زنده ياد سهراب سپهري
ابري نيست
بادي نيست
مي نشينم لب حوض:
گردش ماهي ها، روشني، من، گل، آب .
پاكي خوشه زيست .
¤¤¤
مادرم ريحان مي چيند .
نان و ريحان و پنير، آسماني بي ابر، اطلسي هايي تر.
رستگاري نزديك : لاي گل هاي حياط .
نور در كاسه مس، چه نوازش ها مي ريزد !
نردبان از سر ديوار بلند، صبح را روي زمين مي آرد .
پشت لبخندي پنهان هر چيز.
روزني دارد ديوار زمان، كه از آن، چهره من پيداست .
چيزهايي هست، كه نمي دانم .
مي دانم، سبزه اي را بكنم خواهم مرد .
مي روم بالا تااوج، من پر از بال و پرم .
راه مي بينم در ظلمت، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت .
¤¤¤
پرم از راه، ازپل، از رود، از موج
پرم از سايه برگي در آب :
چه درونم تنهاست