0

سرورم، 15 سال اجازه ندادم بر چهره سرباز تو جز درد جانبازی دردی بنشیند

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سرورم، 15 سال اجازه ندادم بر چهره سرباز تو جز درد جانبازی دردی بنشیند

نسخه چاپيارسال به دوستان
غریبانه‌ای‌ که «شیرین» در فراق «ابراهیم» برای رهبرش سرود
سرورم، 15 سال اجازه ندادم بر چهره سرباز تو جز درد جانبازی دردی بنشیند

خبرگزاری فارس: «شیرین» آرزو می‌کرد روزی با ویلچر «ابراهیم» به محضر آقا برود و سربازی خود را اعلام کند. امروز که شنیدم «مهران‌راد» آسمانی شده، به دلم گذشت که شاید دیگر توان دیدن دردهای «شیرینش» را نداشته و عازم سفر شده است.

خبرگزاری فارس: سرورم، 15 سال اجازه ندادم بر چهره سرباز تو جز درد جانبازی دردی بنشیند

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس «ابراهیم مهران‌راد» به همرزمان شهیدش پیوست.

ماجرای غریبی‌ست از دست دادن پهلوانان ملی اما شاید غم‌انگیز‌تر از آن تنهایی و غربت دوباره خانواده آنهاست. با "ابراهیم" هم‌صحبت نشده‌ایم اما هم اشک، چرا...! با اشک استقبال‌مان کرد و با اشک بدرقه، این اشک‌ها ابراز شادی‌اش بود، گویا. یادم هست روی در خانه کنار عکس گلی نوشته شده بود: "لطفاً زنگ نزنید"! دستور "شیرین" است، "شیرین جافر" همسر وفادار ابراهیم. دستوری که دیگر اجرا شدنش توفیری ندارد.

همسر قهرمانِ "ابراهیم" حتی اجازه نداده جانبازش به آسایشگاه منتقل شود و به تنهایی مسئولیت پرستاری او را عهده‌دار بود. جانبازی زمین‌گیر که به گفته پزشک متخصص‌ش، چندین‌بار سکته مغزی داشته. البته مهران‌راد غذا هم نمی‌خورد، حتی حرف هم نمی‌زد اما همسرش به همان صدای آه و ناله کوتاه او دل‌خوش بود... خودش گفت که دلم می‌خواهد باشد، حتی با این وضع!

حرف که نمی‌زد، اما شیرین برایش نامه می‌داد، نوشته‌های دیواری، درددل‌های "شیرین" بود روی آیینه اتاق "ابراهیم". نامه‌هایی که از 150 تا گذشته است: "خدایا می‌خواهم از موج به اوج برسم، خدایا شکر." "گذشته خوب یا بد، گذشته و از آینده فقط خدا می‌داند و از عاقبت به خیری فقط خدا خبر دارد." و...

15 سال سرپرست داشته باشی و تو سرپرستی‌اش کنی... آخرین عکس‌های شیرین و ابراهیم، قبل از 15 سال پیش را دیده‌ام؛ کامل مردی رشید با کت و شلوار مشکی کنار صندلی "شیرین" تمام قد ایستاده و "شیرین" با آرامشی زیبا نشسته تا سایه مردش را بالای سرش ببیند.

آن روزها که هنوز "مهران‌راد" آسمانی‌ نشده بود، "شیرین" خبردار ایستاد و اینقدر به این سربازی افتخار می‌کرد که برای امامش خامنه‌ای عزیز نوشت:

"اماما، تو که حسینی هستی و بوی خمینی می‌دهی، تو که از نسل زهرا و به حق جانشین خمینی هستی، بدان و دنیا بدانند که اگر امسال مهران‌راد 15 سال است با جراحت‌های حاصل از جنگ تحمیلی و زخم‌های حاصل از شیمیایی زندگی خود را سپری می‌کند و بر روی تخت خوابیده و توان حرکت ندارند، اما سربازان دلیری چون من را داری که اگر به ظاهر لباس مردانه ندارم اما با هر نخ چادرم می‌توانم سالها از سربازان تو که زخم‌ها بر تن دارند نگهداری کنم.

اماما، من از مهران‌راد یاد گرفتم که باید خبردار بایستیم و همیشه آماده باشم. من 15 سال از جانب شما به او کمک کردم، او را به آسایشگاه نسپردم تا دنیا بداند کسی که چادر به تن دارد و مقلد خامنه‌ای شجاع و غیور است، غیرت زنانه‌اش اجازه نمی‌دهد شوهرش در آسایشگاه به سر برده و روزگار را با درد جانبازی سپری کند."

یادم هست آرزو می‌کرد روزی با ویلچیر "ابراهیم" به محضر آقا برود و سربازی خود را اعلام کند. تصور می‌کنم تا به حال نیز "ابراهیم" محض وابستگی‌اش به "شیرین" ماندنی شده. یادم هست چند روز قبل که با "شیرین" صحبت کردم گفت کمی کمردرد دارد گویا جابجا کردن "ابراهیم" موجب این درد شده. امروز که شنیدم "مهران‌راد" آسمانی شده، به دلم گذشت که شاید دیگر توان دیدن دردهای "شیرینش" را نداشته و عازم سفر شده...

همسر این سرباز وفادار ولایت که پر پرواز گشود، باز هم شیرینِ رسم وفاداری را به جای آورد و در همان حال که در غم همراه زندگی‌اش می‌سوخت و اشک می‌ریخت بر سر مزار همسرش خطاب به مولایش امام خامنه‌ای اینگونه سرود:

"سرورم، ببین این پیرزن خبردار ایستاده! ببین آداب نظامی را می‌داند! ببین 15 سال بالای سر او خبردار بوده! او را صبح امروز به بیمارستان نیروی هوایی سپردم تا فردا دفنش کنند، آیا نمی‌خواهید به من آزاد بگویید تا راحت شوم؟

15 سال گذشت با همه سختی‌هایش، نگذاشتم بر چهره سرباز تو غیر درد جانبازی دردی بنشیند. (حتی)‌ به خانه دخترم نرفتیم (تا تنها نماند). یک تنه دخترهای او را بزرگ کردم و تنها دل خوشیم دل نوشته‌هایم بر در و دیوار است.

تو رهبر من، مرجع تقلید من و همچنان فرمانده من هستی. بگذار دنیا بداند برخی از سربازان اگر چه لباس زنانه دارند اما هزاران مرد باید از آنان درس مردانگی بیاموزند. آیا من توانسته‌ام به سربازی خود معنی بدهم؟

با رفتن مهران‌راد امروز بازنشسته شدم. او راحت شد اما من را در غم خود باقی گذاشت، به من آزاد (باش) بگویید و اجازه دهید باز نشسته شوم. عمرت جاودانه و مرامت جاویدان باد."

آیا می‌شود برای این منطق عنوانی انتخاب کرد...

جای همسرت خالی نباشد شیرین جان...

انتهای پیام/

 
 
شنبه 6 اسفند 1390  3:04 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها