قدم در فکه می گذاری و درعملیات والفجر مقدماتی همسنگر بچه هایی می شوی که همه بین 15 تا 20 ساله اند؛ بچه های رزمنده گردان های کمیل و حنظله ؛ قاسم ها و علی اکبرهای کربلای فکه...
کانال کمیل و کانال حنظله مملو از تجهیزات انفجاری و مین های والمری ست. دشت مسطح فکه در تیر رس و دید مستقیم بعثیهاست. بچه ها عملیات والفجر مقدماتی را از کانالها شروع می کنند. عراقی ها خاک کانالها را از منطقه خارج کرده اند تا بسیجیها خاکریزی برای پناه گرفتن از تیر رس دشمن نداشته باشند. تک تیر اندازهای عراقی منتظرند سرت را از کانال بیرون بیاوری تا مغزت را متلاشی کنند...
همه جا پر از مین و موانع بازدارنده است. بچه ها در محاصره اند و در کانالها گیر افتاده اند. آب، غذا، تجهیزات رو به اتمام است و امکان رساندن تدارکات به بچه ها وجود ندارد. اما اراده بسیجی محکمتر از استحکامات است. همسنگر نوجوانت با زحمت خودش را از کانال بالا می کشد تا آبی برای لبهای قاچ خورده بچه ها بیاورد. سقای نوجوان پس از چند ساعت پیاده روی اندکی آب فراهم می کند و به سمت کانال می آورد، اما همینکه به کانال نزدیک می شود اولین خمپاره دشمن دستش را قطع می کند. سقا تقلا می کند و چند قدم به کانال نزدیک تر می شود... خمپاره دوم ظرف آب را سوراخ می کند. سقا دست بردار نیست. باید باقی مانده آب را هر طور که هست به بچه ها برساند. سقا به لبه کانال می رسد اما گویا خدا نمی خواهد دست خیس او به لب ترک خورده بچه ها برسد، اینجاست که خمپاره سوم جسم پاک سقای نوجوان را پودر می کند...
عراقي ها با بلندگو از بچه ها مي خواهند كه تسليم شوند، بچه ها با آخرين رمق فریاد «الله اكبر» سر می دهند...
کانال حنظله کربلا شده است. تاب و توان بچه ها رو به پایان است. بی سیم چی گردان حنظله از پشت بی سیم حاج همت را طلب می کند.حاج همت صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط می شنود: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بی سیم دارد تمام می شود. عراقی ها عن قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خدا حافظی می کنم...
حاج همت به پهنای صورت اشک می ریزد: بی سیم را قطع نکن... حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن.
بی سیم چی: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا آخر جنگیدیم...
گردان حنظله آسمانی می شود... آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حاوی این جمله های سوزناک و ماندگار است:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم، نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده است، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند، دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه سلام الله علیها.
اسیر می شوی. همراه با باقی مانده بچه های گردان حنظله که هر کدام تیر و ترکشی در بدن دارند. عراقیها بدن های مجروح را کشان کشان با خود می برند.
نوجوان رنجور دستش را روی شکمش که تیر خورده گرفته است و با صدای ضعیفی ناله می کند: " یا حسین، آب... یا حسین، آب..."
افسر عراقی یک قمقمه آب را جلوی چشم کم سوی پسرک تا آخر سر می کشد، نوجوان به یاد کربلا زمزمه می کند: السلام علیک یا ابا عبدالله...
افسر تنومند عراقی این کنایه را تاب نمی آورد و با سیلی محکمی جسم تکیده بسیجی را به خاک می اندازد. نوجوان، بی رمق روی زمین افتاده است، دستش را روی صورت استخوانی اش می گذارد و این بار زمزمه می کند: السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)...
***
جنگ تمام شده است...
بچه های تفحص پیکر پاک 120 شهید گردان حنظله را در کربلای فکه کشف کرده اند. آنها در فكه به سيم هاي تلفني رسیده اند كه از خاك بیرون زده است. رد سیم ها به يك دسته از شهدا مي رسد كه دست و پايشان با این سيم ها بسته شده است،... شهدایی که زنده به گور شده اند. اجساد مطهري هم کشف شده اند كه قبل از شهادت آنها را آتش زده اند...
با آوینی و دوستانش راهی فکه می شوی تا روایتگر حماسه مظلومیت حنظله های جوان گردان باشی!
چند قدم مانده تا قتلگاه بچه های گردان، پایت روی یک مین والمری با قریب 2500 ساچمه گداخته می رود و ...
حالا حس می کنی گنجشک کوچک جانت پرستو شده است...