وطن ته گل مه تربت گل بهاره بودنه ته اون زلال چشمه ای اتا دیمه ره او دنه
مثل نماز و روزه ای دل ره وشا کندی همش مار واری ته نرم وا دشت گره تو دنه
مجنون اگر نتونسته به عشق لیلی برسه عشق من وته دیگره دیاری السو دنه
کوه وکتل دشت و بنه لاله و یاس و یاسمن خور دین تره همیشه روز و شو دنه
همن همن ذل بورین همن همن دل بیارین بمرده مرده ره وطن دواره رنگ و رو دنه
عشق وطن دمبدم غریب چش میا دره عشق وطن دمبدم غریب چش ره سو دنه
عشق وطن دمبدم که سنگ سر گل تجنه بچا بچا رج کشنه سنگ ره لباس نو دنه
عشق وطن دمبدم که کوه به کوه نرسنه آدم به آدم رسنه آدم ره آب رو دنه
ای وطن ! خاک تو مزار من است خاک تو عطر گل بهاری می دهد چشمه ی زلالی منطقه ای
را سیراب می کنی.
همانند نماز و روزه دلم را می گسترانی نسیم ملایم تو مانند مادر گهواره ی سبز دشت را تکان
می دهد.
اگر مجنون به وصال لیلی نرسد عشق من وتو دگرگون است عشقی که از دور روشنایی
می دهد.
کوه و تپه دشت و بنه با لاله و یاس و یاسمن همواره بودن تو را نوید می دهند.
صحرا صحرا دل ببرید صحرا صحرا دل بیاورید دم احیاگر وطن به مرده شوق حیات می بخشد.
از عشق وطن چشمان هر دور افتاده ای ابری است از عشق وطن لحظه به لحظه چشمان
دور افتاده نور می دهد.
لحظه به لحظه از عشق وطن گل بر سنگ می روید گل های پامچال صف می کشند بر سنگ
جامه ای نو می پوشانند.
اگرکوه ها به هم نرسند اما لحظه به لحظه از عشق وطن انسان ها به یکدیگر نزدیک تر می
شوند آبروی انسان از همین عشق است.