0

نحوه شهادت شهيده ناهيد فاتحي

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نحوه شهادت شهيده ناهيد فاتحي

 
1391/02/03   

نحوه شهادت شهيده ناهيد فاتحي

نويد شاهد: بيمار بود به درمانگاهي در ميدان مركزي شهر سنندج مراجعه كرد. اما از ساعت مراجعتش خيلي گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش مي رود و بعد از ساعت ها پرس وجو پيدايش نمي كند. خبري از ناهيد نبود!...

شهيده ناهيد فاتحي كرجو



نام پدر : محمد

تاريخ تولد : 4/4/1344

يگان : همكاري با سپاه و پيش مرگان انقلاب

تاريخ شهادت : 1/9/1361

محل شهادت : روستاي هشميز كردستان

عمليات : توسط ضد انقلاب

آرامگاه : تهران - بهشت زهرا (س)
سميه ي كردستان :

به دنبال راهي براي آسماني شدن، بايد تمام زمين خاكي خدا را گشت و در اين گشت و گذار ستاره هاي آسماني اين زمين خاكي را پيدا كرد.گشت و گذاري به وسعت همه تاريخ، تاريخي از صدر اسلام تا انقلاب اسلامي ايران. اين ستاره ها اگر چه در نزد آسمانيان آشنايند، اما گاه در نزد زمينيان آنچنان گمنامند، كه گمناميشان تو را به تعجب وامي دارد!

از ستاره هاي صدر اسلام تا ستاره هاي انقلاب اسلامي ايران، فاصله زماني بسيار است اما شباهت هاي زيادي اين ستاره ها را به هم نزديك مي كند و تو نيز خوب مي داني كه تاريخ دوباره تكرار مي شود؛ عمارها، سلمان ها، ابوذرها و «سميه ها» در دل همين تاريخ دوباره جان مي گيرند!

«سميه» را يادت هست؟! همو كه جاهليت زمانه اش، اسلام آوردن او را تاب نياورد و شكنجه هاي اعراب جاهلي آغاز شد. از او خواستند اقرار به وحدانيت خدا و شهادتين زيبايي كه او را مسلمان كرده بود باز پس بگيرد! از او خواستند پيامبري رسول رحمت را انكار كند!! «سميه» در زير شكنجه ها شهيد شد اما تسليم نشد.

هنوز صداي ناله هاي «سميه» در زير شكنجه هاي «دژخيمان جاهليت حجاز» از پس قرن ها به گوش مي رسد.اگر با چشم دل بنگري از شكنجه هاي «عرب جاهلي» تا شكنجه هاي «گروهك هاي منافقين كردستان» راه زيادي نيست! اينجا نيز صداي شكنجه هاي دختر 16-17 ساله اي بگوش مي رسد كه او را به حق «سميه كردستان ايران» لقب داده اند. «ناهيد فاتحي كرجو» را مي گويم. از او نيز خواسته شد به امام و مقتدايش «خميني بزرگ(ره)» توهين كند، اما او هرگز تسليم نشد.

با دستاني بسته و سري تراشيده او را در روستايي از كردستان مي گرداندند با اين ادعا كه «او جاسوس خميني است!» او «ناهيد فاتحي كرجو» بود، سميه كردستان ايران با شهادت وصف ناشدني، دست از حمايت مقتداي خويش برنداشت و تسليم آنان نشد.

سرانجام پيكر بي جان و مجروح او را بعد از 11 ماه يافتند، پيكري كه اگر چه جان در بدن نداشت اما سخنان بسياري از شكنجه هايي كه بر او رفته بود داشت. سري تراشيده، بدني كبود، حتي گفتند او را زنده به گور كرده اند!! اگر خون سميه در صدر اسلام سند ديگري بر حقانيت دين اسلام شد و مسلمانان را در باورها و اعتقاداتشان مصمم تر كرد. خون «ناهيد فاتحي كرجو» نيز جوشش مضاعفي در دل نهال تازه به بار نشسته انقلاب اسلامي ايران پديد آورد.

زنان سنندجي با ديدن آثار شكنجه بر بدن ناهيد و سرشكسته و تراشيده اش به ماهيت اصلي ضدانقلاب بيش از پيش پي بردند و با ايمان و بصيرتي بيشتر به مبارزه با آنان پرداختند.

آري امام خامنه اي«حفظه ا...» چه زيبا فرمودند كه «با اين ستاره ها راه را مي شود پيدا كرد.» و ناهيد دختري كه همچون اسمش ستاره اي شد كه در كهكشان فدائيان ولايت، نور هدايت را از مقتداي خود و خون شهداي كربلا وام گرفت.

اگرچه خفقان حاكم گروهكها بر مردم آن زمان به حدي شدت داشت كه خانواده شهيد مجبور شدند به تهران هجرت كنند و پيكر مطهر اين شهيد مظلوم سنندجي را در بهشت زهراي تهران دفن كنند. جسم او شايد گمنام ماند اما روح پرفروغش راه را به زيبايي روشن كرد. حال از «سميه كردستان ايران» بيشتر بدانيم.

طلوع زندگي :

ناهيد فاتحي كرجو در چهارمين روز از تيرماه سال1344 در شهر سنندج در ميان خانواده اي مذهبي و اهل تسنن به دنيا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمري بود و مادرش سيده زينب، زني شيعه، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بيت(ع) بزرگ مي كرد.

ناهيد كودكي مهربان، مسئوليت پذير و شجاع بود كه در دامان عفيف مادر، با رشد جسم، روح معنوي خود را پرورش مي داد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت مي برد كه به پدرش گفته بود: «اگر از چيزي ناراحت و دلتنگ باشم و گريه كنم، چشمانم سرخ مي شود و سرم درد مي گيرد. اما وقتي با خدا راز و نياز كرده و گريه مي كنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتي جسمي احساس مي كنم، بلكه تازه سبك تر و آرام تر مي شوم.»

با شروع حركت هاي انقلابي مردم ايران، ناهيد هم به سيل خروشان انقلابيون پيوست و با شركت در راهپيمايي ها و تظاهرات ضدطاغوت در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفت.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع درگيري هاي ضدانقلاب در مناطق كردستان، همكاري اش را با نيروهاي ارتش و بسيج و سپاه آغاز كرد. شروع اين همكاري، خشم ضدانقلاب به خصوص گروهك كومله را كه زخم خورده فعاليت هاي انقلابي اين نوجوان و ساير دوستانش بود، برانگيخت.

ناهيد علاوه بر همكاري با بسيج و سپاه بيشتر وقتش را به خواندن كتاب هاي مذهبي و قرآن و انجام فعاليت هاي اجتماعي مي گذراند.اوايل زمستان سال 1360 به شدت بيمار شد و به درمانگاهي در ميدان مركزي شهر سنندج مراجعه كرد. اما از ساعت مراجعتش خيلي گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش مي رود و بعد از ساعت ها پرس وجو پيدايش نمي كند. خبري از ناهيد نبود! انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهيد در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهايي همه جا دنبال او مي گشت. تا اينكه بالاخره از چند نفر كه ناهيد رامي شناختند و او را آن روز ديده بودند شنيد كه: چهارنفر، ناهيد را دوره كرده، به زور سوار ميني بوس كردند و بردند!

بعد از ربوده شدن ناهيد، خانواده او مرتب مورد تهديد قرار مي گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه مي فرستادند كه: اگر بازهم با سپاه و پيشمرگان انقلاب همكاري كنيد، بقيه بچه هايتان را هم مي كشيم.
شهيده ناهيد فاتحي

چندماهي بعد خبري در شهر پيچيد كه دختري را در روستاهاي كردستان با دستاني بسته و سري تراشيده به جرم اينكه «اين جاسوس خميني است!» مي چرخاندند. اين خبر در مدت كوتاهي همه جا پخش شد و نگراني هاي مادر را به يقين تبديل كرد. او خود ناهيد بود. اين ويژگي كه براي كومله و ضدانقلاب اتهام بود براي ناهيد افتخار محسوب مي شد.

يك روستايي ديده هاي خود را از آن اتفاق اين گونه تعريف مي كند: «آنها سردختري را تراشيده بودند و او را در روستا مي گرداندند. كومله ها به آن دختر نوجوان مي گفتند: آزادت نمي كنيم مگر اينكه به خميني توهين كني!»

اما بصيرت، ايمان، شجاعت و انگيزه هاي معنوي توامان با شناخت اهداف انقلاب اسلامي اين دختر نوجوان دلير، شيربچه كردستان رابر آن داشت كه جان فداي آرمان كرده و هرگز عليه امام و رهبر خود زبان باز نكند.

... 11 ماه از ربوده شدن او مي گذشت كه پيكر مجروح و كبودش را با سري شكسته و تراشيده در سنگلاخ هاي اطراف روستاي هشميز پيدا كردند.

وقتي پيكر مجروح و بي جان او را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسيار بي تابي مي كرد سيده خانم كه خود زني قوي و سرپرست خانواده بود چندين بار از هوش رفت.

پيكر صدمه ديده و آغشته به خون ناهيد اگرچه ديگر صدايي براي فرياد زدن و جاني براي فدا كردن در راه انقلاب نداشت اما كتابي مصور از ددمنشي ضدانقلاب بود. او همواره حلقومي براي هزاران فرياد مظلوميت و ايستادگي است.

خانواده شهيد نوجوان ناهيد فاتحي كرجو، صلاح نديدند وي را در سنندج دفن كنند و براي رهايي از آزار و اذيت ضد انقلاب و برخورداري از امنيت اجتماعي، جسد او را براي تدفين به تهران منتقل و در قطعه شهداي انقلاب بهشت زهراي تهران دفن كردند.

چند سال بعد، مادر كه براي يافتن دختر نوجوانش از هيچ كوششي دريغ نكرده بود ، از اندوه فراق هميشگي و شهادت مظلومانه او بيمار شد و تاب زندگي بدون ناهيد را نياورد.
8 خاطره از شهيده ناهيد فاتحي كرجو :

1- «محمود فاتحي كرجو» پدر شهيده مي گويد: ناهيد، مذهبي و نترس بود. در جلسات قرآن و جلسات مبارزه با رژيم شاه شركت مي كرد و درباره جلساتي كه شركت كرده بود، با ديگران صحبت مي كرد. در راهپيمايي هاي انقلاب حضور داشت و با ديدن عكس و پوستر شهدا منقلب مي شد. به امام خميني(ره) علاقه زيادي داشت. روز 12 بهمن كه براي نخستين بار، امام(ره) را در تلويزيون ديد، با صداي بلند مرا صدا كرد و گفت «بابا اين آقاي خميني است». دستش را روي صفحه تلويزيون كشيد و گفت «خيلي دوست دارم از نزديك با او صحبت كنم» و جلوي تلويزيون ايستاد و شروع كرد به درد دل كردن با امام.

2- يكي از دوستان شهيد «ناهيد فاتحي كرجو» بيان مي دارد: سال 1357، تظاهرات زيادي در سنندج برگزار مي شد. يك روز، در خانه مشغول كار بودم كه متوجه سر و صداي زيادي شدم. از خانه بيرون رفتم. ناهيد و مادرش در خيابان بودند و همسايه ها دور و بر آنها جمع شده بودند. خيلي ترسيدم. سر و صورت ناهيد زخمي و كبود شده بود و با فرياد از جنايات رژيم پهلوي و درنده خويي هاي ساواك مي گفت. گويا در تظاهرات او را شناسايي كرده و كتك زده بودند و قصد دستگيري او را داشتند. آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند كه پشتش سياه و كبود شده بود. درد زيادي داشت كه نمي توانست بايستد.

3- ليلا فاتحي كرجو خواهر شهيده مي گويد: ناهيد 15 ساله بود كه خواستگار داشت. خواستگار او شغل، درآمد و وضعيت خوبي داشت و اصرار زيادي به اين ازدواج داشت. ناهيد هم راضي نبود. فاصله سني زيادي با آن مرد داشت و مي گفت «من هنوز به سن ازدواج نرسيده ام». مراسم نامزدي مختصري برگزار شد. كم كم متوجه شديم داماد با ما سنخيتي ندارد. بعضي وقت ها رفتار مشكوكي از خود نشان مي داد. چندي بعد او را به خاطر فعاليت هاي ضدانقلابي اش و در حين ارتكاب جرم دستگير كردند. ما آن وقت بود كه فهميديم از اعضاي كومله بوده است و بعد از محاكمه اعدام شد. ناهيد اصلاً او را دوست نداشت و نمي خواست چيزي از او بداند. ناهيد را براي بازجويي هم برده بودند. اما چون چيزي نمي دانست بعد از مدتي او را آزاد كردند.

بعد از قضيه نامزدي اش، تمام فكر و ذهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خيلي به او فشار آمده بود. تحمل حرف مردم را نداشت. او هم تودار بود. حرف و كنايه هاي مردم را مي شنيد و تو دلش مي ريخت و دم نمي زد. در واقع فشار مضاعفي را تحمل مي كرد. از يك طرف مردم مي گفتند «او جاسوس كومله است چون نامزدش كومله بوده»، از طرف ديگر مي گفتند «او جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است». بعد از اعدام نامزدش و سختي هايي كه متحمل شده بود، معمولا هر جا مي رفت، من همراه او بودم.

4- ليلا فاتحي كرجو ادامه مي دهد: روز دوشنبه بود؛ در روزهاي سرد دي ماه 1360 ناهيد بيمار شد به طوري كه بايد دكتر مي رفت. من در حال شستن رخت بودم. قرار شد او برود و من بعد از تمام شدن كارم، پيش او بروم. درمانگاه در ميدان آزادي سنندج بود. نيم ساعت بعد كارم تمام شد و به سمت درمانگاه رفتم. مطب تعطيل شده بود. دور و برم را گشتم. خبري از ناهيد نبود. به خانه برگشتم. مادرم مطمئن بود كه اتفاقي نيفتاده است. با اطمينان از پاكدامني دخترش مي گفت «حتماً كاري داشته است، رفته دنبال كارش، هر كجا باشد برمي گردد؛ دختر سر به هوا و بي فكري نيست». مادر به من هم دلداري مي داد. شب شد، اما او برنگشت. فردا صبح مادرم به دنبال گمشده اش به خيابان ها رفت. از همه كساني كه او را مي شناختند پرس و جو كرد. از دوستان، همكلاسي ها، مغازه دارها و ... پرسيد. تا اينكه چند نفر از افرادي كه او را مي شناختند، گفتند «ناهيد را در حالي كه چهار نفر او را دور كرده بودند، ديده اند كه سوار ميني بوس شده است». مادرم، راننده ميني بوس را كه آنها را سوار كرده بود پيدا كرد و از او درباره ناهيد پرسيد. راننده اول مي ترسيد اما با اصرار مادرم گفت كه «آنها را در يكي از روستاهاي اطراف سنندج پياده كرده است».

5- ليلا فاتحي كرجو مي گويد: مادرم، با كرايه قاطر يا با پاي پياده، روستاهاي اطراف را گشت، اما او را پيدا نكرد. پس از ربوده شدن ناهيد، مرتب نامه هاي تهديد كننده به خانه ما مي انداختند، زنگ خانه را مي زدند و فرار مي كردند. در آن نامه ها، خانواده را تهديد كرده بودند كه اگر با نيروهاي سپاه و پيشمرگان كرد همكاري كنيد، بقيه فرزندان تان را مي دزديم يا اينكه مي نوشتند شبانه به خانه تان حمله مي كنيم و فرزندان را جلوي چشم مادرشان خواهيم كشت. زمان سختي بود. بچه ها سن زيادي نداشتند. مادرم هم باردار بود. اضطراب و نگراني در خانه حاكم بود. مادرم همه جا را مي گشت تا خبري از ناهيد بگيرد.

6- سيده زينب مادر شهيده «ناهيد فاتحي كرجو» در زمستان سخت و سرد كردستان به همه جا سر مي كشيد، گاهي بعضي از فرصت طلبان از او مبالغ زيادي پول مي گرفتند تا آدرس يا خبري از ناهيد به او بدهند و آدرس قلابي مي دادند. خيلي او و خانواده اش را اذيت مي كردند. او تمام شهرهاي كردستان را به دنبال ناهيد گشت، اما اثري از او پيدا نكرد. سقز، بوكان، ديواندره، مريوان، آبادي هاي اطراف شهرهاي مختلف، ... هر كجا كه مي گفتند كومله مقر دارد، مي رفت. نيروهاي پاسدار هم از اسارت ناهيد خبر داشتند و آنها هم به دنبال ناهيد و ديگر اسرا مي گشتند.

7- شهلا فاتحي كرجو خواهر شهيده اضافه مي كند: خبر به ما رسيد كه كومله ها، موهاي سر ناهيد را تراشيده و او را در روستا مي گردانند. شرط رهايي ناهيد را توهين به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهيد استقامت كرده و در برابر اين خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگي با ذلت ترجيح داده بود.مردم روستا، در آن شرايط سخت كه جرأت دم زدن نداشتند، به وضعيت شكنجه وحشيانه اين دختر اعتراض كرده بودند. بعد از مدتي به آنها گفته شد، او را آزاد كرده اند.

8- ناهيد فقط 16سال داشت؛ او را به شدت شكنجه كرده بودند. موهاي سرش را تراشيده بودند. هيچ ناخني در دست و پا نداشت. جاي جاي سرش كبود و شكسته بود. پس از شكنجه هاي بسيار او را در آذر ماه 1361 زنده به گور كردند و پيكر مطهر اين شهيده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهداي بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد.

منبع: تبيان

انتهاي پيام/
 
 
یک شنبه 3 اردیبهشت 1391  10:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها