نقشۀ بزرگ دیواری با مقیاس یک میلیونیم را چندین بار بررسی می کند. او می داند فاصلۀ دو نقطه بر روی نقشه به اندازۀ فاصلۀ افقی همان دونقطه بر روی زمین است و اطمینان دارد که نقشه به نسبت واقعی آن یک میلیون برابر کوچک تر شده است . در چشم به هم زدنی مسیر انجام مأموریت را از مبدأ تا مقصد با نوک قلم می پیماید . دیدگانش فضا و زمان را می شکافد و موانع واستحکامات دشمن را بدون هیچ مانعی پشت سر می گذارد و در اندک زمانی به هدف می رسد.
او با نقشه های تاکتیکی هوایی کاملاً آشناست و خوب می داند این گونه نقشه ها مخصوص کارکنان پروازی است و برای اندازه گیری مسافت ،کافی است که طول دو نقطه مورد نظر بر روی نقشه را با وسایل اندازه گیری معین نمایند و با مقیاس قرار دادن نقشۀ بزرگ ، به مقدار واقعی آن دونقطه پی ببرد. مثلاً اگر فاصلۀ دو شاخصۀ بزرگ مانند دوکوه در نقشه اگر 30 سانتی متر باشد در نقشه فوق مقدار واقعی آن بر روی زمین 300 کیلومتر است. به این ترتیب او بر روی نقشه ، تمامی شاخصه های پروازی همچون کوه های مرتفع ، دره های عمیق، پستی و بلندی و ناهمواری های آن رایک یک علامت گذاری و فاصلۀ نقاط مهم را با وسایل اندازه گیری همچون پرگار ،گونیا و نقاله محاسبه و ارزیابی می کند وبا مقیاس نقشۀ بزرگ دیواری تطبیق می دهد.
چندین بار با نوک قلم از فراز نقشه، نقاط حساس و حیاتی بغداد، همچون پایگاه هوایی الرشید ، ایستگاه ماهواره مخابراتی بعقوبه، مجلس الوطنی، کاخ صدام و پادگان های ستاد ارتش ، ساختمان حزب بعث، وزارت جنگ، و کارخانۀ اسلحه ومهمات سازی شهر بغداد و محل اجلاس سران که قرار است غیرمتعهد ها درآن گرد هم آیند را از نظر می گذراند و چگونگی عبور از فراز آن را بررسی و تجزیه و تحلیل می کند.
سؤال های متعددی در ذهنش شکل می گیرد و برای هر یک ، پاسخ های درخور ومناسبی می یابد.
عباس مسیرهای متعددی را با سر انگشت قلم می پیماید و با استفاده از تصاویر هوایی برداشته شده توسط خلبانان هواپیمای (آر. اف ـ4) موانع مختلف از جمله مواضع موشکی و راداری و سایت های پدافندی را مشخص می کند و با در نظر گرفتن تاریخ و زمان عکس برداری هوایی که بیش از 72 ساعت از انجام آن می گذرد ، احتمال هر گونه تغییر وجابجایی و استتار مواضع مشخص در عکس را دور از انتظار نمی داند.
هر بار با تجزیه و تحلیل و بررسی های حساب شده، بهترین مسیر را که آسیب پذیری کمتری نسبت به مسیر قبل دارد و می تواند سلامت پروازی خود و همرزمانش را تا حدود زیادی تضمین نماید، برای اهداف مورد نظر انتخاب می کند. پس از بررسی چندبارۀ نقشه و انتخاب مسیر رفت و برگشت ، سرعت هواپیما ، ارتفاع ممکن ، فاصلۀ پایگاه مبدأ از هدف، میزان سوخت و انتخاب نوع بمب را با توجه به اهداف تعیین شده ، تمامی نکات مهم پروازی را یادداشت می کند و در پایان بر روی یکی از مواضع مهم و استراتژیکی شهر بغداد روی نقشۀ بزرگ دیواری با خودکار قرمز علامت ضربدر می زند. سپس نقۀ کوچک عملیاتی را چهارتا کرده و در داخل کتاب قطور لغت می گذارد ، نفس عمیقی می کشد و می اندیشد.
ای کاش انسانها به حدی از رشد و آگاهی می رسیدند که با همدلی و یکرنگی روزگار می گذراندند و هرگز جنگی رخ نمی داد.
کاش هرگز اسمان آبی خداوند با دود جنگنده ها و بمب افکن ها تیره و سیاه رنگ نمی شد.
و ای کاش دشمن زبون می فهمید که استکبار جهانی برای آزمایش سلاح های مرگبار خود و فروش آن به کشور های ضعیف چگونه ملت ها را به بهانه های واهی به جان یکدیگر می اندازد تا از این طریق حضور نامشروع خود را در منطقه توجیه کند،کاش ، کاش و هزاران افسوس...
عباس نگاهی به ساعتش می کند ، شب به نیمه رسیده ، لحظاتی برای استراحت به رختخواب می رود.
به محض اینکه سر بر بالین می گذارد ، خود را در آسمان بغداد در حال منهدم کردن مواضع از پیش تعیین شدۀ دشمن و در گیر و دار یافتن راه گریزی از میان آتش بارهای ضد هوایی دشمن می بیند.
خواب به چشمانش نمی آید. به تجربه برایش ثابت شده است که اکثر تأسیسات نظامی دشمن در قسمت های شمالی پایگاه هوایی الرشید قرار دارد اما محل استقرار آتشبار های ضد هوایی دشمن که درپوشش استتار قرار دارد برایش ناشناخته است و به درستی نمی تواند در پندار خود موضع شان را بیابد تا با نثار بمب ویا راکتی زبانۀ قهر آتش صدامیان را خاموش کند.
سؤال های متعددی از ذهنش می گذرد. آهسته به پهلوی چپ می غلتد تا خستگی عضلات به یک حالت مانده اش را به این طریق تسکین دهد. همسرش را به ظاهر در خواب می بیند اما او اطمینان دارد که همسرش خواب نیست ولی نمی خواهد با پرسش های بی معنای خود آرامش فکری اش را به هم زند.
از روزی که نرگس پا به زندگی مشترک با او گذاشته ،کاملاً با افکار و عقاید او آشناست، به خصوص از آغاز جنگ تحمیلی که تحرک خاصی در همۀ سطوح جامعه به ویژه در نیروهای مسلح رخ داده ، بیشتر او را با افکارش تنها می گذارد ، هرگز در امور پروازی اش دخالت نمی کند و پاپیج اش نمی شود.
عباس بر می خیزد و به همسر و تنها فرزندش چشم می دوزد. از صدای تنفس کوتاه امیر رضا فرزند خرد سالش درمی یابد که با آرامش خیال در خواب نازی آرمیده است. همسرش به دفعات او را آزموده است. در شرایطی که تمامی فکر وذکرش به انجام کارهای عملیاتی است ، نباید ذهنش را به موضوع دیگری متوجه سازد.
نرگس در زندگی کوتاه مشترک شان دریافته که عباس همواره مأموریت هایش را از او پنهان می کند و نمی خواهد با بیان آنها قلب او را نگران و مشوش کند. این درسی است که همۀ نظامیان به خوبی آن را آموخته اند. دوباره از جا بر میخیزد و به پشت میز کارش بر میگردد، به ماکت هواپیمای اف ـ4 که بر روی میز کارش خودنمایی می کند چشم میدوزد. هواپیمای اف ـ4 از نوع« فانتوم» مدلE «شکاری بمب افکن » با یک سکان عمودی و دو بال نسبتاً کوتاه شبیه نیزه و دماغۀ تیز و دراز مانند موشک به پرندۀ غول پیکر فولادینمی شبیه است ، بسیار نیرومند و پیشرفته و چند مأموریتی که در همه گونه هوایی قادربه پرواز است، دو موتوره و دونفره ساخت شرکت مک دانل آمریکا است. سری اول این نوع هواپیما که وارد نیروی هوایی شد ، از مدل D بود و این از مدل پیشرفتۀ آن یعنی E است.
هواپیمای مجهز به دو موتور توربوجت جنرال الکتریک، هریک به قدرت 17900 پوند کشش استاتیک بوده و سرعتش نزدیک به 5/2 برابرسرعت صوت (4/2 ماخ ) است، سقف پروازی 78000پا، برد معمولی آن 2300 مایل و حداکثر وزنش هنگام برخاستن 58000 پوند و حداقل وزن آن برابر با 33000 پوند است. این هواپیما که توانایی نشستن در باندهای کوتاه را با استفاده از چتر ترمز دم دارد، در شهریور ماه 1347 وارد ایران شد و به خدمت نیروی هوایی در آمد.
قرار است این هواپیما فردا او را در این مأموریت خطیر همراهی کند. به سطوح بال و بدنۀ هواپیما چشم می دوزد. ماکتن هواپیما را همچون کودکان خردسال از روی میز بر می دارد و با هدایت دست ، اقدام به حرکات نمایشی می کند . او به این نکته می اندیشد که فقط در پرواز های افقی است که بیشترین سطح بدنۀ هواپیما در معرض دید آتش دشمن قرار می گیرد. باید رد صورت امکان طوری پرواز نمود که در تیررس آتش ضد هوایی های دشمن قرار نگیرد. مثلاً به شکل مورب و یا حرکات زیگزاگ و مارپیچی، در این صورت است که رگبار گلولۀ آتشبارهای ضد هوایی از اطراف بال های هواپیما خواهد گذشت.
به پایگاه الرشید که ناگزیر است از فراز آن عبور نماید، به میگ ها و موشک های سام3 و سام6 اطراف آن می اندیشد و سپس به ساعت دیواری چشم می دوزد. شب به نیمه رسیده . رادیو دو موج کوچکی را که بر روی میز کارش قرار دارد بر می دارد، فیش گوشی را به رادیو متصل می کند.
رادیو مارش عملیات پخش می کند و از پیروزی های جنگ و از سرنگونی یک فروند هواپیمای دشمن و یک خلبان نگون بخت عراقی توسط رزمندگان اسلام خبر می دهد . او در این اندیشه بود که چرا هیچ وقت از شهادت بهترین همکاران خلبانش که ساعاتی پیش در بال یکدیگر در پرواز بودند و قبل از آن در گردان پروازی مقابل هم نشسته و با گرمی و طراوت از خاطرات شیرین پروازی ، از محاسن و معایب طرح ها حرف می زدند ، گل می گفتند و گل می شنیدند خبر نمی دهند.
بیشتر گزارش های رادیو این روزها با شعار های حماسی همراه است . طبق معمول هم همۀ خبر ها از پیروزی ما و شکست دشمن خبر می دهد. پیچ رادیو را می گرداند تا به رادیوی مشهور بیگانه گوش کند امما هیچ یک از بنگاه های خبر پراکنی ،خبر جالبی از جنگ ایران و عراق پخش نمی کنند و گویی این مردم ایران هستند که باید به جرم اسلام خواهی و استقلال طلبی محاکمه و مجازات شوند. در دل همۀ آنهایی را که دستشان از آستین صدام به نامردی به در آمده بودند، لعن و نفرین می کند و صدای رادیو را کم می کند.
عقربه های ساعت دیواری سوار بر پاندل زمان با شتاب فزاینده ای در حرکتند و لحظه ای باز نمی ایستند و با صدای تیک تاک خود گذشت زمان را هر آن گوشزد می کنند.
ساعت شمار ، دقیقه شمار و ثانیه شمار پس از گشت های پی در پی و خستگی ناپذیر خود، سرانجام در یک نقطه بر هم منطبق می سوند و گویندۀ رادیو ساعت بیست و چهار را اعلام می کند.
ـ ساعت 24 ، اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران...
و سپس موزیک آرام خبر پخش می شود .
گویندۀ رادیو پس از بیان اخبار داخلی از گوشه و کنار کشور ، به بازتاب جهانی عملیات رزمندگان اسلام در آزاد سازی خرمشهر می پردازد. صدای جمهوری اسلامی ایران در بخشی از خبرهای خود از تک رزمندگان در مناطقی از غرب کشور خبر می دهد که در جریان آن در بخش های مختلفی از جبهه های نبرد ، دشمن بعثی عقب رانده شده است.
گویندۀ خبر در ادامه تعداد تلفات دشمن را 50 تن و تعداد زخمی ها را ده ها نفر اعلام می کند و در خاتمه از نحو، ارسال هدایا و کمک های مردمی از سراسر کشور به جبهه های نبرد گزارش می دهد. در پایان هم طبق روال هر هفته به تحلیل و تفسیر سیاسی روز می پردازد.
خبرگزاری آسوشیتدپرس در تفسیر سیاسی شبانگاهی خود که همزمان با فتح خرمشهر و قطع خطوط ارتباطی تدارکاتی ارتش عراق در منطقه توسط نیروهای ایران ، گفت «در حالی که عراق مأیوسانه برای دفع حملات دیگری از جانب نیروهای ایرانی به تکاپو افتاده است این بار به همسایگان عرب خود گوشزد کرده که آنها باید به موجب یک قرار داد به عراق که تحت فشار شدید ارتش ایران است، کمک نظامی فوری ارسال دارند.»
مفسر این بیانیه عراق را عضو موافقت نامۀ سال 1950اتحادیه عرب ذکر می کند که به موجب آن 22 کشور عضو این اتحادیه ملزم هستند به هر کشور عربی که مورد حملۀ یک قدرت خارجی قرار گیرد کمک های نظامی ارسال نمایند.
این بیانیه شدیدترین موضع گیری علنی رژیم عراق علیه بی توجهی سایر دول عرب و مؤید عملیات موفقیت آمیز نیروهای ایرانی در نبرد برای آزادی خرمشهر است .
گویندۀ تفسیر سیاسی در ادامه می افزاید: به دنبال آزادی خرمشهر ، رژِیم عراق عجولانه درخواست کرد تا اجلاس شورای همکاری خلیج فارس در یک نشست اضطراری به درخواست عراق پاسخ مثبت دهد.
جلسۀ اضطراری شورای همکاری خلیج فارس که با تقاضای صدام تشکیل شد، بیش از دو روز به طول انجامید و شش کشور عربی منطقه در بیانیه معترضانه ای ضمن حمایت از رژیم صدام، نگرانی خود را از پیروزی های به دست آمدۀ رزمندگان اسلام ابراز کردند.
این مفسر آن گاه به واکنش صهیونیست ها پرداخت و گفت: در مدت کمتر از یک ماه پس از آزادی خرمشهر رژیم صهیونیستی در یک اقدام هماهنگ برای تحت شعاع قرار دادن پیروزی های به دست آمده توسط نیروهای ایرانی وهمچنین ضربه زدن به مواضع نیروهای فلسطینی و لبنانی ، نیروهای خود را به طور همه جانبه به جنوب لبنان گسیل داشت و تجاوز گسترده و همه جانبه ای را علیه خاک لبنان آغاز کرده است .
رژِیم عراق که برای به دست آوردن چنین فرصتی لحظه شماری می کرد تا از ضربات بی امان ارتش اسلام چند روزی رهایی یابد، به دنبال این تجاوز اعلام کرد که به منظور مقابله با اسرائیل نیروهایش را از باقی ماندۀ اراضی اشغالی ایران خارج کرده و عقب نشینی می کند!
مقامات جمهوری اسلامی ایران همزمان با تجاوز وحشیانه رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان با اعلام مواضع کشورمان دربارۀ اعزام نیروی نظامی برای مقابله با تجاوز اسرائیل یادآور شدند که رژیم عراق با این بهانه می خواهد بر شکست های خود در طول دوران تجاوز به ایران سرپوش بگذارد.
مقامات ایران در این بیانیه تأکید کردند علیرغم جنگ با رژیم عراق ، هیچ محدودیتی برای اعزام نیرو به جنوب لبنان قائل نخواهد شد.
گویندۀ برنامه در پایان با لحن تمسخر آمیزی گفت: عراق با شکست استراتژی جدید خود در جبهه های نبرد ، اینک به تنها روزنۀ امید خود ، یعنی اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد که قرار است در اوایل شهریور ماه سال 1361 به ریاست صدام در بغداد تشکیل شود، چشم دوخته است.
جمهوری اسلامی ایران که خود از اعضای ثابت پیمان کشورهای غیرمتعهد می باشد، با اعلام مواضع صریح تأکید کرد در حالی که نیروهای عراق بخش هایی از خاک ایران را در اشغال خود دارند، هیچ هیأتی از سوی تهران در این اجلاس شرکت نخواهد کرد و اصولاً بغداد محل امنی برای برگزاری کنفرانس سران غیر متعهد ها نیست و این اجلاس باید در کشور دیگری برپا شود.
آن گاه گوینده جملات پایانی را که با پخش موزیک حماسی همراه بود، هرچه کوبنده تر ادا کرد.
عباس جملۀ آخر را چند بار با خود زمزمه کرد : «بغداد محل امنی برای برگزاری اجلاس سران غیر متعهد ها نمی باشد.»
عباس رادیو را خاموش کرد و با خود گفت:« هان! اکنون وقت کاری است کارستان!»
پرندۀ خیالش به پرواز در آمده بود و او را به هر سویی می برد . به فلسفۀ مرگ و زندگی می اندیشید .
آیا فردا هدف آتشبار های دشمن قرار خواهد گرفت؟!
آیا بار دیگر می تواند به ایران عزیز و پایگاه هوایی خود بازگردد؟!
آیا انتظار نرگسش این بار هم به ثمر خواهد نشست؟!
آیا باردیگر لبخند زیبای فرزندش امیر رضا را خواهد دید وبار دیگر او را درآغوش خواهد گرفت؟!
آیا فرصت دیگری برای ادامۀ حملات و توفیق خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران را خواهد داشت؟!
هر لحظه بر سؤال های پیش رویش افزوده می شد و آن وقت به خود نوید می داد. به راستی چه کسی زندگی بدون مرگ داشته است و اطمینان داشت در جوش و خروش زندگی امروزی هیچ پدیده ای جز مرگ حتمی نیست و بی تردید همۀ انسان ها روزی خواهند مرد . سرانجام روزی فراخواهد رسید که این کالبد خاکی در هم خواهد شکست و جسمی که به آن ممی بالیم از بین خواهد رفت.
او به مرگ به عنوان یک پدیدۀ طبیعی می نگریست و آن را به غروب خورشیدی مانند می کرد که پس از غروب از افق دنیا در جای دیگری طلوع خواهد کرد و هرگز نمی میرد. به نظر او آنچه که در این جهان به عنوان مرگ و نیستی تلقی می شد، در دنیای دیگر تولد بود و او به این می اندیشید که چرا مردمان اغلب از اندیشیدن دربارۀ مرگ هراسانند و گریزان !
آیا شگفت انگیز نیست که سرنوشت محتوم جباران خودکامه و خون ریزان تاریخ ؛ فرعون ها، قیصرها ، کسراهها ،چنگیزها، نرون ها،آتیلاها و پهلوی ها را با همۀ اقتدار وعظمت و ثروت و شوکت ، همگان دیده و می بینند و فنای انسان را در این دنیا باور نمی کنند و عبرت نمی گیرند!
به یاد کلام علی (ع) به یارانش در یکی از جنگ ها می افتد که فرمود: « اگر چیره و پیروز باشید ولو مرده ، زنده اید! زنده ای جاوید ! و اگر شکست خورده و مغلوب باشید ،مرده اید، حتی اگر به ظاهر زنده باشید و نفس بکشید!»
از این رو به بیهودگی و فناپذیری انسان می اندیشد.
سرانجام به خود نوید داد که اگر قرار است انسان بمیرد ،چه بهتر که مرگی را برگزیند که همواره شرف ،غیرت و مردانگی را به همراه داشته باشد و نام نیکی از خود به یادگار گذارد.همین طور که به مرگ و نیستی می اندیشد، به صفحۀ اول نشریه ای که بر روی میز کارش قرار داشت چشم دوخت. جملۀ زیبایی از امام خمینی (ره) نظرش را جلب کرد :« ما آنچنان سیلی ای به دشمن بعثی خواهیم زد ...»
با دیدن این فراز از گفتار امام روحیۀ عجیبی گرفت.
لحظه ای به خود آمد وبا خود گفت:« خوشا به حال آنان که در بستر راحت، مرگ را ملاقات نمی کنند، بلکه در میادین جنگ و در گیر ودار با دشمن به شهادت می رسند، مصداق کامل آیۀ شریفۀ قرآن کریم گردیده و «عند ربهم یرزقون» می شوند. چه سعادتی بتالاتر از اینکه آدمی به چنین افتخاری نایل شود» لحظه ای به خود نهیب زد ؛ این چه افکار غریبی است که امشب دارم.
به ناگاه از جا برخاست ، عرق از سر و صورتش می چکید، احساس تشنگی شدیدی می کرد. از لیوان آب جرعه ای نوشید ، حالش جا آمد، به سمت پنجره رفت و به بیرون ساختمان نگاه کرد. هوا کاملاً تاریک بود. بار دیگر به همسر و تنها فرزند خردسالش که بیش از هشت ماه نداشت، چشم دوخت ودوباره به رختخواب رفت.
چشمانش را بست اما خوابش نمی برد، فکر جنگ و مأموریت بر فراز بغداد، آرامش را از او گرفته بود . خواست سفارش یک غیبت کوتاه و یا همیشگی را که پیش بینی می کرد، برای همسرش بنویسد.
« همسرم! من به جنگ کسی می روم که در مقابل ایران اسلامی به تجاوز برخاسته ، بخش هایی از خاک کشورمان را با چندین لشکر مکانیزل خود به اشغال در آورده و با پشتیبانی هوایی هواپیمااهای خود هر روز هر روز ده ها نفر از هموطنان مان را به خاک و خون می کشد و در جبهه های زمینی با یورش به شهر ها و روستاها ، نیروهای متجاوز او زنان و دختران ما را پس از تعرض زنده به گور می کنند.
همسرم! بدان با آمادگی ای که دشمن دارد ، احتمال بازگشت مان از این مأموریت بسیار کم است. من تمام سعی و کوشش ام را برای انجام یک مأموریت شرافتمندانه و افتخار آمیز به کار خواهم بست.
به عنوان یک همسر مسلمان چند مسئلۀ مهم را از تو می خواهم؛ امیر رضا را بعد از من خوب تربیت کن و بدان که جامعۀ ما نیاز به خدمتگزاران با ایمانی چون او دارد. همواره در زندگی شجاع و بردبار باش ، در اثر ناملایمات خود را مباز و مشقات و سختی ها را تحمل کن و بدان تنها تو نیستی که شوهرت را از دست داده ای . با غصه و گریه بر آنچه که از دست رفته ، خود را مشغول مساز. یادت باشد در غیاب من بار مسئولیت تنها فرزندمان رضا ، بر روی شانه های تو سنگینی خواهد کرد. نباید بگذاری رضا غیبت مرا احساس کند. مرگ مرا که مرگ در راه حریت و آزادی و نجات میهن است مرگ مپندار،« ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون»
یادت باشد که همسرت شهید شده و من یقین دارم که شهادت در راه خدا افتخار آمیز است و با مرگ در بستر قابل مقایسه نیست. »
چندین بار دستش بر روی کاغذ رفت تتا همۀ مکنونات قلبی اش را که به آن فکر می کرد مکتوب کند اماا هر بار که تصمیم به انجام چنین مهمی می گرفت قلبش به شدت می زد با این تصور که با نوشتن چنین نامه ای همسرش را آزرده خاطر خواهد ساخت ، از این فکر منصرف می شد.
با دمیدن سپیدۀ صبح از جا برخاست و پس از ادای فریضۀ نماز صبح و طلب توفیق در مأموریتی که پیش رو داشت ، حرکت بزرگ ملی و میهنی خود را آغاز کرد. او به یقین احساس می کرد روزی که مدت ها در انتظارش بوده فرا رسیده است . هوا مناسب و دلپذیر و همه چیز نشانگر آن بود که اگراتفاق غیر منتظره ای رخ ندهد و یا نواقصی فنی برای هواپیمای شکاری اش بروز نکند، پرواز طبق برنامه انجام می شود و او تلاش خواهد کرد هدف و منظور اصلی خود را که طی چند روز همۀ فکرش را به انجام آن معطوف داشته و مددت یک هفته بود که به تعویق افتاده بود ، به موقع و با موفقیت به اجرا گذارد . در این اندیشه بود که اگر مشکلی پیش نیاید ، ظرف دوساعت دیگر همه چیز باید پایان پذیرد و در سی و دومین سال زندگی اش یا با موفقیت عملیات را به انجام خواهد رساند یا کشته خواهد شد و یا در صورت اسارت ، زندگی پر مشقتی را آغاز خواهد کرد که او هرگز چنین نمی خواست ، برای همین عضلاتش تیر می کشید ، نه از سر ترس در برابر مرگ، که بیشتر به علت درک موقعیت خطیر واجرای عملیات متهورانه ای که می خواست به آن دست بزند.
او همواره در مأموریت های دو سالۀ خود از آغاز جنگ تا کنون آن قدر با خطرات مختلف دست و پنجه نرم کرده و در این مأموریت ها آن قدر شاهد فداکاری ها و از خودگذشتگی همکاران و همرزمان خلبان خود بوده که دربارۀ مرگ ،اندیشه ای به خود راه نمی داد، ولی همواره به فلسفۀ مرگ و پدیدۀ حیات و زندگی فکر می کرد و معتقد بود حفظ جان از واجبات است. او حتی دربارۀ حوادث غیرمترقبه و غیرقابل پیشبینی که سلامت پروازی را به خطر اندازد، تدابیر لازم را به طور دقیق به عمل آورده بود.
به قلم :سید حکمت قاضی میرسعید
منبع: ساجد