یکی از شاگردان شیوانا جوانی ساده و صادق بود که نسبت به همه اهل مدرسه خوشبین بود و سفره دل خود را نزد همه باز میکرد و هیچکس را بد نمیدانست. همه شاگردان هم او را دوست داشتند و با او بیشتر از بقیه صمیمی بودند. روزی شیوانا دید که این شاگرد جوان و ساده با پسر کدخدا و چند نفر دیگر از جوانهای شرور دهکده در بازار دهکده همصحبت است. شیوانا او را صدا زد و گفت: "وقتی با این افراد صحبت میکنی مواظب چشمهایت باش!"
شاگرد سادهدل مات و مبهوت به چهره شیوانا خیره شد و باحیرت گفت: "من چشمهایم سر جایش هستند و اصلا به کسی اجازه نمیدهم به آنها آسیب برساند. شما خاطرتان جمع باشد." سپس دوباره به جمع دوستان جدید اما شرور خود پیوست.
یک هفته بعد شیوانا در حیاط مدرسه نشسته بود که ناگهان متوجه شد از داخل سالن کلاس سر و صدای بلندی برخاسته است. به آنجا رفت و با تعجب دید که شاگردان مدرسه گرد دوست ساده و قدیمی خود را گرفته و به او اعتراض میکنند چرا در مورد آنها نزد بقیه بدگویی و غیبت میکند و صفات دروغ و ناشایست را به دوستان خود نسبت میدهد. شیوانا شاگردان را به سکوت دعوت کرد و مقابل شاگرد سادهدل ایستاد و با انگشت به چشمان او اشاره کرد و گفت: "قبل از اینکه با پسر کدخدا و دوستان شرورش نشست و برخاست کنی با چشمان خودت تمام بچههای مدرسه را پاک و درستکار میدیدی. اما اکنون بعد از چند هفته همنشینی با دوستان شرورت چشمان خود را از دست دادهای و چشمان آنها را به عاریت گرفتهای. به همین خاطر در چهره دوستان مدرسهات نیرنگ و فریب و چیزهایی میبینی که چشمان جدیدت به تو دیکته میکنند. وقتی آن روز به تو گفتم مواظب چشمهایت باش منظورم این بود که مواظب باش آنها پنجره پاک و سالم نگاه تو را با پنجره کدر و ناسالم خود عوض نکنند. سعی کن دیده خود را بشویی و کمی در مورد تغییر نگاهت و نادرستی برداشتها و قضاوتهای جدیدت نسبت به دوستان قدیمی فکر کنی. مطمئنا آنقدر ناراحت خواهی شد که برای همیشه چشمانت را از دوستان شرورت پس خواهی گرفت و ارتباطت را با آنها برای همیشه قطع خواهی کرد."