0

همخانه‌ها! شهر‌ما خانه‌ما

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

همخانه‌ها! شهر‌ما خانه‌ما

 

آشغال مي‌ريزي‌؟ آب دهانت را گلوله مي‌كني و پرتاب مي‌كني‌؟ دستت كه روي بوق ماشين مي‌رود ول كن نمي‌شوي و تا بوق و مغز مردم را نسوزاني دست برنمي داري‌؟ عادت كرده‌اي ساقه‌هاي پر گل سبزي خوردن را جلوي چارچوب در خانه پاك كني و بعد هم ته‌مانده آن را گلوله كني و توي جوي آب خيابان بيندازي‌؟

 

دوست داري از درختان خيابان، توت بچيني حتي اگر خوردن توت‌هاي سفيد و درشت و آبدار به بهاي شكستن چند شاخه درخت تمام شود‌؟ راحت‌تري نان‌هاي ريز ته‌سفره را از پنجره خانه توي كوچه بتكاني و كلي به خاطر بنده خوب خدا بودن ذوق كني كه داري به مورچه‌ها و پرنده‌ها غذا مي‌رساني‌؟ موهايت را كه شانه مي‌كني تارهاي بلند و مزاحم گيرافتاده در لابه‌لاي دنده‌هاي آن را از لب پنجره اتاق به دست باد بسپاري‌؟

كيسه جاروبرقي را داخل يكي از باغچه‌هاي كوچه خالي مي‌كني‌؟ حس نداري در كيسه زباله را يك گره بزني و تا سر كوچه ببري و داخل سطل‌هاي بزرگ زباله بيندازي، براي همين آن را كنار در خانه همسايه رها مي‌كني و وقتي چند ساعت بعد گربه‌ها و كلاغ‌هاي محل كه سر استخواني‌ از كيسه زباله پيدا كرده‌اند به جان هم افتادند مي‌خندي‌؟ اصلا بعضي وقت‌ها دلت مي‌خواهد تمام عقده‌هاي دلت را با شكستن لامپ‌هاي بي‌حباب خيابان باز كني يا مثلا مشتي يا لگدي به كيوسك‌هاي تلفن بزني تا مگر خراب شود و ماموراني كه فكر مي‌كني اصلا كار نمي‌كنند براي تعميرش كمي به زحمت بيفتند‌؟ اگر واقعا چنين آدمي هستي يا رگه‌هايي از اين احساس، گاه و بي‌گاه گريبانت را مي‌گيرد ديگر شك نكن كه فقط در شهر ساكن هستي بدون آن‌كه از آداب زندگي در آن باخبر باشي.

يك مساوي است با يك

تو هر كه باشي فقط يك سهم داري، يك سهم از هوا، از خيابان، از اتوبوس، از تاكسي، از پياده رو، از آسمان و از زمين، اما چرا سهم ديگران را هم مي‌خواهي‌؟ مي‌گويي نمي‌خواهي اما من مي‌گويم مي‌خواهي. اگر تو از خيابان و پياده‌روهاي شهر فقط يك سهم داشته باشي ديگر راه را بند نمي‌آوري و وقتي كسي اعتراض كرد، صدايت را در گلويت نمي‌اندازي و از اعتراض آنها ناراحت نمي‌شوي، اگر تو از هواي شهر فقط يك سهم داشته باشي ماشين پر دودت را در خيابان‌ها نمي‌تازاني و براي تعميرش تعلل نمي‌كني، اگر تو از فضاي سبز شهر فقط يك سهم داشته باشي راضي نمي‌شوي تمام گل‌هاي كاشته شده در ميدان نزديك خانه‌ات را شبانه از ريشه دربياوري و در باغچه خانه‌ات بكاري و وقتي كسي اعتراض كرد، بگويي مردم كه از زيبايي چيزي سرشان نمي‌شود، پس مي‌بيني كه تو اعتقادي به سهم برابر نداري!

 

شهر ما خانه ما، بله يا خير‌؟

شعارش مربوط به خيلي وقت پيش است زماني كه خيلي از ما بچه‌هاي كوچكي بوديم، اما معنايش هنوز هم قشنگ است، شهر ما خانه ما. خانه مي‌تواند بهترين جاي دنيا باشد، مي‌تواند به آدم‌ها انرژي بدهد و غم و غصه‌ها را به دست فراموشي بسپارد حتي مي‌تواند مرهم دلتنگي‌ها باشد، شايد خانه خيلي از ما‌ها اين‌گونه باشد، اما شهر محل زندگي كداميك از ما چنين خصوصياتي دارد‌؟ حتما هيچ كداممان چون پيش دل هر كسي كه مي‌نشيني از در و ديوارهاي آزاردهنده شهر كه روح و اعصاب را مي‌جود و طعم زندگي را به تلخي مي‌برد حرف مي‌زند. پس معلوم است شهر ما خانه ما نيست شايد بيشتر شبيه اقامتگاه اجباري باشد كه چون در آن به دنيا آمده‌ايم و چون پدر و مادرمان اهل آنجا بودند و شايد به آن كوچ كرده‌اند در آن زندگي مي‌كنيم.

بيشتر شهرهاي ما خوره دارند. خوره‌هايي از جنس آلودگي صوتي و تصويري و از جنس آلودگي‌هايي كه اعصاب را فرسوده مي‌كنند. طراحي شهرهايمان زيبا نيست پس نمي‌تواند آدم‌ها را ياد زيبايي‌هاي زندگي بيندازد، حتما اين همه زشتي محصول تصميم‌هاي نازيباي مسوولان شهر است، اما مي‌دانيم كه خود ما هم در توليد زشتي‌ها دستي بلند داريم‌؟

در نظر خيلي از ما آشغال چيزي است كه بايد از خودمان دورش كنيم، بهتر است زباله‌ها فاصله‌شان با ما زياد باشد پس آنها را پرت مي‌كنيم حالا اين‌كه بعد از پرت كردن زباله‌ها آنها به كجا اصابت مي‌كنند و چه سرنوشتي دارند به ما مربوط نمي‌شود، مي‌خواهد اين زباله رها شده جلوي خانه همسايه بيفتد، مي‌خواهد راهي جوي‌هاي آب شود، مي‌خواهد داخل اتوبان غلت بزند و با باد به اين طرف و آن طرف بپرد يا راهي رودخانه‌ها و درياها شود و به حلقوم آبزيان فرو برود، ديگر تصميم با زباله است.

اين فقط يك طرف ماجراست يعني خلق زباله‌هايي كه آلودگي بصري مي‌آورند، اما طرف ديگر ماجرا، آلودگي‌هايي است كه آنها را با گوش‌هايمان مي‌شنويم. يكي داد مي‌زند، يكي بلندگو دست مي‌گيرد و هوار مي‌كشد، يكي مراسم جشن و عزايش را به كوچه و خيابان مي‌كشاند، بچه‌ها با داد و فرياد در كوچه‌هاي تنگ و پر ازدحام دنبال توپي پلاستيكي مي‌دوند، آن يكي دزدگير ماشينش ساعت‌ها صدا مي‌كند و او حال بلند شدن و سركشي كردن به آن را ندارد، همسايه‌ها دعواي شبانه راه مي‌اندازند و آنقدر جيغ مي‌كشند تا كل اهالي خيابان خبردار شوند، ماشين‌هاي اسپرت شده هم كه موسيقي را براي تمام عابران پياده و سواره خيابان‌ها پخش مي‌كنند. حالا به نظر شما در اين شهر مي‌توان به آرامش رسيد‌؟ آيا ما براي اين سوال كه شهر ما خانه ماست يا خير، پاسخي غير از «نه» داريم‌؟

تربيت خانوادگي داريم يا نداريم‌؟

خانواده همه چيز ماست، تمام عشق ما تمام آرزوهاي ما و منشأ بسياري از دانسته‌هاي ما. مي‌گويند وقتي آدم‌ها به دنيا مي‌آيند مثل يك لوح سفيدند كه به مرور زمان، خانواده تصميم مي‌گيرد كه چه چيزهايي روي آن نوشته شود پس نوشتن جمله شهر ما خانه ما هم به عهده خانواده است. اما براي اين‌كه خانواده چيزي به ما ياد بدهد اول خودش بايد آن را ياد گرفته باشد لذا پدري كه خودش منشأ آلودگي‌هاي صوتي است و مادري كه سرچشمه آلودگي‌هاي بصري و زيست‌محيطي است، نمي‌تواند مطلب قابل عرضي براي خانواده داشته باشد.بنابراين طبيعي است كودكي كه در اين خانواده و در مكتب چنين پدر و مادري با دنيا آشنا مي‌شود، محصول خوبي براي جامعه نيست.

شهرنشينيم نه شهروند

حالا خيلي مانده تا شهرنشين شويم حالا خيلي هايمان با اين‌كه خودمان را جزئي از شهر و شهر را جزئي از وجودمان بدانيم فاصله داريم. كسي كه در شهر زندگي مي‌كند، اما با قوانين آن آشنا نيست و به اجراي آنها تن نمي‌دهد يك شهرنشين است در حالي كه اگر اين شهرنشين آداب زندگي در شهر را اجرا كند به مقام شهروندي مفتخر مي‌شود.

كسي كه به چنين مقامي مي‌رسد ديگر فرصت‌طلبي نمي‌كند مثلا به محض ديدن يك جاي پارك خالي سرعتش را زياد نمي‌كند تا از فرد ديگري كه همين تصميم را دارد جلو بزند، يك شهروند سروصدا ايجاد نمي‌كند و خواب بعد از ظهر و شبانه همسايه‌ها را مختل نمي‌كند، او وقتي ساكن آپارتمان است در راه پله‌ها بلندبلند حرف نمي‌زند و كفش‌هايش را بي‌قيد رها نمي‌كند، البته جامعه‌شناسان براي شهروندان ويژگي‌هاي ديگري هم در نظر مي‌گيرند، آنها مي‌گويند شهروندان خوي همكاري و خودگرداني دارند و ضمن حفظ هويت خود، در هويت‌هاي جمعي نيز عضو مي‌شوند و براي رسيدن به منافع شخصي و عمومي به انجمن‌هاي مختلف پيوند مي‌خورند.

آنها داراي نقش‌هاي تفكيك شده نيز هستند و از حقوق، امتيازات و مسووليت‌هاي خود باخبرند و همواره آنها را مطالبه مي‌كنند.

شهروندان در امور عمومي جامعه هم مشاركت مي‌كنند و از حفظ منابع طبيعي تا تعمير مدرسه محل و آسفالت خيابان براي خود وظيفه قائل هستند. همچنين شهروند در امور جامعه منتقد است، اما در همان حالي كه از نهادهاي مختلف جامعه انتقاد مي‌كند وقتي هر كدام از آنها در معرض تهديد قرار گرفتند از آنها دفاع نيز مي‌كند. اين در حالي است كه شهروند همه افراد جامعه را با خود برابر مي‌بيند و قبول مي‌كند كه ارزش و اعتبار و هويت همه افراد با هويت او برابر است. حالا كه اينها را مي‌دانيد به خودتان چه نمره‌اي مي‌دهيد‌؟

آموزش، آموزش و باز هم آموزش

اگر ما شهروندي امروزي نيستيم نه اين‌كه آدم‌هاي بدي باشيم يا نخواهيم زندگي خوبي داشته باشيم، نه! ما بايد آموزش ببينيم ما هنوز احتياج داريم كه كسي بيخ گوشمان مرتب تكرار كند كه شهرنشين‌ها وقتي رشد مي‌كنند مي‌شوند شهروند، ما نياز داريم تا بدانيم اگر قوانين را رعايت كنيم اول به خودمان و خانواده‌مان و بعد به تمام مردم احترام گذاشته‌ايم و در نهايت نيز همه قانونمداري‌ها به نفع خودمان تمام مي‌شود، اما چه كنيم كه اين آموزگار مهربان را كمتر در كنار خودمان داريم.

ما بايد به كودكان و نوجوانانمان به اين چشم نگاه كنيم كه آنها در آينده‌اي نزديك وارثان شهر و مديران تصميم‌گير آن خواهند بود يعني كساني كه بيش از همه به اعتماد به نفس و خلاقيت احتياج دارند و لازم است بدانند زندگي در شهر، قوانين خاص خودش را دارد و رعايت كردن آنها موجب رسيدن به آرامش مي‌شود.

در واقع بايد كودكانمان را مسوول بار بياوريم و حس بي‌قيدي نسبت به سرنوشت شهر و مردم را از آنها دور كنيم و نگذاريم هيچ وقت اين ذهنيت در آنها شكل بگيرد كه مثلا اگر ما روي زمين آشغال نيندازيم پس تكليف رفتگران چه مي‌شود كه با تميز ماندن خيابان‌ها بيكار مي‌شوند!

در اين ميان نقش مدرسه را نبايد فراموش كرد چون آن‌گونه كه ديو بي، فيلسوف تربيتي آمريكا مي‌گويد، مدرسه يك جامعه كوچك است و كلاس درس شبيه يك آزمايشگاه كه در آن دانش‌آموزان به همراه معلمانشان، عقايد و رفتارهاي شهروندي را همراه با هم بررسي مي‌كنند.

بزرگ‌ترها هم نياز به آموزش دارند، همان كساني كه شايد در دوران كودكي كسي نبوده تا آموزش آنها دغدغه‌اش باشد، براي همين لازم است تا به بزرگسالان نيز آموزش داده شود تا آنها نيز به اين نتيجه برسند كه همكاري و كار گروهي، تصميم‌گيري به سبك شورايي، روي آوردن به استدلال و نقادي و درگير شدن در فعاليت‌هاي محلي كارهايي است كه حس شيرين شهروند بودن و مشاركت در سرنوشت خود را به افراد تزريق مي‌كند.

پس بياييد باور كنيم كه انديشه ما زندگيمان را مي‌سازد و طرح اوليه نابودي يا آباداني شهر در ذهن ما ريخته مي‌شود براي همين است كه هر چه زودتر همه ما بايد پوست بيندازيم و از پوسته بي‌اعتنايي‌مان در آييم و يكبار براي هميشه اين تصميم را بگيريم كه مي‌خواهيم در شهري كه براي خودمان است با همخانه‌هاي ديگرمان درست مثل اعضاي يك خانواده رفتار كنيم.

مريم خباز

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

پنج شنبه 7 اردیبهشت 1391  2:13 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها