0

غم غمناك

 
sajad2007
sajad2007
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 9109
محل سکونت : رفسنجان

غم غمناك

شب سردی است، و من افسرده

راه دوری است، و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده
 

می كنم  تنها، از جاده عبور

دور ماندند ز من آدم ها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها
 

فكر تاریكی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز كند پنهانی
 

نیست رنگی كه بگوید با من

اندكی صبر، سحر نزدیك است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای، این شب چقدر تاریك است!
 

خنده ای كو كه به دل انگیزم؟

قطره ای كو كه به دریا ریزم؟

صخره ای كو كه بدان آویزم؟
 

مثل این است كه شب نمناك است

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیك، غمی غمناك است.
(سهراب سپهری)

یک شنبه 11 مرداد 1388  3:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها