزيکي ما ، از کنترل مان خارج و گرفتار بيماري ، پيري و مرگ مي شود .
اما ، تنها زماني مي توان انتظار چنين رخدادهايي را داشت که از «آگاهي » ، چيزي جز بقاياي متلاشي شده ، باقي نمانده باشد !
در تحقيقات به عمل آمده در کلينيک منينجر ـ در اوايل دهه ي 1970 ـ يک متخصص علوم معنوي از هندوستان ، به نام «سوآمي راما » توانست ضربان قلبش را ـ به خواست خود ـ از 70 به 300 ضربان ، که خيلي بيشتر از ميزان طبيعي ست ، برساند که در اين وضعيت ، اساساً ، ضربان قلب او به لرزش هايي تبديل شده بود که ديگر قادر به جذب و انتقال خون ـ با ضربان طبيعي ـ نبود .
در اشخاص عادي ، ضربان لرزشي قلب ، باعث ايجاد ايست قلبي و يا بيماري هاي کشنده ي ديگر مي شود .
که همه ساله هزاران تن به آن مبتلا مي شوند ؛
اما ، با اين وجود ، «سوآمي راما » به اين بيماري قلبي مبتلا نشد
چرا که عمل او ، تحت کنترل مستقيم «آگاهي » اش بود ! ...
***
زندگي ، مثل يک رودخانه است .
و پيکره ي من ـ همچون رودخانه ـ با تغيير زمان ، تغيير مي کند ؛
که اگر خود من هم بتوانم همين کار را انجام بدهم ، در زندگي آسيبي نخواهم ديد و خاطرات آسيب هاي گذشته ،
درد تازه اي را برايم به ارمغان نخواهد آورد و هيچ گونه «پيش بيني » اي در مورد ناراحتي هاي آينده ـ نيز ـ در من ترسي ايجاد نخواهد کرد .
هيچ محدوديتي در انرژي ، اطلاعات و قوه ي ادراک دروني انسان وجود
ندارد .
به سرزميني بنگريد که هيچ کس در آن پير نيست ؛
و اين سرزمين ،
هيچ کجايي نيست ، مگر در درون آگاهانه ي خودتان ! ...
منبع :مجله ي شادکامي و موفقيت شماره ي 66 .