وقتي كه عشق اوج بگيرد
ما بعد از گذشت چند سال از رفتن خانواده اين شهيد بزرگوار از ديارمان ، از خانم فرحناز رسولي ، همسر محترم سردار شهيد سعيد قهاري سعيد از خاطرات اين شهيد صحبت مي كنيم:
* خانم قهاري ضمن خوش آمد گويي و ابراز خوشحالي از حضور شما در جمع جوانان يزدي ، لطفاًدر مورد همسرتان ( شهيد قهاري ) برايمان بگوييد .
- شهيد قهاري با وجود اينكه حدوداً 2 سال بيشتر در يزد خدمت نكرده بود ولي معمولاً دوستان و آشنايان ايشان را مي شناسند .
از همان دوران طاغوت ، فعاليت هاي مذهبي و سياسي داشت كه 2 بار هم توسط مأموران ساواك دستگير شد . در دوران 8 سال دفاع مقدس هم، از نيروهاي عملياتي و از فرماندهاني بود كه بيشتر مأموريت هايش در كردستان و در آذربايجان بود و من هم توفيق اين را داشتم كه در كنارشان باشم.
شهيد قهاري هم از افراد شاخص بود مثل خيلي از شهداي ديگر . حدود 23 سال در كنارش بودم ، بچه ها را خيلي دوست مي داشت ، به خانواده خيلي اهميت مي داد . هيچ وقت عصباني نمي شد الا در خصوص نماز ، تأكيد ويژه اي به واجبات داشت، اگر كوتاهي در زمان نماز مي ديد، چهره اش برافروخته مي شد. يعني چرا نماز را به تأخير انداخته ايد؟
ويژگي ديگر ايشان كه از زبان اكثر برادران سپاه هم شنيده ام ، شجاعت بي حد ايشان بود . اسم حضرت ابوالفضل(عليه السلام) كه مي آمد، بي اختيار اشك مي ريخت.
حاجي خيلي از آمريكا بي زار بود يكبار گفت : آرزو دارم با نيروهاي آمريكايي درگير شوم چند تايي از آنها را از بين ببرم و خودم هم شهيد شوم . اكثر اوقات نماز شب را به نماز صبح وصل مي كرد . در سجده هاي نمازش گريه مي كرد و مي گفت : من 30 سال خدمت كردم داره خدمتم تمام مي شه اما هنوز شهيد نشده ام حتماً گره اي در كارم هست. يك گناهي دارم كه به آن درجه نمي رسم ...
وقتي درخواست آمد كه ايشان به اروميه و به لشكر حمزه سيد الشهدا (ع) بروند، خيلي خوشحال شدند. كاملاً پيدا بود كه ايشان راه خودش را پيدا كرده . باور كنيد چهره اش از همان زمان عوض شده بود . حتي من پيشنهاد دادم كه تا اتمام سال تحصيلي بچههاصبر كنيم اما ايشان قبول نكرد . عجله داشت مي گفت : چون آذربايجان شلوغه، بايد حتماً به آنجا برود « اللهم ارزقنا شهاده في سبيلك » را ايشان در قنوت نمازش مرتب تكرار مي كرد . البته دعاي دائميش بود ولي اين اواخر عاجزانه مي خواند .
ما از ابتداي انقلاب تا كنون از اينگونه افراد زياد داشته ايم الان هم داريم براي خانواده هاي شهدا اين قوت قلبي است كه جوانهاي پاك و متعهد را مي بينند . قهاري ها هميشه در صحنه حاضرند ...
* از بين جوان هاي حاضر در جلسه برادر دانشجويي سوال كرد : خانم قهاري بفرماييد زمان جنگ تحميلي شما كجا زندگي مي كرديد ؟
- حاجي قبلاً جانشين خانم دباغ در همدان بود و بعد 1 سال در نهاوند و بعد در سنقر كه يكي از شهرهاي كرمانشاه است، بوديم. در درگيري با حزب كومله و دموكرات در سنقر بوديم. يكسري نيروهاي آنجا را آماده كرده بود براي بيرون كردن اين حزب از شهر . در اين درگيري ها تعدادي از همكارانش شهيد شدند و خودش هم سخت مجروح شد به طوريكه در شهر پيچيد كه قهاري هم شهيد شده . بعداً رفتيم جوانرود يكي از بخش هاي محروم مرزي كرمانشاه . سپس به عنوان فرمانده سپاه پاوه در سال 66 به پاوه رفتيم كه اوج جنگ و درگيري ها بود . صدام تهديد كرده بود كه شيميايي مي زند و زد. عمليات والفجر 10 آنجا بود . حدوداً70% پاوه خالي از سكنه شده بود. بعداًرفتيم مريوان كه در آن منطقه، هم جنگ با نيروهاي بعثي بود و هم حزب دموكرات فعال بود. بعد از آن رفتيم سنندج كه آن جا هم ، هم جنگ با صداميان بود و جنگ با حزبها . حزبهايي كه به شدت فعال بودند . در مسير جاده ها كمين زده بودند. اوضاع خطرناكي بود. بعد از سنندج به پيشنهاد شهيد حاج احمد كاظمي فرمانده قرارگاه حمزه سيد الشهدا(ع) به اروميه رفتيم و 9 سال در آنجا حاجي در ركاب شهيد كاظمي كار مي كرد . بعداً به كرمانشاه رفتيم و از كرمانشاه به يزد منتقل شديم . به مدت دو سال در تيپ الغدير بودند ونهايتاً دوباره به اروميه منتقل شدند به عنوان فرمانده لشكر حمزه (ع).
حزب پژاك ( حزبي كه مستقيما ًاز آمريكا تأمين مي شد. چند نفر از اعضاي اين حزب كه اسير شده بودند مي گفتند كه حقوق بگير آمريكا هستند )در منطقه فعال بود . 4 اسفند سال 85 براي پاكسازي منطقه رفتند تا به قول خودش با آمريكايي ها در گير شود چند تايي را از بين ببرد كه ... با شهادت خودش اين درگيري به پايان رسيد .
* در اين جمع ساده و صميمي باز يكي از دانشجويان سوال كرد : خانم قهاري به نظرشما شهيد بزرگوار قهاري سعيد چه ويژگي خاصي را تقويت كردند كه باعث شد به درجه رفيع شهادت برسند ؟
- خدا مي داند در طول زندگي تمام ويژگي هاي خوب را در ايشان ديدم . ولايي بودن حاجي براي من از هر چيز ديگر جاالب تر بود .خاطرم هست كه وقتي از يزد به اروميه رفتيم، هنوز اثاثيه منزل را پهن نكرده بوديم كه ايشان يك قاب حضرت آقا را كه برادران جلسه قرآن اردكان به ايشان هديه داده بودند ، به ديوار نصب كردند . گفتم : حالا صبر كن اثاثيه را پهن كنيم بعداً. ايشان گفت : اول بركت خانه! بعد هم با عكس آقا زمزمه اي كرد .شنيدم كه گفت : آقا بگوييد از من راضي هستيد ؟
همانجا احساس كردم ايشان دارد با آقا وداع مي كند . گفتم : حاجي چي مي گي ؟ اگه آقا از شما راضي نباشد از كي راضي باشد ؟
سجاده اش را همانجا كنار قاب عكس آقا پهن كرد . خيلي بي توقع بود از هيچ كس توقع خاصي نداشت ، آرام و صبور بود . زماني كه با هم ازدواج كرديم حاجي گفت : من پاسدارم آمادگي كامل را داشته باش. براي هر لحظه زندگي ام ممكن است يك برنامۀ جديدي پيش بياد كه جانبازي و شهادت در رأس آنها است .خودت را آماده كن . با تجملات مخالف بود. كل اثاث ما در ابتداي زندگي يك وانت بار بود كه به سنندج آمديم .
* مي گويند شهدا زنده اند شما چگونه ترسيم مي كنيد ؟
- نص صريح قرآن مي فرمايد : « و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاًبل احياء عند ربهم يرزقون » من بعد از شهادت ايشان ، چندين بار به عينه حضور ايشان را حس كردم . در تصميم گيري ها، در انجام دادن يا ندادن بعضي امور زندگي. باور كنيد به هر شكل ممكن حضور ايشان را درك كرده ام . همين پارسال قرار بود به سوريه برويم ، دخترم خواب ديده بود كه پدرش آمده و مي گويد مي داني مامان كارها را جور كرده برويد سوريه من هم همراه شما هستم ...
من حضور حاجي را در خانه حس مي كنم . ما معتقديم كه شهدا زنده اند ديگر غمي نداريم . اين انقلاب را امام زمان (عج) بيمه كرده اند و ولي فقيه ما الحمد ا... رهبري مي كنند و شهدا ضامن پيروزي ما هستند. من اميدوارم تك تك شما يك شهيد قهاري شويد .
حاجي مي گفت : جوان كه بودم خدا اين راه را جلوي پايم گذاشت و خودم هم كم كم آن را انتخاب كردم از زمان ورود حضرت امام (ره) به ايران تا لحظه شهادت هم پيش مي روم ...
30% جانبازي داشت يك روز صبح كه بيدار شد گفت : خواب ديدم امام حسين (ع) را زيارت مي كردم و همان روز از بنياد جانبازان زنگ زدند كه سردار، شما مي خواهيد به كربلا برويد ؟ ايشان جواب دادند: چرا كه نخواسته باشم. و من احساس خاصي به باطن پاك او داشتم . مي دانستم نهايتاً شهيد مي شود. اما كي و كجا نمي دانستم ؟ برادران تيپ الغدير در يزد مي گفتند وقتي كنگره شهداي استان يزد را برگزار مي كرديم، حاجي كه دبير آن كنگره بود رو كرد به عكس شهدا و آنها را قسم داد كه اي شهدا سال آينده مي خواهم با شما باشم و واقعاًجالبه كه سوم و چهارم اسفند 84 ،كنگره بود و سال بعد عصر جمعه 4 اسفند حاجي به شهادت رسيده ...
براي هر برنامه اي كه دارم باور كنيد به خودش متوسل مي شوم و كمكم مي كند .
* با توجه به اينكه خود شما شيميايي هستيد اگر خسته نشديد باز هم از شهيد برامون تعريف كنيد؟
2 سال در يزد بوديم و خدا توفيق داد و ايشان تقريباً به تمام خانواده هاي شهدا سرزدند. من هم گاهي ايشان را همراهي مي كردم رفتم . جالبه كه نزد هر خانواده اي كه مي رفتيم آنها را قسم مي داد كه دعا كنند كه او با شهادت برود ...
از صحبت هايي كه معمولاً داشت مي گفت : اگر پايداري مي خواهيم ، اگر جمهوري اسلامي مي خواهيم ، اگر عزت مي خواهيم ، اگر استقلال مي خواهيم .... بايد ... كار كنيم .... ؟!
ورزش براي حاجي عين فريضه بود . بدن سالمي داشت. خستگي براي او معنا نداشت . گاهي مي شد 48 ساعت نخوابد. به هيچ وجه خودش را به چيز خاصي عادت نمي داد .
اگر به همدان برويد اين سوال براي شما پيش مي آيد كه چرا شهيد قهاري در قطعه شهداي گمنام خاك شده ؟ او كه پيكرش بوده ؟ اما حاجي خودش مي خواست گمنام بماند .
30 سال خدمت كرد و در ركاب ولايت ماند .
* باز هم يكي از برادران دانشجو كه براي اين ديدار آمده بود از ايشان سؤال كرد : بفرماييد تفريحات شما به شهيد بزرگوار بيشتر در چه زمينه هايي بود ؟
باور كنيد چون حاجي كار پر مشغله اي داشت تفريح به آن معني كه همه مي دانند، نداشتيم . بهترين تفريح ما با هم سركشي به خانواده شهدا و جانبازان بود كه خود منهم جداً از اينكه دقايقي را با آنها بودم، لذت مي برد . با آنها صحبت مي كرديم و آنها برايمان ، درد دل مي كردند ، اينها باعث مي شد با اين قشر راحت تر از ديگران باشم .
* خانم قهاري بفرماييد معيار ازدواج شما با ايشان چه بود ؟
معيار ازدواج ما اعتقادي بود ، من خوشحال بودم با يك پاسدار ازدواج مي كنم. از ايشان خواسته بودم هميشه خدمت در سپاه را ادامه دهند . حاصل ازدواج ما 3 فرزند است. دختر اولم مهندس محيط زيسته ، دختر دومم دانشجوي رشته حقوق و پسرم در كلاس دوم راهنمايي درس مي خونه . جالب اينه كه بدونيد هر كدام از بچه ها در يك شهر به دنيا آمده اند . اگر بپرسند كجايي هستيد مي مانند كه چه بگويند ؟ هر كجا كه نياز بود حاجي مي رفت . مراسم ازدواج برگزار نكرديم. سال 63 در خيابان ما چند شهيد آورده بودند و ما به خودمان اجازه نمي داديم، جشن بگيريم. مراسم ازدواج را خيلي ساده برگزار كرديم.
* يكي ديگر از برادران حاضر در جلسه از همسر شهيد قهاري پرسيد : خانم قهاري خود شما به نوعي انتخاب شده ايد . به عنوان ( همسر شهيد ) شما فكر مي كنيد چه كار مهم و چه خصوصيت مهمي در زندگي داشتيد كه اينگونه انتخاب شديد ؟
من هرگز خودم را قابل نمي دانم در برابر كار شهدا و در مقايسه با خانواده هاي معظم شهدا ، از همان ابتداي انقلاب حتي در مدرسه با منافقيني كه الان فراري و در كشورهاي ديگرند ، بحث مي كردم حتي درگير مي شدم. چندين بار در دفاع از مسائل روز كتك خوردم ، از همه التماس دعا دارم . دعا كنيد ثابت قدم بمانم معلوم نيست آخر كار چگونه باشم ؟ خوب مي دانيد ، خيلي ها بهتر از همه بودند اما تا آخر نماندند. دعا كنيد عاقبت به خير شويم ...
* سوال يكي ديگر از جوانان دانشجو از ايشان اين بود : خانم قهاري امشب شب شهادت حضرت ام البنين (س) است در صحبت هاي شما شنيديم كه شهيد قهاري با نام حضرت ابوالفضل (ع) مأنوس بودند ، بفرماييد خاطره اي در انس ايشان با حضرت ابوالفضل داريد ؟
در همين يزد بوديم ، در مراسمي ( CD صحبت هاي حاجي هم هست )ايشان از فضايل حضرت ابوالفضل(عليه السلام) وحضرت ام البنين مي گويند وچشمانشان پر از اشك مي شود ....
* سركار خانم رسولي از اينكه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد بسيار ممنون و سپاسگزاريم براي ما و همه الغديريان دعا كنيد .
تعجيل در ظهور آقا امام زمان (عج) و سلامتي كامل و طول عمر رهبر معظم انقلاب و صبر و حوصله همه خانواده هاي شهدا و موفقيت روزافزون شما جوانان مؤمن و متعهد را از خداوند مسئلت دارم.