0

شهید عبدالرضا موسوی

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

شهید عبدالرضا موسوی

 موسوی، عبدالرضا

( ملیت: ایرانی  قرن:15)

شهید عبدالرضا موسوی : فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی«خرمشهر» 
روز جمعه بیست و نهم فروردین ماه سال 1335 در« خرمشهر» و در خانواده یکی از سادات عرب زبان ،فرزندی به دنیا آمد که او را «عبد الرضا» نامیدند .تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر «خرمشهر» گذراند .به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یاد گیری ،همیشه دانش آموزی ممتاز و موفق بود .در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلتها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده ،دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی محله شان ،علی رغم وجود بسیار فسق و فساد ،هیچ گاه دامن خود را به معیت نیالود .به قول خودش بجز راه بین خانه و مدرسه و درس خواندن و بازی فوتبال در اوقات فراغت کار دیگری نداشت .
در سن 18 سالگی با معدل 58/ 19 دیپلم گرفت .در کنکور اعزام به خارج از کشور ،مقام اول را کسب نمود و در کنکور سراسری نیز شرکت کرده ،با رتبه ای بسیار چشمگیرقبول شد و در دانشگاه« تهران» به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت .
از یک سو بسیار روی تحصیل تاکید و اصرار داشت و تربیت افراد متخصص و متعهد را ضرورت جامعه می دانست و از طرفی نیز محیط دانشگاه را یک محیط غیر اسلامی و نفرت انگیز می دید که ظاهری روشنفکرانه دارد و غالبا ارضا کنند ه خصلت های نفسانی است. به این دلیل بود که فعالیت های خود را در حصار دانشگاه محدود نکرد و سعی نمود با توجه به واقعیت هایی که لمس کرده بود ،به برخوردهای اصولی تر در مقابل معضلات آن روز اجتماع دست بزند. بدین ترتیب با اجاره ی خانه ای در جنوب شهر تهران – علی رغم توانایی تهیه مسکن در نقاط مرفه شهر – رابطه ای نزدیک با توده محروم و زحمتکش آن مناطق بر قرار کرد و باخرید کتب مذهبی برای آنها ،اندک اندک ارتباط فکری عمیقی با آنان بر قرار نمود و این اولین اقدام او برای شروع فعالیت های جدی سیاسی بود .

پس از چندی بنا بر تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت ،قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد تا به کمک شناختی که از ویژگیها و فرهنگ و سنتهای بومی مردم منطقه خود دارد ،بتواند رابطه جدی تری با مردم بر قرار کند .بدین لحاظ او هم خود را به دانشگاه «جندی شاپور»در« اهواز »منتقل نمود و در محیط جدید به فعالیت ادامه داد .در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد ، اخراج خواهد شد .اما وی بی توجه به این هشدار ،فعالیتهای خود را وجهه سیاسی بیشتری پیدا کرده بود ،ادامه داد و در نتیجه پس از گذشت چند ماه برای دومین بار به او اخطار داده شد ؛و عاقبت از دانشگاه اخراج گردید و با توجه به تصمیمات قبلی که با دوستانش گرفته بود ،به خرمشهر باز گشت و فعالیت های خود را پی گرفت .
باید خویش را از قید تمامی آلودگی ها و منیت ها آزاد سازیم و در حقیقت ،به جبهه اساسی جهاد که مبارزه و کوشش در جهت تصییح وجودی و نزدیکی و انطباق بر معیارهای انسان ساز اسلام است ،روی آوریم و بدانیم که با لا ترین جهاد ها ،کوشش های بی ریا و فداکاریهای بی نام و نشان و خدمتهای مخلصانه و مومنانه است ،بی اینها هیچگونه لیاقت و صلاحیت امری را متصور نباشید .
به دلیل جو گروهگرایی ،ضدیت ،تفرقه و خودمحوری حاکم بر «خرمشهر» ،وی در ابتدا سعی کرد که به کمک فعالین شهر ،در میان تمامی افراد مبارز منطقه اعم از روحانیون ،بازاریان مذهبی و جوانان مبارز و ...وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم برای پیشبرد اهداف انقلابی را بر قراذر سازد .در همین راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور ،او نیز در بر پایی تظاهرات و درگیری ها ی خیابانی «خرمشهر» و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم ،نقش عمده ای را ایفا نمود و در این زمینه به دعوت سخنرانان و وعاظ آگاه و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام می پرداخت و با تشکیل نمایشگاته های کتاب در مساجد و بر قراری کلاس های تفسیر قرآن و نهج البلاغه جوانان را به مساجد می کشاند همچنین با جوانان مبارز شهرهایی چون« اهواز »،«آبادان »،«بهبهان» ،«اندیمشک» و« دزفول »تماس برقرار نموده و تشکل گسترده ای از جوانان پر شور و انقلابی به وجود آورد .
در «خرمشهر» به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم ،اقدام به اجاره خانه ای به عنوان خانه تیمی نمود و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد . وی همچنین به عضویت حزب ا.. خرمشهر در آمده و در آنجا با همرزم همیشگی اش ،شهید «جهان آرا» آشنا شد . به دنبال بر قراری حکومت نظامی ،تمامی جوانان فعال شهر ،از جمله« عبد الرضا»دستگیر شد ه و به زندان افتادند .
فعالیت های سیاسی – اجتماعی او پس از پیروزی انقلاب شرکت در تشکلی موسوم به کانون« فرهنگی نظامی» در «خرمشهر» بود ،که توسط افراد مبارز و مسلمان شهر به وجود آمده بود .او در عین حال که شدیدا معتقد به ایجاد تشکیلاتی در سطح شهر برای مقابله با ضد انقلاب داخلی بود ،اما به دلیل طیفی که کانون را تشکیل داده بودند ،،شرکت فعالی در آن نداشت ،هر چند که با بر خوردهای اصولی خود ، سعی در رشد کانون و بر طرف نمودن نکات منفی آن می کرد .در همین ایام ،او مدتی هم در کانون« فتح آبادان »،کلاس های عقیدتی بر قرار نمود و به تدریس و تفسیر نهج البلاغه " مجموعه تفاسیری که خود شهید آنها را تهیه و تدوین کرده بود " می پرداخت .با تشکیل جهاد سازندگی او کار شبانه روزی خود را در «خرمشهر» شدت بخشید که درگیری «چهار شنبه سیاه » نقطه اوج آن بود .«عبد الرضا» در این درگیری شرکت فعالی داشت ،چرا که معتقد بود در مقابل جریان نظامی موجود در سطح شهر ، خلق عرب و منافقین ،که برای مقابله با انقلاب فعالیت می کند ،باید قاطعانه ایستاد و برخورد نظامی نمود ،تا ضد انقلاب احساس قددرت نکرده و فرصت تشکل یافتن نداشته باشد .
پس از تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید« جهان آرا »به عضویت آن در آمده و در سمت مسوول عملیات مشغول به کار شد . در آبان ماه سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه باز گشت و حدود یک ترم در آنجا بود ،تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج «خرمشهر» و سپاه و به خاطر اسرار شهید« جهان آرا» و دیگر برادران پاسدار مجددا درسش را رها کرد و به سپاه باز گشت .در این ایام به دلیل اوضاع حساس منطقه کار خود را به صورت شبانه روزی ادامه داد و اغلب هفته ها به خانه نمی رفت .به دلیل برخورد قاطع خود با افراد فرصت طلب ، گروهها و جریانات سیاسی در سطح شهر ،با سیلی از تهمت های نا روا مانند طلب مرتجع ،دگم و بد اخلاق و ... رو به رو شد .اما خللی بر تصمیمات و عملکردهای او وارد نشد و مظلومانه به فعالیت خود ادامه داد .طی این مدت او در شناسایی ضد انقلاب داخلی و افشای ماهیت وابسته به آنان ،با شرکت در مصاحبه های تلویزیونی و توضیح چگونگی ارتباط انان با رژیم بعث عراق نقش فعالی داشت .در کنار امور نظامی و سیاسی ،«عبدالرضا» از خود سازی نیز غافل نبود و به گفته همرزمانش حالات معنویش روز به روز افزایش می یافت . نماز شب وی ترک نمی شد و در تمام رفتار و عملکرد هایش توکل و پناه جستن به خدا مشهود بود .
جنگ آغاز شد و سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در« خرمشهر» حضور پیدا می کرد و در کنار شهید «جهان آرا» به بسیج و هدایت رزمندگان و نیروهای مردمی پرداخت .تا اینکه در مهر ماه 59 در نبردی تن به تن با متجاوزین مجروح شد ،اما پس از مدت کوتاهی استراحت ،مجددا به جبهه باز گشت و به سازماندهی مجدد معدود نیروهای باقیمانده سپاه همت گمارد و باز در این ایام بود که با مصاحبه های متعدد تلویزیونی خود به افشا ء ماهیت« بنی صدر» و نقش او در سقوط «خرمشهر» پرداخت .
در ایام رکود جبهه ها در فاصله سقوط «خرمشهر» تا سقوط« بنی صدر» ،شهید «موسوی» برای مدتی عازم« تهران» شده و جهت نام نویسی در وزارت خارجه اقدام می کند تا بلکه بتواند در یکی از کشورهای منطقه خاورمیانه ،فعالیت دیپلماتیک داشته باشد و با استفاده از تخصص و توانایی های خود " شهید موسوی بر ادبیات زبان عرب و انگلیسی تسلط کامل داشت " در انعکاس و صدور انقلاب نقشی داشته باشد ،و در این رابطه حدود 3 تا 4 ماه به مطالعه پیرامون نهضت های آزادی بخش منطقه و شیو های استعمارگرانه ابر قدرتها در منطقه و جهان پرداخت .اما در پی سقوط «بنی صدر» و تغییر و تحول در جبهه ها ،ا و خود را موظف به حضور در میدان نبرد می بیند و به جبهه ها باز می گردد . پس از عزیمت شهید« جهان آرا» به «اهواز» و به دنبال آن شهادت وی ، شهید «موسوی» فرماندهی سپاه «خرمشهر» را در دست گرفته و به سازماندهی مجدد پرداخت .پس از 7 ماه فعالیت مستمر در جهت باز سازی نوین سپاه ،زمانی که نوبت به آزاد سازی «خرمشهر» رسید ،او اقدام به سازماندهی نیروهای پاسدار و بسیجی در تیپ 22 بدر «خرمشهر» نموده .علی رغم این موضوع ،پیشنهاد فرماندهی این تیپ و هر گونه مسئو لیت رسمی دیگر را نپذیرفت و با شروع عملیات بیت المقدس سوار بر موتور در بین خطوط به تردد و سرکشی می پرداخت و به قدری در این امر اهتمام ورزید که خواب و خوراک را کاملا فراموش کرده و چهره اش چنان تکیده و لاغر شده بود که قابل شناسایی نبود .تا اینکه در مرحله سوم عملیات بیت المقدس ،زمانی که با آمبولانس مشغول جا بجایی چند مجروح در نزدیکی جاده اهواز – خرمشهر بود . 
بعد از ظهر روز جمعه هفدهم خرداد ماه سال 1361 مصادف با سیزده رجب 1402 ،پیکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده ای به ستاد معراج شهدای «اهواز» انتقال پیدا کرد . قبل از قرار دادن آن جسم متلاشی شده ،مسوول ستاد معراج با قطعه ای کاغذ سفید ،یک سنجاق و یک ماژک سرخ رنگ رسید تا مثل همیشه هویت شهید را روی کاغذ بنویسد و به آن سنجاق کند ،نگاهی به سر تا پای جنازه کرد . قسمت یایین صورت به کلی از میان رفته و دست و پایش قطع شده بود .شکم و سینه اش را هم موج انفجار له و متلاشی کرده بود .
دستش را جلو برد و لباسهای شهید را برای یافتن کارت شناسایی جستجو کرد ،آرم مخملین سپاه در زیر لایه های ضخیمی از خون لخته شده نشان می داد که پاسدار است . با لاخره کیف بغلی اش را از میان گوشتهای سوخته و لهیده بیرون کشید که در آن چند تومانی پول و عکس زنی جوان و دختری حدودا یک ساله به چشم می خورد ،به اضافه بریده یک روز نامه که تصویر جوانی جذاب روی آن نقش بسته بود ،صاحب آن عکس را می شناخت ،«سید محمد علی جهان آرا »،فرمانده سپاه «خرمشهر» بود که 7 ماه پیش به شهادت رسیده بود ،پس به احتمال قوی شهید از پاسداران سپاه «خرمشهر» است .
کیف را با دقت بیشتری جستجو کرد و کارت کوچکی را از آن بیرون کشید که آرم دانشگاه جندی شاپور اهواز روی آن به چشم می خورد وقتی مقابل عبارت نام و نام خانواد گی را نگاه کرد ،خشکش زد بغض راه نفسش را سد کرد ،باورش نمی شد ؛همین چند ساعت پیش سوار بر موتور آمده بود عقب ، تا برای انتقال مجروحین ،آمبولانس تهیه کند و خودش شخصا پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت به خط ، یکبار دیگر به آن کارت دانشجویی که حالا به خون و قطرات اشک آغشته شده بود نگاه کرد ،با زحمت و بغض آلود زیر لب زمزمه کرد :«سید عبد الرضا موسوی رشته پزشکی ...»
به راستی که شهادت حد نهایی تکامل و اوج سعادت انسانی است . استمرار خط سرخ شهادت ،بعنوان مشی اساسی سپاه ،با خون این برادران پر توانتر و خونین تر گردیده است .

منابع زندگینامه: "ستارگان آسمان گمنامی"نوشته ی محمد علی صمدی،نشر فرهنگسرای اندیشه،تهران-1378

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

یک شنبه 17 اردیبهشت 1391  4:38 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید عبدالرضا موسوی

 

نوشته ای از شهید عبدالرضا موسوی (فرمانده سپاه خرمشهر): برادران عزیزم،شما چه فکر می کنید ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم، أني لا اضيع عمل عاملٍ مِنكُم، مِن ذكَرٍ او اُنثي مِن بَعض فالَّذينَ هاجَروا و اُخرِجوا مِن ديارِهِم، و اوذوا في سبيلي و قاتلوا و قتلوا لاكفرنَّ سَيِّئاتِهِم ، وَ لادخِلَنَّهُم جَنّاتٍ تَجري مِن تَحتِها الانهار ثواباً مِن عِندِ الله وَاللهُ عِندَه حُسنُ الثَّواب.
آل عمران (195-193)

برادران عزيزم: حركت جوشان انقلاب اسلامی كه در بيست و دوم بهمن 57، سلطنت استبدادی وابسته را درهم ريخت، در همان نقطه متوقف نماند كه اگر می‌ماند، چنانچه برخی مي‌خواستند اكنون نه تهاجمی در كار بود و نه جنگی.

جنگ فعلی نتيجه جبری ادامه حركت انقلابی مردم و تلاش برای تحقق همه اهداف انقلاب است. جنگ تحميلی كنونی پی‌آمد تلاش انقلابی خلق ماست و مانند بسياری عواقب و آثار ديگر انقلاب بايد با آن روبرو شد و بر آن غلبه نمود. جنگ فعلی با بحران اقتصادی و توطئه‌های سياسی ـ نظامی ديگر از لحاظ ماهيت تفاوتی ندارند.


انقلاب در حركت روبه ‌پيش خود با اين موانع و توطئه‌ها و كارشكنيها روبرو می‌شود و هر انقلاب اصيل و مردمی چنين است و لذا بايد در ادامه راه خود بسوی هدفهای انقلابی همه موارد را از پيش پا بردارد. در اين جنگ انقلاب و هدفهای مكتب از همه چيز بالاتر است.


برادران عزيز من، برای ما استقلال و تماميت ارضی فی‌نفسه و مجرد و تنها ارزش به حساب نميیآيد، بلكه تماميت ارضي و استقلال ميهن اسلاميان در چهارچوب هدفهای انقلاب و مكتب معنی پيدا ميیكند. آری برادرانم، آنچه به جنگ و تلاش در حفظ پاسداری از تماميت ارضی و استقلال معنی می‌بخشد، انقلاب و مكتب است، آزادی و استقلال واقعی است، عدالت و برابری است. ما بايد پيش از آنكه برای يك وجب خاك بيش يا كم بجنگيم، بايد برای دفاع از آرمانهای انقلاب مبارزه كنيم و اين است كه همه بايد از ديدگاه انقلاب و مكتب در جنگ وارد شويم. زيرا اگر شركت در جبهه جنگ با آگاهي سياسی و مكتبی همراه نباشد، وظيفه‌ای انقلابی نخواهد بود. 


جنگ با عراق برای ما هدف نيست و همه‌چيز هم نيست، بلكه وظيفه‌ای است در كنار و به دنبال ديگر وظايف انقلابی و اسلامی كه تاكنون داشته‌ايم و از اين پس خواهيم داشت.


تأكيد من به خاطر آن است كه نشان دهيم ما و همه رزمندگان و جان بركفان انقلاب هرگز هدفهايی را كه بخاطر وصول به آن انقلاب كرديم و دشمنی ابرقدرتها را برانگيختيم و هجوم نظامی عراق هم يكی از عكس‌العملهای اين حركت انقلابی است، هرگز فراموش نكرده‌ايم و پايان يافته نمی‌بينيم.


برادرانم، سپاه بايد مبارزه درازمدت مكتبی را تا تحقق همة ايده‌آلهای توحيدی دستورالعمل زندگی و حيات خويش قرار دهد. برادران عزيزم. شما چه فكر می‌كنيد؟! آيا تحت چه شرايطی استعمارگران و دشمنان زخم‌خورده ما حاضرند به جاي مخالفت و خصومت به حمايت از ما برخيزند؟ آيا جز با نفی همه خواسته‌هايی كه تا كنون در راهشان جنگيده‌ايم و قربانی داده‌ايم؟ آيا جز با نفی هدفهايی كه دشمنی شيطانها را بر انگيخته بود؟ نفی آزادی، نفی استقلال واقعي و جوهره مكتبی انقلاب؟ و راستی برادران، اگر ما اختلاف خود را با استكبار جهاني به سركردگی امريكا فراموش كنيم، چه چيزی برای ما می‌ماند؟


آر برادران، ما برای تحقق آرمانهای توحيدی انقلاب كرده‌ايم و به همين دليل جنگ بايد در خدمت اين آرمانها باشد. ما بايد در اين جنگ علاوه بر اينكه دشمن را به عقب برانيم و از حاكميت و گسترش انقلاب و تداوم آن دفاع و در راه آن جانبازی نمائيم، بايد ابتلاء به آلودگيهای شرك و خودپرستی و تن‌پروری و فساد از وجودمان پاك گردد و شخصيت انساني ما در اين كوره گداخته سختي و شدت،‌ذوب شده، تحت تأثير جوهر ايمان به مكتب و ارزشهای متعالی، ارتقاء و تكامل يابد. با تحمل آوارگی از شهر و ديار و مصيبت از دست دادن عزيزان و آزار وارده از دشمن، همراه با كسب آگاهی و تقويت ايمان صلاحيت وراثت زمين و رهبری نهضت رهايی‌بخش انبياء را در عصر خود به‌دست آوريم. 

بجنگيم تا انقلابمان ادامه يابد و اسلام پيروز شود و آزادی و برابری و قسط اسلامي برقرار گردد و سرانجام استكبار و ستم‌گری و شرك و استبداد و استعمار در سراسر جهان نابود شود. به تعبير امام، پيروزی يا مرگ هر دو برای ما فتح است. راه يافتن به فلات مرتفع كمال و آزادی و خودآگاهی است. از ياد نبريم كه تهاجم نظامی عراق و تحريكات نظامی آمريكا يكی از چند جبهه نبردي است كه دشمنان، عليه انقلاب اسلامی ما گشوده‌اند و اين است كه شما خود را حماسه‌آفرينان اين انقلاب و جنگ می‌دانيد و بحق نيز هستيد. بايد بطور كامل با انگيزه‌های انقلاب و مكتب آشنا شويد و از هدفهای سياسی دشمن از اين تهاجم، كاملاً مطلع باشيم.
برادرانم! به تعبير امام ما در هر حال پيروزيم. زيرا امام گام زدن در مسير را پيروزی می‌داند. امام صرفاًغلبة نظامی و سياسی بر دشمن را تنها پيروزی نمی‌داند و اين همان رازی ‌است كه‌ موحدين را همواره به ‌تلاش و جهاد واداشته ‌است.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

یک شنبه 17 اردیبهشت 1391  4:39 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید عبدالرضا موسوی

 

وصيت نامه شهيد سيد عبدالرضا موسوی فرمانده سپاه خرمشهر

بجنگيم تا انقلابمان ادامه يابد و اسلام پيروز شود و آزادی و برابری و قسط اسلامي برقرار گردد و سرانجام استكبار و ستم‌گری و شرك و استبداد و استعمار در سراسر جهان نابود شود. به تعبير امام، پيروزی يا مرگ هر دو برای ما فتح است. راه يافتن به فلات مرتفع كمال و آزادی و خودآگاهی است. از ياد نبريم كه تهاجم نظامی عراق و تحريكات نظامی آمريكا يكی از چند جبهه نبردي است كه دشمنان، عليه انقلاب اسلامی ما گشوده‌اند و اين است كه شما خود را حماسه‌آفرينان اين انقلاب و جنگ می‌دانيد و بحق نيز هستيد. بايد بطور كامل با انگيزه‌های انقلاب و مكتب آشنا شويد و از هدفهای سياسی دشمن از اين تهاجم، كاملاً مطلع باشيم.




برادرانم! مبادا كه از خط امام عدول ورزيد و بكوشيد تا خط استقلالی خويش را از جريانهای قدرت، جدا و حفظ كنيد. اين چيزی است كه سپاه در كل، بدان سخت نيازمند است تا بتواند به سوی ارتش مكتبي مسلح به حركت درآيد و در غير اينصورت، ابزاری برای قدرت يكی از جريانهای سياسی، بيشتر نخواهد بود.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

یک شنبه 17 اردیبهشت 1391  4:41 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید عبدالرضا موسوی

 

هفدهم اردیبهشت، بيست و هفتمين سالروز شهادت سردار شهید سیدعبدالرضا موسوی (1335 ـ 1361) است. وي از نخستین روز جنگ ارتش متجاوز صدام با ایران در کنار شهید محمد جهان‌آرا و رزمندگان به دفاع از خرمشهر پرداخت. پس از شهادت جهان‌آرا، وی فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت. "ایبنا" مروری دارد بر آثاري که تاکنون درباره این شهید منتشر شده‌‌اند.\
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سید عبدالرضا موسوی 29 فروردین 1335 در خرمشهر به دنیا آمد.

بعد از اخذ مدرک دیپلم و همزمان با کسب مقام نخست در کنکور اعزام به خارج از کشور، در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد. 

وی در اواخر سال 1355 به دلیل فعالیت سیاسی از دانشگاه اخراج شد و به خرمشهر بازگشت و با شهید محمد جهان‌آرا به فعالیت‌های وسيع‌تري مشغول شد. پس از پیروزی انقلاب و تأسیس سپاه پاسداران خرمشهر، مسوول عملیات این سپاه بود. 

عبدالرضا موسوی از نخستین روز جنگ ارتش متجاوز صدام با ایران در کنار شهید محمد جهان‌آرا و رزمندگان به دفاع از خرمشهر پرداخت. پس از شهادت جهان‌آرا، وی فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت.

او با هفت ماه فعالیت مستمر، نیروهای پاسدار و بسیجی را در یگان تازه تأسیسی به نام "تیپ 22 بدر خرمشهر" سازماندهی کرد. ولی پیشنهاد فرماندهی این تیپ و هر گونه مسوولیت رسمی دیگر را نپذیرفت و به عنوان نیروی ساده در نبرد آزادسازی خرمشهر شرکت کرد. 

عبدالرضا موسوی روز هفده ارد‌یبهشت سال 1361 در مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسید. نخستين مرحله عملیات بیت‌المقدس با هدف آزادسازي خرمشهر، دهم اردیبهشت سال 1361 با رمز "یا علی ‌بن ‌ابی‌طالب (ع)" آغاز ‌شده بود. 

مهم‌ترین‌ کتاب‌هایی که تاکنون در باره سردار شهید سید عبدالرضا موسوی منتشر شده‌اند، عبارتند از: 
ـ ستارگان آسمان گمنامی / محمدعلی صمدی / فرهنگ‌سرای اندیشه / 1378. 
ـ می‌توان تنها رفت / داوود بختیاری دانشور / نشر شاهد / 1382. 
ـ پیمان عشق / محمدعلی صمدی / پیام فاطمیون (مشهد) و موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی / 1384. 
ـ خرمشهر، خانه رو به آفتاب / مصاحبه‌کنندگان: هدایت‌الله بهبودی، مرتضی سرهنگی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت / 1386.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

یک شنبه 17 اردیبهشت 1391  4:44 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:شهید عبدالرضا موسوی

 گفت و گو با همسر شهيد عبدالرضا موسوي فرمانده سپاه خرمشهر

نويسنده: فریده شریفی

بعد از ظهر روز جمعه هفدهم خردادماه سال 1361 مصادف با سیزده رجب 1402، پیکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده شهیدی به ستاد معراج شهدای اهواز انتقال پیدا کرد.
    قبل از قراردادن آن جسم متلاشی شده مسئول ستاد معراج با قطعه ای کاغذ سفید، یک سنجاق و یک ماژیک سرخ رنگ رسید تا مثل همیشه هویت شهید را روی کاغذ بنویسد و به آن سنجاق کند، نگاهی به جنازه کرد، قسمت پایین صورت به کلی از میان رفته و دست و پایش قطع شده بود. شکم و سینه اش را هم موج انفجار متلاشی کرده بود. دستش را جلو برد و لباس های شهید را برای یافتن کارت شناسایی جستجو کرد، آرم مخملین سپاه در زیر لایه های ضخیمی از خون لخته شده نشان می داد که پاسدار است. بالاخره کیف بغلی اش را از میان گوشت های سوخته و لهیده بیرون کشید که در آن مقداری پول و عکس زنی جوان و دختری حدوداً یک ساله به چشم می خورد به اضافه بریده یک روزنامه که تصویر جوانی جذاب در آن نقش بسته بود، صاحب آن عکس را می شناخت «سید محمدعلی جهان آرا» فرمانده سپاه خرمشهر بود که هفت ماه پیش به شهادت رسیده بود. پس به احتمال قوی شهید از پاسداران سپاه خرمشهر است.
    کیف را با دقت بیشتری جستجو کرد و کارت کوچکی را از آن بیرون کشید که آرم دانشگاه جندی شاپور اهواز روی آن به چشم می خورد... با بغض زیر لب زمزمه کرد... «سید عبدالرضا موسوی رشته پزشکی...»
    ¤ ¤ ¤
    روز جمعه 29 فروردین ماه سال 1335 در خرمشهر و در خانواده یکی از سادات عرب زبان، فرزندی به دنیا آمد که او را «عبدالرضا» نامیدند تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یادگیری، دانش آموزی ممتاز و موفق بود. در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلت ها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی به رغم وجود فسق و فساد فراوان، هیچ گاه دامن خود را نیالود و به جز درس خواندن و بازی فوتبال سرگرمی دیگری نداشت.
    در سن 18 سالگی با معدل 19.58 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری با رتبه بسیار چشمگیر قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت.
    به دلیل اینکه محیط دانشگاه را غیر اسلامی می دید فعالیت های خود را محدود به حصار دانشگاه نکرد و با اجاره خانه ای در جنوب شهر تهران رابطه ای نزدیک با توده محروم و زحمتکش آن مناطق برقرار کرد و با خرید کتب مذهبی با آنان رابطه عمیق فکری برقرار نمود.
    پس از چندی بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه داد.
    در اواخر سال 1355 از طرف گارد دانشگاه به او اخطار شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما وی بی توجه به این هشدارها فعالیت های خود را افزایش داد و پس از دومین اخطار او را از دانشگاه اخراج کردند.
    سید موسوی پس از بازگشت به خرمشهر سعی کرد با کمک فعالین شهر در میان تمامی افراد مبارز اعم از روحانیون، بازاریان مذهبی و جوانان مبارز وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم را برای پیشبرد اهداف انقلابی فراهم سازد.
    در همین راستا وبه موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، وی نیز در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا کرد و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام می پرداخت.
    در خرمشهر به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم، اقدام به اجاره خانه ای به عنوان خانه تیمی کرد و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد، وی همچنین به عضویت حزب الله خرمشهر در آمد و در آنجا با همرزم همیشگی اش شهید جهان آرا آشنا شد.
    به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده وبه زندان افتادند.
    پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد.
    در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه بازگشت و حدود یک ترم آنجا بود تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا و دیگر برادران سپاه مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت.
    بقیه دوران زندگی سراسر مبارزه و جهاد شهید عبدالرضا موسوی را از زبان همسر وی «صدیقه زمانی» دنبال می کنیم: سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در خرمشهر حضور داشت و در مهرماه 59 براثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد و تا پایان زندگی از دردکمر رنج می برد چون این تیر در نزدیکی ستون فقرات بود پزشکان معتقد بودند که تحمل درد راحت تر از درآوردن آن تیر است.
    سید پس از شهادت شهید جهان آرا فرماندهی سپاه خرمشهر را دردست گرفت و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابجا می کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می کرد و به قدری درجبهه ها تلاش می کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود.
    درجریان عملیات بیت المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ 22 بدر را به ایشان محول کردند ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنید احساس می کرد برادر عزیزش را ازدست داده زیرا معتقد بود شهید جهان آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود.
    ایشان در وصیت نامه خودشان خطاب به بچه های سپاه احساس خود را نسبت به شهید جهان آرا و تمامی شهدا بیان کردند و گفته اند که باید جبهه و جنگ را به مثابه یک آزمایش الهی بدانیم و در برابر همه سختی ها و فشارها با خلوص و شهامت بایستیم.
    ... امروز شهادت شایسته کسانی است که با خداوند پیمان عشق بسته باشند و خود را از قفس تمامی آلودگی ها رهانیده باشند.
    در بخش دیگر از این وصیت نامه آمده است: برادرانم مبادا از خط امام عدول ورزید. استقلال خویش را حفظ کنید این چیزی است که سپاه به آن سخت نیازمند است تا بتواند به سوی تشکیل یک ارتش مسلح مکتبی حرکت کند و درغیر این صورت ابزاری برای قدرت جریان های سیاسی بیش نخواهد بود.
    برادرانم شما وارثان حماسی ترین شهادت ها هستید. شما درحالی از بخشی از شهر عقب نشستید که تمامی آنان با خونتان عجین، آمیخته و سرخ شده بود و با شهادتان خط نبرد بالنده تکامل را به زمینه سرخ کربلای میهن مان امتدادی تازه بخشیدید و پای بندی تان به انقلاب و اصول و مکتب را با خون خود مهر زدید.
    این جوهر قیام امام حسین(ع) است که انقلاب را تداوم و تکامل می بخشد و آنچه اصالت دارد همین محتوی و کیفیت است...
    نحوه شهادت
    دوستانش نحوه شهادت شهید موسوی را این طور تعریف می کردند. وقتی قرار بر عملیات بیت المقدس شد یک لحظه آرام و قرار نداشت مثل یک رزمنده بسیجی ساده با موتور به خطوط مقدم سرکشی می کرد با اینکه فرمانده سپاه خرمشهر بود و حضور ایشان در پشت جبهه ضروری بود ولی اصلاً قبول نمی کرد که هر روز و هر لحظه به خطوط مقدم سرکشی نکند در عملیات های شناسایی حتی به خطوط عراقی ها هم می رفت تا اینکه هنگامی که به خط مقدم می رود متوجه می شود که یک رزمنده مجروح افتاده روی زمین و احتیاج به کمک دارد. سریع برمی گرده و به پست امدادی اطلاع می دهد و با یک آمبولانس به منطقه می رود که رزمنده مجروح را سوار آمبولانس می کند و آمبولانس حرکت می کند همانجا یک گلوله توپ منفجر می شود و شهید موسوی به شهادت می رسد درحالی که دست وپایش قطع و شکمش پاره و نصف صورت هم متلاشی شده بود.
    همسر شهید موسوی اضافه می کند وقتی بعد از سه روز به سردخانه رفتم و می خواستم برای آخرین وداع قیافه ایشان را ببینم تصور می کردم که با یک جسد متلاشی شده و غیرقابل شناسایی روبه رو می شوم به خصوص که سه روز از شهادت ایشان گذشته بود و جسد متلاشی شده را درون پلاستیک گذاشته بودند ولی وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان تبسمی روی لبان ایشان دیدم که هرگز از یادم نمی رود همان لذتی که همیشه درمورد آن با من صحبت می کردند و می گفتند که شهدا ازشهادت لذت خاصی می برند واقعاً در سیمای ایشان مشاهده می شد.
    از سوی دیگر وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان عطر و رایحه خوشی فضای سردخانه را پرکرد که من تابه کنون چنین رایحه ای را استشمام نکرده بودم سید بهشتی شده بود و بوی بهشت می داد.
    خصوصیات اخلاقی
    شهید موسوی بسیار متواضع، جدی، مهربان و خوش اخلاق بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می کردند واحترام زیادی برای من قائل بودند به نحوی که همیشه من را با فامیل خودم در یک اجتماع خطاب می کردند و معتقد بود که شخصیت زن آنقدر بالاو باارزش است که با ازدواج نباید هویتش عوض شود و هویت همسرش را بگیرد بلکه همیشه باید زن را با نام و فامیل خودش صدا کرد.
    درواقع تفکر ایشان در این زمینه الهام گرفته از عقاید دکتر شریعتی بود که می گفت همان طور که دختر پیامبر گرامی اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) را «فاطمه بنت محمد» صدا می کردند، زن هم باید با نام و فامیل خودش نامیده شود. 
    شهید موسوی خیلی مردم دار و اجتماعی بود و به مردم در تمامی زمینه ها کمک می کرد یار و یاور محرومان و مستضعفین بود و در خدمت به مردم همیشه پیشقدم بود.
    در تمامی فامیل با اینکه فرزند ارشد خانواده نبود ولی از احترام زیادی برخوردار بود وهمه او را الگوی اخلاق و کمالات انسانی می دانستند و در کارها با او مشورت می کردند زیرا دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بود که در افراد دیگر کمتر دیده می شد، مثلاهنگامی که می خواستند به منزل بیایند اول به دیدار مادرشان و مادر من می رفتند بعد به خانه می آمدند و نفوذ عاطفی خاصی در همه بستگان و فامیل داشتند با اینکه یک سال و پنج ماه بیشتر فاطمه دخترمان را ندید ولی در این مدت کوتاه فاطمه را غرق محبت و نوازش می کرد و او را می بوئید و می بوسید و می گفت شاید آخرین باری باشد که دخترم را ببینم.
    نحوه آشنایی
    حدود 15 سال داشتم که چون در یک خانواده مذهبی و انقلابی به دنیا آمده بودم و برادرم جزو فعالین سیاسی قبل از انقلاب بود و در زندان ستم شاهی به حبس ابد محکوم شده بود من نیز به مبارزات سیاسی علاقه مند شدم و در مدرسه هسته های کوچک مبارزه تشکیل دادیم در آن روزهایی که داشتن حجاب جرم بود من وعده ای از همفکرانم حجاب داشتیم و به خاطر آن چقدر اهانت شنیدم، سیلی خوردم و مقنعه های ما را به زور از سرمان می کشیدند مدت کوتاهی هم زندان شدم اما دست از مبارزه برنداشتم همین مسئله باعث شد که با جوانانی که فعالیت های سیاسی و انقلابی داشتند آشنا شدم و به تکثیر و پخش اعلامیه های امام(ره) مشغول شدیم. در آن هنگام شهید موسوی تازه از دانشگاه اخراج شده بود و به خرمشهر آمده بود تا جوانان شهر را ساماندهی کند و در جلسه ای که برای هماهنگی فعالیت های جوانان شهر گذاشته بودند با ایشان آشنا شدم.
    شهید موسوی جوانی روشنفکر، متعهد، انقلابی و مسلمانی متدین بود که من به رغم سن کمی که داشتم ایشان را شناخته و شایسته و لایق برای زندگی مشترک دانستم و پیشنهاد ازدواج ایشان را پذیرفتم.
    شخصیت شهید موسوی و رفتارها و عملکردهایشان آنچنان من را مجذوب کرد که هنوز هم من ایشان را به عنوان یک معلم و الگو برای خودم می شناسم و راه ایشان را ادامه می دهم.
    در آبان سال 1358 با یکدیگر ازدواج کردیم و در اردیبهشت 1361 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند شهید موسوی روز جمعه 13 رجب (ولادت حضرت علی(ع)) به شهادت رسید و همان طور که مادر ایشان نقل می کنند در 13 رجب یعنی روز ولادت حضرت علی(ع) هم بدنیا آمده بود.
    اگر شهید موسوی در این برهه زمانی زنده بود چه تفکری داشت؟
    شهید موسوی آینده ای از تفکر و تعبد بود و عقلانیت خاصی داشت. اگر کسی با ایشان همراه نمی شد شاید باورش نمی شد که سید دارای چه خصوصیات منحصر به فردی است اما من که از نزدیک شاهد رفتارها و اعمال ایشان بودم به این ویژگی های بارز انسانی کاملاواقف بودم هیچ وقت نماز اول وقت ایشان عقب نمی افتاد و در پی گیری تعقیبات نماز مصر و متعهد بودند نماز شب ایشان هم ترک نمی شد. ایشان قلم بسیار زیبایی داشتند و یک تئوریسین بود و اقعا اگر شهید موسوی الآن زنده بود یک تئوریسین انقلاب بود. وی مسلط به زبان عربی و انگلیسی بود و حتی از ایشان برای کار در وزارت خارجه به عنوان دیپلمات دعوت کرده بودند که صلاح ندانستند در شرایط حساس کشور به خارج بروند و د رکشور ماندند. 
    خط فکری شهید موسوی برگرفته از تفکر حضرت امام خمینی(ره) بود و ارادت بسیار زیادی به ایشان داشتند به نحوی که همیشه می گفت امام(ره) عصاره تاریخ است.
    اگر ایشان الآن در قید حیات بودند یکی از پیروان صدیق و صالح و وفادار حضرت امام بودند.
    وی در زمان شروع جنگ نخستین کسی بود که خیانت های بنی صدر را تذکر داده بود و از همان ابتدا می گفت بنی صدر خائن است.
    در همان روزهای آغازین جنگ بود که به پیشنهاد ایشان من و همسر شهید جهان آرا به خدمت امام رسیدیم و یک گزارش کامل از وضعیت خرمشهر و خیانت های بنی صدر را تقدیم ایشان کردیم و تمامی مسائل را به مرحوم حاج احمدآقا انتقال دادیم.
    پس از سقوط بنی صدر و تغییر و تحول در جبهه ها شهید موسوی فعالیت خود را در جبهه ها شدت می بخشد و پس از به دست گرفتن پست فرماندهی اقدام به سازماندهی تیپ 22 بدر خرمشهر می کند.
    ولی پیشنهاد فرماندهی این تیپ را نمی پذیرد تا در تمامی جبهه ها حضور دائم و فعال داشته باشد و سرانجام در عملیات بیت المقدس سوار بر موتور به هنگام تردد و سرکشی به خطوط مقدم جبهه به آرزوی دیرینه اش شهادت می رسد. 
    مختصری از فعالیت خود بگویید: 
    رشته تحصیلی من مدیریت صنعتی است و در رشته امور تربیتی آموزش و پرورش نیز مدرک کاردانی دارم و دخترم فاطمه نیز پزشک عمومی است به دلیل مسایل و مشکلات خرمشهر و مسئولیتی که نسبت به این شهر و خون های ریخته شده احساس می کردیم جمعی از زنان رزمنده، ایثارگر، جانباز و خانواده های شهدای خرمشهری بر آن شدیم برای سازماندهی نیروهای دلسوز و دردمند و ثانیا برای بسیج افکار عمومی جهت ادامه روند بازسازی تشکیلات مردمی «موسسه بهار خرمشهر» را در سال 1381 راه اندازی کنیم که هدفی جز خدمت به مردم مقاوم، فداکار و صبور خرمشهر ندارد تا به ندای شهدا که ما آزاد کردیم شما چه؟ پاسخ گوییم... انشاءالله . 
    بخش هایی از وصیت نامه شهید موسوی 
    همسر عزیزم!
    هیچ گاه در این مدت نتوانسته ام همراه و همسر خوبی برای تو بوده باشم. صحبت هایت به من دلداری داد و بر امید و شوقم افزود و از آن زمان به بعد بود که دیگر دوری تان و جدایی شما برایم سنگین نیامد و می دانم تو با این حرف ها و با این همه تاکید از لذت و راحتی در کنار هم بودنمان گذشتی و محرومیت و رنج و فداکاری را پذیرفتی و بی شک شما که زندگی و لذت و راحتی و همه چیزم هستید باید فراموش می شدید تا بتوانم رها شوم و به راهی پرافتخار گام بردارم. 
    چگونه خدا را سپاس بگذارم در زمانی که امتحان فرا رسیده است و ابتلاو محنت آغاز شده است ایمان و اطمینان به تو هر بند و باری را از پا و دوش خویش آزاد و رها ببینم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بیراهه یاری دادی و دغدغه از دست دادن چیزی را حتی تو و فرزندم را از دلم بیرون کشیدی. ناچارم نساختی که از شریف ترین موهبت خدا یعنی شهادت روی برتابم. بلکه یاری فراوانم رساندی. همسر عزیزم تو همیشه برایم مایه امید بودی و یار تنهایی و غربتم. اما محبوبم اگر کسی بخواهد برای خدا خود را فدا کند و برای رهایی مردم اسارت و مرگ خویش را بپذیرد و برای برخورداری محرومان باید محرومیت را بر خویش هموار سازد و در این راه زن و فرزند اویند که نخست فدا می شوند و در اولین قدم این تویی که باید بار سنگین و شکننده را پس از من بر دوش داری و من اکنون به داشتن تو خوشحال و امیدوار و سرافرازم. 
    همسرم تو خوب می دانی که من قبل از این که به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهی که مرا در ادامه اش سخت یاری دادی متعلقم، تو خود بارها و بارها اسباب رهایی ام را از قید و بندهای نفس فراهم نمودی و برآنم داشتی که با اینکه به تو و فرزندم عشق می ورزم ولی به راهم بیشتر دل ببندم از خدا می خواهم تا وقتی که در صحنه پیکار حق و باطلم هیچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظه ای بر انتخابم پرده نیفکند و مرا از صحنه افتخار بیرون نبرد. 
    وفای محکم و دوستی استوار و روح پر از صداقت و پاکی تو را فراموش نمی کنم و امیدوارم نبود من هیچ کمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد. 
    پنج شنبه 9 بهمن 1359 خداحافظ - رضا
     
 روزنامه كيهان، شماره 19250 به تاريخ 17/9/87، صفحه 9 (فرهنگ مقاومت) 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

یک شنبه 17 اردیبهشت 1391  4:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها