فردوسى در بزم شاعران
سخنى از دولتشاه سمرقندى در وصف فردوسى
از ستارگان آسمان ادب و از بزرگترين سخن سرايان تاريخ ، حسن بن اسحاق معروف به ابوالقاسم فردوسى است . (80)
در وصف او شعرا و سخن سرايان ، شعرها و سخنها گفته اند، در اينجا فقط به ذكر سخنى از دولتشاه سمرقندى كه در تذكره اش آمده مى پردازيم ، او مى گويد:
((اكابر و افاضل متفق اند بر آنكه شاعرى در مدت روزگار اسلام مثل فردوسى از كتم عدم پاى به معموره وجود ننهاده ، و الحق داد سخنورى و فصاحت داده و شاهد عدل بر صدق اين دعوى ، كتاب شاهنامه او است كه در اين پانصد سال گذشته از شاعران و فصيحان روزگار، هيچ آفريده را ياراى جواب شاهنامه نبوده و اين حالت از شاعران هيچكس را مسلم نيست و اين عنايت خداى بود در حق فردوسى .))
فردوسى پس از پايان تحصيلات و تكميل در رشته هاى علوم عصر خود، به مطالعه كتب ، بسيار علاقمند بود و اكثر وقتش در مطالعه مى گذشت در كنار منزل او نهرى بود كه آب زلال و روان در آن جارى بود، و او بسيار دوست داشت ، كنار آن نهر بنشيند و از صفاى معطر كنار آب استفاده كند.
ولى گاهى كه سيل مى آمد، سيل بند سست خاك و گلى را مى برد و مدتى آن نهر، بى آب مى ماند و همين باعث ناراحتى فردوسى مى شد، آرزو مى كرد كه بار ديگر سيل بند درست شود و آب در آن نهر جارى گردد، و با خود عهد كرده بود كه هر چه در آينده از مال دنيا نصيبش شد، آنرا صرف در ساختن سد محكمى در برابر سيل كند تا هيچگاه آب آن نهر، قطع نگردد.
او مرد آزاده اى بود، سخت از كردار ظالمانه حاكم طوس رنج مى برد، و در درون مى سوخت كه چرا بايد حاكم طوس به اهل وطنش ستم كند، به همين لحاظ تصميم گرفت از طوس بيرون رود و براى مدتى از ظلم حاكم طوس بدور باشد.
او در اين هنگام وجودش سرشار از بدايع و ظرائف و ذوقيات و اشعار شده بود، و در اعماق دل و جانش ، نهال سخن سرائى و شعرگوئى بارور شده بود، به قصد ديدار سلطان محمود (كه علاقه شديدى به شاعران داشت ) به غرنين (81) رهسپار شد.
وقتى كه به كنار شهر غزنين رسيد، در باغى فرود آمد، و شخصى به شهر فرستاد، تا ورود او به غرنين را باطلاع بعضى از دوستان وى برساند. از اتفاقات نيك كه باعث شهرت فردوسى شد، و شاعران و اديبان را در برابر او خاضع كرد و شالوده عظمت بيان و شعر او را پى ريزى نمود، اينكه در آن روز شعراى بنام دربار غزنوى ، در آن باغ بزمى داشتند و به صحبت نشسته بودند، فردوسى از مجلس انس آنها اطلاع پيدا كرد، خود را به آنها رساند، آنها چون قيافه و وضع لباس روستائى فردوسى را ديدند، با خود گفتند كه نبايد اين زاهد خشك را به مجمعشان راه دهند، چه آنكه ممكن است مجلس عيش آنان را به هم زند، هر كسى سخنى گفت : تا اينكه عنصرى (82) گفت :
او را با شعر، امتحان كنيم ، اگر تمام عيار به ميدان آمد، همنشينى او را قبول كنيم وگرنه عذر او را بخواهيم .
بنا به نقل نظامى عروضى در چهار مقاله خود، عنصرى به فردوسى رو كرد و گفت : برادر! ما شاعر هستيم و مجلس شاعران ، جز جاى شاعر نيست ، ما هر يك مصرعى مى گوئيم ، تو مصرع چهارمش را بگو و يا ما را به وقت خوش خود ببخش ! به اين ترتيب :
عنصرى گفت :
چون عارض تو ماه نباشد روشن
عسجدى (83) گفت :
مانند رخت ، گل نبود در گلشن
فرخى (84) گفت :
مژگانت همى گذر كند از جوشن (85)
فردوسى بى درنگ گفت :
مانند خدنگ گيو در جنگ پشن (86)
همه شاعران از حسن سخن فردوسى ، تعجب كردند، عنصرى گفت :زيبا گفتى ، مگر ترا در تاريخ سلاطين عجم ، اطلاعى هست ، گفت :
آرى ، عنصرى فردوسى را در ادبيات و اشعار مشكل آزمايش كرد و او را در شيوه سخن ورى ، توانا و بى نظير يافت و زبان عذر گشود كه ببخش ما را كه ترا نشناختيم .
در اين ايام سلطان محمود، به عنصرى امر كرده بود كه تاريخ پادشاهان عجم را به نظم درآورد، ولى انجام اين امر براى عنصرى مشكل بود، از اين رو از ملاقات با فردوسى بسيار خوشحال بود و از فردوسى پرسيد آيا تو قدرت بر نظم تاريخ ملوك عجم را دارى ؟ فردوسى گفت :
آرى ، عنصرى ، فردوسى را نزد سلطان محمود معرفى كرد، وقتى كه فردوسى نزد سلطان محمود رفت ، در همان وقت ورود در مدح سلطان گفت :
چو كودك لب از شير مادر بشست
|
سلطان محمود از شنيدن اين شعر بسيار خوشحال شد و فردوسى را امر كرد كه به نظم تاريخ ملوك عجم همت كند، و بنا بنقل قاضى شوشترى ، فردوسى در همين مجلس بمناسبت اينك سلطان محمود به او گفت : ((مجلس ما را فردوس برين ساختى )) ملقب به فردوسى گرديد.كوتاه سخن آنكه :
فردوسى به نوشتن شاهنامه مشغول شد، هر داستانى را كه به نظم مى آورد، به عرض سلطان محمود مى رساند، سلطان محمود مى گفت بارها اين داستان را شنيده ام اما اشعار فردوسى چيز ديگر است . |