0

اولین فرمانده لشکر 10 حضرت سیدالشهدا(ع)

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

اولین فرمانده لشکر 10 حضرت سیدالشهدا(ع)

 

       

زندگينامه
در پنجم مردادماه 1339 در خانواده اي متدين در تهران ديده به جهان گشود . او با احساسات پاك و بي آلايش مذهبي رشد يافت . شش ساله بود كه قدم  در راه تحصيل علم گذاشت ، دوره ابتدايي را با نمره هاي عالي به پايان رسانيد  و دوره دبيرستان را در مدرسه « دكتر هشترودي » به تحصيل  ادامه داد . محسن پيش از رسيدن به سن  بلوغ به فرايض ديني عمل مي كند .

محسن پس از دريافت مدرك ديپلم  با معدل بالا در سال 1355 در كنكور شركت كرده و شاگر اول كنكور مي شود  و در رشته شيمي دانشگاه صنعتي شريف به تحصيل مي پردازد  . پدرش از همرزمان آيت الله كاشاني بود ، از اين رو پسر را با الفباي مبارزات سياسي آشنا  مي كند .

شركت در جلسات آموزش معارف اسلامي و هياتهاي مذهبي تهران از جمله فعاليتهاي عمده محسن  در پيش از ورود به دانشگاه به شمار مي رود .

محسن در دانشگاه با شناخت صحيحي كه از مكتب اسلام داشت ، از طيف  گوناگون و منحرف سياسي پرهيز مي كند و به انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه مي پيوندد . وي همزمان با شركت در فعاليتهاي سياسي و عقيدتي ، از سال 1365 مسووليت هدايت مبارزات دانشجوي را در دانشگاه شريف عليه رژيم به عهده مي گيرد .

محسن در تابستان 1359 به عضويت سپاه پاسداران در مي آيد ومدتي به عنوان « فرمانده گردان مخابرات سپاه پاسداران » انجام وظيفه مي كند . سپس « سرپرستي اطلاعات عمليات » به او محول مي "گردد .

وي در عمليات سرنوشت ساز « پارتيزاني » به عنوان فرمانده گردان نهم مسووليت محور « تنگ كورك » تا حد فاصل « تنگ حاجيان » را به عهده مي "گيرد . در ارديبهشت ماه 1360 طرح آزادسازي ارتفاعات بازي دراز در دستور كار قرار مي گيرد . محسن در تمامي مراحل شناسايي اين حمله حضور مي يابد و در طراحي اين عمليات نقش فعالي ايفا مي كند . در همين مقطع رابطه صميمانه ميان محسن و خلبان شهيد « علي اكبرشيرودي » به وجود مي آيد . در اين عمليات فرماندهي محور چپ به وزوايي واگذار مي شود و فرماندهي محور سمت چپ نيز توسط « محسن حاجي بابا » صورت مي پذيرد . محسن در اين عمليات ايثاري جاودانه خلق مي كند و موفق

مي شود با تعداد اندك نيرو 350نفر از نيروهاي گردان كماندويي دشمن را به اسارت در آورد .

محسن در پايان عمليات از ناحيه فك و دست مجروح  مي شود و به بيمارستان منتقل مي گردد . موقع عمل جراحي اجازه نمي دهد كه او را بي هوش كنند و به دكتر مي "گويد : « من هرچه بيشتر درد مي كشم ، بيشتر لذت مي برم  حس مي كنم  از اين طريق به خدا نزديك مي شوم . »

او تاب نمي آورد كه درمانش كامل شود . دلتنگي دوري از جبهه به سراغش مي آيد و او هنوز بهبودي كامل نيافته به جبهه  « گيلانغرب » باز مي "گردد و فرماندهي عمليات  سپاه «سرپل ذهاب » را بر عهده مي گيرد .

وزوايي در 20 آذرماه 1360 در عمليات « مطلع الفجر » به عنوان عمليات شركت مي كند و در آن جا نيز همچون بازي دراز حماسه مي آفريند . بار ديگر در اين عمليات زخمي شده به تهران منتقل مي گردد .

وقتي از جبهه به مرخصي مي آمد به خانوا ده هاي شهدا  و بچه هاي گردان سركشي مي كرد و مشكلات آنان را مرتفع مي نمود .او با همه به احترام و ادب برخورد مي كرد ، بويژه به پدر و مادرش احترام قائل بود . به قرائت قرآن مداومت داشت . به حضرت امام خميني(ره) عشق مي ورزيد و اطاعت از معظم له را واجب مي دانست .

شهيد وزوايي اين عاشق وارسته و مجاهد آ"گاه پس از ماهها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرينهاي فراوان  سرانجام در روز 10 ارديبهشت 1360 در عمليات « بيت المقدس » هنگام هدايت نيروهاي تحت امر : بر اثر  اصابت  گلوله و تركش به فيض عظماي شهادت نايل آمد ، سر و جان در گرو محبوب و معشوق نهاد و به خيل عشاق ره يافت .

دست نوشته محسن وزوايي

اگر توانستيد جنازه ام را به دست بياوريد ، آن را به روي  مينهاي  دشمن بيندازيد تا جنازه من كمكي به حاكميت اسلام كرده باشد . ان شاءالله .

مناجاتنامه محسن وزوايي

خدايا : الان تمام مردم ايران چشم انتظارند . مادران و پدران شهداء در التهابند . قلب امام نگران اين حمله است . در اين حمله آبروي اسلام در ميان است . خدايا اگر مي داني كه نيتهاي  ما خالص و فقط براي تو است ، ياريمان كن . راه را نشانمان بده . خدايا  تو براي موسي(ع)  دريا را شكافتي و راهش دادي . تو براي محمد(ص)  غاري را قرار دادي و به امر تو عنكبوت  بر در آن تار تنيد . خدايا  ما كوچكتر از آنيم  كه درخواست كنيم براي ما كاري انجام بدهي . خداوندا تو را به حق  امام زمان(عج) ، تو را به حق  نايبش خميني ، ترا به حق حسين(ع) كه ما به خونخواهي او قيام  كرده ايم ، قسم ات مي دهم ما بندگان  حقير و  ضعيف را از اين درماندگي نجات ببخش .

1811037- محسن  وزوايى

وصيت نامه شهيد محسن وزوايى

بسم الله الرحمن الرحيم

ما ترس از شهادت نداريم و اين تنها آرزوى ماست در اين جبهه ها  خداوند را مشاهده مى كنيم كه چگونه ملتمسانه به كمك رزمندگان اسلام مى شتابد و آنها را نصرت مى دهد و به مصداق آيه شريفه كه مى فرمايد كم من فئة قليله غلبت فئة كثيرة را مى بينيم  كه تعداد محدود لشكريان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نيروهاى مردمى بر تعداد كثيرى از نيروهاى دشمن غلبه مى نمايد بياد دارم  در عمليات بازى دراز در قسمتى از عمليات مقداد ما 6 نفر بوديم و بر 300 نفر غلبه پيدا نموديم .

در جبهه ها چنان روحيه ايمان و ايثار مفهوم پيدا ميكند كه گويى اصلا قابل تصور نيست  هنگاميكه در قسمتى از عمليات صحبت از داوطلب شهادت مى شود دعوا بين برادران مى افتد اينها ارزشهايى است كه ملت ا. . . ارزانى بشريت داشته است حقير بزرگترين افتخار خودم را عبوديت به در گاه احديت مى دانم .

مى خواهم بگويم اى عازمان و اى عاشقان لقاء الله اى مخلصين اخلاق و اى كسانى كه مشغول رياضت كشيدن جهت نزديكى به درگاه خدا هستيد بياييد تا ببينيد در جبهه ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزديكى به درگاه خداوند رسيده اند كه نوجوان تازه داماد پس از 3 ساعت كه از عروسيش ميگذرد در جبهه حاضر مى شود آخر در كدامين مكتب چنين ارزشهايى را سراغ داريد خدا را شاهد مى گيريم هنگامى كه در 14 شهريور 1360 در سر پل ذهاب بواسطه اصابت گلوله تانك زخمى شده بودم خون زيادى از بدنم رفته بود وقتى به كمك الهى نجات پيدا كردم در بيمارستان زجر زيادى مى بردم آنگونه كه شايد قابل تصور نباشد بطوريكه در يك شب ده عدد واليوم 10 به من تزريق شد تا كمى آرام گرفتم اما هنگامى كه درد مى كشيدم در عين زجر بدنى از لحاظ معنوى و روحى لذت مى بردم حس مى كردم كه بار دوشم سبك مى شود و هنگامى كه  شخص پرستار مراقب من به مسخره مى گفت چرا اين كارها را كردى و خودت را به اين روز انداختى به خمينى بگو تا بيايد درستت كند به او گفتم خدا خودش درست مى كنه و همينطور هم شد . وا... قسم وقتى كمى از فشار كارم كم مى شود در خود احساس ضعف و كوچكى مى كنم . آخر ميدانيد اى امت شهيد پرور ايران امروز در شرايطى هستم كه لحظه اى غفلت خيانت به اسلام و قرآن است بايد با هم براى خدا تا آنجا كه در توان داريم كوشش كنيم امروز تمام مزدوران و طاغوتيان به مقابله با انقلاب عزيز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبير امام شيطان بزرگ آمريكا و به دنبال او تمامى وابستگان ديگرش پس از خدا غافل نشويد كه پشيمانى سودى ندارد و ما بايد به تعبير امام تكليف را عمل كنيم اگر توانستيم پيروز مى  شويم و اگر كشته هم بشويم شهيد هستيم و اين نيز خود پيروزى است . پس ما نبايد نگرانى داشته باشيم اين منافقان از خدا بى خبر بايد بدانند كه ملت آنها را شناخته است اكنون كه ملت در جبهه ها حاضر شده است شمابيشتر ملت بيگناه را ترور مى كنيد شما نامردان تاريخ هستيد كه روى تمامى جباران تاريخ را از يزيد بن معاويه گرفته تا به هيتلر سفيد كرده ايد شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى آخر چگونه حاضر مى شويد از كودكان شيرخوار گرفته تا روحانيون معظم و جان بر كف اين راهيان راه ا... را ترور نماييد . اين امت بايد بداند از بزرگترين خطراتى كه انقلاب را تهديد مى كند آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب يعنى همانا خط امام است پس خط امام را دنبال كنيد و امام را تنها نگذاريد كه نمى گذاريد شما  امت مسلمان ايران در تاريخ جهان نمونه هستيد شما فرزندانى تربيت نموده ايد كه شهادت را بالاترين سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى كنيد و شكست در راه چنين حركتى مفهومى ندارد خدا را شكر مى كنم كه نعمت زجر كشيدن در راهش را نصيبم نمود خدا را شكر مى كنم كه نعمت شركت در عمليات بمنظور روشن كردن سرزمينهاى سرد و بيروح گشته از وجود صداميان به نور خدايى نصيبم شد و از خدا مى خواهم كه شهادت در راهش را نصيبم فرمايد و آنگاه كه به مشيت الهى از اين دنياى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب مى آيم و از خدا مى خواهم كه مرا به حال خود وا مگذارد كه بنده اى حقير و زبون هستم و به درگاه كسى غير از تو نميتوانم رو بياورم اللهم الرزقنا شهاده فى سبيلك

و اما پدر و مادرم

از وجود داشتن چنين پدر و مادرى بر خود مى بالم كه افتخارش بر پايه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است . پدرم ! هنگامى كه بياد مى آورم در سنين كودكى صداى فرياد شما در سحر بمنظور نماز در گوشم مى پيچيد كه محسن نمازت قضا نشود . امروز هم همچون نوايى دلنشين در گوشم طنين مى افكند و شكر نعمت خداى را مى نمايم سفارش مى كنم همانگونه كه تا به حال عمل كرده ايد به يارى امام بشتابيد و او را تنها نگذاريد .

و در آخر برادران و خواهرانم

به اميد اينكه انقلاب حركتى است بمنظور اثبات حق و اين مسئوليت بر گردن همگى ماست دستورات الهى را فراگيريد و در عمل نيز آنها را بكارگيريد . بخصوص عبدالرضا و محمود و حميده شما فرزندان انقلاب هستيد من هر چه باشد مدت زيادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است اما شما امروز نعمت حكومت اسلامى بر خور داريد و اين بزرگترين موهبتى است كه خداوند به شما ارزانى داشته است قدر آنرا بدانيد و شكر نعمتش را بجا آوريد .

در آخر مى خواهم كه 14 روز روزه و سه ماه نماز قضا برايم بجا آوريد و راجع به آنچه كه دارايى من محسوب مى شود آنطور كه پدرم تصميم بگيرد اجرا شود منتهى سعى شود اين مقدار محدودى  كه دارم در جهت كمك به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شوددر ضمن  اگر نتوانستيد جنازه ام را به عقب بياوريد آنرا به روى مينهاى دشمن بيندازيد تا اقلا جنازه من كمكى به اسلام كرده باشد . انشاءالله

و من الله التوفيق

26/12/1360 ساعت يازده شب جبهه بلد - دزفول

 

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

چهارشنبه 30 آذر 1390  11:50 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها