خزان از آن طرف شيشه
به برگ هاي گل داخل اتاق رسيد
تو همچنان ديريست
كه پشت شيشه ي قاب اتاق، درگيري...
¤
برگ هايم نور مي خواهد
ريشه هايم آب
آه اي ارديبهشت كاملا مطلوب
قدر يك رنگين كمان
بيرون بيا از خواب
¤
چون انتهاي لامپ كه سرپيچ مي خورد
از دست چشم هاي تو هي پيچ مي خورد
رحمي بكن به من كه دلم با نگاه تو
هر بار يك شكست سه بر هيچ مي خورد
¤
اعتبار آدم ها به حضورشان نيست
به دلهره اي است كه از نبودشان درست مي شود...
¤
زنده در عالم تصوير همان نقاش است
همه را خواب عدم برده و بيدار يكي ست