0

مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)


نام پدر: میرزامحمدعلی تاریخ تولد: - / - /1309
محل تولد: ایران - قم - قم تاریخ شهادت: 06/02/1364
محل شهادت: جزیره مجنون طول مدت حیات:55
مزار شهید: بهشت زهرا (س)

 

زندگینامه
در سال 1309، همزمان با اوج اختناق رضاخان، در منزل بزرگمرد عرفان و مبارزه، آیت الله میرزا محمد علی شاه آبادی، کودکی چشم به جهان گشود و مهدی نام گرفت. مهدی از همان کودکی در محفل خانواده و در گرمای عرفان و جهاد، زمزمه های عشق و شهادت را آموخت. چهار ساله بود که همراه پدر بزرگوارش از قم به تهران آمد و پس از یادگیری قرآن در مکتبخانه امام زاده یحیی (ع)، پا به مدرسه گذاشت. او ضمن تحصیل در دبستان، ادبیات عرب را نزد پدر فرا گرفت. در سال 1323 برای تحصیل در علوم دینی به مدرسه مروی رفت و در 18 سالگی ملبس به لباس مقدس روحانیت گشت. در آذر سال 1328 آیت الله محمدعلی شاه آبادی به جوار رحمت حق شتافتند و مهدی را در غمی بزرگ فرو بردند. فروردین ماه سال 1331 مهدی برای تحصیل در دبیرستان از قم به تهران آمد و طی 14 ماه دوره دبیرستان را تکمیل نمود. درجریان کودتای 28 مرداد او برای اولین بار دستگیر و راهی زندان شد. سپس به قم بازگشت و در محضر اساتیدی چون امام خمینی (ره)، آیت الله بروجردی (ره)، آیت الله گلپایگانی و ... به شاگردی نشست. 27 ساله بود که با دختر مرحوم میرزای شیرازی وصلت نمود. او از همان سالها به زعامت و رهبری امام خمینی (ره) اعتقاد راسخ داشت و برای پیروی از راه ایشان، سختیهای بسیاری بر جان خرید. در سال 1350 پس از 21 سال اقامت در قم، به تهران، مرکز مبارزه ، آمد و پس از دعوت اهالی رستم آباد از او، مسجد رستم آباد را به پایگاه مبارزان و انقلابیون مبدل ساخت. با اوج گیری مبارزات در چهارم تیر سال 1352 رژیم با حمله به منزل شهید شاه آبادی، او را دستگیر و روانه زندان ساخت و تحت شکنجه های وحشیانه قرار دادند. ساواک در فاصله سالهای 52 تا 57 حدود هفت بار شهید را دستگیر و تبعید نمود اما هیچ یک از سختیها او را از ادامه راهی که انتخاب کرده بود، باز نداشت. آن هنگام که محبوب ایرانیان قصد بازگشت به وطن نمود، مهدی به همراه شهید مطهری، شهید بهشتی و آیت الله خامنه ای و ... با تشکیل کمیته استقبال از حضرت امام (ره)، مردم را برای قیام نهایی آماده ساختند. پس از به بار نشستن قیامها و تلاشهای مردم و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، آیت الله شاه آبادی همراه عده ای از یاران انقلاب، هسته مرکزی جامعه روحانیت را بنا نهادند و در اسفند سال 1358، در اولین دوره مجلس شورای اسلامی، به عنوان نماینده منتخب مردم تهران شرکت نمودند. آخرین سنگر او در راه حراست از خون شهیدان انقلاب، نمایندگی دوره دوم مجلس شورای اسلامی بود و از همین سنگر راهی جبهه ها شد. او با عشق و علاقه در جمع سپاهیان نور حاضر می شد و به آنها دلگرمی می داد و این کار را وظیفه خود می دانست و سرانجام مهدی شاه آبادی پس از سالها جستجو در کوی سرگشتگان، منزلگه یار را یافت و در ششم اردیبهشت سال 1364 براثر اصابت گلوله خمپاره ،در سن 55 سالگی از جزیره مجنون به دیدار معبود شتافت.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  7:59 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 نامه شهید

بسمه تعالی
نور چشم عزیزم سعید
روی ماه تو و برادرانت و خواهر مهربانت را می بوسم وهمواره از خداوند متعال خواستارم تا درخشش نور توحیدی را در رخسارتان برتر و بیشتر بنگرم. از خداوند متعال مسئلت دارم تا یکایک شما را در راه حق ثابت قدم و به هر گونه خیر و نیکی موفقتان فرماید. اکنون که شما همانند من دچار این گونه شکنجه شده اید، خدای را سپاسگزار باشید که در راه اهداف عالیه ی اسلام و انجام وظیفه و به ثمر رسیدن خواسته های جامعه ی توحیدی رسول اکرم (ص) چنین رنجی پرطاقت می پذیرید.؛ آری خداوند بشارتش را مخصوص کسانی نموده است که در این رویدادهای طاقت فرسا و این گونه مصیبت ها صبر و شکیبایی را از دست نداده و برای رضای حق پایداری می کنند، گرچه خود اذعان دارم که پدر خوبی برای شما نبودم و اکنون که در آتش فراقتان می سوزم جریمه ی گذشته را می پردازم. آری اکنون که حدود ساعت 10 صبح روز چهارشنبه است و دیگر نتوانستم مطالعه کنم بی اختیار دست روی کاغذ گذاردم و اکنون هیچ پناهی جز حضرت حق جلّ و علا نمی بینم «و انما اشکوبثی و حزنی الی الله و اعلم من الله مالا تعلمون».
آری آنان که در دوران قدرت های پوشالی و ضد انسانی خود، به من و همه ی کسانی که به خاطر حق و به حق سخن گفته اند، ستم روا می دارند هرگز از خشم پروردگار در امان نیستند، خشمی که همه ی دودمانشان را همانند بنی امیه خواهد سوخت. گرچه آن زمان به دست مختارها ولی این اوان که انتظار ظهور و فرج ولی الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به نهایت رسیده، امید است به دست انسان های شایسته تری که لیاقت رکاب آن حضرت را دارا باشند، انجام پذیرد. من از خداوند بزرگ چنین روزی را هرچه زودتر آرزو و مسئلت دارم. در این ایام که مکرر به خود وعده ی دیدارتان را می دادم با محرومیت از آن دچار تأثر بیشتری می شدم و همیشه آرزو می نمودم ای کاش لااقل یک نفر از شما ولو چند ساعت می آمدید. البته هرگز رنج شما را نمی خواهم ولی فکر می کنم که اگر مسعود و نسرین می توانستند تا من اینجا هستم نزد من باشند در پاره ای از رنج ها شریک من بودند. در عین حال حاضر نیستم برای من بیشتر از این صدمه بخورند. از درگاه احدیت برای همه شماها خیر و سعادت می طلبم. از طرف من خدمت والده جون سلام رسانیده دست ایشان را ببوس و سلام گرم مرا به مامان جون برسان. 
سعید جان از خدا می خواهم که وجود تو و برادران و خواهرت آرام بخش روحیات مادر باشد، زیرا ایشان به آرامش سخت نیازمند است. از هیچ گونه فداکاری فروگذار نکنید. اکنون که وضع شما به حالت خاصی درآمده بکوشید تا برترین انسان ها باشید که تنها شادی من همین است. مطمئن باش کسی بیشتر از لطف خداوند بهره مند است که که مفیدتر به حال انسان ها باشد، شما نیز بکوشید تا برای شایسته ترین انسان ها بی نهایت مفید باشید و این درس بزرگ را که از مکتب وحی به شما عرضه می کنم در خانه ی کوچک خود تمرین کنید. به امید شکوفاتر شدن وجود پر ارج شماها فرزندانم. از پیشگاه حضرت رب جل و علا، توفیق و سعادت هرچه بیشتر را خواهانم. از قول من خدمت مستطاب حجة الاسلام آقابزرگ و خانم جان و آقا دائی ها و خاله جان ها و عمه جان ها و همه و همه سلام ابلاغ کن و باز از مامان جان خواهش کن که همه ی نور دیدگان را ببوسند. والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:00 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 مسجد رستم آباد

شهامت و جسارت شهید شاه آبادی در برخورد با طاغوت، از او چهره ای مقاوم و سازش ناپذیر ترسیم کرده بود. در سال 1350 که شهید پس از 21 سال اقامت در قم، به تهران آمد تا در مرکز مبارزات به فعالیت بپردازد، اهالی مسجد رستم آباد1 از او دعوت کردند تا امامت جماعت مسجد را بر عهده گیرد. چند ماه قبل از حضور ایشان، مرحوم رستم آبادی که سالها امام جماعت مسجد بودند، فوت کردند و ما جوانهای آن روز، می خواستیم جانشین ایشان کسی باشد که جسارت مبارزه و پیروی از فرمانهای امام (ره) را داشته باشد. بنابراین به توصیه دوستان و علیرغم مخالفت عده ای از اهالی که مخالف مبارزه با رژیم بودند، از آقای شاه آبادی دعوت کردیم تا امامت مسجد و رهبری مبارزات و فعالیتهای جوانان رستم آباد را برعهده گیرد. حاج آقا دعوت ما را قبول کرده و با تلاشی شبانه روزی، مسجد را به پایگاهی برای انقلابیون شرق شمیران مبدل ساخت. ایشان تازه ترین اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام (ره) را می آوردند و از آنجا به سایر نقاط کشور ارسال می نمودند. همچنین کتابخانه ای در مسجد افتتاح کردند که شامل کتابهای مذهبی و انقلابی می شد. از اقدامات دیگرشان تشکیل صندوق قرض الحسنه علوی در مسجد بود که خانواده های زندانیان انقلابی را حتی در بعضی از شهرستانها تحت پوشش داشت و به آنها کمک مالی می کرد. این صندوق هنوز به کار خود به منظور کمک به مستضعفان ادامه می دهد. شبها هم بعد از نماز مغرب و عشا، جهت تجدید بنای مسجد، خود حاج آقا آستینهایش را بالا زده و همراه مردم، مشغول بنایی می شد و در طول کار آنها را موعظه می کرد. اقدامات سازنده شهید شاه آبادی در ذهن مردم رستم آباد (اختیاریه امروز) حک شده است و هیچگاه از یاد آنها نخواهد رفت.
راوی: دکتر ولایتی
 
 
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:00 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

نماز جماعت
 
حاج آقا به نماز جماعت بسیار اهمیت می دادند. حتی در منزل هم سعی می کردند پایبند برگزاری نماز جماعت باشند. البته طوری عمل می کردند که هیچ اجبار و تحمیلی در کار نباشد. به عنوان مثال موقع نماز، جانماز همه را پهن می کردند، اذان و اقامه می گفتند و سپس به نماز می ایستادند. در رکعت اول، پس از حمد، یکی از سوره های نسبتاً بلند قرآن را تلاوت می نمودند تا همگی وضو بگیرند و برای نماز جماعت حاضر شوند. در واقع ایشان هیچ وقت به طو رمستقیم افراد را به نماز دعوت نمی کردند، بلکه با عملشان آنان را به این کار علاقمند می ساختند.
راوی: همسر شهید
 
 
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:01 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 رسول صبور

حاج آقا در دوران طلبگی و پس از آن، علیرغم فعالیتهای زیاد و مستمر، به همراه خانواده برای تبلیغ دین و تبیین مقام والای حضرت امام (ره) به دوردستها کوچ می کردند و به ارشاد مردم می پرداختند. همسر شهید از آن دوران چنین به خاطر دارند: «در آن ایام، ما بچه ها را با خود به روستاها می بردیم. حاج آقا جاهایی را انتخاب می کردند که نیاز، شدیدتر و دشواری، بیشتر باشد. در هنگام ورود، ما با عدم استقبال مواجه می شدیم. حتی گاهی در اثر تبلیغات سوء رژیم بر ضد روحانیت، روستائیان از فروش نان نیز به ما خودداری می کردند و ما مجبور بودیم با خود نان خشک و پنیر ببریم. اما هیچکدام از این موانع ذره ای از شوق پیامبرگونه حاج آقا نمی کاست. ایشان بیشتر متوجه جوانان و نوجوانان بودند و به برنامه های درسی، تفریحی، ورزشی، اعتقادی و تربیتی آنها توجه خاصی نشان می دادند. سماجت حاج آقا در جذب و آگاه کردن مردم به گونه ای بود که رفتار روستائیان موقع خداحافظی به طرز وصف ناپذیری متفاوت می شد. آنها با گریه جلوی ماشین ما می ایستادند و از آقا می خواستند که خیلی زود به آنجا بازگردد. اما آقا در فرصت بعدی، این روستای آماده و مردم جذب شده اش را به روحانی دیگری می سپرد و خود به روستای جدید می رفتند تا کار را از ابتدا با همان سختی هایش آغاز نمایند ...»
راوی: همسر شهید
 
 
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:02 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 سفر سرخ

تعطیلات آخر هفته مجلس نزدیک بود که حاج آقا فرمود: «می خواهم از تعطیلی مجلس استفاده کنم و به رزمندگان سری بزنم.» وقتی به اهواز رسیدیم، حاج آقا از تیپ 20 زرهی رمضان بازدید نمود و در بین نماز مغرب و عشاء برای بسیجیان لشگر 25 کربلا در پایگاه شهید بهشتی سخنرانی کرد. روز پنجشنبه ، 6 اردیبهشت به سوی جزیره مجنون حرکت کردیم و نماز ظهر را به امامت ایشان در سنگر تبلیغات جبهه و جنگ خواندیم. خوب به خاطر دارم که در سجده آخر نماز چه خاضعانه از خدا خواست: «اللهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک تحت رایة نبیک ...» بعد از نماز، دوستان پیشنهاد کردند که حاج آقا از جسد هواپیمایی که به تازگی توسط رزمندگان منهدم شده بود، دیدن کنند. ایشان پذیرفتند و همگی به سوی هواپیما رفتیم. غروب بود که پس از بازدید از لاشه هواپیما، می خواستیم بازگردیم. حاج آقا با همان چهره متبسم همیشگی، چند قدمی عقب تراز ما حرکت می کردند. ناگهای صدای انفجار ما را متوجه پشت سرمان نمود. حالا فهمیدیم که چرا ایشان همراه ما نیامدند و با ما فاصله داشتند. شاید فقط او طلبیده شده بود. سر خونینش را به دامان گرفتم و گفتم: «حاج آقا چه زود دعایت مستجاب شد!»
راوی: همراه شهید
 
 
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:02 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 پیام امام (ره)

فرازهایی از پیام حضرت امام خمینی (ره ) به مناسبت شهادت یار دیرین و یکی از بهترین شاگردانشان آیت الله مهدی شاه آبادی : 
بسم الله الرحمن الرحیم 
«انا لله و انا الیه راجعون» 
با کمال تأسف و تأثر شهادت استادزاده محترم جناب حجة الاسلام آقای شیخ مهدی شاه آبادی را به پیشگاه معظم حضرت بقیه الله ارواحنا لمقدمه الفداء تبریک و تسلیت عرض می کنم. مبارک باد بر آن حضرت چنین فداکاران و جانبازان در راه هدف بزرگ و اسلام عزیز که با شهادت افتخارآمیز خود ملت عظیم الشأن ایران به ویژه روحانیت عالیقدر را سرافراز می نمایند. این شهید عزیز علاوه بر اینکه خود مجاهدی شریف و خدمتگزاری مخلص برای اسلام بود و در همین راه به لقاء الله پیوست، فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود که حقاً حق حیات روحانی به اینجانب داشت که با دست و زبان از عهده شکرش برنمی آیم. از خداوند متعال برای این شهید سعید و سایر شهدای در راه اسلام، رحمت در جوار خود و برای فامیل معظم و حضرات آقازادگان محترم شاه آبادی دامت افاضاتهم صبر و اجر عظیم خواستارم. 
روح الله الموسوی الخمینی

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:03 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 دست نوشته

 

 

در دل سنگرها و در کوه ودشت و بیابان، عزیزان انقلاب و رزمندگان اسلام را به قرآن می سپارم و از خداوند بزرگ مسألت می نمایم تا در پناه قرآن همه رزمندگان را به سلامت و با پیروزی کامل به خانه و کاشانه خود بازگرداند و آنان را توصیه به صبر و پایداری می نمایم و نیز توصیه به تقوی و الهام از قرآن و قرائت و تدبر در آن را تأکید دارم که مایه سربلندی ایران و پیروزی بر شیطان است.
مهدی شاه آبادی 
29/11/1361
شهید شاه آبادی در آخرین سخنرانی شان در لشگر 25 کربلا چنین گفتند: 
«اگر شهادت می تواند نظام توحیدیمان را حفظ کند، اگر شهادت می تواند دشمن را ذلیل کند، اگر شهادت می تواند تفکر و بینش اسلامیمان را به دنیا اعلام کند، ما آماده ی این شهادتیم.»

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:04 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:06 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

 

روايت‌چمران ازشهادت حجت‌الاسلام‌ شاه‌آبادی

 

 

 آخرين نماز جماعت ما با شهيد شاه‌آبادي بود. چيزي كه هيچگاه فراموش نمي‌كنم دعاي او در آخرين سجده نماز بود كه گفت «اللهم اني اسئلك أن تجعل وفاتي قتلاً في سبيلك تحت راية نبيك و اوليائك» و چقدر اين دعا زود مستجاب شد.

«مهدي چمران» رييس شوراي تهران و همرزم شهيد حجت‌الاسلام والمسلمين مهدي شاه‌آبادي كه در لحظه شهادت اين شهيد بزرگوار همراهش بوده است، در وصف عروج اين سالك لقاء‌الله اظهار داشت: يكي از مصاديق تحرك و پركاري شهيد حجت‌الاسلام شاه‌آبادي، همين حضورش در جبهه‌هاي جنگ بود كه با وجود مسئوليت‌هاي مختلف از جمله نمايندگي مجلس، مشتاقانه از كوچك‌ترين فرصت‌ها براي حضور در كنار رزمندگان استفاده مي‌كرد.

اين شهيد بزرگوار پس از اطلاع از برنامه سفر ما، ابراز تمايل كرد كه در اين سفر حضور داشته باشد و به همين منظور به اتفاق يكي دو نفر از دوستان صميمي و همچنين يكي از فرزندانشان عازم سفر شدند. 

ايشان مقداري دير به فرودگاه رسيدند و در واقع، هواپيما روي باند بود كه ايشان رسيد. به هر حال با تلاشي كه صورت گرفت، هواپيما متوقف شد و حجت‌الاسلام شاه‌آبادي به اتفاق فرزند و دوستانشان سوار هواپيما شدند و به مقصد اهواز پرواز كرديم.

* اهتمام شهيد شاه‌آبادي به استفاده از وقت

به اهواز كه رسيديم، يادم هست نخستين جمله‌اي كه گفتند اين بود كه «از هر لحظه و دقيقه وقتمان بايد به خوبي استفاده كنيم. حتي اگر شد از يك كلانتري هم بازديد كنيم، نبايد اجازه دهيم وقتمان تلف شود». 

به برادران تبليغات هم كه در اهواز مستقر بودند، همين جمله را گفتند و از آنها خواستند كه به اصطلاح برنامه پري را برايشان در نظر بگيرند كه هيچ وقت خالي و تلف شده‌اي، نداشته باشد.

بعد از ظهر روزي كه رسيديم، بازديدي از يكي از وسائل و ادوات نظامي داشتيم كه قرار بود يا تغييراتي روي آن انجام شود يا اساساً خودمان چيزي مشابه آن بسازيم. در طول مسير، هرجا كه با رزمندگان برخورد مي‌كردند و هر جا كه گروهي از آنان متمركز بودند، با تبسمي دلنشين به سراغ آنان رفته و با روحيه‌اي شاد به روبوسي و صحبت با آنها مي‌پرداختند و طراوت و شادابي را برايشان به ارمغان مي‌برد.

* علاقه و ارادت شهيد شاه‌آبادي به رزمندگان

آن شب در پادگان شهيد بهشتي اهواز، نماز مغرب و عشا را به جماعت اقامه كرديم و پس از نماز نيز، ايشان به سخنراني پرداختند. بعد از اتمام سخنراني، رزمندگان و بسيجيان براي مصافحه و روبوسي با ايشان هجوم آوردند به گونه‌اي كه برادراني كه آنجا مهماندار بودند، سعي مي‌كردند افراد را قدري از ايشان دور كنند، تا شهيد شاه‌آبادي اذيت نشوند، اما رزمندگان دست بردار نبودند و من مي‌ديدم كه حتي گردن ايشان را به طرف خودشان مي‌كشيدند تا ببوسند و آن برادران فرياد مي‌زدند «بابا گردن ايشان را كنديد!» و ايشان مي‌گفت «گردن كه ارزشي ندارد؛ جانم متعلق به اين عزيزان است. بگذاريد بيايند تا من آنها را ببوسم».

بعد از سخنراني، به محل اسقرار دوستان تبليغات جبهه و جنگ برگشتيم و قرار شد صبح زود عازم جزيره مجنون شويم. البته به خاطر وضعيت خاصي كه آن روزها جزيره داشت، برادران سعي داشتند ايشان را از اين بازديد منع كنند ولي شهيد شاه آبادي به شدت اصرار داشتند كه براي بازديد و ديدار با رزمندگان همراه ما بيايند. در هرحال به اتفاق ايشان و فرزندشان و همچنين دو سه نفر از دوستان مسجدي شهيد و نيز يكي از نمايندگان زاهدان در مجلس، صبح زود حركت كرديم.

قبل از اينكه به جزيره مجنون برسيم، سر راهمان قرارگاه لشكر 92 زرهي خوزستان قرار داشت. جانشين لشكر، افسري بسيار شجاع و متدين به نام «سرتيپ اقارب‌پرست» بود كه او هم در همان جزيره مجنون به درجه رفيع شهادت نايل گشت. وي از روزهاي آغازين حصر آبادان تا زمان آزادي اين شهر آنجا ماند و با تجهيز گردان تانك المهدي به مقابله با دشمن پرداخت. من پيشنهاد كردم ملاقاتي هم با اين فرمانده شجاع داشته باشيم و ايشان نيز مشتاقانه پذيرفت و به ديدار وي رفتيم. مدتي نشستيم و صحبت كرديم و اتفاقاً آن عزيز هم توصيه مي‌كرد كه به جزيره نرويم اما اساساً برنامه مهم و از پيش تعيين شده ما بازديد از جزيره بود.

به هرحال پس از آن ديدار كوتاه، به طرف جزيره به راه افتاديم تا به پل رسيديم و با ماشين از روي پل شناور ادامه مسير داديم. از زماني كه سوار اتوبوس شديم شهيد شاه‌آبادي شروع كردند به تعريف خاطرات زمان دستگيري خودشان توسط ساواك و ايام زندان و اتفاقات تلخ و شيرين آن روزها؛ و به قدري با ذكر جزئيات به بيان خاطرات مي‌پرداختند كه فرزندشان مي‌گفت بسياري از اين موارد را براي نخستين بار است كه از زبان پدر مي‌شنود.

* دلش مي‌خواست جلوي ماشين بنشيند تا رزمندگان را بهتر ببيند

ايشان روي پل هم همين خاطره‌گويي را ادامه دادند. اين پل از قطعات متعددي ساخته شده بود و همين باعث مي‌شد به هنگام عبور از روي آن، صداي خاصي به گوش برسد كه شهيد شاه‌آبادي آن را به صداي حركت قطار روي ريل تشبيه مي‌كرد. بسيار شاداب و با طراوت با همراهان شوخي مي‌كردند و حتي مي‌گفتند «دلم مي‌خواست از همين جا مي‌پريدم توي آب و شنا مي‌كرديم!» ايشان دوست داشتند همواره جلوي ماشين بنشينند تا بتوانند به خوبي رزمندگان را ببينند و برايشان دست تكان دهند و به اصطلاح حال و احوال كنند. آن موقع هم به همين صورت جلوي ماشين نشسته بودند و به رزمندگان «خسته نباشيد» مي‌گفتند.

به هرحال از پل گذشتيم و به جزيره رسيديم. شروع كرديم به بازديد از جزيره و جاده خاكي در دست احداث و قرارگاه‌هاي مختلف، تا اينكه ظهر شد و براي اقامه نماز به يكي از قرارگاه‌ها رفتيم. سنگر نسبتاً بزرگي آنجا بود كه گنجايش حدود بيست نفر را داشت. يكي از همراهان كه مسئول تبليغات بود اذان گفت و در همان سنگر به اقامه نماز پرداختيم. يادم هست كه مكبر، تكبيرهاي نماز را در بلندگو مي‌گفت كه شهيد شاه آبادي به وي گفت «چه اصراري هست كه در اين فضاي كوچك هم از بلندگو استفاده شود؟ بيرون كه ديگر كسي نيست! اگر هم كسي هست كه نيازي به تكبير ندارد و ضرورتي براي استفاده از بلندگو نيست.»

* دعاي سجده آخرين نمازش طلب شهادت بود

در هر حال اين نماز جماعت، حال و هواي معنوي خاصي براي همه ما به همراه داشت به ويژه آنكه در آستانه سالروز شهادت امام موسي كاظم (ع) قرار داشتيم. چيزي كه من هيچگاه فراموش نمي‌كنم دعاي ايشان در آخرين سجده نماز است. دعا اين بود «اللهم اني اسئلك ان تجعل وفاتي قتلاً في سبيلك تحت رايه نبيك و اوليائك» از خداوند مي‌خواستند كه وفات ايشان را، كشته شدن در راه خدا و تحت لواي پيامبر و اولياي خدا قرار دهد؛ و اين دعا چقدر زود مستجاب شد! پس از اقامه نماز، ناهار مختصري در همان سنگر صرف شد و سپس بازديد از جزيره و قرارگاه‌ها و مكان‌هاي استقرار نيروهاي سپاه، ارتشي و بسيج را ادامه داديم.

يكي از مراكز مورد بازديد، يك سايت پدافند هوايي بود كه اتفاقاً يك روز قبل، يك هواپيماي عراقي را سرنگون كرده بود كه شهيد شاه آبادي آن عزيزان را مورد تقدير و تشويق قرار دادند. در طول مسير، هر جا كه رزمندگان مستقر بودند، ايشان به سمت سنگر آنها رفته و به احوالپرسي با رزمندگان مي‌پرداختند. از آنجايي كه شب جمعه بود، قرار گذاشته بوديم دعاي كميل را در دو نقطه از جزيره (با توجه به وسعت جزيره) برگزار كنيم. براي جمع بزرگتر شهيد شاه‌آبادي بروند و براي جمع كوچكتر، بنده و يكي ديگر از دوستان برويم. من ديدم به غروب آفتاب نزديك مي‌شويم و ممكن است دير شود.

پيشنهاد كردم سريعتر برگرديم تا اينكه شروع به خواندن دعاي كميل كرديم به حركت سريع خود ادامه داديم و به خاطر اين كه حركتمان سريعتر شود از ايشان خواستم عبايشان را به من بدهند تا راحت تر بتوانند بدوند كه ايشان هم پذيرفتند. من و ايشان در كنار همديگر و جلوتر از بقيه مي‌دويديم و ساير دوستان هم با فاصله‌هاي مختلفي پشت سر ما حركت مي‌كردند. يادم هست آن دو رزمنده‌اي هم كه با ما بودند مي‌گفتند زودتر برگرديد چون عراق به هنگام غروب اين جزيره را زير آتش مي‌گيرد؛ مخصوصاً حالا كه هواپيماي عراقي هم توسط رزمندگان ساقط شده است.

شايد حدود صد متر يا كمتر، از هواپيماي ساقط شده عراقي دور شده بوديم كه صداي انفجاري مهيب سكوت نيزار را شكست و دود غليظ سفيدي به هوا برخاست. با شنيدن صداي انفجار، بلافاصله همگي طبق معمول روي زمين دراز كشيديم.

مي‌شود گفت قبل از انفجار تقريباً متوجه هيچ صدايي نشديم تا بتوانيم قبل از انفجار درازكش كنيم. شهيد شاه آبادي هم به حالت درازكش روي زمين بودند تصور ما اين بود كه ايشان هم مانند بقيه افراد در اين حالت قرار گرفتند.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:09 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به: مهدی شاه آبادی(حجت الاسلام)

  شرح به خون غلتيدن پيكر شهيد برونسي

در هرحال گلوله توپ منفجر شد و از آنجائيكه دود برخاسته كمي سفيد رنگ به نظر مي‌رسيد، من نگران شيميايي بودن گلوله شدم چون در آن مقطع، عراق از سلاح شيميايي زياد استفاده مي كرد. ماسك و وسايل ضد شيميايي هم در ماشين بود و همراه نياورده بوديم. به همين دليل فرياد زدم به سمت مخالف جهت وزش باد حركت كنيد! بلند شديم كه بدويم، ديدم ايشان به همان شكل روي زمين خوابيده‌اند و بلند نمي‌شوند.

فرزند ايشان سريع خود را به كنار پدر رساند و ناگهان صداي فرياد و شيون فرزند را شنيدم كه با لفظ «آقاجون» ايشان را صدا مي‌كردند. اين مسئله باعث شد همگي خود را به ايشان برسانيم و دور ايشان جمع شويم. صحنه دردناكي بود. با مشاهده بدن خون‌آلود ايشان، بهت و حيرت و غم و اندوه سراسر وجودمان را فرا گرفت. صورت و بدنشان خونريزي شديدي داشت. تركش گلوله توپ به صورت ايشان اصابت كرده و به داخل سر و مغز رفته بود و گويا همين باعث شده بود كه در همان لحظات اوليه، روح بلندشان از جسم خاكي جدا شده و به سوي معبود پرواز كند.

البته تركش ديگري هم به پايشان اصابت كرده بود. سر ايشان را به دامن گرفتم. نمي‌توانستيم صبر كنيم و دست روي دست بگذاريم. خون به شدت فوران مي‌كرد. پارچه‌اي را به صورت ايشان بستم تا حتي الامكان از خونريزي بيشتر جلوگير شود. نمي‌خواستم و نمي‌توانستم قبول كنم كه فردي كه تا چند لحظه قبل با آن شور و هيجان و تحرك و شادابي و طراوت، به عنوان دوست و معلم در كنارمان بود، اينگونه از ميان ما پر كشيده و عروج خود را آغاز كرده باشد.

در هرحال جاي وقت تلف كردن و تعلل نبود. نبايد فرصت را از دست مي‌داديم. به سرعت ايشان را بر دوش گرفتيم و شروع به دويدن به سمت ماشين كرديم تا سريعتر ايشان را به درمانگاه يا بيمارستان برسانيم. اما آنقدر شوك وارد شده بود و آنقدر اين ضربه مهلك بود كه توان همه ما را گرفته بود. با وجود اينكه وزن بدن ايشان زياد نبود اما رمقي هم در جسم و جان ما نمانده بود.

زمين نيزار هم مردابي بود و اين مسئله حركت را مشكل‌تر مي‌كرد. پس از طي مسافتي، عباي ايشان را پهن كرديم و بدن مطهرشان را در عبا قرار داديم. به نوعي كه از عباي ايشان به عنوان برانكارد استفاده كرديم تا سرعتمان افزايش يابد. در همان لحظات گلوله ديگري هم شليك شد كه كمي دورتر از ما به زمين اصابت كرد و بحمدالله آسيبي به دوستان نرسيد. متأسفانه هوا هم تاريك شد و بر مشكلاتمان افزود. دقيقاً نمي‌دانستيم چگونه و به كدام سو بايد ادامه مسير بدهيم. هركدام از دوستان مسيري را پيشنهاد مي‌كرد.

غم و اندوه از يك سو و سرگرداني و سردرگمي از سوي ديگر، به شدت عرصه را بر ما تنگ كرده بود. بالاخره شليك كاتيوشا‌هاي كنار جاده به دادمان رسيد و سبب شد تا با اطمينان خاطر به سمت جاده حركت كنيم.

در طول مسير با فرياد الله اكبر، هم به خودمان روحيه و انرژي مي‌داديم و هم به نوعي درخواست كمك مي‌كرديم تا اگر كسي در آن نزديكي هست به كمكمان بيايد كه اتفاقاً دوستان واحد پدافند هوايي با شنيدن صداي انفجار گلوله توپ احساس خطر كرده بودند. وقتي به ما رسيدند، كمك كردند سريعتر به جاده برسيم. 

البته همين سريعتر رسيدن هم شايد بيش از نيم ساعت طول كشيد چرا كه در زمين گل‌آلود و مردابي نيزار، آن هم با آن حال زار ما به سختي مي‌شد بدويم و حركت كنيم.

* شهادت شاه‌آبادي شعله آتشي بر دل غمديده ما بود

در هرحال خود را به جاده و كنار ماشين رسانديم و بلافاصله به سمت سنگر درمانگاه و بهداري حركت كرديم. البته براي من تقريباً شهادت ايشان قطعي شده بود اما چون اطمينانم صددر صد نبود و از سويي فرزند ايشان هم آنجا حضور داشت، نمي‌شد اين مسئله را خيلي صريح عنوان كرد. به درمانگاه رسيديم.

گرچه اميد زيادي نداشتيم اما مأيوس هم نبوديم و با خودمان مي‌گفتيم ان شاءالله در درمانگاه مي‌شود كاري كرد. اما اين اميد اندك هم دوام چنداني نداشت و صداي پزشك درمانگاه كه مي‌گفت «ايشان به لقاءالله پيوستند و نمي‌شود كاري كرد.»

خبر شهادت شهيد شاه‌آبادي آب سردي بود بر جسم و جان خسته؛ و شعله آتشي بود بر دل غمديده‌مان. 

آه و ناله جانسوز دوستان بلند شد. گريه و شيون فرزندشان درد ما را دو چندان مي‌كرد. لحظات جانكاه و سختي بود. ديگر مطمئن شديم كه براي هميشه يار وفادار امام و فرزند برومند انقلاب را از دست داديم. باور كرديم معلمي بزرگ كه عاشقانه، صادقانه و دلسوزانه براي مردم به ويژه مستضعفين و جوانان خدمت مي‌كرد، پس از سال‌ها مبارزه در راه پيروزي انقلاب و سال‌ها تلاش و كوشش در سنگرهاي مختلف نظام مقدس جمهوري اسلامي از ميان ما رفت و دوستان و ياران خود را با غمي سنگين تنها گذاشت. قرار شد جزيره را ترك كنيم. به يادآوردم كه چگونه با لبي خندان وارد جزيره شديم در حالي كه هيچگاه تصور نمي‌كرديم اينگونه با چشمي گريان از جزيره خارج شويم.

* با شهادت حجت‌الاسلام شاه‌آبادي يكي از نخبگان انقلاب و نظام را از دست داديم

از روي پل مجنون كه عبور مي‌كرديم، آتش گلوله‌هاي دشمن، روي پل و اطراف آن را فراگرفته بود و مي‌توانم بگويم آرزوي همه ما اين بود كه يكي از آن گلوله‌ها فوز عظيم شهادت را براي ما به ارمغان آورد و اينگونه بدون آن عزيز سفر كرده باز نگرديم. به معراج شهدا رسيديم و بدن مطهر آن شهيد را جهت انتقال به تهران آماده كرديم. آن شب در معراج شهدا هيچكس تا صبح نخوابيد و همه با اين عزيز وداع مي‌كردند. انتقال اين خبر به تهران و به خانواده بزرگوار ايشان هم كار ساده‌اي نبود. آن شب نتوانستيم تماس بگيريم و فردا صبح هم كه تماس گرفته شد، من نتوانستم با صراحت خبر شهادت ايشان را بيان كنم و گفتم ايشان مجروح شده‌اند و در حال انتقال ايشان به تهران هستيم. البته خانواده ايشان متوجه شدند كه ايشان به شهادت رسيده‌اند. به هر حال بدن مطهر اين شهيد عزيز را با غم و اندوهي وصف ناشدني به تهران منتقل كرديم و حزن و اندوه مردم در تهران را هم بسياري از دوستان ديده يا شنيده‌اند.

به جرأت مي‌توانم بگويم كه در اين سفر غم‌انگيز و دردآور، متأسفانه يكي از نخبگان انقلاب و نظام را از دست داديم و براي ما حادثه‌اي بسيار ناگوار و دردناك بود؛ اگر چه براي خود ايشان سعادتي بزرگ بود كه همچون سرور و سالار شهيدان كه سالها روضه آن حضرت را بر منابر خوانده بودند با چهره‌اي خونين دعوت حق را لبيك گويد و به آرزوي ديرينه خود كه در آخرين نمازشان نيز از خدا آن را طلب مي‌كردند نايل شود. خداوند درجات و مقامات ايشان را عالي‌تر بگرداند و روح مطهر اين شهيد والامقام را با سرور و سالار شهيدان و شهداي دشت كربلا محشور فرمايد و ما را نيز به فوز عظماي شهادت نايل گرداند.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  8:10 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها