0

اينجا جنت آباد است

 
ahmadfeiz
ahmadfeiz
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 20214
محل سکونت : تهران

اينجا جنت آباد است

در مورد كتاب دا؛ همه ما خواه ناخواه چيزي شنيده ايم و شايد كمتر كسي را بشناسيم كه حتي نام اين كتاب را نشنيده باشند.
خاطرات سيده زهرا حسيني، چنان مو به مو روايت مي شود كه خواننده درمقابل سطور كتاب، ميخكوب مي شود و حتي يكي از دوستانم كه چندان در قيد و بند مسائلي از اين دست نيست؛ طوري دچار همذات پنداري با شخصيت اصلي كتاب و درگير حوادث مطرح شده در روايت خانم حسيني شده بود كه بيش از دو هفته هرگاه مي ديدمش؛ پريشان احوال بود و به قول دوستان فيلسوف منش شده بود!
در هر حال علاوه بر جنبه هاي حاشيه اي اين كتاب كه باعث معرفي و شهرت اين اثر شد؛ سبك نوشتاري، مخاطب را با خود همراه مي كند و چنان با سادگي همه وقايع و احساسات مطرح مي شود كه ديگر به راحتي نمي توان به علت موضوع خاص و حجم زياد كتاب، فقط مخاطب حرفه اي را براي آن در نظر گرفت.
در طول 8 سال دفاع مقدس، به نظر نمي رسد كه شهري به اندازه ي خرمشهر، افتخار آفريده باشد و درخت ايثارش را با خون مردمان پاكش، سيراب كرده باشد. همسفري با كاروان خبرنگاراني كه به دعوت نيروي زميني ارتش مناطق عملياتي را بازديد مي كردند، سعه زماني را برايمان تدارك ديده بود كه براي يك بار هم كه شده، با خاطري آسوده، همه آنچه را كه در سفرهاي قبليمان به اين شهر، گذرا ديده بوديم، يك دل سير به تماشا بنشينيم.
جنت آباد؛ در فاصله كمي با قرار گاه گردان دژ:محل استقرار ما در خرمشهر: واقع شده بود. گلزاري مسقف، كه 6 گنبد طلايي به موازات هم، در بالاي آن خودنمايي مي كند. عصر دومين روز ورود به خرمشهر، براي زيارت شهداي شهر خون و دفاع، به جنت آباد رفتيم. با احتساب اين همه شهيدي كه اين شهر در دفاع 34 روزه خود و بعدها در طول جنگ تقديم ملت ايران كرده بود؛ در ذهنم گلزار شهداي خونين شهر را چيزي در اندازه هاي گلزار شهداي بهشت زهراي تهران فرض كرده بودم ولي كل گلزار به اندازه محيط مسقف آن 6 گنبد طلايي بود؛ با سنگ هايي متحد الشكل كه حتي نام خيلي از شهدا، بر اين قلب هاي متحد سنگي، حجاري نشده بود. در گوشه گلزار نمادي به چشم مي خورد كه گويا هنوز به بهره برداري نرسيده بود. شكل ظاهري نماد؛ چيزي شبيه نماد قبلي ميدان انقلاب بود. با نقش هايي كه حس نوستالژيك دوران دانشجويي را در آدم برمي انگيخت.
هيچ مزار خاصي در اين گلزار خلوت، نظرم را جلب نكرد. همين طور كه بالاي سر هر مزاري فاتحه خوان عبور مي كرديم؛ شاكري، نگهبان مسن گلزار به ما نزديك شد و با همان روحيه گرم جنوبي ها، احوالپرسي كرد. از او پرسيدم: شهداي شاخص گلزار شما، مزارشان كجاست؟ با اندوه گفت: همه شهداي معروف ما در شهرهاي ديگه به خاك سپرده شدند يا اين كه خانواده هاشون ، اونا را به شهر اجدادي خودشون بردند. مثل جهان آرا كه سمبل مقاومت خرمشهره ولي جايش در اين جا خالي است.
خواستم حال و هواي بحث عوض شود. پرسيدم: شما خودتون كه اين همه ساله با اين شهداء قرين هستيد؛ با كدوم اين شهداء بيشتر مأنوس هستيد و بهش ارادت داريد؟ منظورم اينه كه كدوم شهيد اين جا، براي شما يه جور ديگه اس؟
مسير قدم زدنش را عوض كرد و گفت: اون دو تا مزار. گفتم : اجازه دارم علتشو بپرسم؟
گفت: از وقتي كه كتابشونو خوندم، يه احساس ديگه اي نسبت به اين دو تا شهيد پيدا كردم. بيشتر دوستشون دارم. احساس مي كنم مي شناسمشون و خيلي بهشون نزديكم.
بالاي سر مزار كه رسيديم، يكي از همراهان، بلند بلند، اسم اين دو شهيد رو خواند: سيد حسين حسيني، سيد علي حسيني؛ و بعد ادامه داد: اين دو تا شهيد، پدر و پسر هستند؛ تاريخ شهادتشونو ببينيد؛ فقط 5 روز با هم فرق داره...
تازه به ياد آوردم كه چرا اسم اين دو شهيد، اين همه آشناست...
اين دو نفر، پدر و برادر راوي كتاب دا بودند: سيده زهرا حسيني!
تا به حال چند بار اتفاق افتاده كه كتابي را دست بگيريم و نيمه رها نكنيم؟ تازه ما ادعاي فرهنگ و علم نيز داريم! ولي حقيقتي را نبايد فراموش كرد: روايت جذاب از يك واقعه، حتي نگهبان يك گلزار را هم مشتاق به دانستن بيشتر مي كند و نهايتش اين است كه دو شهيد، كه واقعا در مقابل بسياري از شهداي تاثير گذار در جنگ، چندان مورد توجه نيستند، چنان دلبري مي كند كه او، سر ارادت در كنار اين دو مزار بر زمين مي گذارد...
معصوم عليه السلام فرمودند: آيا اسلام جز حب و دوستي است؟ وما همگي مي دانيم كه يكي از مهم ترين راه ايجاد حب، معرفي محبوب است. آيا ما به پاسداري از شعائر اسلام امر نشده ايم؟ آيا معرفي شهدا و ارائه سيره ي آنها، يكي از شعائر استوار اسلام نيست؟

پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.

عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!

یک شنبه 3 مهر 1390  11:07 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها