متاسفانه در فرهنگ بسياري نقاط دنيا جا افتاده است كه زندگي مشترك موفق
شامل يك خانواده عالي و خوشحال و بدون مشكل است.به همين دليل، گاهي
اوقات با خود فكر ميكنند شايد زندگي آنها كه با اين الگو تا حدودي فرق
دارد، ارزش ادامه نداشته باشد. احساس نارضايتي يا نا اميدي در شرايطي
طبيعي است، اما وقتي ايدهآلهاي ما دست نيافتني باشند تحمل مسائل غير
ممكن ميشود.
يكي از صاحبنظران ميگويد: بتازگي افراد از همسرشان توقع زيادي دارند
و اين موضوع فشار زيادي از لحاظ فكري و روحي براي دو طرف ايجاد ميكند.
يك خانم و آقاي 28 و 30 ساله با يكديگر ازدواج ميكنند. آنها در 2
منطقه و با 2 فرهنگ متفاوت بزرگ شدهاند. خانم ميگويد همسرم بسيار
مستقل و خود ساخته بود و من اين ويژگي او را تحسين ميكردم. دو سال
نخست زندگي ما خيلي خوب سپري شد؛ اما سپس مجادلات ميان ما شروع شد. من
تصور ميكردم از آنجا كه او مدت زيادي دور از خانواده بوده بسياري از
آداب معاشرت با خانواده را نياموخته است. او فرياد ميزد. من پس از
دعوا دوست داشتم با خودم تنها باشم، اما او اين را به حساب سردي و بي
مهري من ميگذاشت. پس از هم جدا شديم .
در واقع در چنين مواردي مشكل اصلي عدم تفاهم نيست، بلكه ازدواج يك
ماشين نيست كه در همه موارد موجب موافقت طرفين با يكديگر شود. تمام
همسران در برخي موارد نظرات متضادي دارند، اما مساله اين است كه ما فكر
ميكنيم اگر با شخص مناسبي ازدواج كرده بوديم هرگز بحث و مجادله در كار
نبود.
جالب است كه بدانيم همسران خوشبخت نيز برسر مسائلي مانند احساسات پول و
فرزندان با يكديگر بحث ميكنند، اما آن را عادي و در برخي موارد لازمه
برطرف شدن سوء تفاهمات ميدانند. ولي برخي تحمل آن را نداشته و اقدام
به جدايي ميكنند.
از جمله مسائلي كه بايد پيش از ازدواج به جوانان آموزش داد اين است كه
هر ازدواجي شرايط مخصوص به خود را دارد و با ديگري فرق ميكند. تمام
ازدواجها ميان افرادي از خانوادههاي مختلف با عقايد و ديدگاه هاي
گوناگون است. آنچه اهميت دارد و هنر محسوب ميشود اين است كه بتوان
جهان را از چشم طرف مقابل هم ديد.
پرتوقع و بي حوصله
يكي از علل طلاق اين است كه فرهنگ به منظور رضايت افراد تغيير كرده است.
يكي از محققاني كه 20 سال روي بيش از 2000 خانواده بررسي كرده، ميگويد:
اين تغيير موجب شده افراد از سوء استفاده در موارد خاص رهايي يابند،
اما مسائلي نيز دارد كه افراد تصور ميكنند اگر با هم توافق كنند كه
مايل به طلاق هستند مساله حل ميشود و حاضر نيستند براي بهبود زندگي
مشترك تلاش كنند. به عبارتي برخي زوجين پرتوقع و بيحوصله شدهاند.
مساله ديگر اين است كه ما اصولا ياد گرفته ايم كه به خود بها دهيم و
آنچه در يك رابطه موفق نياز است، خود در كنار ديگري است. به عبارت ديگر،
در جهان رقابتي امروز ما به خاطر دستاوردهاي فردي پاداش ميگيريم نه به
خاطر كمك به ديگران و اين درست نيست، زيرا موجب شده ما مستقل بودن را
به همكاري ترجيح دهيم و مفاهيمي مانند وفاداري و كنار آمدن با ديگري را
زياد جدي نگيريم. پس با چنين تفكري افزايش نرخ طلاق عادي است.
بيشتر افراد تصور ميكنند همسرشان بايد خوبيهايشان را بشدت برجسته
ببيند و با بديهايشان كنار بيايد و حتي خود را به خاطر آنها تغيير دهد.
براي مثال به همسرشان ميگويند خود را لاغر كن چون من از چاقي بدم ميآيد،
به جاي اينكه بگويند وزنت را پايين بياور تا در معرض ابتلا به ديابت
نباشي.
زني كه از شوهرش جدا شده بود ميگفت: رفتار همسرم در جمع باعث خجالت من
بود. او هيچ چيز نميگفت و خود را از ديگران كنار ميكشيد. من فكر ميكردم
اگر با فرد ديگري ازدواج كرده بودم مايه سربلندي بيشتر من ميشد.
افرادي كه در محيطهاي مملو از آدمهاي همسن و سال و هم رشته خود
هستند مانند محيطهاي كاري، ميتوانند همسري مناسب خود از ميان جمع
موجود انتخاب كنند و خوشبخت شوند، اما اگر تفكر درستي نداشته باشند با
قرار گرفتن در چنين محيطهايي ممكن است تصور كنند فرد ديگري بيشتر از
همسرشان قادر به خوشبخت كردن آنهاست و تمايل به طلاق پيدا كنند.
در عصر حاضر وقتي افراد از طريق راديو، تلويزيون، مجلات و بسياري منابع
ديگر با داستانهاي خيالي احاطه ميشوند اگر توانايي قوي تميز دادن
نداشته باشند آرزو ميكنند كه اين اتفاقات در زندگي واقعي شان نيز رخ
بدهدو زماني كه چنين نميشود و در واقعيت به آرزوهاي خود دست نمييابند
مايوس شده و دست به طلاق ميزنند.
با اين حال جالب است كه بدانيد در بررسيها، افراد متاهل خوشحالتر از
مجردها هستند، اما برخي افراد كه با گذشت مدت زياد از ازدواجشان رضايت
ندارند، تفاوت چنداني با دوران مجردي نميكنند.
ازدواج كسي را خوشبخت نمي كند
به عقيده متخصصان، ازدواج به خودي خود قرار نيست شما را خوشبخت كند،
بلكه وقتي وارد زندگي مشترك ميشويد قرار است كارهاي مثبت بيشتري به
منظور بهتر بودن و برطرف كردن نقاط ضعف خود انجام دهيد. زيرا ميدانيد
كه مورد محبت فرد ديگري واقع ميشويد. پس بايد براي افزايش صميميت و
بهبود رابطه بكوشيد. به بيان ديگر، شيوه برخورد زوجين است كه كيفيت
زندگي مشترك را تامين ميكند. محبت به همسر براي ارتقاي جوامع انساني
كافي نيست، اما لازمه انسان بودن است.
ما بايد اين نكته را درك كنيم كه نميتوانيم هر آنچه ميخواهيم از
همسرمان دريافت كنيم، اما به عقيده يكي از نويسندگان ميتوانيم از اين
مفهوم براي ايجاد يك رابطه پخته و صميمي بين زن و مرد استفاده كنيم تا
خلاء ميان آنها پر شود.
اشتباهي كه در مورد مفهوم صميميت وجود دارد اين است كه ما مدام در كنار
همسرمان بنشينيم و استعدادها و تواناييهاي خود را پرورش ندهيم. آنچه
ما به عنوان افراد بالغ به آن نياز داريم اين است كه عشق و علاقه ميان
همسران به معني آزادي آنهاست، نه زنداني كردن آنها. بيشتر ما معتقديم
كه استحقاق بهترينها را داريم و طرف مقابل بايد اين بهترينها را
برايمان مهيا كند و بسختي ميپذيريم كه اگر در جايي دچار ناكامي شديم
به دليل اشتباه خودمان بوده است.