یک عده رزمیکار از دیاری دور به دهکده شیوانا آمدند و رییس گروه از شیوانا خواست تا امکان برگزاری یک مسابقه رزمی بین گروه او و شاگردان رزمی کار مدرسه شیوانا را فراهم سازد تا قدرت رزمیکارها با یکدیگر سنجیده شود. وقتی زمان مبارزه فرارسید شاگردان متوجه شدند که رزمیکاران غریبه به صورت خود نقاب زده و بدن خود را به رنگهای ترسناکی درآوردهاند. از دیدن این چهرههای رعبآور، ترس و دلهره در دل شاگردان مدرسه افتاد و آنها نزد شیوانا آمدند و راه چاره طلبیدند.
شیوانا نگاهی به بدن نقاشی شده و نقابهای ترسناک رزمیکاران غریبه انداخت و با خنده گفت: "چقدر سادهاید! آنها اگر چیزی در چنته داشتند و ماهر بودند دیگر نیازی به لباس و پوشش اضافی و نقاب برای پنهان شدن نداشتند. برعکس با افتخار چهره واقعی خود را نشان میدادند و بدون هیچ پوشش اضافی با لباس معمولی ظاهر میشدند تا همه قیافه آنها را به خاطر بسپارند. وقتی میبینید یک شخص نقاب میزند و چهره واقعی خود را زیر آرایش و رنگ پنهان میکند بدانید که از چیزی میترسد و میخواهد زیر نقاب، آن چیز را مخفی کند تا شما این ترس را نبینید. با شجاعت و اقتدار مبارزه کنید و حریفان را بر اساس حرکات و روش مبارزه و نه قیافه و شکل ظاهر ارزیابی کنید."
مبارزه شروع شد و شاگردان شیوانا در همان دور اول تمام رزمیکاران غریبه را وادار به قبول شکست کردند. مبارزه که به پایان رسید، رییس رزمیکاران غریبه نزد شیوانا آمد و با شرمندگی گفت: "این اولین جایی است که مردم اینگونه با ما برخورد میکردند. بد نیست بدانید که در تمام شهرها و روستاهایی که سر راهمان بود، رزمیکاران محلی به محض اینکه ما را در قیافه و آرایش ترسناکمان میدیدند میدان را واگذار میکردند و تسلیم میشدند. اما اینجا همه خوب جنگیدند و ما را به راحتی شکست دادند. دلیلش چه بود!؟"
شیوانا تبسمی کرد و گفت: "آنها خیلی ساده توانستند چهره واقعی پشت نقاب شما را ببینند. برای همین دیگر ترسناک نبودید! به همین سادگی!"