0

۷ جمادی الثانی● آغاز سفر بلند ناصرخسرو به قصد حج

 
hasantaleb
hasantaleb
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 58933
محل سکونت : اصفهان

۷ جمادی الثانی● آغاز سفر بلند ناصرخسرو به قصد حج

آغاز سفر بلند ناصرخسرو به قصد حج
سفر هفت ساله‏ ناصرخسرو قبادیانی حکیم و شاعر ایرانی در چنین روزی از سال ۴۳۷ هجری قمری آغاز گردید.
حکیم ناصر بن خسرو بن حارث القبادیانی البلخی المروزی، با کنیه‏ی ابومعین و ملقب و متخلص به «حجت» در ذی‏القعده‏ی ۳۹۴ق چشم به جهان گشود. ناصرخسرو خود را در سفرنامه، قبادیانی مروزی می‌خواند و این مطلب نشان می‌دهد که او در قبادیان متولد و در مرو ساکن بوده است. او از آن جهت خود را «حجت» می‌نامد که از طرف خلیفه‌ی فاطمی المستنصربالله به‏عنوان حجت منطقه‏ی خراسان انتخاب و برای نشر و دعوت در ایران و ماوراءالنهر مأمور شده بود.
ظاهراً ناصرخسرو از خانواده‌ی محتشمی است که به امور دولتی و شغل دیوانی مشغول بوده‌اند و از اشعار او معلوم می‌شود که در جوانی در دربار سلاطین و امراء راه داشته و چنانچه خود او در سفرنامه گفته از ۲۶ سالگی در مجلس سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود راه یافته بود و پادشاه وقت او را خواجه‌ی خطیر نامیده است. در مجموع آنچه مسلم است که او در جوانی مرفه و دارای عزت و جاه و جلال بوده و تا قبل از تبعید از وطن، دارای مکنت و ثروت بوده و باغ و خان و ملک داشته است.
از شکل ظاهری او چیزی در دست نیست مگر اشاراتی که خود او به تنومندی و کشیدگی قامت و گیسوان بلندی که در جوانی داشته، می‌کند که بعد از آوارگی لاغر و شکسته و گیسوانش سفید شده است. در باب زندگی شخصی و خانوادگی او هم اطلاعات زیادی در دست نیست ولی به‏نظر می‌رسد دارای خانواده‏ی بزرگی بوده است. هم‌چنین او از پسر و دوری و هجران خانواده‌اش در زمان تبعید که ظاهراً همراه او نبوده‌اند، در اشعارش مکرر یاد می‌کند.
از ایام جوانی ناصرخسرو جز اشارات متفرقه که در اشعار و تصنیفات وی جسته و گریخته می‌شود یافت، اطلاع زیادی در دست نیست. آن‏چه از او می‌توان گفت، آن است که ناصرخسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم و فنون پرداخت و تقریباً در تمام علوم متداول عقلی و نقلی زمان خود مخصوصاً علوم یونانی اعم از هندسه، طب، موسیقی و فلسفه تبحر پیدا کرده بود.
ظاهراً از‌‌‌ همان اوایل جوانی به کتابت و شعر مشغول بوده و در ادبیات عرب و عجم هم ید طولانی داشت. به قول خودش مدتی را هم مثل شعرای زمان خویش به باده‏خوری و عشق‏ورزی و گفتن اشعار مدح و غزل لهو می‌گذرانده است و در دربار هم شاعر بوده و هم دبیر ملازم. علاوه بر فارسی و عربی که بر آن کاملاً مسلط بوده احتمالاً از زبان هندی بی‌اطلاع نبوده است. ناصرخسرو در کنار سایر علوم از نجوم هم سررشته داشته و هرچند منکر تأثیرات ستارگان نبود ولی به غیب‏گویی از روی ستاره‌شناسی اعتقادی نداشت.
در علم ملل و نحل و کسب اطلاع بر مذاهب و ادیان نیز رنج فراوان برده و نه‌تنها مذاهب اسلامی را بررسی کرده بلکه ادیان دیگر مانند دین هندوان، صائبین، نصاری و زردشتیان را نیز تحصیل نموده و چندی هم در جست‌وجوی کیمیا بوده و غالباً در بحث و استدلال حقیقت‌جویی به‏سر برده و همین بحث و تحقیق و به قول خود او چون و چرا و نرفتن زیر بار تعبد، خاطر او را مشوش نموده و جوابی برای سؤالات بی‌پایان خود در زمینه‌ی خلقت و حکمت شرایع ظاهراً نیافته است.
در حدود چهل سالگی وجدانش بیش از پیش مضطرب گردیده و در پی حقیقت افتاده و چنان‏که گذشت، شاید برای یافتن حقیقت و تسکین وجدان نا‌آرام خود، بعضی مسافرت‌ها به ترکستان و هندوستان و سند کرده و با اندیشمندان ادیان و مذاهب مختلفه معاشرت و مباحثه نمود ولی با این‏همه جویندگی جواب تسکین‏بخشی به چون و چرای خود نیافته است.
در این‏که ناصرخسرو از چه مذهب و عقیده‌ای پیروی می‌کرده است، نظرات متفاوتی وجود دارد. اغلب نویسندگان اروپایی که درمورد ناصرخسرو چیزی نوشته‌اند و تحقیق کرده‌اند معتقدند که او سنی و احتمالاً حنفی بوده است. دلیل این مدعی هم وجود چند مطلب می‌باشد. در سفر‌نامه و به‏ویژه قصیده‌ای معروف از او با مطلع: «نهاد عام و ترکیب چرخ و هفت اختر...» البته قسمت اخیر این قصیده در نسخه‌ی ما مفقود شده ولی ظاهراً در آن از خلفای سه‌گانه و اموری و عباسی و ابوحنیفه و شافعی و علمای دیگر اهل سنت به احترام و خیر و نیکی یاد کرده است. از طرف دیگر، به‏نظر می‌رسد نسخه‌ی موجود در نزد ما نقص بوده و دلیلی بر جعلی بودن قسمت محذوف نیست.
ناصرخسرو پس از سفر به مصر و آشنایی با فاطمیون، به این جرگه پیوست و هرکجا که از خلفای فاطمی نام می‌برد آن‏‌ها را از اولاد (امیرالمؤمنین حسین بن علی) می‌شمرد. در این‏که ناصر خسرو بعد از قبول دعوت در تشیع به آل‌علی (ع) وحب اهل بیت (ع) و خلفای سه‌گانه و یاد از واقعه‏ی کربلا و اظهار حزن ابدی از آن واقعه و دشمنی با دوستان معاویه به‏اندازه‏ی یک شیعه‌ی عهد صوفی متعصب بود، شکی نیست.
دیوان او پر است از اشعار طعن صریح و حتی لعن مخصوصاً در مواردی که نسبت به ابوبکر و عمر که معتدلانه حرف زده و اظهار بعض نمی‌کند. در مجموع، عقاید و اخلاق ناصرخسرو بعد از گرایش او به فاطمی‏‌ها کاملاً مطابق طریقه‌ی اسماعیلیه و آراء پیروان خلفای فاطمی است و همان‌طور که در زندگی‌نامه‏ی او گفته شد، خود را حجت می‌نامد و مبلغ این فرقه در منطقه‌ی خراسان بوده است.
از گفته‌های او استنباط می‌شود که بعد از بازگشت از مصر خیلی زاهد و پارسا و متقی بوده است. شراب نمی‌خورده و به نماز و روزه مداومت داشته و خود را به درجه‏ی ریاضت شاقه و به قول خودش ترک حلال رسانده و در زهد مبالغه و در سفرنامه نیز به ترک دنیا تصریح کرده است و در دیوان خود به دست کشیدن از لذات دنیا، از روزی که نهر فرات عبور کرده (یعنی وقتی که به قلمرو فاطمیان قدم گذاشت) اشاره می‌کند.
عاقبت،حکیم حقیقت‌جوی ما که ذهن و خاطر تیز او به اصول نقلی و عقلی زمان که اذهان متوسط را تسکین می‌داد، قناعت نمی‌کرد و به‏واسطه‏ی خوابی که در (جمادی‏الآخر سنه ۴۳۷ق) در جوزبانان دید، به قصد وصول به حقیقت به سفر حج عازم و با برادر خود ابوسعید و یک غلام هندی روانه‏ی حجاز شد. این مسافرت که هفت سال طول کشیده و با بازگست به بلخ در (جمادی‏الآخر سنه‏ی ۴۴۴ق) و دیدار برادر دیگر خود خواجه ابولفتح عبدالجلیل خاتمه یافته، مبدأ یک دوره‌ی جدید زندگانی اوست.
در این سفر چهار بار حج کرده و شمال شرقی و غربی و جنوب غربی مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان، آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیره‏ی اعرب مصر (که قریب سه سال آنجا بوده) تونس نوبه و سودان را سیاحت کرده است.
تفصیل مسافرت حج و مصر که از روی یادداشت‌های روزانه‌ی سفر خود ناصرخسرو پس از مراجعت به بلخ نوشته‌ است موضوع کتاب به قول خودش شرح مسافرتی می‌باشد به مسافت ۲۲۲۰ فرسنگ. او در آخر سفرنامه‌، قصد خود را بر سفر دیگری به جانب مشرق اظهار می‌کند و وعده می‌دهد که سفرنامه‏ی آن را نیز بعد‌ها ضمیمه‌ی این سفرنامه خواهد کرد. ولی معلوم نیست که این مطلب انجام گرفته است یا نه؟
ناصرخسرو در سفرهای خود در هر شهری در پی‌ جستن حقیقت و پیدا کردن جواب سؤالات و اشکالاتی که ظاهراً در دین اسلام و احکام و شرایع به نظرش معقول نمی‌‌آمد، پیش علما و دانایان و حکمای هر بلد و پیشوایان مذاهب مختلفه‏ی اسلام و فلسفه و منجمین و اطباء و سایر ارباب فنون و هم‏چنین دانشمندان نصاری و یهود و صائبین و هندو‌ها و علمای ملل و اقوام مختلف از سندی و ترک و روم و عرب و فارس رفته و با آن‏‌ها درباره‏ی مشکلات و معضلات و مسائلی که در دل داشته مباحثه کرده ولی برای این مسائل جوابی نیافت.
عاقبت، به قاهره (مصر) رسید و در آنجا توسط یکی از فاطمیان که اسم او را نمی‌برد ولی او را دربان شهر علم می‌نامد و ظاهراً منظورش باب حجت اعظم بوده است، داخل در فرقه‏ی باطنیه‏ی اسماعیلیه شد. پس از آن، به قصد ترویج آن مذهب و نشر دعوت فاطمی در خراسان به وطن خویش بازگشت و یکی از حجت‏های ۱۲گانه‏ی فاطمیان و مأمور در خراسان شد و سرپرستی شیعیان آن دیار و به قول خودش شبانی رمه‌ی متابعان دین حق را به عهده گرفت.
ناصرخسرو تصنیفات زیادی چه به نظم و چه نثر و همین‏طور فارسی و عربی داشته است و در زمان خودش دیوان عربی و دیوان فارسی او هر دو معروف بوده‌اند. از اشعار عربی او هیچ اثری در دست نیست و هم‌چنین از اشعار جوانی او از مدح و غزل و هزل همه از میان رفته و شاید خودش بعد‌ها آن‏‌ها را نابود کرده است. «سفرنامه»، «زادالمسافرین»، «روشنایی‏نامه»، «سعادت‏نامه» و «وجه دین» از جمله آثار مکتوب ناصرخسرو است.
ناصرخسرو پس از بازگشت، در بلخ ساکن شد و پس از چندی به‏عنوان حجت، تلاش‌های خود را در ترویج مذهب اسماعیلیه و دعوت به سوی خلیفه‏ی فاطمی شروع کرد. کاری که ناصرخسرو به عهده گرفته بود یکی از مشکل‌ترین و خطرناک‌ترین امور بود، زیرا در خراسان عده‌ی شیعه‏ی اسماعیلی کم و مخالفین آن‏‌ها خیلی زیاد و دارای قوت و قدرت، در عین حال بسیار متعصب و کینه‏ورز بودند و داعیان اسماعیلیه مجبور بودند برای حفظ جان خود یا به تقیه یا مخفی شدن یا تحصن مبادرت ورزند.
سرانجام، تبلیغات و ترویج مذهب اسماعیلی توسط ناصرخسرو موجب تحریک علمای خراسان مخصوصاً بلخ گردید. اگرچه احترام به مقام ادبی و علمی حکیم موجب شد تا از قتل و رجم او جلوگیری کنند اما شورش عامه و شاید تکفیر خلیفه و تهمت بدبینی و ملحد بودن به او موجب گردید تا وی را از دیار و شهر خویش تبعید کنند. شاید هم خود او مجبور به مخفی شدن و فرار شد و به قول خودش هجرت کرد.
به هر تقدیر بعد از فرار از بلخ یا متواری شدن ظاهراً در همان‌جا چندی در خفا کار می‌کرد و محل سکونتش معلوم نبود و فقط جمعی از نزدیکانش جای او را می‌دانستند. در کتاب وجه دین می‌گوید: حجت‌ها از انظار پوشیده‌اند. ولی عاقبت مجبور به مهاجرت و قرار گرفتن در یک مرکز معین شده و ظاهراً به مازندران پناه برده است.
شاید علت این مهاجرت آن بود که امرای گرگان و طبرستان شیعی‏مذهب بوده‌اند و بعید نیست که به‏واسطه‏ی انتشار دعوت اسماعیلیه در مازندران، ناصرخسرو آنجا را به‏عنوان مرکز اعمال خود برگزید. مدت اقامت ناصرخسرو در مازندران معلوم نیست. به گفته‌ی بعضی از مؤلفین، او بعد‌ از رفتن از این سرزمین مدتی ساکن نیشابور بوده ‌است. سپس به بدخشان رفته و در نزدیکی آن در میان کوه‌ها که به‏واسطه‏ی سختی کسی قادر به تسخیر آن نبود در یکی از روستا‌های اطراف آن به نام یمگان ساکن شد و از قرار معلوم تا آخر عمر در آنجا مستقر شد.
خود او در یکی از قصایدش درمورد توقف و سکونتش می‌گوید: «پانزده سال برآمد بی‌مکانم». نکته‏ی قابل ذکر آن است که در هیچ‏یک از این مسافرت‏‌ها و نقل و مکان‌ها خانواده‏ی خویش را به‏همراه نداشت و ظاهراً به‏واسطه‏ی دوستان و خویشانش نیز به‏گونه‌ای طرد شده است. کمااین‏که در قصاید خود که در این دوران سروده، از دوری خانواده و بی‌وفایی آشنایانش گله کرده است.
ناصرخسرو در یمگان نیز به ادامه‌ی کار دعوت فاطمی در خراسان مسغول شد. صاحب کتاب بیان‏الادیان که چهار سال بعد از وفات ناصرخسرو تألیف شده و خود معاصر ناصر بوده می‌گوید: «... و او معلونی عظیم بوده و صاحب تصانیف...» و در جای دیگر گوید: «... به یمگان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و آن طریقت او آنجا برخاست.»
جالب توجه آن است که تأثیر دعوت آن حکیم سخن‏ور و صاحب‌نفس، هنوز در خود بدخشان و نواحی مجاور آن دیار وجود دارد. سرانجام این حکیم فرزانه به احتمال قریب به یقین، در سن هشتاد و هفت سالگی به سال ۴۸۱ق در یمگان بدخشان چشم از جهان فروبست.

عالم محضر خداست درمحضر خدا گناه نکنید حضرت امام (ره)

شنبه 9 اردیبهشت 1391  12:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها