گردش نسل سوم در بازار مواج اجاره خانه براي عشاق جوان
نگرد نيست!
اينجا تهران شهر كش آمده بي قواره اي كه اين روزها از كوه هايش هم خانه بالا مي رود و مراكز خريد و فروش و اجاره مسكن اش پاتوقي شده است براي زوج هاي جواني كه با نزديك شدن به پايان دهه فاطميه كفش آهنين به پا كرده اند تا بنا بر بودجه شان سقفي پيدا كنند براي زندگي مشترك و سور و سات عروسي...(ببخشيد مرحله دوم هدفمندي كي اجرا مي شه؟!) به هر حال اين زوج هاي جوان كه با هزار اميد و آرزو (شما بخوانيد خواب و رويا) دنبال خانه مي گردند بعضي وقت ها آن قدر از نرخ اجاره بها و پول هاي پيش دلشان مي شكند كه اگر عشقشان واقعي نباشد عطاي همه چيز را به لقايش مي بخشند و بي خيال زندگي مشترك مي شوند...پرسه زدن در بنگاه هاي شهر و نقش بازي كردن به جاي يك زوج جوان در آرزوي عروسي حسابي غم دنيا را روي سرت خراب مي كند و دلت گاه مي سوزد از اين همه بي مهري و گاه مسرور مي شوي از تمام عشق و اميد به خدايي كه با تمام نداري ها و سرخوردگي ها هنوز هم در ميان دل زوج هاي جوان نفس مي كشد؛ آخر از قديم گفته اند، پول خانه و خود خانه زوج ها خودش جور مي شود!
تحريريه نسل سوم
از برخي محله ها تهران مي ترسم!
هنوز از در وارد نشده قيافه اش داد مي زند كه ديگر مستاصل شده است؛ تقريبا 22ساله است همراه دختر جواني كه اگر خيلي بخواهي سنش را زياد بگويي 18 سالش هم نمي شود از نوع لباس پوشيدن و انگشترهاي طلايش مي توان حدس زد كه تازه عروس است. پسر بعد از سلام و عليك خشك و خسته كننده اي مي گويد: «ما دنبال خانه مي گرديم دو نفريم 10 ميليون تومان هم بيشتر نداريم». بنگاه دار نگاه معناداري مي كند و مي گويد: «چقدر مي تواني اجاره بدهي؟» مي گويد:« كل حقوقم 500 هزار تومان است 200 هزار تومان بيشتر نمي توانم بدهم». اين بار بنگاه دار با ابروهايي در هم كشيده دفترچه چندصد برگش را ورق مي زند و بعد مي گويد: «نمي شود پسر جان. حداقل 400 هزار تومان اجاره بده شايد يه زير زميني چيزي برايت پيدا كنم».
دختر جوان سرش را پايين مي اندازد و آستين پسر را به نشانه منصرف شدن و عزم رفتن مي كشد. سر صحبت را باز مي كنم... عاشق هم هستند و خانواده هايشان اصرار داشتند كه هر چه زودتر محرم شوند. پسر در پيتزا فروشي پيك موتوري است با اينكه زنش مشاطه گري مي داند تمايلي به كار كردن همسرش ندارد. مي گويد: «اين 10 ميليون تومان هم با صد مدل قرض و قوله جمع كرديم. از تمام هزينه هاي زندگيم زدم اما باز هشتم گرو نهم است. شكر خدا مي تونم كار كنم اما با اين كرايه خونه ها نمي شه كه زندگي كرد...هرچي دربيارم بايد بدم اجاره!».
مي گويم:«پايين شهر هم دنبال خانه گشته اي.» لبخند تلخ مي زند و مي گويد: «زياد اما چه كنم كه دلم راضي نيست. جاهايي خانه پيدا كرده ام كه خودم خوف! مي كنم شب آنجا بمانم چه برسد به اينكه زن جوانم را در خانه تنها بگذارم».
حرف مشترك ديگري نمانده فقط با نگراني معصومانه اي مي گويد: «دعا كنيد عشقمان پايدار بماند
بقيه اش را خدا درست مي كند»
زندگي عاشقانه در خانه اي چند ضلعي
در ميان دوستان هستند زوج هاي جواني كه چند سالي است بخاطر خانه، ازدواج شان به تاخير افتاده است و ديگر به وضعيت معلقشان عادت كرده اند. آنچنان از زندگي مشترك زير يك سقف حرف مي زنند كه انگار تا ابد قرار است بي خانمان بمانند. بنا بر سفارش يكي از دوستان خانه اي برايشان پيدا كرديم به مبلغ 10 ميليون تومان رهن كامل. در اطلاعات كلي گفته شده است كه خانه حدود 45 متر است و يك خوابه. در مسير بازديد بنگاه دار آنچنان با آب و تاب از خانه تعريف مي كند كه قبل از ديدن خانه تصور كرديم شانس به اين دو نفر رو كرده است
خوش مسيري اش حسابي در دهان بنگاه دار مي چرخد و اينكه اينجا خوش يمن است و فقط 30 دقيقه با مترو فاصله دارد. خلاصه به يك كوچه فرعي مي رسيم كه بچه ها از سرو كولش بالا مي روند و دو پسر بچه هم با چك و لگد دارند حسابي از خجالت هم در مي آيند. آن قدر كوچه باريك است كه نمي توانيم چند نفري حركت كنيم پس به اجبار قطاري مي رويم.
سرانجام جلوي يك خانه توقف
مي كنيم با در قهوه اي كه آنقدر تبليغات چسبانده اند كه رنگش به زور ديده مي شود. بنگاه دار با كليد روي در مي كوبد و بچه 5 ساله اي در را باز مي كند و مي دود داخل حياط(شما بخوانيد سمساري). به سمت گوشه حياط راهنمايي مي شويم و چند پله كه به سمت پايين مي رود.
بوي نم منگمان مي كند. بيچاره زوج جوان لكنت گرفته اند و حرفي ندارند براي زدن. يك اتاق 30 متري كه هر گوشه اش شبيه يكي از اشكال هندسي است يك گوشه اش دايره يك گوشه اش سه گوش. محو تماشاي اين سوئيت! هستيم كه بنگاه دار مي گويد: «با اين پول و با توجه به سفارشي كه آقاي ... كرده است اين بهترين خانه است.»
نه از پنجره خبري است و نه هواكش و كولر؛ دستشويي و حمام هم يكي است. بالاخره بنگاه دار است كه بهت ما را مي شكند و مي گويد: «براي تهويه هوا مي توانيد پنكه بگذاريد؛ مي توانيد كولرگازي هم نصب كنيد. ولي هزينه اش برعهده خودتان است.»
قيمت را دوباره مي پرسيم مي گويد: شما گفتيد 10 ميليون تومان داريد ولي كم است من با صاحبخانه صحبت كردم؛ مي گويد 200 هزار تومان هم اجاره بايد بدهيد !
زن جوان كه انگار از همه چيز خسته شده است پيش دستي مي كند و
مي گويد: قبول است همين جا را
مي گيريم...پسر جوان اما سرش را بالا هم نمي آورد.
60 متر 27 ميليون رهن
خيلي از ما تا وقتي كه گذرمان به مشاورين املاك نيفتد خيلي از قيمت هاي سرسام آور مسكن خبر نداريم اما كافي است كه گهگاهي پاي درد دل زوج هاي جواني بنشينيد كه كل زندگي مشتركشان معطل پيدا كردن خانه است.
اين روزها فرقي نمي كند كجاي شهر باشد؛ خانه گران است و جيب زوج هاي جوان خالي... اگهي هاي روزنامه ها و بنگاه دارها هم به قيمت روز خانه مي دهند. اينبار به آگهي ها سركي كشيديم؛ قيمت ها چندان توفيري با مشاوران مسكن ندارند. سوئيت 40 متر است و در صادقيه قرار دارد، زن جواني كه پاسخگوي شماره تماس درج شده در آگهي است در توضيح درباره امكانات خانه تنها مي گويد: «نورگير عالي دارد! حمام و دستشويي با بقيه مشترك است؛ 7 ميليون تومان پول پيش و 200 هزار تومان هم كرايه در ضمن بچه دار شدن هم ممنوع است!»
آپارتمان ديگري در حوالي منطقه نارمك مورد بعدي است. به مالك مي گوييم كه زوج جواني هستيم مي گويد:«37 متر است، 4 ميليون وديعه و ماهي 350 هزار تومان مبلغ اجاره است. آپارتمان در طبقه دوم قرار دارد البته اول بايد از نزديك شما را ببينم بعد مي گويم اجاره مي دهم يا نه ! »
خانه بعدي يك آپارتمان نوساز است در حوالي 16 متري اميري نزديك سه راه آذري. از نزديك براي ديدن خانه مي رويم. زيباست و تك واحدي. محله شلوغي دارد اما زيبايي خانه، شلوغي محله را از ياد مي برد. 60 متر است و پذيرايي و آشپزخانه اي مناسب دارد اما اتاق خواب كوچك است. بنگاه دار مي گويد: «تا يك ماه آينده
مي توانيم تحويل بدهيم قيمت هم 27 ميليون تومان رهن كامل. البته اين قيمت الان است اگر يك ماه ديگر بخواهيد خانه را بگيريد قطعا گران تر خواهد بود.»
صداي هواپيمايي كه در حال فرود است مانع از شنيدن ادامه حرف هاي بنگاه دار مي شود اما زيبايي و خوش ساختي خانه و قيمت بالايش چيزي نيست كه فراموش شود.
بازديد از يك كاخ موزه
مسير خيابان وليعصر(عج) را به سمت شمال طي مي كنيم بعد از چند خيابان شلوغ و پرتردد كم كم بافت خانه ها مدرن تر مي شوند و كوچه ها خلوت تر و دنج تر. قصدمان بازديد از يك خانه است براي پسر يكي از دوستان كه خودش خانه اي بزرگ و به قول خودمان اشرافي دارد در غرب تهران و حال براي تنها پسرش كه قرار است رخت دامادي به تن كند برجي را در شمال شهر انتخاب كرده است. ما هم همراهشان مي رويم تا نيم نگاهي بيندازيم به انتخاب زوج هاي اشرافي!
محو تماشاي برج هاي سر به فلك كشيده ايم و هي در ذهنمان
مي خواهيم قياسي بين اين برج ها و آن خانه هاي چند ضلعي و بدون هواكش پيدا كنيم(كه پيدا
نمي كنيم). سرانجام جلوي يك برج 30 واحدي توقف مي كنيم. ظاهري زيبا و فريبنده دارد كه نم باران بهاري و هواي دلپذيرتر شده، خواستني ترش كرده، بي جهت ياد نم خانه (شما بخوانيد لانه) دوستان عاشقمان مي افتم...دم در محو
گل كاري و نماي ورودي و درختچه ها و گل هاي حياط هستيم كه دو نگهبان با كت و شلوار بدو بدو مي آيند تا كمر خم مي شوند و خوشامد
مي گويند. نام نصف بيشتر اين گل و گياهان آذين بسته شده را نمي دانيم فقط آنقدر زيبا هستند كه آدم را ياد نمايشگاه گل هلند
مي اندازند(!)كه گهگاهي در تلويزيون چيزهايي در مورد آن نشان داده مي شود.
وارد لابي برج مي شويم(شما بخوانيد داخل كاخ موزه مي شويم)؛ فرش هاي دست بافت به ديوار زده شده و دكوراسيون و مبلمان لابي بيشتر شبيه موزه است تا ورودي يك ساختمان. كمي آنطرف تر يك دكور ديگر چيده شده است كاملا امروزي و مدرن . راهي طبقات زير همكف مي شويم جايي كه همه چيز مهيا است از سينما تا سالن ورزش و جكوزي. استخر، سوناي خشك و مرطوب برج را هم ورانداز مي كنيم در توصيفش همين بس كه چيزي نمي توانيم بگوييم! سالن ورزشي را هم سري مي زنيم چند گروه از خانم ها در حال ورزش اند انگار نه انگار كه ما را ديدند ... بيشتر شبيه يك رويا است رويايي كه كمي مزه تلخ دارد خصوصا براي ما كه كابوس هاي چند جوان را در انتخاب خانه ديده ايم.
بعد از بازديد از حواشي كاخ موزه است كه مي رويم سراغ اصل ماجرا كه يك خانه 160 متري است. بنگاه دار مي گويد: «چون زوج جوان هستيد پيشنهاد ما كوچك ترين واحد اين ساختمان است.» باز هم صداي بنگاه دار گنگ بنظر مي رسد مثل همان بار كه بنگاه دار خانه مثلثي نشانمان مي داد و ما مبهوت بوديم. اين بار هم مبهوت شديم البته از ديدن سنگ فرش هاي خانه كه حسابي توي چشم بود و آدم را ياد سنگ قبرهاي گران قيمت مي انداخت براق و زيبا. هيچ چيزي براي ايراد گرفتن وجود ندارد. سرايدارهاي اين ساختمان دائما پشت در اضطراري رفت و آمد مي كنند تا زباله اي نماند. به اين اضافه كنيد نگهباناني كه دستگاه امنيتي دارند و به محض اينكه شما در واحدتان زنگ خطر را به صدا دربياوريد ظرف چند ثانيه جلوي درب منزلتان ظاهر مي شوند .
بعد از پايان بازديد از اين باغ موزه بنگاه دار رو به پدر شازده داماد مي كند و مي گويد: «همان طور كه گفتم متري 15ميليون تومان. البته نما و طبقه هم در بالا رفتن قيمت تاثير دارد ولي به نظرم اين موقعيت را از دست ندهيد...»
پدر هم نيم نگاهي به عروس و داماد جوان مي كند و مي گويد: «اگر خودشان پسنديدند از نظر من مشكلي ندارد.» ما كه فقط تماشاگر اين فيلم سينمايي درام بوديم حرفي براي گفتن نداشتيم. اما زوج جوان بعد از چند بار ورانداز خانه تصميشان بر اين مي شود كه چند خانه ديگر را هم ببينند و آنوقت دست به انتخاب بزنند...
بالاي شهر، پايين شهر
معلوم نيست چند درصد از زوج هاي جواني كه اين روزها عزم رفتن زير سقف مشترك دارند پدر و مادري پولدار دارند كه خانه به نامشان كند و يا بدون دريافت اجاره بها خانه اي شيك را در اختيارشان قرار بدهد اما گشتي چند ساعته در خيابان هاي
بي سرو ته تهران و هم كلام شدن با زوج هايي كه پيدا كردن خانه نفسشان را بريده و شيريني دوران عقد و نامزدي را به كامشان تلخ كرده خبر از يك درد مشترك مي دهد دردي كه اگر درمان نشود در آينده اي نه چندان دور ديگر حتي نمي توانيم به جواني بگوييم كه ازدواج كند...اگرچه همين امروز هم خيلي از هم نسلي هاي ما از ترس مخارج زندگي است؛ كه دنبال ازدواج نمي روند؛ قيمت مسكن يكطرف، قيمت سكه و دلار افسارگسيخته يك طرف، شغل خوب و ثابت و داراي درآمد امن يك طرف، مخارج سنگين زندگي در شرايط دعواي سران مملكت بر سر قيمت بنزين و اجراي مرحله دوم هدفمندي يارانه ها يك طرف...چند طرف شد؟ همان ذوزنقه اي كه به اسم خانه مي خواستند اجاره بدهند و به خاطر سفارش آقاي...ماهي 200 تومان هم اجاره...راستي مسكن مهرهم طرح خوبي است و هم اجرا شده، اما زوج جوان پايتخت نشين چطور براي زندگي به كرج و پرديس و...مي روند؟! هر روز براي شغل شان چه ساعتي راه بيفتند تا سرساعت در محل كار باشند؟ شب چگونه طي مسير كنند تا در خانه كنار عشق خود دقايقي را «زندگي» كنند؟ اصلا اين ها را بي خيال يك كيلو گوشت قرمز چند؟ البته با دلار 1800 تومان خيابان فردوسي كه اصلا هم نمي فروشند به آدم...ماست نيم كيلويي مي دانيد چند شده است؟ كلا چه خبر؟