0

نارنجكي كه مامور بود

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

نارنجكي كه مامور بود

بايد ضامن نارنجك را سر جايش قرار دهم. پس چرا سر جايش نمي رود. بايد بنشينم و عجله هم نكنم. كاش عرق نكنم. قطره هاي عرق هم كه وارد چشمم شود، كار را دشوارتر خواهد كرد. خدايا! پس چرا ضامن سرجايش نمي رود؟ مي روم كنار خاكريز و نارنجك را به پشت خاكريز پرتاب مي كنم.


مشغول نگهباني هستم. سكوت شب بر همه جا حاكم است. هميشه فكر كرده ام اين لحظه ها بهترين فرصت براي فكر كردن است. ابتدا غير از سكوت و تاريكي چيزي نمي بيني اما وقتي به اعماق سياهي چشم مي دوزي انگار نقبي در روشنايي زده مي شود. در آن لحظه ها مي تواني از خودت بيرون بروي و تماشا كني كسي را كه نام تو را دارد و سال ها از پشت چشم هاي او به دنيا نگاه كرده اي! يك دفعه صدايي مي شنوم.
ـ "حالا كه همه خواب هستند....، لابد كسي به دستشويي مي رود! اما اگر گشتي هاي دشمن باشد چي!؟ "
با اين فكر ضامن نارنجك را مي كشم و آماده در مشتم نگه مي دارم. چند دقيقه گوش مي خوابانم. خبري نيست. حالا بايد ضامن نارنجك را سر جايش قرار دهم. پس چرا سر جايش نمي رود. اين جوري نمي شود. بايد بنشينم و عجله هم نكنم. اينجا خوب است كنار اين ميله كه موقعيت گردان ما را نشان مي دهد. بايد از اول شروع كنم. كاش عرق نكنم. اما مي دانم كه عرق خواهم كرد. قطره هاي عرق هم كه وارد چشمم شود، كار را دشوارتر خواهد كرد خدايا! پس چرا ضامن سرجايش نمي رود؟
حالا بايد چكار كنم؟ اين جوري كه نمي شود. اگر يك ذره دستم شل شود...!
بايد كاري كنم. حتماً ضامن نوكش كج شده است. بايد بروم نزديك خاكريز. اينجا اگر پرت كنم موقعيت بچه ها لو مي رود. مي روم كنار خاكريز و نارنجك را به پشت خاكريز پرتاب مي كنم. صداي مهيب انفجار سكوت شب را مي شكند. نفس راحتي مي كشم و به سرعت سر پستم برمي گردم...
صبح شده است برادران علت انفجار ديشب را مي پرسند. اصل ماجرا را برايشان تعريف مي كنم. مسئول دسته مي گويد:
ـ "برويم ببينم چه شده است! "
مي رويم و آن سوي خاكريز را نگاه مي كنيم. چشمانم از شدت تعجب گرد مي شود. اجساد پنج سرباز و درجه دار عراقي توي چاله اي در نزديكي خاكريز افتاده است.
دوستان از شدت شادي اشك در چشم هايشان حلقه مي زند. من هم توي دلم خداوند مهربان را شكر مي كنم و با خود مي گويم:
نارنجك ديشبي هم مامور خدا بوده است.

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

سه شنبه 13 مهر 1389  6:43 AM
تشکرات از این پست
mahdiye
mahdiye
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1388 
تعداد پست ها : 189
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نارنجكي كه مامور بود

چقدر جالب!

 

باران خواهد باريد ... باران خواهد باريد

و من زير باران خيس ميشوم

نياز دارم پاک شوم فراموش شوم

 

 
 

خيسم از خوشبختي 

چتري دهيد مرا!!!  

سه شنبه 13 مهر 1389  7:35 AM
تشکرات از این پست
azarian2010
azarian2010
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 809
محل سکونت : بروجن
سه شنبه 13 مهر 1389  8:03 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نارنجكي كه مامور بود

ممنون

 
 
سه شنبه 13 مهر 1389  9:05 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها