در كنار دريا
چه آرامشي پيداست
و قدم زنان روي شن ها
نگاهم به دور دست ها گره مي خورد
موج هاي پريشان احوال
هر از گاهي با مهرباني
به سوي نسيم مي خزيد
و نسيم دست پرمهرش را
بر سر موج ها مي كشيد
غروب آفتاب چه دلگير است
چه سكوتي در كنار درياست
اي ساحل چه صبور هستي؟
اي صخره چه مقاوم هستي؟
اي سكوت پس كي مي شكني؟
اي دريا كي باز مي ايستي؟
دريا دگر طوفاني نيست
در انتظار يك غرش است
موج ها آرامند
غروب تبسم مي زند
و من تنها مي توانم
برگه ي زبر شعر آلودم را
به اوج آسمان ها بفرستم
و زماني كه از اميد فارغ شدم
عطر ناياب شعرهايم
در فضا پراكنده شد
و مجذوب دريا شدم
كه چقدر انتظار مي كشد
انتظاري كهنه
كه هرگز به پايان نمي رسد
كاش دل نسپرده بودم
به دريايي كه از كران تا بي كران است
كاش...
فرانك نازجو/ 15 ساله/ تهران
(عضو انجمن ادبي پژوهش سراي ابن سينا)