آيت الله جوادي آملي
ضرورت فراگيري دانش و حركت علمي جهادگونه در تمامي عرصه ها از اساسي ترين پايه هاي تعليمي مكتب حياتبخش نبوي(ص) است. عنايت ويژه دين مبين اسلام به تعليم و تربيت، تكريم عالمان و دانش پژوهان و ستايش كتاب هاي ارزشمند در قرآن كريم تا سر حد قسم خداي سبحان به آنها، شاهد روشني بر اين مدعاست.
اكنون كه فضاي كشور با حيات جديدي در بازگشايي مراكز آموزشي، دانشگاهي و حوزوي مواجه شده و آغاز سال تحصيلي، نويدبخش حركت رو به جلو در عرصه علم و دانش اندوزي است؛ بيانات حكيمانه استاد علامه حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظله) در تعليل جايگاه تحقيق و پژوهش و اهميت تأليف آثار و كتب ارزشمند بر محور اهداف متعالي الهي عطيه اي راهگشاست .
ويژگي سوگندهاي قرآن كريم
كريمه اي كه نشان سوگند خدا به قلم است، در اذهان همه آقايان هست كه: ن و القلم و ما يسطرون(1). عمده دو نكته است: يكي اينكه سوگندهاي خداي سبحان به تعبير سيدنا الاستاد [علامه طباطبائي] (رضوان الله عليه) به بينه است، نه در قبال بينه. در محاكم براي فصل خصومت متخاصمان از يك سو بينه است، از سوي ديگر يمين. ولي سوگند خدا به يمين است، نه در قبال يمين. اگر كسي ادعا كند كه الان روز است و به شمس طالع سوگند ياد كند؛ اين به بينه قسم خورده است، نه به بيرون بينه. قسم هاي خداي سبحان در مقابل دليل نيست، به همان بينه و دليل است. در سوره قلم كه سخن از عقل و خردمندي است، به بينه سوگند ياد كرده است، يعني به «قلم». آنجا كه سخن از قلم است، سخن از بينه خردمندي و خردورزي است.
تبيين قلم حق و ناحق در قرآن
قلم ابزار است و ذات أقدس اله اگر به ابزاري حرمت مي نهد، به لحاظ آن هدف است. تا مسطور حق نباشد، به قلم سوگند خورده نمي شود! يك قلمي است كه بايد بشكند: فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله(2)؛ اين جاي سوگند نيست. يك وقت تورات و انجيل محرف را به عنوان كتاب خدا ارائه مي كنند، يك وقت برداشت هاي تحريفي از كتاب هاي آسماني را به عنوان قرائت تازه مي نگارند و ارائه مي دهند، يك وقت جعل ابتدائي است. هر 3 قسمش فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم است، اين جاي سوگند نيست! بنابراين نكته دوم اين شد كه وقتي به قلم سوگند ياد مي شود كه مسطورش حق باشد وگرنه به ابزار سوگند ياد كردن، ابزار كه نه تنها به بينه نيست، در قبال بينه هم نيست؛ يك چيز زائد و بيگانه است.
برخي از مسطورها جزء اساطير اولين است؛ افسانه است، ولو كذب نيست، اما لهو است، بي معناست، آموزنده نيست؛ اين هم جاي سوگند نيست. در كتاب شريف تحف العقول از وجود مبارك امام صادق(ع) نقل كردند كه: برخي به حضور حضرت عرض كردند چه طور پيشينيان و علماء گذشته از توفيق بيشتري برخوردار بودند ؟ فرمود: كانوا يتعلمون الصمت عشر سنين(3). آنها 10 سال دوره مي ديدند تا ساكت باشند، كه چگونه ساكت شدن را ياد بگيرند. كي حرف بزنند، كجا حرف بزنند، چه جور حرف بزنند! آدم تا دو تا كلمه ياد گرفت، بخواهد بنگارد؛ اين وسط پخته نشد! فرمود: اگر مي ديديد پيشينيان به جايي رسيدند براي اين است كه اينها 10 سال دهانشان را بستند، جلوي قلم شان را گرفتند؛ بعد شروع مي كردند به چيز نوشتن. نه اينكه از راه برسد و ببيند و بنگارد! آن جاي سوگند خدا نيست! فرمود: شما شاگردي اينچنين ارائه كن، ما هم حرفي آنچنان تحويل مي دهيم. اين هنوز بيرون نرفته، حرف ها را مي خواهد منتشر بكند.
اهل بيت(ع)، امراء سخن و سكوت
كسي امير بيان است كه امير صمت هم باشد. اينكه فرمود: انا لامراء الكلام يعني چه؟ يعني ما فصيح ايم، فرمود: ما خاندان عصمت و طهارت لامراء الكلام فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه(4)، ما فرمانده كل حرفيم، يعني حرف اسير ماست. مي فهميم كي حرف بزنيم، كي حرف نزنيم؛ اگر 25 سال بنا شد ساكت باشيم، ساكتيم؛ در محضر پيامبر(ص) به تعبير سيدنا الاستاد ، ادب اقتضاء مي كرد من دهانم را ببندم، مي بستم. تمام اين حرف هاي نغز بعد از رحلت پيامبر است. اينچنين نيست كه وجود مبارك حضرت امير بعداً عالم شده باشد!
در همان كوه حراء خودش طبق بيان خطبه قاصعه فرمود: من مي ديدم كه حضرت مجاور حراء بود، بعد در همان لحظه آغازين رسالت به حضرت عرض كردند: اين صدائي كه من مي شنوم، چيست؟ فرمود: اين همان آه شيطان است كه آه مأيوسانه كشيده است كه اينجا جاي ياس و نااميدي است، گفت: ديگردر اين سرزمين من معبود نيستم، بت ها معبود نيستند، بساط توحيد پهن شده است. اين آهي كه تو مي شنوي؛ اين صداي شيطان است كه تو شنيدي.
بعد پيامبر فرمود: يا علي! اين را خود حضرت در همان خطبه قاصعه كه در نهج البلاغه آمده است، بيان مي فرمايد. فرمود: يا علي! انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انك لست بنبي و انك لوزير(5). فرمود: هرچه من مي شنوم، تو مي شنوي؛ هر چه من مي بينم، تو مي بيني؛ ولي تو پيامبر نيستي، وزيري. اين سند ولايت را كه وجود گرامي رسول اكرم(ص) امضاء كرده است، پـس حضرت امير خيلي چيز بلد بود! منتها در تمام اين مدت 23 سالي كه در خدمت آن حضرت بود به عنوان بالاترين صحابه آن حضرت دم فرو مي بست. معناي فرمانده حرف بودن اين است! نه يعني ما فصيحيم، ما بليغيم. ما مي فهميم كي حرف بزنيم، كي حرف نزنيم. و اگر ائمه (عليهم السلام) در بعضي از اعصار مثل عصر عباسي ها ساكت بودند، چون أمراء الكلام بودند؛ مي دانستند كي ساكت باشند، كي بايد حرف بزنند؛ كي بايد حوزه تشكيل بدهند، كي بايد در مقابل بيگانه بايستند.
اقسام سوگندهاي خداوند در قرآن
مطلب بعدي آن است كه: ذات أقدس اله گاهي به خود قسم ياد مي كند: فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون(6) گاهي به صنعت خودش سوگند ياد مي كند، گاهي به مصنوع خودش سوگند ياد مي كند. اين دو از شعاع قدرت الهي بيرون نيست. گاهي و الشمس و القمر است(7) گاهي و ما تلاها(8)، و ما بناها(9) و اينهاست. اين امور 3گانه؛ يعني فاعل و فعل و مفعول، هر 3در قلمرو خداي سبحان است، سوگند به آنها جا دارد.
اما سوگند به كار بشر يعني مصدر؛ يا اسم مصدر و حاصل مصدر محصول كار او، اينها دليل مي خواهد. كه خداي سبحان بفرمايد: ن و القلم و ما يسطرون كه اين ما موصوله است؛ يعني ما يسطرونه؛ يا ما مصدريه است، ن و القلم بسطرهم. يعني به مكتوب و مسطور قسم مي خورد بنا به اينكه موصوله باشد. يا كتابت و سطر سوگند ياد بكند بنا به اينكه مصدريه باشد؛ هر دويش جاي سوال هست.چگونه خداي سبحان به كار بنده اش قسم ياد مي كند؟ به موجود ممكن كه مخلوق اوست سوگند ياد كردن جا دارد، قابل فهم است؛ اين شمس و قمر را او آفريد. اما به نوشتن و به نوشته ها سوگند ياد بكند، دليل مي طلبد. قدر متيقن، دليل لبي و لفظي اينكه آن اساطير الاولين را خارج مي كند، اسطوره ها و افسانه ها را خارج مي كند؛ فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم كه 3قسم بود، اين اقسام 3گانه را هم مثل آن قسم اول، اين 4قسم را خارج مي كند، مي ماند نوشته هاي حق.
سوگند الهي به معارف حقه انسان
اين نوشته هاي حق مثل شمس و قمر است. اين نوشته هاي حق كه مثل شمس قمر است، جاي سوگند است. منتها نويسنده بايد بداند كه اين فيض خداست؛ گاهي خداي سبحان فيض ها را به دست فرشته ها و علل و عوامل ديگر ايجاد مي كند، گاهي هم به دست زيد و عمرو! اين نگويد كار من است. اگر نوشته اي حق بود، نوشته اي نظير نوشته شيخ انصاري و صاحب جواهر (رضوان الله عليهما) بود، يا نوشته اي نوشته مفسر يا حكيمي بود، اين بايد بداند كه علم الانسان ما لم يعلم(10). اين بايد بداند كه ذات اقدس اله اين فيض را به او عطا كرده است و از دست و زبان او اين فيض دارد جاري مي شود و به ديگران مي رسد. اين بايد بداند كه خداي سبحان يك سرمايه و دلمايه اي به او داد برابر سوره شمس و سوره روم، هم فطرت الله، يك؛ فالهمها، دو. طبق اين آيات يك سلسله علومي را خداي سبحان به انسان داد كه دلمايه اوست و زائل شدني هم نيست. لا تبديل لخلق الله(11).
علوم حوزوي و دانشگاهي، ميهمان و از بين رفتني
يك سلسله علوم تجريدي در حوزه و تجربي در دانشگاه، اينها علوم مهمانند؛ كه فرمود: والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا(12). اين نكره در سياق نفي كه مفيد عموم است، ناظر است به اين علوم مهمان. يعني اي حوزويان و دانشگاهيان! اين مصطلحات را نمي دانستيد، بعد ياد گرفتيد. ممكن است در آينده يك روزي هم برسد كه لكيلا يعلم من بعد علم شيئا دامنگيرتان بشود، اين هم هست. ممكن است كسي به سن كهنسالي برسد و بگويد: من آنچه خوانده ام همه از ياد من برفت. اين خطر هم در پيش هست. يعني انسان در بين دو تا نفي به سر ببرد. يكي والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا است كه اين هم نكره در سياق نفي است، يكي هم منكم من يرد الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا(13)؛ يك چند روزي با اين علوم و مصطلحات همراه است.
لزوم هماهنگي (علم ميهمان) با (فطرت ميزبان)
اگر انسان علمي فراهم كرد كه اين علم مهمان با آن علم ميزبان هماهنگ بود، چيزي خواند و ياد گرفت فطرت پذير، دلپذير، الهام پذير، اين مهمان و آن ميزبان باعث تكامل اويند، نه درگيري بين خوانده هاي او و يافته هاي اوست، نه او را به زحمت مي اندازند! براي اينكه چيزي ياد گرفت كه نه تنها با اين ميزبان مخالف نيست، بلكه به عنوان يثيروا لهم دفائن العقول(14) باعث شكوفائي اين ميزبان شد و ميزبان شكوفاكننده آن است، اين يثيروا لهم دفائن العقول يعني آن دفينه هاي عقلي كه ذات اقدس اله در درون هر كسي نهادينه كرده است؛ با اين علوم اثاره مي شود، شكوفا مي شود.
اما اگر خداي ناكرده چيزهائي را ياد گرفت كه با ميزبان سازگار نيست، با فطرت الله التي فطر الناس عليها (15) سازگار نيست، با و نفس و ما سواها. با فالهمها فجورها و تقواها(16) سازگار نيست؛ اين اول درگيري است. آن كسي كه نتواند با خودش هماهنگ باشد، خودش دو نفر هست؛ اين چگونه مي تواند مربي جامعه باشد؟! بنابراين، اين خطر هست كه بين دو تا نفي قرار بگيرد، لكيلا يعلم من بعد علم شيئا او را تهديد مي كند و اين چند روزي كه دارد زندگي مي كند در زحمت است؛ يقينا اينها از سوگند خداي سبحان بيرونند.
بازگشت سوگند به قلم به سوگند بر فيض الهي
يك چيزهائي را خدا سوگند ياد كرده است و ياد مي كند كه يا حرف او باشد يا برداشت صحيحي از كتاب و سنت باشد؛ در حقيقت اين وصف به حال متعلق موصوف است. يعني وقتي فرمود: ن و القلم و ما يسطرون، يعني (ن) و (قلم) و آنچه را كه حاملان وحي من، شاگردان انبياي من، شاگردان ائمه (عليهم السلام) مي نويسند؛ در حقيقت همان حرف ها را مي نويسند، نه بيراهه، نه از خودشان! يا اگر اين علوم نقدي نيست، يك سلسله علومي هست كه آن هم بر مي گردد به همين اساس كار، و به عنوان ابتكارات و نوآوري مطرح است، چيز جديد است؛ ولي از درون و مغز همين علوم به دست مي آيد.
آن در صورتي است كه انسان محبوب خدا بشود به وسيله قرب نوافل؛ اين حديث شريف را هم به طريق حسن نقل كرده اند، هم به طريق موثق، هم به طريق صحيح. مرحوم كليني نقل كرد، علماي سنت نقل كردند، علماي ما نقل كردند كه لايزال بنده صالح من به وسيله نوافل به من نزديك مي شود، حتي احبه؛ تا من بشوم (محب)، او بشود «محبوب»! فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و لسانه الذي ينطق به و بصره التي يبصر بها و يده الذي يبطش بها(17) و مانند آن. هم مجاري ادراكي او را خداي سبحان در مقام فعل تكميل مي كند. هم مجاري تحريكي را. اين نكته جزء محكمات بحث است كه شايد دهها بار شنيده ايد كه اين دو منطقه، منطقه ممنوعه است، كسي هوس آن دو منطقه را نكند! يعني مقام ذات الهي، يك؛ اكتناه صفات ذاتي كه عين ذاتي است، دو؛ اين مقام دو تا مقام ممنوعه است، هيچ كسي راه ندارد، انبياء آنجا راه ندارند، چه رسد به افراد عادي! تمام بحث هائي كه بزرگان اهل معرفت مي كنند در آن مقام ثالث است، يعني وجه الله است و فيض الله و تعينات الهي.
اين وجه الله مي شود فعل خدا، فيض خدا؛ اين فيض خدا به صورت هاي گوناگوني تجلي مي كند كه در بيان نهج البلاغه هم آمده است كه: الحمدلله المتجلي لخلقه بخلقه (18). اين از بيانات امير الكلام است؛ فرمود: جهان جلوه اوست، نه تجافي هست، نه تنزل الوهيت اتحادي است (معاذالله) و مانند آن. اگر جهان جلوه ذات اقدس اله است و خودش فرمود: من در مقام فعل، دست بعضي ها مي شوم، چشم بعضي ها مي شوم؛ در حقيقت اين محقق نوآور حرف خدا را دارد منتقل مي كند. اگر علم الانسان ما لم يعلم همين است، و اگر الرحمن. علم القرآن. خلق الانسان. علمه البيان(19) همين است، اگر معلم ما الرحمان است، اگر او قرآن را تعليم مي دهد؛ اگر او هم بلا واسطه تعليم مي دهد، هم مع الواسطه؛ اگر وحي مخصوص رسول خداست، اما تفهيم معاني وحي به همه به نبوت به خودشان مي رسد.
پس اين شخص اگر چيز نوي آورد، بايد بداند فيض خداست. اگر فيض خدا شد، خدا به فيض خودش سوگند ياد مي كند، نه به كار ديگري! قهرا آن تثليث محفوظ است كه قسم يا به خداست، مثل فو رب السماء؛ يا به صنعت خداست، يا به مصنوع خدا مثل ما بناها، ما طحاها، كه هر دو را در بردارد. هم مصدر است، هم اثر مصدر؛ هم ساختن، هم ساختمان. هم آفرينش شمس و قمر، هم شمس و قمر آفريده شده؛ هر سه اگر مورد سوگند خدا باشد جا دارد، چون فيض اوست.
ترغيب روايات بر تحصيل و كتابت معارف الهي
مطلب بعدي آن است كه: به ما گفتند بنويسيد، اكتب و استعن بيمينك(20). وجود مبارك رسول گرامي(ص) مجلسش، مجلس علم بود. كسي از اصحاب به حضرت عرض كرد: محفل شما خيلي سودمند است، ولي از اينجا كه بيرون رفتيم، آن لذت را به همراه نداريم. فرمود: استعن بيمينك. شما آنچه كه اينجا مي شنويد، از دستت كمك بگير و بنويس و در اتاقت بگذار، هر وقت خواستي بهره مي بري. شما همين جور مي آييد گوش مي دهيد، البته از يادت مي رود! استعن بيمينك. به من نگو، به دستت بگو. اين دستور كتابت، دستور نوشتن، فان مت فورث كتبك ببنيك(21). هم در لسان رسول گرامي، هم در لسان اهل بيت(عليهم السلام) آمده است. هم كتابت آمده است، هم تحصيل علم.
تقسيم بندي 3گانه علوم در اسلام
اما چه بخوانيم، چه را بنويسيم؛ اين را هم گفتند يا نه؟ اگر گفتند: اطلبوا العلم(22)، تا كجا؟ اگر گفتند: طلب العلم فريضه (32)، بر كي؟ اين را هم گفتند: انما العلم ثلاثه آيه محكمه، سنه قائمه، فريضه عادله(42)؛ يا نه؟ گفتند حوزه تشكيل بدهيد، به دنبال علم برويد، اين را گفتند؛ اما آيا گفتند چه بخوانيد يا نگفتند؟! گفتند 3 تا درس بخوانيد؛ آيه محكمه بخوانيد، مي شود تفسير و حكمت و كلام؛ سنت قائمه بخوانيد، فريضه عادله بخوانيد؛ مي شود فقه و حقوق و اخلاق هم گفت: درس بخوان و هم بخوان، هر دو را گفته. اينچنين نيست كه بگويد اطلبوا العلم، طلب العلم؛ اما نگويد آن علمت چه باشد! مشكل حوزه اين است كه آيه محكمه را الآن گذاشته كنار، لذا جوابگوي نيازهاي مسائل پيشرفته نيست! شبهات مرتب دارد مي آيد؛ اين پاسخش يا كهنه است، يا همراه او نيست.
نقش روايات در شكوفائي علم
اين جريان جهاد ناظر به آن حديثي است كه از وجود مبارك رسول گرامي(ص) است. اين حديث پيام هاي فراواني دارد. ما احاديثي داريم كه اگر به دست اهلش بدهند، حداقل 3 -4سال بايد تغذيه فكري را تأمين مي كند. مگر همين حديث شريف لاتنقض اليقين بالشك (52) نيست كه به دست فحول از علماي ما رسيده، همين يك خط، غذاي فكري 4-5 سال طلبه ها را تأمين كرده؟! اگر يك طلبه خيلي خوش استعداد، جدي بخواهد اين يك خط را بفهمد بايد 5 سال زحمت بكشد! شما اصول را، فقط استحصاب را، بخش استصحاب را از معالم گرفته، يا قوانين معالم گرفته، يا حلقات معالم گرفته، يا اصول فقه؛ بعد رسائل مرحوم شيخ، بعد كفايه مرحوم آخوند، بعد خارج؛ فقط در همين استصحاب، بحث هاي ديگر اصول نه؛ كل استصحاب همين يك خط است. به تعبير مرحوم شيخ (رض) فرمود: ما چند تا روايت آورديم براي تظافر سند كه سند درست بشود.
اگر لا تنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين الآخر به دست فحول علماي ما رسيد، غذاي فكري 5 ساله را تأمين كرد، ما رواياتي داريم كه اصح از اين است سندا، امتن از اينندمتنا، في ما يرجوه الي العلوم العقليه و المعارف الحكميه؛ آنها هم اگر عرضه بشود، همين است! همين حديث قرب نوافل، مگر آن با 5-6 سال حل مي شود! به ما گفتند بخوانيد و گفتند چه بخوانيد؛ به ما گفتند بنويسيد و گفتند چه بنگاريد. هم برنامه هاي درسي را گفتند، هم برنامه هاي نگارش و نگاره، هر دو را گفتند.
امتياز مركب عالمان بر خون شهيدان در توزين صحنه قيامت
وجود مبارك رسول گرامي (ص) در حديثي كه در كتاب شريف نهج الفصاحه هم آمده فرمود: در صحنه قيامت مركب علماء را با دماء شهدا مي سنجند. شهيد چه كار مي كند؟ شهيد حافظ قلمرو اسلام است، مرز و بوم را حفظ مي كند، كشور را حفظ مي كند. اين مركب به منزله آن خون است؛ چه رسد به اينكه اين مركب باز بشود، بشود كتاب! باز نشده به اندازه خون است، مقبوضش به اندازه خون است، منشورش چه خواهد شد؟! اين كتاب وقتي مكتوب شد، فرمود: در قيامت اينها را با هم مي سنجند. در آن ميزان عدل الهي؛ و همين مركب سنگين تر از آن خون خواهد بود.
مستحضريد در هر توزيني يك ميزان لازم است، يك؛ يك وزن لازم است، دو؛ يك موزون لازم است، سه. شما وقتي مي خواهيد نان يا گوشت تهيه كنيد، يك ميزاني مي گذارند برايتان، يك وزني مي گذارند كه واحد سنجش به نام سنگ، يك موزون مي گذارند به نام كالا. در قيامت فرمود: و الوزن يومئذ الحق (62)، نه و الوزن حق! يك وقت است در تلقين مي گويند: اعلم ان الموت حق و المعاد حق و القيامه حق آن همه شان نكره است، يعني اينها هستند. اما اين كه در سوره اعراف است: و الوزن يومئذ الحق، نه و الوزن حق، نه وزني هست! نخير، الحق وزن است؛ يعني چه؟ يعني افراد را، عقائد را، اخلاق را، سنن را، همه را مي آورند، ميزان الهي را مي آورند؛ حق را يك طرف مي گذارند، عقائد و اعمال را با حق مي سنجند. حق در آن عالم مثل سنگ است در اين عالم. مي فرمايند: در روزي كه با حقيقت همه چيز را مي سنجند، تنها چيزي كه مي تواند عدل مركب عالمان دين قرار بگيرد، خون شهيد است. چرا اين راجح است، آن مرجوح؟ براي اينكه اين به جهاد اكبر برمي گردد، آن به جهاد اصغر برمي گردد؛ چرا كه جهاد اكبر، جهاد فرهنگي بالاتر است!
حقيقت علم و معلمان حقيقي انسان ها
بنابراين هم مكتوب مشخص مي شود، هم كتابت مشخص مي شود و از اين محدوده نبايد بگذرد. يعني محدوده آيه محكمه، محدوده سنت قائمه، محدوده فريضه عادله؛ از اينها وقتي كه نگذرد، مورد سوگند خداست؛ و اينها هم فيض خداست، فعل خداست، از خداي سبحان جدا نيست و هيچ كس نمي تواند بگويد من خودم 04 سال، 05 سال زحمت كشيدم، عالم شدم! اين طرز تفكر (معاذالله) همان تفكر قاروني است، چون او هم بيش از اين نمي گفت! او هم مي گفت: انما اوتيته علي علم عندي (72). من خودم زحمت كشيدم، اين مال را فراهم كردم. اما اگر ما بدانيم همه اين زحمت ها علل معده و ممده است؛ تازه اينها هم كه علل اعدادي و امدادي است، از اوست: ما بكم من نعمه فمن الله(82). آنها كه في ما يرجوا الي الفاعل است، آنها كه يقيناً از ديگري است!
لذا يك بياني را مرحوم صدرالمتألهين دارد، مي فرمايد: در اصطلاحات حوزوي و دانشگاهي وقتي گفتند معلم اول، يعني ارسطو؛ گفتند معلم ثاني، يعني فارابي؛ اين را در شرح اصول كافي مرحوم كليني مي فرمايند كه ولي محققان و اهل معرفت وقتي مي گويند معلم اول، يعني وجود مبارك پيغمبر(ص)؛ معلم ثاني، يعني وجود مبارك حضرت امير. آنها حرف هاي مدرسه است، آنها هم سر جايش محفوظ، آنها هم شاگردان انبياء و اوليايند. ولي كسي با اين نگرش بداند معلم او پيغمبر اوست. اين درسي كه ما پيش استاد مي خوانيم، يا نواري كه گوش مي دهيم؛ اينها كه علم نيست! علم موجودي است مجرد، يك؛ اين آهنگ و سطور امور مادي، دو؛ براساس شكل ثاني منطقي اينها علم نيست! مگر علم در كتاب است؟ مگر علم در نوار است؟! اينها يك سلسله علل اعدادي است، يك سلسله آهنگ هاست، يك سلسله نقوش است، يك سلسله قرارداد است، زمينه را آماده مي كند كه انسان با آن موجود مجرد تماس بگيرد، بشود عالم. وگرنه علم كه نقش كتاب نيست، علم كه آهنگ نوار نيست!! براساس همان شكل ثاني منطقي علم مجرد است، اينها مجرد نيستند؛ پس اينها علم نيستند.
شرط شكوفائي علوم عقلي و نقلي
و آنها باورشان اين بودكه وجود مبارك رسول گرامي معلم است، باورشان اين است كه وجود مبارك حضرت امير معلم ثاني است؛ و علم را از آنها ياد مي گيرند. آن وقت وقتي حرم مي رود، آن حالتي كه شاگرد پيش استاد مي رود، آنجور مي رود حرم؛ نه براي آمرزش گناهان پدرش! آن را عوام هم انجام مي دهد. ولي وقتي حرم مي رود، آن جوري كه شاگرد پيش استادش مي رود، آنجور مي رود حرم؛ يعني باور دارد. البته آن طلب مغفرت و آن بركات و آن آمرزش ها، آنها هم سر جايش محفوظ است. اما با اين باور درس مي خواند، با اين باور راه خودش را پيدا مي كند، با اين باور بين ميزبان و مهمان ديگر هماهنگي ايجاد مي كند؛ علمي را فراهم مي كند كه با صاحبخانه بسازد، علمي را فراهم مي كند كه نياز صاحبخانه را برطرف كند، او را شكوفا كند. يثيروا دفائن العقول.
علمي را فراهم مي كند كه وقتي صاحبخانه اثاره شد، شكوفا شد، برود در خدمت اين كتب نقليه، اينها هم يثيروا لهم دفائن النقول بشود. اين طور نيست كه فقط يك طرفه باشد، اين يك تعاملي است. اگر انبياء آمدند، يثيروا لهم دفائن العقول كردند، اين عقول اثاره شده، شكوفا شده مي رود خدمت متون نقلي؛ استنباط مي كند. استنباط كردن يعني يثيروا للناس دفائن النقول. معناي استنباط همين است. يك حفار هنرمند وقتي به عمق زمين مي رود، آب را مي جوشاند، مي گويند «نبط» كرده؛ اينها استنباط است. اينچنين نيست كه داد و ستد نباشد، اينچنين نيست كه تعاون نباشد؛ هر دو بال شريعتند، هم عقل، هم نقل.
اين همه اجتهادهائي كه شما مي بينيد معنايش همين است كه اين صاحبان خرد يثيروا لنا دفائن النقول. اين دفينه هائي كه در آيات و روايات هست، اين را اثاره كردند، شده 5سال تغذيه فكري طلبه ها؛ و گرنه آن كه يك خط بيشتر نبود! آيه ما كنا معدبين حتي نبعث رسولا(92) كه يك نصف سطر بيشتر نيست؛ مي بينيد اين همه بحث هاي برائت عقلي و نقلي و احكام وضعي و اعتباري و واجب استقلالي و واجب ارتباطي و اينها را از آن مي آورند.
وحي، عامل شكوفائي عقل و نقل
اين مي شود يثيروا لنا دفائن النقول، آن وقت اقرأ و ارق(03). با يك دست انسان به خدمت نقل مي رود، اينها را شكوفا مي كند، حرف تازه مي آورد. همين حرف هاي تازه را به عقول مي دهد، اين دفائن عقلي را اثاره مي كند، عقل را به مرحله بالا مي آورد. عقل بالا آمده به خدمت نقل مي رود، آنجا حرف تازه اي كشف مي كند؛ نقل برآمده عقل را شكوفا مي كند، اين عامل و داد و ستد الي يوم القيامه هست.
سرش آن است كه اين كتاب آسماني نظير باران نيست كه خدا انداخته باشد! فرمود: اين حبل من است، من اين طناب را آويختم، نه انداختم: واعتصموا بحبل الله(13). يعني اين كتاب آسماني از انا جعلناه قرآناً عربياً لعلكم تعقلون(23) تا في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم(33)، همه اش قرآن است. و اين طناب احد طرفيه بيده(سبحانه و تعالي) است، و الطرف الآخر بأيديكم(43) است كه در حديث ثقلين آمده! اگر اين قرآن طناب است، اگر اين را آويختند، نه انداختند؛ و اگر جان ما هم آويخته است، نه انداخته؛ اگر نفخت فيه من روحي(53) از همين قبيل است، اگر طبق بيان نوراني امام رضا(ع) كه فرمود: ولايت شما به ذات أقدس اله ارتباط دارد، آن طوري كه شعاع شمس به شمس ارتباط دارد؛ منتها آن دو تا منطقه ممنوعه از يادمان نرود.
پس جان ما هم حبل الله است، آويخته است، احد طرفيه بيده (سبحانه و تعالي)؛ كتاب او هم حبل آويخته است، احد طرفيه بيده(سبحانه و تعالي)؛ لذا تا يوم القيامه هر علمي، هر ايسمي، هر مكتبي بيايد، حوزه موظف است اين دو تا كار را بكند.
هم اين مكتب هاي نوظهور را خوب بفهمد، نه از راه ترجمه، بلكه از راه اصل، يك؛ بعد بر قرآن و عترت طاهرين عرضه كند، دو؛ اگر اينها امضاء كردند، مي شود حق؛ اگر امضاء نكردند، مي شود باطل. يعني هر مكتبي، هر جهان بيني الي يوم القيامه كه در غرب عالم يا شرق عالم ظهور كند، اين قرآن مي تواند پاسخ بدهد.
مگر نه اين است كه فرمود: تمام عقائدتان را بر قرآن عرضه كنيد، مگر نه آن است كه عقائد، روز افزون است؟ مگر نه آن است كه اين ستون يك ستون محدودي است؟ براي آنكه عقل اثاره شده، يثيروا لنا دفائن النقول. نقول اثاره شده، يثيروا لنا دفائن العقول؛ اقرا و ارق.
آنگاه هيچ مشكلي براي حوزه ها پيش نمي آيد؛ هم حوزه و دانشگاه كار خودشان را انجام مي دهند، هم ما مشكلي نخواهيم داشت؛ بلكه اين علم براي ما نور خواهد بود. هم فخر ما در اين است كه خداي ما به محصول كار ما سوگند ياد مي كند: ن و القلم و ما يسطرون.
بيانات معظم له در ششمين همايش كتاب سال حوزه قم؛ مدرسه عالي دارالشفاء- 3/10/3831
1) قلم/ 1
2) بقره/ 79
3) تحف العقول/ 930
4) نهج البلاغه/ خ 323
5) نهج البلاغه/ خ 291 (قاصعه)
6) ذاريات/ 23
7) شمس/ 1 و 2
8) ر.ك: شمس/ 2
9) ر.ك: شمس/ 5
(01) علق/5
(11) روم/03
(21) نحل/ 87
(31) حج/5
(41) نهج البلاغه/ خ1
(51) روم/ 03
(61) شمس/7و 8
(71) الكافي/ 2/253
(81) نهج البلاغه/ خ 801
(91) الرحمن/ 1 تا 4
02- بحارالانوار/ 2/ 215
12- مستدرك الوسائل/ 17/ 229
22- الكافي/ 1/36
32- الكافي/ 1/30
42- الكافي/ 1/32
52- وسائل الشيعه/ 1/524
62- اعراف/ 8
72- قصص/ 78
82- نحل/ 35
(92) اسراء/51
(03) الكافي/2/606
(13) آل عمران/301
(23) زخرف/ 3
(33) زخرف/4
(43) الخصال/1/66
(53) حجر/ 92 و ص/27