در نگاه اول به اين فيلم باز هم ميتوان به اين نتيجه رسيد كه نعمتالله و هادي مقدمدوست كه در زمان نوشتن فيلمنامه كنار او بوده به اطراف خود و بخصوص خانواده نگاهي تيزبينانه دارند و ميدانند كه از دل اتفاقات به ظاهر روزمره و ساده ميتوان داستانهايي بيرون كشيد كه براي مردم جذاب است.لب دريا داستان يك زوج است كه پسري 10، 12 ساله دارند.
مرد كارگاه توليدي لباس دارد و زن مغازه عروسكفروشي. داستان خيلي زود به اصل ماجرا وارد ميشود و بيننده را متوجه ميكند كه اين زن و شوهر با هم اختلافات كوچكي دارند.
اختلافاتي كه ميتوان از آنها به عنوان آتش زيرخاكستر ياد كرد. شبي كه داستان، وارد بحران اوليه ميشود، بين زن و شوهر براي رفتن به شمال و خريد يك سيمكارت از يك پسر شمالي اختلاف به وجود ميآيد و زن دست پسر خود را گرفته و خانه را ترك ميكند.
در اين شب است كه به مرد خيلي خوش ميگذرد. او در اين شب زندگي به اصطلاح مجردي را تجربه ميكند؛ بدون شنيدن اخطارهاي همسرش درباره گرفتن رژيم غذايي، سوسيس با تخم مرغ ميخورد، بعد تشكش را مقابل تلويزيون پهن ميكند تا ديروقت برنامه 90 ميبيند و حتي آخرهاي شب هم براي خودش سيبزميني سرخ ميكند و شبي را به تنهايي و در خوشي به صبح ميرساند.
صبح هم با عجله خود را به كارگاهش ميرساند و بدون خوردن صبحانه، ميخوابد چون تهدلش مطمئن است كه همسرش به همراه پسرش تا ظهر به خانه بر ميگردند، اما واقعيت چيز ديگري است.
زن تصميم به برگشت ندارد و در يك تماس تلفني از شوهرش ميخواهد كه به خانه دوستش برود و پسرش را به خانه ببرد.
با برگشت بچه به خانه مشكلات مرد بيشتر ميشود. از طرفي مرد تلاش ميكند كه پسرش متوجه اختلاف بين او و همسرش نشود و از طرفي ميخواهد خلاء نبود مادر را به وسيلههاي مختلف از جمله خريد بازيهاي رايانهاي مختلف و غذاهاي فستفود كه مادر خوردن آنها را براي پدر و پسر محدود كرده است، جبران كند، اما با گذشت زمان هم پسر و هم پدر دچار بحران روحي ميشوند كه اين بحران براي پدر بيشتر است.
پسر ميفهمد كه پدر با مادر اختلاف دارد و بين آنها قهر به وجود آمده و مرد با رجوع به گذشته حق را به خود ميدهد و چنين وانمود ميكند كه زن مقصر است و نبودش در خانه اصلا مهم نيست و خود او به تنهايي ميتواند بچه را بزرگ كند و بهترين زندگي را براي او تشكيل دهد، اما واقعيت چيز ديگري است و مرد به تنهايي نه از پس زندگي خودش برمي آيد و نه پسرش. آنها به زني نياز دارند كه زندگي روزمره آنها را مديريت كند. براي آنها غذا آماده كند كه نياز بدنشان است، خانه را تميز و مرتب كند، زمان انجام كارها را به آنها ياد آوري كند و...
نعمتالله در فيلم «لب دريا» بيننده را به ياد فضاي فيلم «اي دوست مرا به خاطر بسپار» مياندازد. در آنجا هم مرد جواني در روزهاي اوليه زندگي با شكستن يك جناغ با همسرش و شرطبندي، سالهاي زيادي از زندگي خود و خانوادهاش را با لج و لجبازي تباه كرده و آخر هم متوجه اشتباه خود ميشود و شروع به ترميم گذشته ميكند. در فيلم «لب دريا» هم هر چند مرد تلاش ميكند زن را مقصر جلوه دهد، اما كارگردان و نويسندگان فيلمنامه اين نكته را به مردان گوشزد ميكنند كه شايد برخي اوقات خانمها با زيادهخواهيها و دخالتهاي وقت و بيوقت حوصله مردها را سر ببرند، اما حضورشان در خانه به تحمل همه اينها ميارزد و بهتر است كه مردها براي حفظ زندگي خود هم كه شده كوتاه بيايند و دست از لجبازيهاي بچگانه بردارند تا در انتهاي قصه به اصطلاح مجبور به منتكشي نشوند.
فيلم لب دريا از زاويه نگاه مرد روايت ميشود و بيننده زن خانه را فقط در يكي، دو سكانس اول فيلم و در دو سكانس كه در ذهن مرد ميگذرد در گذشته ميبيند.
در واقع لب دريا فيلمي درباره مردان است، مرداني عصبي مزاج كه خيال ميكنند ميتوانند بدون زنان زندگي ايدهآلي داشته باشند، اما در نهايت ميبينند كه چون به مدير زندگي داخلي و شخصي نيازمندند، تكيه گاهي ميخواهند كه شايد تا زمان مجردي مادر آنها بوده و بعد از ازدواج اين مديريت به همسر واگذار شده است.
يكي از بهترين سكانسهاي فيلم لب دريا را ميتوان سكانسي دانست كه مرد آنقدر پريشان احوالشده كه ماموران مترو فكر ميكنند او معتاد است و او را دستگير ميكنند و در بازجويي سادهاي كه در همان ايستگاه مترو انجام ميشود مرد به وسيله ديالوگهاي بسيار بامعنايي از زندگي و وابستگياش به همسرش ميگويد.
البته سكانسي كه مرد برادر خود را از مجلس عروسي به كارگاه ميكشاند تا از زبان او خواستههاي زنان را بشنود يكي ديگر از سكانسهاي خوب فيلم لب درياست البته به همه اينها بايد سكانسهايي را كه راننده آژانس صبحها براي بردن پسر به مدرسه به در خانه ميآمد را هم اضافه كرد.
او همزمان هم دستش روي زنگ در خانه بود و هم با گوشي موبايلش شماره منزل مرد را ميگرفت تا او و پسرش را از خواب بيدار كند.
نقش مرد را حسن معجوني بازي ميكند، همان بازيگري كه در فيلم اي دوست مرا به خاطر بسپار هم بازي كرد.
شايد اگر نعمتالله از بازيگر ديگري براي اين نقش استفاده ميكرد، فيلم در بيان گفتههاي خود موفقتر ميشد. آثار نعمتالله بينندگان خاص خود را دارد.
حالا ديگر بعد از ساخت چند فيلم سينمايي، تلهفيلم و سريال نام نعمتالله براي گروهي يادآور آثار خوب و ديدني است و براي گروهي چنين نيست.
فيلم «لب دريا» هم مخاطبان خاص خود را داشت چون نوع روايت و موضوعي كه به آن توجه شده بود، نميتوانست هر مخاطبي را با خود درگير كند. آنهايي هم كه به تماشاي لب دريا نشستند از بازي معجوني لذت چنداني نبردند چون بازي او تكراري بود بر فيلم قبلي نعمتالله.
پسربچه فيلم هم ميتوانست در داستان تاثير بيشتري داشته باشد، اما چون بازيگر آن تجربه بازيگري نداشت و هنوز نتوانسته بود ابهت دوربين را فراموش كند، اين نقش هم به نقشي منفعل تبديل شده بود.
«لب دريا» فيلمي درباره روابط بين زن و شوهرهايي بود كه بيجهت از كاه، كوه ميسازند و زندگي راحت خود را با بحران روبهرو ميكنند، اما اگر كارگردان كمي از زوايد چشم ميپوشيد و فيلم و نوع روايت آن را خلاصهتر ميكرد، حتما در جذب مخاطبان هميشگي خود موفقتر بود.