بيابانهاي شرقي ايران هرگز به آمريكاييها روي خوش نشان نداده است.
چه آن زماني كه كوير طبس بزرگترين رسوايي دولت آمريكا در خاورميانه را رقم زد و با كمك دانههاي ريز شن خود، هيبت بزرگترين ابرقدرت دنيا را شكست و چه هنگامي كه بيابانهاي كاشمر كه در شمال طبس واقع شده، پرنده هدايتپذير از دور آمريكا را به تور انداخت و به اين ترتيب اسباب خجالت ساكنان كاخ سفيد را كه ادعاهايشان مبني بر قدرت سختافزاري و نرمافزاريشان، گوش دنيا را كر كرده است، پديد آورد.
اگر داستان سقوط هليكوپترهاي آمريكايي در جريان تلاش آنان براي حمله به تهران و بازگرداندن ديپلماتهاي لانه جاسوسي متعلق به سال 1359 بود و از آن موقع داستان طبس و ماموريت خداوند به شنريزهها زبان به زبان چرخيد و به ما رسيد، اكنون يك داستان ديگر به اين حلقه اضافه شده و آن ماجراي پهپادي است كه از مدتها قبل به جاسوسي از ايران ميپرداخت.
زمان تولد اين ماجرا به آذر 1390 برميگردد. سيزدهم آن ماه شبكه خبري العالم در خبري فوري اعلام كرد ايران يك فروند هواپيماي بدون سرنشين آمريكا را كه از مرزهاي شرقي كشور وارد حريم جمهوري اسلامي ايران شده بود سرنگون كرد.
مدل اين هواپيماي بدون سرنشين «آر.كيو 170» اعلام شد و ستاد كل نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران نيز گفت هواپيماي بدون سرنشين آمريكايي كه در شرق كشور مورد هدف قرار گرفته و سرنگون شده آسيب چنداني نديده است. اين خبر بلافاصله توسط خبرگزاريهاي بزرگ بينالمللي مخابره شد. بسياري از غربيها تصور ميكردند اين يك بلوف سياسي باشد كه بين تهران و واشنگتن صورت گرفته، براي همين چنين موضع گرفتند كه «آمريكا به دليل آنكه به پهپاد دسترسي ندارد، نميتواند اصالت آن را تاييد نمايد.»؛ «ما هيچ نشانهايي از سرنگوني آن با استفاده از پدافند هوايي نيافتيم»، اما وقتي كه ايران اعلام كرد بزودي تصاويري از اين پرنده هدايتپذير از راه دور (پهپاد) را منتشر ميكند، آن وقت بود كه مقامات آمريكايي اذعان كردند چند روزي است از سرنوشت يكي از هواپيماهاي بدون سرنشين خود بيخبرند.
بيان اين مطلب يعني اقرار ارتش و سازمان جاسوسي آمريكا (سيآياي) به جاسوسي و گردآوري اطلاعات از ايران و پاكستان توسط اين نوع هواپيماها كه در خاك افغانستان مستقر كرده است.
به دام انداختن اين پرندههاي فوق هوشمند توسط ايران از آن جهت اهميت دارد كه اين هواپيماي بدون سرنشين آمريكايي، به سختي توسط رادارها رصد ميشود و كاخ سفيد از اين هواپيماي بدون سرنشين براي حمايت از فرماندهاني كه در جنگ به اطلاعات نياز دارند، بهره ميگيرد.
اين در حالي است كه ايران، اين هواپيماي بدون سرنشين را با كمترين آسيب به زمين نشاند. جالب آن كه تا سال 2009 كسي از وجود چنين هواپيماي شناسايي بدون سرنشيني در نيروهاي هوايي آمريكا آگاه نبود، تا اينكه در اين سال متخصصان وجود اين پرنده جاسوسي را در نيروي هوايي آمريكا لو دادند و آمريكا هم در سال 2010 وجود و استفاده از آن را تاييد كرد و به فاصله يك سال بعد، ايران كنترل يكي از همين هواپيماها را به دست گرفت كه گفته شد در عمليات كشتن اسامه بنلادن مورد استفاده قرار گرفته بود و اطلاعات محل اقامت بنلادن توسط اين مدل هواپيماي بدون سرنشين جمعآوري شده بود.
شايد سخت بودن پذيرش اين موضوع بود كه مقامات آمريكايي را بر آن داشت اينگونه عنوان كنند كه اين پهپاد نه بر اثر رخنه كردن ايران در هدايت الكترونيك آن، بلكه در اثر نقص فني به خاك ايران سقوط كرده است.
اما اين ادعا با توجه به فيلمي كه از پهپاد نمايش داده شد رد گرديد، چراكه از روي خسارات اندك وارده در تصاوير، ميشد اينگونه فرض كرد كه نحوه سرنگوني هواپيما يك «سقوط نرم با ارابههاي بسته» بوده است. همچنين گفته شد در اين هواپيما قابليتي پيشبيني شده است تا در صورت افتادن به دست دشمن، خودش را منفجر كند و نيفتادن اين اتفاق ميتواند نشان كنترل ايران بر آن باشد.
سرانجام وقتي غربيها ناگزير پذيرفتند كه هواپيماي مدرن پيشرفته آنان در اختيار ايران قرار دارد، با ملايم كردن لحن خود سعي كردند مقامات ايراني را متقاعد كنند تا پهپاد را به آنان برگرداند، اما پاسخ مقامات كشورمان اين آرزوي غربيها را به باد داد، چراكه رامين مهمانپرست سخنگوي وزارت خارجه ايران در واكنش به اظهارات باراك اوباما گفت: «آمريكاييها به عنوان يك فرار به جلو به جاي عذرخواهي رسمي و پذيرش اين تخلف و جرمي كه مرتكب شدهاند، درخواست تحويل هواپيماي جاسوسي را كردهاند. به نظر ميآيد اوباما فراموش كرده كه به حريم هوايي كشور ما تجاوز شده است.»
بعد از اين نيز نه آمريكا حاضر شد بابت تجاوز به خاك ايران توسط ورود هواپيماهاي بدون سرنشين خود عذرخواهي كند و نه تهران پذيرفت كه پهباد را به آمريكا برگرداند. پايان اين داستان تاكنون قطعي نشده، اما يكبار ديگر راوي فروريختن هيبت آمريكايي شد و از چهره واقعي اين كشور قدرتطلب پرده برداشت كه چگونه و از چه راههايي درصدد نفوذ به كشورهاي ضداستعماري نظير ايران است و نقطه قوت اين داستان، باز هم صحراهاي شرقي كشورمان بود كه نشان داد اگر لازم باشد آرامش را به توفان و سكوتش را به فرياد تبديل ميكند تا واقعيتهاي پنهان شده پشت نقاب دولتهايي را عيان كند كه مدعي رعايت حقوق ملتها و قوانين بينالمللي هستند.