0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

کتابخواران به پیش!

فهرستی از جدیدترین کتاب‌ها‌یی که به نمایشگاه کتاب امسال می‌رسند .

کتابخواران به پیش!

هرچند می‌گویند کتاب‌ها‌ی نویسنده‌ها‌ مثل بچه‌ها‌ی آنها هستند و باید همه را به یک چشم دید اما گاهی هم این طوری نیست؛ باید از بین بچه‌ها‌ی یک عالمه نویسنده چند بچه تپل پیدا کرد تا کتابخوارها لقمه‌ها‌ی چرب تری گیرشان بیاید. در این صفحه سعی کرده ایم از بین کتاب‌ها‌ی جدیدالچاپ(!) 89 - یعنی آنهایی که برای نمایشگاه کتاب امسال آماده شده اند- ترگل و ورگل‌ها‌یشان را انتخاب کنیم. البته به این فهرست کتاب‌ها‌ی دیگری را هم می‌شود اضافه کرد که به خاطر اینکه بعضی از انتشاراتی‌ها‌ تا همین لحظه‌ها‌ی آخر از فهرست کتاب‌ها‌یشان رونمایی نکرده بودند نتوانستیم آنها را معرفی کنیم!

 

همه چیز درباره ایتالو کالوینو/ کتاب خورشید

بارون یا باران؟

«بارون درخت نشین»... اگر کلمه اول داخل گیومه را بارُن (به ضم ر) خوانده اید و بعد هم از دیدن ترکیب این دو کلمه «بارون» و «درخت نشین» ذوق کرده اید و «کالوینو، کالوینو» گویان دارید از حال می‌روید، زودتر به تان بگوییم که غش و ضعف نکنید؛ کتاب جدیدی از کالوینو ببینید و یادداشت‌ها‌ی مفصلی درباره دنیای عجیب و غریب (و به قول دوستدارانش دنیای کالوینویی) این نویسنده بخوانید و نیز نوشته‌ها‌ و گفت و گوهایی از خود کالوینو درباره موضوعات مختلف- از تخت جمشید و هفت پیکر نظامی‌ بگیرید تا ادبیات و فلسفه- داغ داغ به دستتان برسد تا تشنگی‌تان کمی ‌برطرف شود.

اما اگر از خواندن ترکیب «بارون درخت نشین» فکر کرده اید منظور بارانی است که به جای ابرها، رفته روی درخت‌ها‌ نشین، سریعا دست به کار شوید و این شناختنامه کالوینو را بخرید. علی دهباشی- سردبیر نشریات کلک و بخارا- بعد از انتشار مجموعه کتاب‌ها‌ی مشابه خواندنی درباره چهره‌ها‌یی مثل مولانا و نظامی ، خیام ، زرتشت و جلال آل احمد ، زحمت گردآوری این کتاب را کشیده تا دستتان بیاید تا به حال از خواندن نوشته‌ها‌ی چه نویسنده نازنینی محروم مانده اید.

 

کتاب جدید فیروزه جزایری دوما/جمهوری

عطر خاطره، عطر طنز

سه سال پیش بود که کتاب «عطر سنبل، عطر کاج» خانم فیروزه جزایری دوما با آن اسم عجیب و خاصش (سنبل در کنار کاج؟ جزایری در کنار دوما؟) آمد و توجه‌ها‌ را مال خودش کرد و توانست به پدیده بازار کتاب ما تبدیل شود. آن کتاب مجموعه خاطراتی بود که یک ایرانی مهاجر با زبان طنز نوشته بود و کتاب جدید او (بدون لهجه خندیدن) هم همین حالت را دارد؛ مجموعه داستان- خاطره‌ها‌ی کوتاهی که نقطه اشتراک آنها طنز ملایم و جاری در تمامشان است. از این نظر شاید محتوای کتاب تا حدی شبیه به کار قبلی خانم دوما باشد اما اگر کسی بخواهد همه آثار این نویسنده را یکجا بخواند، باید این کار را هم بخواند. فیروزه جزایری دوما همین دوتا کتاب را نوشته است.

 

یک رمان طنز وطنی/مروارید

هزار و یک شب شوخی

حسین یعقوبی را ما از هفته نامه «مهر» (آن «مهر» قدیمی ‌که علی میرفتاح منتشر می‌کرد) می‌شناسیم. آنجا یعقوبی یک صفحه داشت درباره عشق و ازدواج و این قبیل اموری که کی داده و کی گرفته که معمولا به جای مطالب علمی، نوشته‌ها‌ی طنز خودش را در آن می‌آورد. این سنت طنزنویسی را حسین یعقوبی بعدها هم ادامه داد و همین انتشارات مروارید کتاب «محرمانه‌ها‌ی رومئو و ژولیت» را که مجموعه داستانی طنز بود، منتشر کرد و این هم اولین رمان طنز اوست؛ ماجرایی که با شوخی با عناصر داستان «هزار و یک شب» پیش می‌رود. به قول نوشته پشت کتاب درباره زندگی تدریجی و مرگ قطعی است.

 

دو کتاب از مارکز/ ققنوس و ثالث

سرگردانی

اگر از هر مارکز بازی بپرسید بهترین ترجمه مارکز کدام است، شک نکنید که ترجمه بهمن فرزانه از «صد سال تنهایی» را نام خواهد برد. فرزانه که بعد از «صد سال تنهایی» تا مدت‌ها‌ سراغ مارکز نرفته بود، این سالها دوباره مشغول ترجمه آثار مارکز است و بعد از «عشق در زمان وبا» ( که دو سال پیش منتشر شد) امسال بهمن فرزانه با دو ترجمه از مارکز در نمایشگاه کتاب حاضر است. «دوازده داستان سرگردان» (نشر ققنوس) و «چشم‌ها‌ی سگ آبی رنگ» (نشر ثالث) دو کتابی هستند که هر چند هر دو را قبلا خوانده بودیم (دوازده داستان سرگردان سال 73 با ترجمه رضا موسوی منتشر شده بود و خود داستان چشم‌ها‌ی سگ آبی رنگ هم در مجموعه منتخب احمد گلشیری از مارکز بود) اما به هر حال خواندن آنها با ترجمه فرزانه کیف دیگری دارد. کتاب «چشم‌ها‌ی سگ آبی رنگ» مجموعه ده داستان کوتاهی است که مارکز بین 10 تا 20 سال قبل از نخستین انتشار کتاب «صد سال تنهایی» نوشته است. در این داستان‌ها‌ می‌توانید به راحتی جرقه‌ها‌ی اولیه نثر مارکز را برای نوشتن این کتاب پیدا کنید و به همین دلیل خواندنش را برای مارکز دوستان به شدت توصیه می‌کنیم. شهر ماکوندو در داستان کوتاه (ایزابلا در تماشای باران در ماکوندو) چیزی را به یاد شما نمی‌آورد؟؟

 

باز هم ابوتراب خسروی/چشمه

بازوی ستاره دریایی!

اگر از سبک خاص رضا امیرخانی در نوشتن خوشتان می‌آید، اگر مقاله‌ها‌ی سیاسی و اجتماعی را دوست دارید اما حوصله کلمات و اصلاح قلنبه سلنبه روزنامه‌ها‌ را ندارید، اگر دلتان می‌خواهد به ماجرای کهنه دولت و نفت یک نگاه نو بیندازید، کتاب «نفحات نفت» را بخوانید.

«شینده ام که ستاره دریایی اگر بازویش زیر سنگ گیر بیفتد، از خیر بازو می‌گذرد و آن را قطع می‌کند. اما این مال وقتی است که ستاره بیم داشته باشد از خطر... دولت تا نفت دارد خطری تهدیدش نمی‌کند! و این گونه اقتصاد دولتی و مدیر سه لتی ساخته می‌شود!»

 

فردوسی پور و دریابندری/ کارنامه و چشمه

از کدام لحاظ؟

امسال عادل فردوسی پور هم درنمایشگاه کتاب حاضر است. او کتابی را ترجمه کرده با عنوان «فوتبال علیه دشمن» که نویسنده اش، سایمون کوپر،-ستون نویس معروف فایننشال تایمز- است و ماجرایش سفر 26 ماهه نویسنده به دور دنیاست برای دیدن تاثیرات فوتبال در زندگی بشر. کارنامه هم قرار است مجموعه جدیدی از مقالات دریابندری را منتشر کند که تا لحظه نوشتن این سطور، هنوز کتاب از چاپخانه بیرون نیامده بود. از این مترجم تا به حال دو جلد مجموعه مقالات دیگر منتشر شده «به عبارت دیگر» و «در عین حال». حالا شما فرصت دارید تا «از این لحاظ» را در نمایشگاه بخرید و از طنز خاص دریابندری در وقت نقد لذت ببرید.

 

ترجمه دیگری از مژده دقیقی/نیلوفر

در هندوستان چه خبر است؟

این یک دیگر از سنت‌ها‌ی نمایشگاه کتاب‌ها‌ی این سال‌ها‌ست که هر سال منتظر باشیم تا ترجمه جدیدی از مژده دقیقی توسط انتشارات نیلوفر به نمایشگاه کتاب برسد. نتیجه انتظار امسال ما، داستانی از یک نویسنده جدید به اسم آراویند آدیگاست که نویسنده ای هندی است و داستانش هم در هندوستان می‌گذرد و شکاف طبقاتی در این کشور را نقد می‌کند. «ببر سفید» که انتخاب امسال خانم دقیقی برای ماست، برنده جایزه بوکر 2008 بوده که دو سال قبل در هندوستان سر و صدا هم به را انداخته و گروه‌ها‌یی از ثروتمندان و سیاسیون را علیه خودش کرده. کتاب ببر سفید را به خاطر شخصیت اولش که یک خدمتکار است، می‌شود شبیه رمان «بازمانده روز» کازوئوایشی گورو دانست.

 

بورخس و شکسپیر/نیلا

چند تا شکسپیر داریم

دوستداران بورخس می‌دانند که به جز داستان‌ها‌، بخشی از شهرت و اهمیت بورخس به خاطر سخنرانی‌ها‌ و مصاحبه‌ها‌ی اوست که در آنها هم دقیقا به همان شیوه داستان گویی اش مطالب را بیان و بخش دیگری از عشق و علاقه اش به کتاب‌ها‌ را رو می‌کند. تا به حال در ایران چند کتاب از سخنرانی‌ها‌ی بورخس ترجمه شده («هفت شب با بورخس»، «این هنر شعر» و «چهار گفتار درباره دانته و کمدی الهی») که این کتاب جدید نشر نیلا را هم باید به آنها اضافه کرد. کتاب «معمای شکسپیر» متن یک سخنرانی بورخس درباره نمایشنامه نویس بزرگ انگلیسی است که در آن به مسائل و شبهات تاریخی موجود درباره شکسپیر تمی‌پردازد و در این باره صحبت می‌کند که آثاری که به نام ویلیام شکسپیر می‌شناسیم، درواقع توسط یک نفر نوشته شده اند یا چندین نفر. دیدید؟ درست به داستان‌ها‌ی خود بورخس می‌ماند.

 

داستان و نقد داستان/هیلا

یک تیر و چند نشان

داستان با تحلیل! یک چیزی تو مایه‌ها‌ی چلوکباب با گوجه است. حکایت این کتاب هم همینطور است؛ هشت تا داستان کوتاه از نویسنده‌ها‌ی معروفی مثل چخوف ، همینگوی ، مارکز و... که در انتهای هر بخش، شادمان شکروی، تحلیل کوتاهی هم درباره آن داستان، آورده. حسن این کار این است که وقتی داستان را خواندی؛ بلافاصله می‌فهمیم نویسنده اش چه جور آدمی ‌بوده؛ درست شبیه این برنامه‌ها‌ی سینما یک و سینما چهار که بعد از نمایش فیلم، آن را تجزیه و تحلیل می‌کنند. وقتی این کتاب را خواندید، درحقیقت به طور توامان هم داستان خوانده اید و هم نویسنده ای را شناخته اید.

 

داستان‌ها‌ی کوتاه بالارد/ چشمه

ویران می‌آید

از بالارد و دنیای درحال ویرانی اش تا به حال دو رمان- «برج» و «امپراتوری خورشید»- به فارسی ترجمه شده بود و هر دو هم با ترجمه علی اصغر بهرامی ‌که کتاب بازها می‌دانند چه مترجم خوبی است، این کتاب سوم بالارد است که به فارسی ترجمه شده و باز هم به همت علی اصغر بهرامی. کتاب، مجموعه داستان است و 12 داستان کوتاه علمی-تخیلی دارد. بهرامی ‌برخلاف دو کتاب قبلی که هیچ مقدمه و توضیحی نداشت، این بار پیشگفتاری هم نوشته و درباره دشواری ترجمه بالارد توضیحات مفصلی داده است.

 

باز هم ابوتراب خسروی/چشمه

کلمه برای کلمه

ابوتراب خسروی نویسنده استان فارسی گزیده کاری است که تا قبل از «کتاب ویران» فقط دو رمان و دو مجموعه داستان چاپ کرده که هر کدام اتفاقی در ادبیات داستانی به حساب می‌آید. کتاب ویران در یک جمله یک مجموعه از داستان‌ها‌ی ویران شده است؛ داستان‌ها‌یی که در طول مدتی که می‌خوانیدشان از پای بست خراب می‌شوند و البته دوباره ساخته می‌شوند. زیباترین کار این مجموعه «داستان ویران» است. داستانی که در آن تمام شخصیت‌ها‌ و اتفاق‌ها‌ یک کلمه هستند. گلوله کلمه‌ای است که بر سینه شخصیت خودش که یک کلمه است، می‌نشیند، رودخانه که کلمه است و...

 

تجدید چاپ گینزبورگ/کتاب خورشید

همه ایسم‌ها‌

اگر قبلا از ناتالیا گینزبورگ چیزی خوانده باشید، لازم نیست چیز بیشتری برای شما گفت؛ خودتان می‌دانید که این کتاب ارزش خریدن و خواندن دارد. اگر هم چیزی نخوانده اید، از همین جا شروع کنید؛ «دیروزهای ما» را بخرید و بخوانید.

یادتان باشد قبلش خودتان را برای ماجرای چهارتا خواهر و برادر توی دوره آمدن و رفتن ایسم‌ها‌ی مختلف آماده کرده باشید. لااقل بدانید که فرق فاشیسم و سوسیالیسم و مارکسیسم چی هست.

 

یک فانتزی دیگر/ کتابسرای تندیس

جیب برها به بهشت می‌روند

اگر کتاب‌ها‌ی قبلی دیوید گمل را خوانده باشید، حتما می‌دانید که تم اصلی و مورد علاقه این نویسنده، تحول روحی قهرمان‌ها‌ست. در کتاب‌ها‌ی او ما معمولا یا یک سرباز از جنگ فراری را می‌بینیم که به یک قهرمان تبدیل می‌شود (اسطوره، آخرین شمشیر قدرت) یا یک پسربچه را که بار مسوولیت بزرگی را به دوش می‌گیرد (شوالیه‌ها‌ی بدنام، شبح شاه). این بار اما دیوید گمل یکی از عجیب ترین چهره‌ها‌ را برای قهرمان شدن انتخاب کرده است. این بار او از یک راهزن بی عاطفه، یک قهرمان بزرگ و اسطوره ای می‌سازد؛ ستاره صبح. اسم اصلی کتاب هم همین ستاره صبح (Morningstar) بوده است.

 

عاشقانه‌ها‌ی براتیگان/مروارید

من ریچارد، گمنامم

کتاب بامزه ای است. نوشته/ شعرهای منتشر نشده ریچارد براتیگان از مجموعه «ادنا وبستر». حالا چرا می‌گویم بامزه است؛ چون در کتاب شعرهایی مثل این کم نیست: «مامان خدا چطوری خانه اش را گرم می‌کند؟/ روح کاکا سیاه‌ها‌ی بد را می‌سوزاند!». حالا اصلا این ادنا وبستر کجاست؟... هه! اشتباه گفتید، ادنا «جا» نیست؛ یک خانم متشخص است که ریچارد از یک وقتی به بعد پیش او بزرگ شده و عاشق دخترش ده و برایش بعضی از همین شعرها را گفته. او هم چند سال بعد از مرگ براتیگان شعرهایش را –که در 21 سالگی داده بود به اش و رفته بود سانفرانسیسکو که معروف شود- برای چاپ داده به ناشر. نتیجه اش هم شده این کتاب که حالا با 18 سال تاخیر به دست ما رسیده!

«گمنام یعنی، خودت به همه بگویی شاعری»

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:56 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

پوچی آگاهانه آلبر کامو

پوچی آگاهانه آلبر کامو

نویسندگان بسیاری درباره پوچی و معنای آن نوشته اند، از کی یرکگارد، فیلسوف خداباور گرفته تا سارتر، فلیسوف ملحد. هر یک از این فیلسوفان، تفسیرهای خاص و گاه بسیار متفاوت خود را از آن عرضه داشته اند. آلبر کامو، بیش از سایر اندیشمندان به مسأله پوچی و توصیف آن پرداخته است و سعی کرده تا در فرم های ادبی و با به دست دادن نمونه هایی عینی از قهرمانی پوچ، معنای آن را هر چه بیشتر روشن کند. اما، با وجود تأکید کامو بر پوچی، پوچی نه تنهاـ دست کم به نظر خود اوـ نتیجه فلسفه او نیست، بلکه در واقع این مفهوم نقطه عزیمت فلسفی او را فراهم می آورد. وظیفه و کوشش فلسفی کامو درست پس از توصیف پوچی و بی معنایی زندگی انسان مدرن غربی شروع می شود؛ کوششی بلند پروازانه در نشان دادن راهی به انسان مدرن غربی برای بیرون آمدن از پوچی و نیهیلیسمی فراگیر؛ راهی برای زیستن و آفریدن در خود برهوت و تسلیم نشدن به نیستی. نوشته حاضر به جنبه نخست و مقدماتی فلسفه کامو، یعنی توصیف او از پوچی می پردازد.

 

آلبر کامو (1990-1913) در 1957 جایزه نوبل را در رشته ادبیات به خاطر روشن ساختن مسائلی که بر وجدان انسان [غربی] این روزگار سنگینی می کند، برد و سه سال بعد در یک حادثه تصادف ماشین که رانندگی آن را دوست و ناشرش بر عهده داشت، درگذشت. (سال ها پیشتر کامو در جایی اظهار کرده بود که پوچ ترین طرز مردن، مردن در حادثه تصادف است.)

شهرت کامو به عنوان یک نمایشنامه و رمان نویس، غالباً چهره فلسفی او را در پرده یک نویسنده صرف پوشانده است. در این میان، به ویژه فرانسویان متمایلند که از شأن و مقام فلسفی کامو در مقایسه با آنچه آنها نبوغ فکری ژان پل سارتر، فیلسوف فرانسوی همان روزگار، می خوانند، هرچه بیشتر بکاهند. اما مهم ترین اثر فلسفی کامو، یعنی اسطوره سیزیفوس، واجد اندیشه ها و آرای فلسفی ارزشمندی، به ویژه درباره پوچی و شیوه مواجهه با آن است که دست کم به لحاظ اهمیت در مقایسه با اندیشه های سارتر هیچ کم نمی آورند. کامو در آغاز کتاب خود، اسطوره سیزیفوس، می نویسد: تنها یک مسأله به راستی جدی فلسفی وجود دارد، و آن مسأله خودکشی است ؛ به دیگر بیان، مسأله اصلی فلسفه داوری در این باره است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟اگرچه این پیوند میان مسأله معنای زندگی و خودکشی، تا حد زیادی تکان دهنده است، اما به یقین کامو را می توان در این مورد بر حق دانست. اگر زندگی به راستی ارزش زیستن ندارد، پس تنها راهی که پیشاروی ما می ماند، خودکشی است. اما برعکس اگر زندگی ارزش زیستن دارد، طبیعی است که مسأله خودکشی منتفی می گردد.

به عبارت دیگر، مسأله خودکشی، تعبیر دراماتیکی از مسأله معنا و ارزش زندگی است: آیا زندگی آدمی هیچ معنایی دارد؟

 

آلبر کامو

گفتن این که پرسش از ارزش و معنای زندگی، به طرح یک مسأله جدی فلسفی می پردازد، در واقع به منزله اذعان بدین نکته است که پاسخ به این پرسش چندان سر راست و روشن نیست. به تعبیر دیگر، طرح چنین پرسشی به عنوان یک مسأله، متضمن این معناست که چیزی دست کم ما را به سوی طرح پاسخی منفی به این پرسش تهدید می کند. از این رو در وهله نخست باید بدانیم این تهدید از سوی چه چیزی و دقیقاً متوجه چه کسانی است؟

 

توجه به این نکته مهم است که در این جا برای کامو مسأله ِِ بی معنایی و بی ارزشی زندگی یک فرد انسانی (مثلاً من یا شما) مطرح نیست (آن هم به دلایلی همچون از دست دادن معشوقه یا ارتکاب جنایتی که هرگز وجدان فرد را آسوده نمی گذارد). در برابر، این مسأله برای کامو، مسأله پوچی و معناباختگی کل حیات بشری در همه اعصار هم نیست (کامو به چیزی همچون خواست شرورانه شوپنهاور که بنیاد هستی را تیره و تار می گرداند و از اساس امکان وجود هر گونه معنا و هدفی را منتفی می سازد، قائل نیست)، بلکه به طور خاص اندیشه کامو متوجه یک دوران و وضعیت خاص تاریخی است. به نظر کامو، چیزی وجود دارد که نزدیک است تا بی ارزشی و بی معنایی زندگی و هستی انسان مدرن غربی را برملا سازد؛ چیزی که او پوچی می خواند (سارتر نیز در فلسفه خود به این مفهوم نظر دارد، اما باید توجه داشت که برداشت کامو تا اندازه ای متفاوت از برداشت سارتر از این مفهوم است.)

 

کامو در توضیح پوچی، آن را حاصل گونه ای گسستگی و عدم تناسب عمیق میان طریقی که آدمی می خواهد جریان امور در جهان بر آن گونه باشد و طریقی که به واقع جریان امور در جهان بر آن مدار می چرخد، می داند. چارلی چاپلین (مثال از کامو نیست) امری پوچ است، آن هم به سبب گسستگی و عدم تناسبِ موجود میان شأن و منزلتی که بناست کلاه لگنی روی سر او و چتر در دست او حاکی از آن باشند و در برابر، حوادث بی اندازه فضاحت باری که پشت سر هم برای او اتفاق می افتند (مثلاً چارلی روی پوست یک موز لیز می خورد، یا دیوار خانه روی سرش خراب می شود). به بیان کامو، پوچی به طور کلی زاده مواجهه میان نیاز انسان و [آن گونه که در چشم ما می نماید] سکوت نامعقول جهان است.

 

اما پوچی به معنای واقعی کلمه چیست و کدام است؟ و آن چه خواست و تمنای بنیادینی است که جهان در قبال برآوردن آن خاموش و بی پاسخ مانده است؟ به نظر کامو، این نیاز و خواسته اصلی، تمنای معنای زندگی است ، خواست این که ایده والاتر و متعالی تری [از زندگی] وجود داشته باشد که به هستی و زندگی معنا ببخشد.

به دیگر بیان، این تمنا و به بیان دقیق تر، نیاز، نیازی است برای نیل به تبیینی از معنای زندگی، آن هم در همان قالبی که پیشتر روایت های فلسفی و دینی با طرح جهانی دیگر در فراسوی این جهان، معنای زندگی را تبیین می نمودند. این نیاز، به تعبیر نویسنده، نیازی است برای تبیین معنا بر حسب یک روایت کلان.
نبش قبر کامو

اما ما به چه قسم روایت کلان معنابخش برای برآوردن این نیاز بنیادیمان احتیاج داریم؟

کامو در اسطوره سیزیفوس، فقدان ارزش و معنا در زندگی انسان غربی را با ناتوانی او در باور به خداوند گره می زند . پس با این صورت، آن روایت کلان معنابخشی که کامو به طور خاص مدنظر دارد، ظاهراً باید روایت کلان مسیحیت باشد. اما او در جستاری به سال 1953 با عنوان هنرمند و زمانه اش، به این نکته اشاره می کند که مارکسیسم هگلی در باطن خود، چیزی جز انتقال ملکوت مسیحی از آسمان روی زمین، آن هم در زمانی در آینده جهان نیست (یعنی ملکوتی که با ظهور بهشت کمونیستی در آینده برای آدمیان و روی همین زمین متحقق خواهد شد). به همین دلیل کامو،در دفاع از خود در برابر منتقدان مارکسیستی همچون سارتر، مارکسیسم را نیز اسطوره ای نو به شمار می آورد. بدین گونه به نظر می رسد که در نظر کامو، پوچی زندگی بشر غربی، نه تنها ناشی از افول ایمان مسیحی در میان غربیان، بلکه همچنین ناشی از ناکارآمدی و بی ثمری همه دیگر روایت های کلانی همچون مارکسیسم است که می خواستند جای مسیحیت را بگیرند.

پس با این ترتیب و به نظر کامو، پوچی زندگی بشر غربی ناشی از گسستگی اساسی و ریشه ای که از یک سو تمنای این انسان برای یافتن معنا در زندگی خود، آن هم بر مبنای یک روایت کلان و از سوی دیگر عدم توانایی او برای یافتن چنین معنایی در بطن واقعیت جهان است. در واقع، به نظر کامو طرز تلقی بشر غربی از واقعیت به گونه ای است که او نمی تواند روایت کلان معنابخشی را از بطن آن استخراج کند.

 

در این حالت آدمی، تجربه تهوع و دل آشوبه را همچون بینش و بصیرتی سرنوشت ساز در خصوص حقیقت و واقعیت غایی جهان و زندگی می شمارد؛ یعنی بصیرت به این واقعیت که زندگی در جهانی پوچ و به تعبیر دیگر زندگی بدون روایت های کلان معنابخش دینی و یا فلسفی به هیچ وجه ارزش زندگی کردن را ندارد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:56 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

"امروز مامان مرد، شاید هم دیروز، نمی‌دانم"

بیگانه(1)

امروز مامان مرد، شاید هم دیروز، نمی‌دانم

خودش( آلبر کامو) درباره ی بیگانه اش می گوید : « قهرمان کتاب محکوم می‌شود. زیرا در بازی همگانی شرکت نمی‌کند. بدین معنی او با جامعه‌ای که در آن می‌زید بیگانه است. در حاشیه، در کناره‌ی زندگی خصوصی، منزوی، و لذت‌جویانه پرسه می‌زند ... »

 

بیگانه آرزویی نداشت که بخواهد برایش بجنگد ، هدفی هم نداشت که بخواهد دنبالش کند ، پوچ بود و سرگشته...

 

نمی توانست فیلم بازی کند ، نمی توانست دروغ بگوید . تنها خودش بود ، به انسانهای پیرامونش اهمیتی نمی داد که چه می گویند و چه می کنند و یا حتی این که چه نسبتی با او دارند .

وقتی مادرش مرد، یک قطره اشک هم برای او نریخت ، حتی قهوه با شیر هم سر جنازه اش نوش جان کرد.

مجبور بود به خاطر رسم و رسوم به دنبال جنازه ی مادر رهسپار شود و الا این کار را هم نمی کرد.

پیر مردی که عشق پیرزن را در دل داشت به زور و زحمت در زیر تابش مستقیم گوی آفتاب، کشان کشان خود را به سمت جنازه ی زن برد تا در مراسم خاکسپاری او شرکت کند.

اما او شاید نسبت به مادرش هیچ حسی نداشت و اگر جامعه او را مجبور نمی کرد، سر خاک او نمی رفت .

و این است فرق او با انسانهای پیرامونش.

 

مادرش را به خانه ی سالمندان برده بود ، چون مدتی بود که حرفی نداشت تا با او بزند. دو نا آشنا در کنار هم نمی توانستد زندگی کنند.

 

شاید با همه بیگانه بود ، حتی با جسمش و یا شاید با روحش ، آنجا که چند گلوله شلیک کرد . خودش نبود ، دستش بود .

 

در زندان اوائل ورودش اذیت می شد چون عادت داشت در حال زندگی کند واز حال لذت ببرد ؛ اما یاد گرفت گذشته را به یاد آورد و کم کم خود را به زندانی بودن عادت داد .

 

همه ی آدم ها - حتی ماری معشوقه اش- به گونه ای علیه او شهادت دادند و چون با همه بیگانه بود و او را به مرگ محکوم کردند .

 

به کشیشی هم که بارها برای صحبت با او می آمد بها نمی داد و او را از خود می راند.

 

حس می کرد تنهای تنهاست، حتی منکر وجود خالقی بود که او را خلق کرده باشد. با او هم نسبتی نداشت .

 

با خواندن بیگانه ، حس خاصی به آدم دست می دهد ، شاید برای برخی انسانها این حس به رنگ سیاه باشد و یا شاید روشن و سفید ، در هر صورت بیگانه با  آدمهایی که گرفتار عرف و جامعه  و قوانین آن شده اند بیگانه بود . با انسان هایی که زیر چرخ های مکانیکی غول پیکر جوامع پیشرفته له شده اند. و به رسم و رسوم های اجتماعی تن در می دهند تا نگویند که فلانی دیوانه است و مقصر است ، کسانی که به دروغ گفتن و نشان ندادن دل و باطن عادت کرده اند، شاید می ترسند خودِ خودشان باشند .

رمان بیگانه زنگ خطری است برای آن ها که می خواهند با ماشین همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند. آلبر کامو نویسنده ی اگزیستانسیالیست  عاقبت این جهان مدرن را چیزی جز مسخ نمی داند. انسانی که هیئت انسانی خودش را از دست می دهد؛  تبدیل به سوسک می شود (2) یا انسانی که تبدیل به کرگدن می شود (3) و یا شاید در جایی دیگر انسانها بصیرت خود را از دست می دهند (4). اینها می خواهند به ما نشان دهند که زندگی شهری با اقتضاءات امروزی چطور و به چه صورت ما انسانها را مسخ می کند و روحمان را از جسم مان دور می کند به گونه ای که دیگر شاید اثری از انسانیت باقی نماند .

ما در این عصر شاهد انسانی هستیم که احساسات قلبی خود را در زیر خروارها ماشین و زندگی شهری دفن کرده، در واقع او احساسی ندارد که بخواهد بروز دهد.احساساتش را کشته و یا شاید بدون این که خودش بخواهد از دست داده .

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:57 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

آرای انتقادی فروزانفر*

آرای انتقادی فروزانفر

فروزانفر را باید درکنار قزوینی ، از جمله ادبا و محققانی به شمار آورد که اصول نقد کهن را با شیوه‏های انتقادی جدید درآمیختند و راه را برای دستیابی به نقدی استوار و بسامان هموار کردند.البته فروزانفر، برخلاف آن تن دیگر، نه در فرنگ بسر برده بود و نه هیچ زبان فرنگی می‏دانست تا مستقیما از سرچشمه ادبیات و نقد ادبی فرنگ بهره گیرد و باز، برخلاف تقی زاده و قزوینی، فروزانفر با هیچ یک از محققان و مستشرقان فرنگ همکار و همنشین نبود تا از نزدیک با شیوه کار آنان آشنا شود. ظاهرا نیکلسن تنها مستشرق فرنگ است که فروزانفر با او دوستی و مکاتبه داشته و از کار بزرگ او، یعنی تصحیح مثنوی مولوی، فراوان تمجید کرده و در رثای وی نیز قطعه‏ای سروده است. 1 بجز این، دیگر نمی‏توان نشانه‏ای یافت که مؤید آشنایی فروزانفر به ادبیات فرنگ یا اخلاص‏ورزی او نسبت به برخی نویسندگان و پژوهندگان آن دیار باشد.لیکن این نکته روشن است که وی، به هر حال، متوجه اهمیت ادبیات فرنگ و خواستار آشنایی و ارتباط ایرانیان با آن بود.

 

فروزانفر، در سخنرانی خود به مناسبت تأسیس دانشکده ادبیات تبریز، اظهار داشت که«جان نو»دادن به«ادبیات فارسی»از طریق«ارتباط با ادبیات اروپایی» ممکن است و تأکید کرد که بهره‏مندی از ادبیات فرنگ، بر خلاف رأی برخی کسان-نظیر کسروی-منافاتی با «وطن پرستی»ندارد:...

در همین حین که دانشکده ادبیات تبریز آثار قدیم را حفظ می‏کند باید پیشرفت هم بکند ادبیات فارسی را جان نو بدهد و آن بوسیله ارتباط با ادبیات اروپائی ممکن و میسر است . البته این عمل با وطن‏پرستی منافاتی ندارد وطن‏پرستی را با جنون

بدیع الزمان فروزانفر

تعصب نباید اشتباه کرد.وطن‏پرست کسی است که وطن را سزاوار پرستش می‏نماید که وطن را ترقی بدهد و اگر بخواهیم ادبیات وطن ما ترقی کند باید اصولی را که در ادبیات جهان هست در آن بکار ببریم.

وقتی که این اصول را به دانشجویان آموختیم آنها باید با چشمی گذشته را ببینند و با چشمی آینده را بنگرند و ادبیات فارسی فقط با این شرط قبول بقاست(1327). 2

این سخنان نشان می‏دهد که فروزانفر ادبیات فرنگ را آیینه ادبیات آینده ایران می‏دید و از دانشجویان می‏خواست که با حفظ سنتها و«آثار قدیم» ابزارها و شیوه‏های نو را نیز از ادبیات فرنگ وام گیرند و با بهره‏گیری از آنها«بقا»ی ادبیات فارسی را تضمین کنند.خود او در پژوهشهای انتقادیش همین راه را در پیش گرفته بود، البته نه بر اثر آشنایی مستقیم با ادبیات فرنگ، بلکه به واسطه دانشمندانی چون تقی زاده و قزوینی، که فروزانفر، به گفته خود، از«تحقیقات»آنان «استفاده بسیار»کرده بود. 3

 

شیوه نقد و تحقیق

«قدیم‏ترین اطلاع از زندگانی خیام»یکی از بهترین مقالات فروزانفر در زمینه پژوهشهای ادبی تاریخی است.او در این مقاله ثابت می‏کند که کهن‏ترین مأخذی که از خیام ذکری در آن رفته، رساله کوچکی است از جار الله زمخشری.اما اهمیت این مقاله تنها بسته به موضوع بکر و منحصر به فرد آن نیست.

بل بیشتر از آن جهت است که فروزانفر در آن روش تحقیق خویش را گام به گام، از مرحله آغازین تا رسیدن به مقصود، توضیح داده است.وی در آغاز این مقاله، که نخست به صورت خطابه برای جمعی از دانشجویان ایراد شده است.منظور خود را از تهیه آن این‏گونه ابراز می‏کند:

بدیع زمانه

البته در این خطابه مقدمه بیش از نتیجه است.ولی منظور ما نشان دادن راه و روش تحقیق و کنجکاوی صحیح علمی است و بیان این نکته است که چون در شرح حال علمای ما مجهولات زیاد است کشف هر نکته‏ای اگر هم بظاهر کوچک باشد حائز اهمیت و ذی‏قیمت است(1327). 4

در همین مقاله است که فروزانفر از شیوه قدما انتقاد می‏کند و آرای انتقادی آنان را«مبهم»، «ضعیف»، مبتنی بر«ذوق»و به دور از«اصول و قواعد مرتب» می‏داند:

انتقادات در کتب عربی و فارسی مبهم است.

فن انتقاد ضعیف است و تدوین نشده.شاید علمائی که در انتقاد دست قوی داشتند در ایران بودند ولی این انتقادات بسته به ذوق ناقد بوده است و غالبا این علما اصول مرتب و مدون نداشتند.

نمونه‏های این انتقادات که در کتب جاحظ(از متقدمین)و در کتاب المعجم شمس قیس(از علمای قرن هفتم)(آمده)غالبا بر روی ترکیب کلمات و صنایع بدیعی از قبیل استعاره و جناس و غیره دور می‏زند در صورتی که شعر تنها ترکیب کلام و صنایع بدیعی نیست و شاعری عالم وسیعی دارد. 5

علاوه بر این، پیشینیان به نظر فروزانفر، فقط به ظاهر کلام توجه داشتند و«مقاصد معنوی»آن را در نظر نمی‏آوردند و در نقد و سنجش سخن، اعم از شعر و نثر، به ارزیابی ترکیب صوری آن بسنده می‏کردند:

چون میزانی که پیشینیان برای نقد شعر و نثر و تمییز سره از ناسره بدست داشته‏اند بیشتر بر فصاحت و تناسب الفاظ و نه هدفهای بلند انسانی و طرح مقاصد معنوی و قیمت حقیقی سخن دور می‏زند بدین جهت سخن را هر گاه در کسوت عبارت و قوالب مخصوص جلوه می‏کرد عالی و فصیح و بلیغ می‏شمردند و بدانچه خلاف آن می‏نمود به نظر انکار می‏نگریستند یا دست کم توجهی نداشتند(1340). 6

 

آرای انتقادی فروزانفر

روش نقد و تحقیق فروزانفر، برخلاف «تذکره‏نویسان قدیم»که اغلب«مقلد و ظاهربین» بودند، مبتنی بر «عقل سلیم و فکر صحیح و برهان متین»بود. 7 او برای تحقیق در زندگی و احوال شاعران و نویسندگان قدیم، اقوال تذکره‏نویسان را، با توجه به شواهد و مدارک تاریخی، با یکدیگر مقایسه می‏کرد و به راهبری«عقل»، صحیح را از سقیم باز می‏شناخت و همه را با قرائنی که از مطاوی آثار خود شاعران و نویسندگان به دست می‏آورد تطبیق می‏کرد و رأیی استوار ابراز می‏داشت.در باب سنجش اشعار و آثار پیشینیان نیز فروزانفر، به جای اتکا بر«ذوق»که محل اختلاف است، به دنبال«معیاری علمی»بود.البته این معیار چیزی جز علم بلاغت نبود، اما نه بدان‏گونه که پیشینیان در نظر داشتند.به عقیده فروزانفر، «بلاغت زبان فارسی»هنوز مدون نشده بود و او خود«برای استخراج قواعد این فن»نزدیک هفت سال در«کتب بلغا»تتبع و«بسیاری از قواعد آن را استخراج و تقریر کرده»، اما متأسفانه«جرأت و فرصت تألیف»نیافته بود. 8

 

اهمیت فراوانی که فروزانفر برای اقامه دلیل و برهان عقلی در نقد و پژوهش ادبی قائل بود، در ستایش بلند او ازمحمد قزوینی، به عنوان پیشوای طریقه جدید تحقیق در ایران انعکاس یافته است:...

بر هیچ یک از خوانندگان کتب، خاصه ارباب تحقیق که به هرچه بینند معتقد نمی‏گردند و هر چه بشنوند باور نمی‏کنند و بی‏گواهی برهان و شهادت دلیل هیچ گفته یا نوشته را مسلم نمی‏دارند قدر و قیمت تحقیقات تحریر فاضل پیشرو ارباب تحقیق آقای میرزا محمد خان قزوینی پوشیده نیست زیرا موقعی که بحث و جستجوی تاریخی شروع نشده و مردم این ملک هر نوشته را مخصوصا اگر به طبع هم رسیده بود ثابت و حجت می‏شمردند و روایات گذشتگان را هرچند مخالف واقع و نصوص عقل بود مانند اصول مسلم برهانی می‏پنداشتند این فاضل گرانمایه دری از تحقیق بر روی آنان گشود و نوخاستگان علم و معرفت را به تتبع و به مقابله اقوال متقدمان با یکدیگر و بدست آوردن حقیقت از روی دلیلهای واضح مأنوس کرد و او را بدین جهت بر گردن دانشمندان و خواستاران حقیقت منتی عظیم و سپاسی بزرگ است(1309). 9

 

با این حال، به انتقاد از حواشی قزوینی بر چهار مقاله پرداخت تا«نوآموزان خام‏اندیش»عبرت گیرند و بدانند که«هر گاه فاضلی با آن همه دقت و پختگی فکر، از سهو و غفلت مبرا نباشد حال دیگران چگونه خواهد بود». 10 لیکن عباس اقبال این انتقادات را بیجا یافت و طی مقاله‏ای آنها را پاسخ گفت؛فروزانفر در مقابل«حمله‏های سخت»و«قلم صاعقه کردار و آتشبار»او فروتنانه«سر مسالمت»پیش آورد و در جواب اقبال نوشت که نه برای کسب شهرت، بلکه به«شکرانه استفاده»از«کتب فضلا»انتقاد از ایشان را لازم می‏داند:

 

باید دید که انتقاد ناسپاسی و کافر نعمتی است یا آنکه شکرانه استفاده ما از کتب فضلا آنست که به رفع نواقص آن همت بندیم و در حد ادب انتقاد کنیم.بنده تصور می‏کنم دوست کسی است که در صدد اصلاح برآید و انتقاد اصلاح عیب و رفع نقص است(1310).

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:57 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ادبیات قدیم

آرای انتقادی فروزانفر(2)

تردید نیست که فروزانفر شیفته ادبیات کهن فارسی و مخصوصا آثار عرفانی آن بود.برخلاف کسانی چون تقی زاده که فرهنگ و تمدن غرب در نگاه آنان جلوه و جلالی فریبنده داشت، فروزانفر«دنیای غرب»را غرق در مادیات می‏دید و خوش‏بینانه بر آن بود که «روزی بشر از این خواب گران برخواهد خاست»و آن گاه به ارزش شعر فارسی و نیروی معنوی آن پی خواهد برد؛ فروزانفر در این باره چنان سخن می‏گفت که گویی روی آوردن به شعر کهن فارسی را آخرین راه چاره برای پاسداری از حرمت و حقوق بشر می‏دانست:

امروز دنیای غرب در مادیات مستغرق است و جز اتم و سیب‏زمینی و نفت، مبحث مهمی در دنیا نیست. مسائل معنوی را که حقیقت تمدن است احتیاجات مورد توجه قرار نمی‏دهد.ولی روزی بشراز این خواب گران برخواهد خاست و روی به ادبیات خواهد آورد.این دنیای کهن از این تحولات بسیار دیده و مذاهب مادی مکرر بر سایر عقاید غالب شده است ولی سرانجام حقیقت آنچه را که مقتضی بوده به مردم نشان داده است.روزی که بشر از تجاوز به حقوق هم آزرده شود قیمت حافظ و سعدی و مولوی و شعرای دیگر فارسی‏زبان بر مردم روشنتر خواهد شد(1327). 12

توجه فراوان او به ادبیات عرفانی موجب شد که بیشترین نیروی خود را برای تحقیق در احوال و آثار دو تن از بزرگترین نمایندگان عرفان ایران، یعنی مولوی و عطار، صرف کند.به گفته خودش، کنجکاوی در این‏باره را از روزگار کودکی آغاز کرده بود که مثنوی در خانواده او خوانده می‏شد و وی می‏خواست بداند که«ملا کیست و مثنوی چیست».اما علت اصلی توجه فروزانفر به زندگانی و احوال مولانا مسئله‏ای بود که به تاریخ ادبیات مربوط می‏شد:

سبب اصلی و باعث حقیقی در توجه این ضعیف به تحقیق تاریخ زندگانی و مطالعه احوال مولانا جلال الدین آن بود که در تابستان سال 1308 یکی از خداوندان معرفت فرمود که من درباره ملاقات مولانا با شیخ سعدی، به کتب تذکره و منابع تاریخی راجع به زندگانی این دو بزرگ بنگرم و چگونگی آنرا پژوهش کنم(1315). 13

آرای انتقادی فروزانفر(2)

لیکن بزودی دریافت که اغلب نکات زندگی مولوی مبهم مانده است؛و چون کار«تدریس تاریخ ادبیات فارسی در دانش‏سرای عالی»به او واگذار شد، مجال بیشتری یافت تا به تحقیق درباره زندگی و احوال مولوی بپردازد.و بدین ترتیب او نخستین تحقیق مفصل و عالمانه را در این‏باره فراهم آورد و در سال 1315 منتشر کرد. 14 این کتاب در کنار سخن و سخنوران که تقریبا همزمان با آن نوشته و در فاصله سالهای 1308-1312 منتشر شد، 15 از جمله بهترین پژوهشهای انتقادی و ادبی است که تا پیش از شهریور بیست در ایران پدید آمده است.

تحقیقات گسترده فروزانفر در تاریخ ادبیات ایران که پایه و مایه آنها اغلب آثار منظوم ادبیات فارسی بود، چندان فرصت و شاید علاقه‏ای برای او باقی نمی‏گذاشت که به بحث درباره نثر فارسی هم بپردازد.

این قدر معلوم است که او الگوی سالم نثر فارسی را همان نوشته‏های ساده قرن چهارم و پنجم می‏دانست که هنوز صنایع و تکلفات شاعرانه و ادیبانه در آن راه نیافته بود.وی در ضمن درسهای خود در دار المعلمین (دانش‏سرای عالی)اشاره می‏کند که شعر و نثر هر یک ویژگیهای خود را دارند و آنچه در شعر«مایه حسن» است در نثر پسندیده نیست، و به ویژه از«متأخرین» انتقاد می‏کند که«اسالیب نظم و نثر را به هم آمیخته و کتابها و نامه‏های نامقبول پرداخته‏اند»(1309). 16

مقصود او از«متأخرین»نویسندگان قرنهای یازده و دوازده بود که از شیوه مصنوع و متکلف پیروی می‏کردند:

مقلدان این روش تا یک قرن پیش تقریبا وجود داشتند و کم و بیش از مفردات مهجور و اشعار و امثال عربی که در اثبات مطلوب با براهین عقلی همدوش می‏رفت و تنها یک شعر یا یک مثل ممکن بود هرگونه ادعائی را به مرحله یقین یا نزدیک به یقین رساند اقتباس می‏کردند و مفرطترین آنان در استعمال لغت عربی میرزا مهدی خان منشی نادر است که الحق والانصاف در آوردن لغتهای غریب دست کاهنان سجع‏گوی جاهلیت را هم از پشت بسته است(...)فضل الله قزوینی در تاریخ معجم و عبد الله بن فضل الله معروف بوصاف در تاریخ تجزیة الامصار و تجزیه الاعصار مشهور به تاریخ وصاف به جهت رعایت صنائع لغاتی آورده‏اند که هرگز در استعمال پارسی‏زبانان متداول نبوده و عربان هم در عهدهای اخیر کمتر نوشته و گفته‏اند(...)و در تاریخی که موضوع آن داستان شهریاران ایران است و به مناسبت داستان باید به روش استادان پیشین الفاظ اجنبی چشم پوشید الفاظ عربی که با لهجه لطیف فارسی‏زبانان به هیچ وجه سازگار نیست آورده‏اند(1313). 17

 

ادبیات جدید

فروزانفر درباره ادبیات جدید، یعنی ادبیاتی که پس از انقلاب مشروطه پدید آمده، تقریبا سکوت کرده است.

بدیع زمانه

اما این سکوت او ناشی از مخالفتش با شعر و نثر جدید نیست، بلکه او اصلا در وادی دیگری سیر می‏کرد و پرداختن به ادبیات کهن وی را از توجه به ادبیات جدید باز می‏داشت.با این حال، برخی اشارات او نشان می‏دهد که به مسئله تجدد ادبی اهمیت می‏داد و خوب می‏دانست که ادبیات ایران برای پابرجا ماندن ناگزیر باید راههای جدیدی را بپوید.یکی از این راهها توجه به فولکلور یا ادبیات عامیانه بود که فروزانفر دانشجویان ادبیات را به گردآوری آن سفارش می‏کرد و در این‏باره بیگمان به کوششهای محققان اروپا نیز نظر داشت:

[...]می‏شود از لهجه‏ها و ترانه‏ها و رسوم و آداب محلی رساله‏هائی نوشت.با شیوع رادیو و روزنامه و انتشار کتب این ذخایر طبیعی که در دهات و شهرها است اندک اندک مواجه با شکست می‏شود ما باید اینگونه آثار ذوقی و هنری را بوسیله نشر رسالات و کتب حفظ کنیم مثلا اگر بناست موسیقی ملی ایران تدوین شود راهش جمع‏آوری از بین مردم است(قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود)مسائل علمی را باید روی هم جمع کنند تا بنائی وسیع در عالم ادبیات برافراشته شود[...] اینست که محققین اروپا و دانشمندان آنها برای تحقیق در لهجه‏های محلی کوشش می‏کنند.وقتی از اروپا و آمریکا برای تحقیق در لهجه‏های محلی به ایران می آیند آیا برای جوانان ایرانی بد نیست که خود این کار را انجام ندهند؟[1327]. 18

جالب توجه است که فروزانفر به «نمایشنامه»نویسی هم اهمیت می‏دهد و به دانشکده‏های ادبیات توصیه می‏کند که این فن را به دانشجویان بیاموزند:

اگر دانشکده ادبیات بخواهد به ادبیات فارسی خدمت کند باید آن را زنده و غنی سازد مثلا محصلین را در تهیه نمایشنامه که بی‏نهایت مورد احتیاج مملکت است هدایت کند.امروز نوشتن نمایشنامه بدست کسانی است که نه صلاحیت علمی دارند و نه صلاحیت اخلاقی.و غالب نمایشهائی که می‏دهند به اخلاق عمومی مضر و اگر ندهند بهتر است‏[1327]. 19

البته نمی‏توان حدس زد او چه تصوری از نمایشنامه داشته که«غالب»نمایشنامه‏های آن دوران را برای«اخلاق عمومی»مضر می‏دیده است؛اما همین که می‏پندارد دانشکده‏های ادبیات با آن سبک و سیاق قدمایی، می‏توانند به دانشجویان نمایشنامه‏نویسی بیاموزند، نشان از ساده‏نگری او در این‏باره دارد.اشتباه فروزانفر این است که دانشکده‏های ادبیات را مراکز بالقوه خلاقیت ادبی محسوب می‏کند و گمان می‏کند همه محصولات ادبی باید از این دانشکده‏ها صادر شود.

غافل از این که نه نظام کنونی تعلیم و تربیت در دانشکده‏های ادبیات ما توانایی چنین کاری را دارد و نه اصولا موظف به این کار است.مهمترین وظیفه دانشکده‏های ادبیات تربیت عده‏ای است که توانایی لازم علمی را برای نظارت بر خلاقیتهای ادبی، از هر دست که باشد، داشته باشند و بتوانند این همه را به درستی نقد و ارزیابی کنند؛لیکن متأسفانه دانشکده‏های ادبیات امروز نه خواست فروزانفر را جامه عمل می‏پوشانند و نه به آنچه وظیفه اصلی آنهاست می‏پردازند.

 

خط

در دوره‏ای که بحث درباره تغییر یا اصلاح خط فارسی فزونی می‏یافت و مثلا تقی زاده بر آن بود که خط باید به لاتین بدل شود، فروزانفر هیچ اشکالی در خط فارسی نمی‏دید و ضعف نویسندگان را در املای فارسی ناشی از شیوه غلطی می‏دانست که در مدارس برای آموزش املا به کار گرفته می‏شد:

یکی از مشکلاتی که در دبستانها و دبیرستانها بدان برمی‏خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می‏رود املاء و طرز نوشتن کلمات است که[...]آن را بعضی(ناشی از)بدی خط می‏دانند و به عقیده یک دسته تنها سبب آن بی‏دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست.[...]به گمان بنده یکی از علل عمده اینگونه اشتباهات طرز تدریس املاء و عقیده برخی از ما باشد که پندارند هر گاه از نوادر لغت و مفردات غریب‏[...]عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهائی بخشیده و قوه ادبی محصلین را بیشتر کرده‏اند-این اشتباهست‏[1313].

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:57 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

دل اندوهگنان را دوست دارم

مقدمه‏اى برغم در ادبیات فارسى

قال رسول الله(ص):انّ اللّه تعالب یحّب کلّ قلب حزین

دل اندوهگنان را دوست دارم

حزن و تفکر از مقامات اولیاست:«از مقام‏هاى مصطفى-علیه السلام-یکى فکر بود و یکى حزن؛ مصطفى پیوسته با فکر بودى، و پیوسته حزن تمام داشتى.کان رسول الله(ص):دائم الفکر طویل الحزن.» على(ع)مى‏فرماید:«مومن شادى‏اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست.»

 

-اندوه در مذاق عرفان: «هر دل که اندر آن اندوه نباشد، خراب شود، همچون سرایى که اندرو ساکن نباشد.»

«گویند خداى عزّ و جّل وحى کرد به آدم، که یا آدم، تو فرزندان را رنج و اندوه میراث گذاشتى.»

«حزن از اوصاف اهل سلوک باشد.»

«خداى تعالى، دل اندوهگنان دوست دارد.»

«اندوه عارفان رو به افزونى است:«و هرگز هیچکس حسن بصرى را ندیدى، مگر پنداشتى که به نویى، وى را مصیبتى افتاده است.»اندوه انیس و مقیم دل‏هاى عارفان است:«نفیس‏ترین چیزها که بنده اندر صحیفت خویش یابد از نیکویى‏ها، اندوه بود.»

نمودهاى غم در متون نظم و نثر فارسى:

دل اندوهگنان را دوست دارم

-غم نان و اندوه روزى

:از مسایل اساسى زندگى مردم غم نان و گذران زندگى روزمره بوده است.سنایى دغدغه روزى و نگرانى نان زندگى را در مکاتیب خود اینگونه بیان مى‏کند:«اینک مدت چهار ماه است تا این عارضه عسر سیاه روى گونه من زرد کرده است، اگر خواهد که سر من سبز بماند و سینه حاسدان من کبود گردد، به سپیدى آرد مرا میزبانى کند.»

سعدى در گلستان در همین مورد مى‏گوید:

غم فرزند و نان و جامعه و قوت / بازت آرد زسیر در ملکوت

 

همه روز اتفاق مى‏سازم
که به شب با خداى پردازم
شب چو عقد نماز مى‏بندم

چه خورد بامداد فرزندم

 

-داغ فرزند از مضامین اندوهبار ادب غنایى:«از میان نوایب روزگار هیچ مصیبتى همپایه داغ مرگ فرزند نیست.شعرا نیز همچون دیگر مردم از گزند این ماتم ایمن نیستند.افسوس و حسرت خاقانى که پس از بازگشت از دومین سفر خود به مکه خرمن هستى‏اش به آتش هجران پسر مى‏سوزد، بسیار عمیق است.او هیچیک از آلام زندگى خود را به بزرگى مصیبت جدایى فرزندش رشید نمى‏داند:

گر چه بسیار غم آمد دل خاقانى را/هیچ غم در غم هجران پسر مى‏نرسد

-غم دختر داشتن و اظهار ملال و دلتنگى از آن در باورهاى عامه:غم دختر داشتن را شاعران و ادبا با توجه به باورهاى عامه با نشاط و ابزار شادى از مرگ فرزند:فراموش مى‏کنند و به خود آرامش مى‏دهند.به عنوان نمونه خاقانى از مرگ دختر نوزادش اظهار خرسندى مى‏کند و مى‏گوید:

مرا به زادن دختر غمى رسید که آن
نه بر دل من و نى بر ضمیر کس بگذشت
چو دختر انده من دید سخت صوفى‏وار
سه روز عده عالم بداشت پس بگذشت

 

16 (دیوان-ص 835)

دل اندوهگنان را دوست دارم

-غم همنوع:در نظر سعدى و مکتب عرفان اجتماعى او، کسى که غم همنوع نخورد، خودپسندى است که در خور نام انسانى نیست:

تو کز محنت دیگران بى‏غمى / نشاید که نامت نهند آدمى

-غم غربت و تنهایى:«عرفان، تجلى التهاب فطرت انسانى است که خود را اینجا غریب مى‏یابد و با

بیگانگان، که همه موجودات و کائنات‏اند، همخانه.بازى است که در قفسى اسیر مانده و بى‏تابانه، خود را به در و دیوار مى‏کوبد و براى پرواز بى‏قرارى مى‏کند و در هواى مالوف خویش، مى‏کوشد تا وجود خویش را نیز که مایه اسارت اوست و خود حجاب خود شده است، از میان برگیرد.» 18

-اندوه جدایى و درد هجران:«روح پاک چندین هزار سال در جوار قرب رب العالمین به صد هزار نازپرورش یافته بود، متوحش گشت، قدر انس حضرت عزت بدانست.نعمت وصال را که همیشه مستغرق آن بود و ذوق آن نمى‏یافت و حق آن نمى‏شناخت، بشناخت.آتش فراق در جانش مشتعل شد.دود هجران به سرش برآمد، گفت:

دى ما و مى و عیش خوش و روى نگار / امروز غم و غریبى و فرقت یار

در حال از آن وحشت آشیان برگشت و خواست تا هم بدان راه بازگردد.

عزمم درست گشت کزینجا کنم رحیل/خود آمدن چه بود که پایم شکسته باد»

 

-شوق دیدار و حزن:شوق دیدار یار با حزن و اندوه همراه است:«از نظر این دسته از صوفیان، شوق تا زمانى است که مشتاق از محبوب خود غایب است و آرزو مى‏کند که به وصال محبوب برسد.وى در سفر قلبى خود، هر چه پیش‏تر مى‏رود شوقش زیادتر مى‏شود و شدت مى‏یابد و با شدت یافتن شوق، حزن هم به وى دست مى‏دهد.»

از عشق تو اى صنم غمم بر غم باد / سوداى توام مقیم دم بر دم باد

 

-غم به معنى عشق و در مفهوم عرفانى آن، همان غم کهنى است که مایه تعالى روح و کمال انسانى است و در حقیقت زبان سخن گفتن عاشق با معشوق است:

با یار نو از غم کهن باید گفت
با او به زبان او سخن باید گفت
عشق آن خوشتر که با ملامت باشد
آن زهد بود که با سلامت باشد

 

-غم عشق آسمانى است و هدیه آن جهانى: «مرغانى که امروز گرد دام محنت مى‏گردند و دانه محبت مى‏چینند، گردن این دام و حوصله این دانه از عالمى دیگر آورده‏اند:

اصل و گهر عشق زکانى دگر است
منزلگه عاشقان جهانى دگر است
و آن مرغ که دانه غم عشق خورد
بیرون زدوکون زآشنایى دگر است

انجام سخن این که، اندوه عشق تمام هستى را فرا گرفته است و نداى اشتیاق محبوب از تمام در و دیوار وجود به گوش مى‏رسد:«دریغا مگر آن بزرگ از اینجا گفت که اگر سینه‏ى کمترین مورچه بشکافى، چندان حزن عشق خدا از سینه او بدر آید که جهانى را پر گرداند.»

تعبیرات و واژه‏هایى دیگر هم به مفهوم«غم»آمده است:درد، داغ، گره، فروبستگى، که معادل واژه«عقده» در روان‏شناسى است ، این تعبیرات در متون و اشعار عرفانى بسامد فراوانى دارد:

داغ در شعر حافظ:

چون لاله، مى‏ببین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده‏ایم
اى گل تو دوش داغ صبوحى کشیده‏اى

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‏ایم

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:57 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نه افراط و نه تفریط

 درس سحر

نه افراط و نه تفریط

در باب حافظ همواره گروهی رو به افراط رفته  و گروهی نیز تن به تفریط داده‌اند ولی ما با دو معیار؛ یکی کتاب خدا و دیگری عقل، رو به سوی این بزرگوار داریم و می‌کوشیم که توصیه کتاب خدا و عقل را از یاد نبرده و در این امر راه اعتدال را پیش گیریم.

 

ما حساب حافظ را از حساب معصوم جدا می کنیم و هرگز تن به این افراط در نمی‌دهیم که آنچه این بزرگوار به نظم کشیده عین صواب است و یا راه هرگونه خطا و لغزش در سخن او مسدود می باشد؛ به ویژه آن که پای

نه افراط و نه تفریط

شعر و شاعری نیز در میان است که  البته در این وادی تهدید خطا جدی‌تر خواهد بود، زیرا در سخن شعری گاهی واژه ها به جهت حفظ سجع و قافیه بر شعر و شاعر تحمیل می‌شوند و گاه جهت ایجاد تناسب میان واژه و وزن تناسب میان واژه و معنا تهدید خواهد شد، حال آن که در مقام نثر این جبر و محدودیت جای خود را به اختیار محض می‌سپارد و در نتیجه ضریب خطا کمتر خواهد بود.

پس، در حقیقت حالت شعری نوعی قید و بند است که محدودیت شاعر را فراهم می‌کند و این محدودیت وقتی نمایان تر است که بنای شاعر بر طرح

نه افراط و نه تفریط

عوالم بالا و بیان احوال عارفانه باشد. از این رو شیخ محمود شبستری در پاسخ کسی که پرسش‌هایی داشته و آنها را با زبان شعر به نظم کشیده و از وی نیز خواسته بود که پاسخ ها با زبان شعر باشد، می گوید:

مرا از شاعری خود عار ناید
چو ما از لفظ خود در تنگناییم
که در صد قرن چون عطار ناید
چرا قیدی دگر بر خود فزاییم

 

بنابراین قطع نظر از این که انسان در هر شأن و شرایطی که باشد معصوم نخواهد بود، و از این رو لغزش و خطا در باب او محتمل و بلکه مسلم است،

نه افراط و نه تفریط

نفس شعری بودن سخن نیز مزید بر علت خواهد شد که گاه تحمیلاً موجبات کاهش استحکام سخن را فراهم می‌سازد. و همین دو امر چراغی روشن و درخشان فرا راه ماست که جاده افراط را نپوییم.

 

و البته تفریط هم نخواهیم کرد، و هرگز نمی‌گوییم چون در دیوان حافظ ابیاتی به ظاهر ناموافق با آیات کتاب خداست پس گمراه کننده است و باید آن را از خود دور داشت؛ زیرا نفس این که یک کتاب اگر برای کسی و یا کسانی زمینه گمراهی و انحراف را فراهم سازد باید آن را مردود و مطرود و باطل انگاشت خود سخنی ناصواب و ناصحیح است، و اگر بنا باشد چنین سخنی پیروی شود کار به جایی منتهی می شود که قرآن کریم را نیز باید از نظر دور داشت چرا که آن کتاب مبارک در باب خود می‌گوید: «به وسیله این کتاب کسانی هدایت و کسانی نیز گمراه می‌شوند ».

 

از این گذشته سیره انبیاء و اولیای حق ما را بر آن می‌دارد که حتی از کافران بیاموزیم هم چنان که آن بزرگواران خود به امر خداوند حتی سخنان نصیحت‌گونه ابلیس را می‌شنیدند.

بنابراین باید از همه کس و همه چیز آموخت، از این رو وجود مبارک امام علی (ع) فرمود:

انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال

به آن چه گفته می شود نظر کن، و نه به آن کس که می‌گوید.

 

البته در اینجا نکته‌ای که نباید از نظر دور داشت آن است که پاره‌ای انسان‌ها از درک و دانش بالایی برخوردارند و بدین وسیله سخنان ناصواب را از ناصواب به خوبی تمیز داده و می‌شناسند. طبیعتاً به چنین کسانی همان باید گفت که علی (ع) فرمود، اما کسانی که به این درجه و مرتبت نرسیده‌اند این سخن امام صادق (ع) را باید آویزه گوش خود سازند که:

فلینظر الانسان الی علمه الذی عمن یأخذ

آدمی باید ببیند که از چه کسی و از کجا دانش خود را برمی‌گیرد.

 

به هر حال در باب حافظ نه افراط روا می‌دانیم و نه تفریط. بلکه اعتدال را پیش گرفته و همین را نیز بر همگان پیشنهاد می‌کنیم و برآنیم که دیوان حافظ ترجمه‌ای از کتاب خداست و مثل تمام ترجمه‌ها از خطا مأمون نمانده است ولی بر خلاف تمامی ترجمه‌ها بسی رسا و گویا و همراه با فرم، ساختار و قالبی هنرمندانه است.

 

ما برآنیم که حافظ حقایق والای عارفانه و معنوی را در قالب و کیفیتی بدیع و جذاب بسته‌بندی نموده و به بازار معرفت عرضه داشته است، هم چنان که امروزه دیگران مسائل سست و بی‌اساس خود را با چنین کیفیت‌هایی می آرایند و بدین وسیله سخنان ناصواب و ناصحیح خود را روانه دل‌ها می سازند.

 

کسی می‌گفت در بخش صادرات مواد غذایی کیفیت مواد غذایی شما بالاست ولی از آنجا که از فرم و بسته‌بندی جذاب و مناسبی برخوردار نیست در بازار جهانی خریداری ندارد و اگر کسانی هم خریداری می‌کنند تنها از آن روست که آنها را در بسته‌بندی های زیبا جای داده و با قیمتی گزاف به فروش رسانند، همان طور که در کارهای غیرکیفی خود چنین می کنند. این مسأله دقیقاً در امور معنوی نیز صادق است؛ و راز توفیق و ماندگاری حافظ نیز رعایت همین دقیقه و حقیقت است.

ادامه دارد ...

استاد محی الدین حائری شیرازی

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:57 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ناز بر فلک(2)

بخش اول ، بخش دوم :

ناز بر فلک(2)

وی بینش جبری را در برابر زهدفروشان و ریاكاران به كار برده است و رندانه می‌گوید: ای واعظ و زاهد به خود مناز و بر من متاز كه زهد تو و بدنامی ما از مشیت اوست و هرچه که رندان و دردکشان می‌کنند به دست کارفرمای قدر است:

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

و

عیب‌ام مکن به رندی و بدنامی ای حکیم / کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمت‌ام

و

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که نیست معصیت و زهد بی‌مشیت او

و

بر ریاکاران و واعظان با قلم طنز می‌تازد و با سلاح خودشان به میدان آن ها می‌ رود:

من اگر خارم و گر کل چمن‌آرایی هست / که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

 

در بیت زیر می‌گوید اگر تقدیر، فرمان از تدبیر من ببرد، آنگاه دیگر، می، نخواهم نوشید، اما چه کند که قسمت ازلی بی‌حضور او کرده‌اند و پس نباید بهانه گرفت و باید می نوشید و گناه کرد:

 

بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم

اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند

گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

 

ناز بر فلک(2)

حافظ نیز مانند هر انسان و هنرمند والایی در برابر قدر قدرتی آن روزگار سیاه، خشک‌اندیشی و تنگ‌چشمی، ترس و تازیانه، برای یافتن آرامش و پناهی، یا نشاندن لبخند بر لبان اندوه‌گینی، در دوره‌هایی از زند‌گانی و بنا بر بینش رایج در فرهنگ ما، سخن از رضا دادن به داده سر می‌کند:

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای / که بر من و تو در اختیار نگشادست

 

اما اگر حکم ازل این است، حافظ سرانجام فرمان به تغییر می‌دهد و از اطاعت تقدیر و سرنوشت سر باز می‌زند:

 

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست

قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر

کاین کارخانه‌یی‌ست که تغییر می‌کنند

 

او خرافاتی چون سعد و نحس ستاره‌گان را نیز در ردیف قصه‌های عوام می‌ داند:

بگیر طره مه چهره‌یی و قصه مخوان /كه: سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است

 

حافظ فرزند زمان خویشتن است و بر زمین می‌زید. اگر ریاکاران و دروغ‌زنان با فریب‌کاری بر مردم سخت می‌گیرند و راه بر شادی‌ها می‌بندند، بی‌باکانه بر می‌خروشد که:

در می‌خانه ببستند خدایا مپسند / که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند

 

ناز بر فلک(2)

و چون ستم و سیاهی در کوی و بازار، تازیانه بر پیکر عشق می‌کوبد، شاعر، تو را به نور و سور و شور می‌خواند و در برابر قدرت بی‌رحم و برهنه نیز خاموش نمی‌ماند:

دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند / پنهان خورید باده که تعزیر می کنند

 

و مردم را امید می‌‌دهد و گرما می‌بخشد وبه فردا می‌خواند:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌ آید / که ز انفاس خوش‌اش بوی کسی می‌آید

 

و چون بار دیگر گشایشی در کار مردم و رونقی در بازار عشق پدیدار می‌گردد، سرخوشانه و شادمانه غلغله در این گنبد مینا می‌افکند که:

ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

 

و در آخر اما، چنین است راه رندانه و گل‌بانگ عاشقانه‌ی حافظ :

 

سرّ خدا كه در تتق غیب منزوی‌ست

مستانه‌اش نقاب ز رخسار بركشیم

كو جلوه‌یی ز ابروی او تا چو ماه نو

گوی سپر در خم چوگان زر كشیم

فردا اگر نه روضه‌ی رضوان به ما دهند

غلمان ز روضه، حور ز جنت به دركشیم

بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان

غارت كنیم باده و شاهد به بركشیم

عشرت كنیم ورنه به حسرت كشندمان

روزی كه رخت جان به سرای دگر كشیم

 

سخن را به پایان می‌برم با غزلی که بلور جان رندانه‌ی حافظ است. تراشه‌های الماس اندیشه و هنر اوست:

 

ما درس سحر در ره می‌خانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را

مهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد بر این شیوه ی رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر

جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم ...

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:58 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ناز بر فلک

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید / تبارک الله از این فتنه‌ها که در سرماست

ناز بر فلک

فلک، تقدیر، حکم ازلی، قضا و قدر در شعر حافظ بسامد بالایی دارد. همین امر بسیاری را بر آن داشته است تا به این نتیجه برسند که حافظ برای انسان قدرتی و اختیاری را باور نداشته و سر تسلیم در برابر تقدیر فرود آورده و تدبیر به شمشیر و تقدیر سپرده است. فلک و روزگار و چرخ و سرنوشت در فرهنگ ما جایی مهم دارد: پناهی برای گریز از مسؤولیت.

زبان و ادبیات ما پر است از واژ‌گان و ترکیب‌ها و شعرها و داستان‌ها در زمینه‌ی وانهادن کار و انداختن بار بر دوش روزگار.

در آن زمانه‌ی جهل و جادو ، نفرین و نفرت، دشنام و دشمنی، قدری بازی و جبری‌گری، اما ...

گستره‌ی اندیشه‌های حافظ چنین نبوده است.

حافظ بر فرهنگ پس‌مانده و سنگ‌شده و دل‌مرده‌ی زمان خویش شوریده است. فرمان او بر دانایی و دل‌آوری‌ست. او بر فلک و ستاره می‌تازد و انسان را فرمان‌روای سرنوشت خویش می‌داند:

گدای می‌کده‌ام لیک وقت مستی بین / که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم

 

حافظ در رسیدن به آرزو و مراد خویش، چرخ و فلک را بر هم می‌زند و بر هیچ حکم ازلی سر فرود نمی‌آورد:

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آن‌ام که زبونی کشم از چرخ فلک

 

وی بر آن است تا دنیای دل‌مرده و کهنه و وامانده را در هم ریزد و طرحی نو بریزد و ما را و جهان را فرا می‌خواند تا با شادی و شور و شیدایی ...

... گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

رند گستاخ، بهشت عدن و حوض کوثر را در می‌خانه‌های شیراز می‌جوید و بر خاک مصلا و کنار آب رکن‌آباد بهشتی بر زمین می‌سازد. بر انسان بانگ می‌زند که تویی آفریننده‌ی بهشت بر خاک!

اگر شب تاریک و بیم موج و گردابی هائل است، ساحل‌نشین بی‌پروا مباش! اگر زمانه و حاکمان روزگار، رهزنان اندیشه و هنرند، برخیز و برخروش و بانگ بر زن و با سیاهی در آویز تا سپیدی رخ نماید:

ارغنون ساز فلک ره‌زن اهل هنر است / چون از این غصه نتابیم و چرا نخروشیم

 

ناز بر فلک

اگر چرخ این روزگار بی سر و پا، بر مدار خودکامه‌گان می‌گردد، مباد که سر بر آستان نومیدی و دل‌مردگی و شکست و تسلیم فرود آرید، بلکه:

تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست / در سر هوس ساقی در دست شراب اولی

 

حافظ می‌گوید که نباید کوتاهی ما، نادانی حاکم، دردها و رنج‌های زمانه را بر دوش فلک و روزگار و سرنوشت انداخت:

راز درون پرده چه داند فلک، خموش

و

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید / یا جان رسد به جانان یا جان ز تن بر آید

و

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

وندر این کار دل خویش به دریا فکنم

جرعه ی جام بر این تخت روان افشان‌ام

غل‌غل چنگ در این گنبد مینا فکنم

 

شاعر زبان پر زبانه‌ی زمانه‌ی خود است. در بیت‌های زیر حافظ روزگار و زمانه را دشمن عاشقان و دانش‌ورزان و هنرمندان می‌داند و بر روزگار و فلک می‌تازد که چنین خوارپرور است و این به جبری بودن او ربطی ندارد. شعر او اعتراضی رندانه در برابر کژپروری‌های روزگار است و فلک در این‌جا همان حکومت تبه‌کار زمان اوست. حافظ که دل‌آورانه بر محتسب و مفتی و زاهد و فقیه می‌تازد، مگر نمی‌داند که هم‌اینان دشمان آزادی و آزاد‌گی‌اند. می‌داند و نیک می‌داند و می‌سراید که:

فلك به مردم نادان دهد زمام مراد / تو اهل فضلی و دانش همین گناه‌ات بس

و

ارغنون‌ساز فلك ره‌زن اهل هنر است / چون از این غصه نتابیم و چرا نخروشیم

و

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند / تكیه آن به كه بر این بحر معلق نكنیم

و

هنر نمی‌خرد ایام و غیر از این‌ام نیست / كجا روم به تجارت چنین كساد متاع

و

سبب مپرس که چرخ از چه سفله‌پرور شد

که کام‌بخشی او را بهانه بی‌سببی‌ست

به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط

مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی‌ست

و

ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دل‌ات / به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز

و

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آن‌ام که زبونی کشم از چرخ فلک

ناز بر فلک

قضا و قدر، حکم ازلی و سرنوشت در شعر حافظ با رندی و طنز در آمیخته است. هر کجا که نیازی به پاسخی طنزگونه در پرسش می‌پرستی و رندی و عشق‌بازی باشد، حافظ حواله به تقدیر و حکم ازلی می‌کند و این طوق از گردن می‌اندازد. حافظ برای گریز از مسؤولیت و فرار از برابر سختی‌ها نیست که سخن از قضای آسمان می‌کند، بلکه در پس پرده ی سخن جادویی خویش، بر این قصه‌ها و خرافات می‌تازد:

مرا مهر سیه‌چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت

مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد

مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

و

من ز مسجد به خورآباد نه خود افتادم / این‌ام از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

و

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آن‌ام که دگر گوش به تزویر کنم

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

و

مرا مهر سیه‌چشمان ز سر بیرون نخواهد شد / قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

و

در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند / گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

و

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دل‌شده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی‌صفت‌ام داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

و

در خورآباد طریقت ما به هم منزل شویم / کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:58 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ادبیات تطبیقی چیست؟

ادبیات تطبیقی چیست؟

ادبیات تطبیقی یا Comparative literature كه گاهی به آن «ادبیات همگانی» نیز گفته می شود، علمی است اساساً فرانسوی و به زبان ساده عبارت است از: «مطالعه و بررسی مقایسه ای آثاری كه برخاسته از زمینه های فرهنگی گوناگونند.»

ادبیات تطبیقی كدام آثار را با كدام آثار تطبیق می كند؟ ادبیات دو كشور یا چند كشور را با هم مقایسه می كند یا ادبیات یك دیار را با همه كشورهای جهان؟ دوره های مختلف ادبیات را در یك كشور مقایسه می كند یا شیوه های مشابه در كشورهای مختلف را؟ شاید بتوان گفت ادبیات تطبیقی به نوعی همه این موارد را دربرمی گیرد. ادبیات تطبیقی تنها مجموعه ای از متون نیست، بلكه چشم اندازی است از بررسی و تحقیق درباره هر چیزی كه بتوان گفت ادبیات است و كشف ارتباط آن با دیگر عناصر تشكیل دهنده یك فرهنگ. ملت ها از ادبیات یكدیگر الهام می گیرند. ادبیات روز به روز در حال جهانی تر شدن است.

ادبیات شرق و ادبیات غرب مدام در حال تاثیر و تاثرند و اما چه چیز باعث این جهانی شدن است؟

به قول برخی صاحب نظران شاید بتوان زمینه های تاریخی آن را در جنگ های صلیبی جست وجو كرد. 9 دوره جنگ های صلیبی كه حدود دو قرن به طول انجامیده، قطعاً در امتزاج ادبیات غرب و شرق مؤثر بوده است. مقوله «مهاجرت» هم خود باعث تعامل بین فرهنگها و پیدایی ادبیاتی جدید می شود. و همچنین نیاز ادبا به یكدیگر و ادبیات غیر از خود؛ به جهانی شدن و تزاید ادبیات كمك می كند.

و اما درباره تولد این علم

شاید اگر راه و روش تحقیق در دو رشته «نقد ادبی» و «تاریخ ادبیات» متحول نمی شد، «ادبیات تطبیقی» هم به دنیا نمی آمد. از ابتدای قرن نوزدهم این علم بسیار هدف بحث و مطالعه قرار گرفت و اندك اندك متكامل شد و در اوایل قرن بیستم، با گشایش رسمی دروس این رشته نوپا و با ارائه رساله های ارزشمند، هویتی مستقل یافت. به نظر می رسد اولین بار عبارت «ادبیات تطبیقی» در سال 1816 به كار رفت ولی نفس موضوع این علم، قطعاً قدیمی تر است. گویا اولین بار «فرانسوا ویلمن» بود كه این عبارت را به هنگام تدریس ادبیات بیگانه در سال 1828 در سوربن به كاربرد و مورخان تاریخ این رشته، آن را مبنای كار قرار دادند. هر چند بودند كسانی كه دیگران را مقدم می دانستند. در اواخر قرن نوزدهم بود كه چندین اثر تطبیقی مهم ارائه شد و این آثار نیز، پژوهش های دیگری را تا اواسط قرن بیستم سبب شد. فرانسه پیش گام این علم است و نخستین كنگره آن را در سال 1878 به مدیریت ویكتورهوگو در پاریس و كنگره بعدی را در سال 1900 در همین شهر برگزار كرد. نخستین كتاب شناسی ادبیات تطبیقی هم به همت «لویی پل بتز» در 1897 تهیه و به وسیله بالدنسپرژه در فرانسه منتشر شد. اكنون ادبیات تطبیقی با تاریخی حدوداً 200 ساله در كنار نقد ادبی و تاریخ ادبیات در دانشگاه های دنیا تدریس می شود و به ابزاری برای شناخت ادبیات ملت های مختلف تبدیل شده است.

در كشور ما شاید بتوان گفت این علم همزمان با تاسیس دانشگاه تهران پا به محافل ادبی گذاشته و البته اغلب به طور منقطع و ناكارآمد ارائه شده.
ادبیات تطبیقی چیست؟

از نخستین صاحب نظران این حوزه در ایران، می توان دكتر فاطمه سیاح - دانش آموخته ادبیات اروپا از مسكو- را نام برد. او كه سالها در دانشكده های مسكو تدریس كرده بود، به ایران آمد و به تدریس زبان و ادبیات روس و فرانسه در دانش سرای عالی مشغول شد. سیاح كه از نخستین اساتید دانشگاه تهران به شمار می رود، در مباحث «انتقادسنجشی و تفسیری» صاحب نظر بود و شاگردانی چون ابوالحسن نجفی ، حسین خطیبی ، احمد سمیعی و سیمین دانشور را تربیت كرد. سیاح پس از 9 سال تدریس در دانشگاه تهران، در سال 1326 به سبب بیماری درگذشت و پس از او در آن سالها این رشته در ابتدای راه تقریباً بی متولی ماند. از دیگر كسانی كه در این رشته فعالیت كرده اند، می توان از «مجتبی مینوی» به عنوان نخستین ادیب و منتقد ایرانی نام برد كه از طریق نقد تطبیقی به بررسی تاثیر ادبیات شرق به ویژه ادبیات فارسی بر ادبیات انگلیسی پرداخت.

اما اینكه تاثیرگذاری ادبیات فارسی بر ادبیات غرب از چه زمانی و چگونه بوده است، باید به قرن هفدهم برگردیم. در قرن هفدهم، عده ای از سیاحان فرانسوی از جمله تاورنیه ، تونو و شاردن به ایران مسافرت می كنند و مشاهدات خود را در سفرنامه هایی می نویسند كه هر چند جذابیت و گیرایی چندانی ندارد، اما بستری فراهم می آورد برای آشنایی فرانسوی ها با ادبیات ایران. همچنین ترجمه گلستان سعدی و «انوار سهیلی» واعظ كاشفی ، دو رویداد پردامنه ادبی در قرن هفدهم محسوب می شود كه بازتاب های ادبی بسیاری در فرانسه و به تبع آن در اروپا دارد كه زمینه ساز «رنسانس شرقی» و آشنایی غرب با ادبیات ایران می شود. (ویكتور هوگو بعد از مطالعه ترجمه مطالبی از مولانا ، عطار و فردوسی ، در «شرقیات» خود می گوید: «ایرانی ها، ایتالیایی های آسیا هستند!)

به این شكل كم كم مبحث تازه ای پررنگ می شود: ادبیات ترجمه. بررسی تطبیقی ترجمه های یك اثر و همچنین مجموعه ترجمه هایی كه از ادبیات بیگانه در كشوری انجام می شود، ذیل این مبحث قرار می گیرد. از آنجایی كه كم اند كسانی كه ادبیات بیگانه را به زبان اصلی بخوانند و معمولا شناخت ادبیات بیگانه از طریق ترجمه هاست تا زبان اصلی، ترجمه هم راهی ساده برای تحقیق در ادبیات تطبیقی محسوب شد. در ایران ترجمه آثار انگلیسی به فارسی از اواخر قرن 19 و ترجمه آثار آمریكایی از اوایل قرن 20 و بعد از جنگ جهانی شروع شد و آثار تازه ای در داستان نویسی ایران پدید آورد. با گسترش مضمون ها در این نوع ادبی، نقد ادبی نیز در ایران شكل گرفت. برخی از داستان نویسان از طریق ترجمه با «رمان» آشنا شدند و ساخت و فرم آن را به كار گرفتند.

از سوی دیگر نویسندگان انگلیسی از قرن شانزدهم میلادی و نویسندگان آمریكایی هم از قرن هجدهم به وسیله ترجمه با فرهنگ، تمدن و ادبیات ایران آشنا شده بودند.

چه كسی می تواند تأثیر ترجمه كتابهای مشرق زمین را بر ادبیات غرب كتمان كند؟ تأثیر ترجمه كتابهای آسمانی به «ویژه قرآن كریم» در ادبیات جهان ، قابل انكار نیست. همچنین تاثیر جهانی ترجمه كتابهای كهنی چون اوستا. شاهد مثال برای تاثیر ادب شرق بر غرب، فراوان است.
ادبیات تطبیقی چیست؟

ترجمه «هزار و یك شب» در اوایل قرن 18 توسط «آنتوان گالان» فرانسوی و تأثیر بسیار آن بر نویسندگان اروپایی. ترجمه رساله الغفران «ابوالعلاء معری» و الهام بخشی این اثر برای دانته در كمدی الهی و اینكه هر دو اثر به كتاب «ارداویرافنامه» نظری داشته اند. (ارداویرافنامه سفر روحانی یكی از موبدان زرتشتی به نام ارداویراف است به دوزخ و اعراف و بهشت)

یا مثلا قصه سمبولیك «حی بن یقظان» (زنده بیدار) نوشته ابن سینا كه «ابن طفیل اندلسی» با الهام از آن كتابی به همین نام نوشته و «ادوارد پاك» آن را به لاتین و «جرج كیت» به انگلیسی ترجمه كرده است. (برخی از اهالی ادبیات، به شباهت شخصیت حی بن یقظان و رابینسون كروزوئه اثر دانیل دوفو معتقدند.)

دراین بین ترجمه كلیله و دمنه هم بسیار مهم است.

می دانیم كه «انوار سهیلی» ترجمه ای است آزاد به نثر از كلیله و دمنه به قلم واعظ كاشفی. انوار سهیلی به دست «ژان دولافونتن» می رسد و او این حكایت های به زبان حیوانات را وارد فایل ها و قصه های پندآموز خود می كند.

ترجمه رباعیات خیام توسط فیتز جرالد انگلیسی و ادگار آلن پو آمریكایی و نیز الهام «پو» از قرآن كریم در سرودن شعر ، تاثیرپذیری گوته از دیوان حافظ در سرودن دیوان شرقی خود، اقتباس موریس مترلینگ بلژیكی در نمایشنامه پلئاس و ملیزاند از شاهنامه فردوسی، رمان ده جلدی خانم مادلن دواسكودری با نام «كوروش كبیر» و نقد نظام حكومتی زمان خود زیر پوشش نقل این داستان ایرانی و بسیاری موارد از این دست همه از تاثیر و تاثر این دو ادبیات حكایت می كند.

در همه جای دنیا انسانها شعر گفته اند قصه گفته اند و در همه زمان ها از گذشته های دور تا امروز با ادبیات زندگی كرده اند. ادبیات دارای موجودیتی زنده و پویاست و درمسیر روییش خود ناگزیر از اقتباس، تركیب، تأثیر و بازآفرینی است. بسیار شنیده و خوانده ایم كه دیگر حرفی باقی نیست. همه چیز گفته و نوشته و خوانده و شنیده شده.

مگر اینكه همان حرفها را از پنجره ای دیگر با صدایی تازه، با نگاهی نو بشنویم.

ادبیات تطبیقی ابزاری است برای وانگری ادبیات جهان. دریچه ای است برای دیدن افكار و شنیدن حرفهای آدمها از هر رنگ و نژاد و زبان و ملیتی.

فردیناند برونتیه (1849- 1956) استاد زبان و ادبیات فرانسه می گوید: «

ما هرگز خودمان را نخواهیم شناخت، اگر فقط خودمان را بشناسیم

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:58 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زبان شناسی جنسیت!(3) 

کنکاشی در پژوهش های زبان شناسی جنسیت

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم(پایانی) :

4) زبانشناسی جنسیت و زبان فارسی

زبان شناسی جنسیت!(3)

مرور مطالعات مربوط به زبان فارسی و جنسیت نشان می دهد که در این حوزه مطالعاتی در دو گونه نوشتاری و گفتاری زبان فارسی پژوهش هایی انجام شده است. هدف این مطالعات در مجموع بررسی تاثیر متغیر جنسیت بر کاربردهای زبانی است. در میان عناوین پایان نامه های این حوزه در گونه نوشتاری موضوعات ادبیات داستانی معاصر (از جمله واژگان و انتخاب واژگان در ترجمه متون نثر ادبی از انگلیسی به فارسی...) (اصلانی، 1383؛ برزگر آق قلعه، 1378؛ عاصفی کیا، 1384)، واژگان نوشتاری دانش آموزان (توکلی،1380)، استراتژی های ارتباطی(مانند مبالغه، همدلی، رقابت) در نوشتار(جابر،1381؛ رویگریان، 1378) مطرح شده است. در گونه گفتاری نیز تأثیر متغیر جنسیت بر استراتژی های مکالمه ای گونه عامیانه (مانند قطع کلام در گفتگوهای زوج ها، شروع و پایان مکالمه، تعارف، ادب، هنجارهای واژگانی) (پورجهان، 1378؛ دیرین، 1380؛ جان نژاد،1380؛ افتخاری، 1378؛ شازاد،1381؛ نقش تبریزی،1381؛ (Yamini, 1996)؛ عاملی موسوی، 1368؛ شکیبا، 1383؛ شاه ناصری،1381؛ شیخی، 1386؛ یعقوبی، 1387)، مورد بررسی قرار گرفته است. توصیف کلی گونه محاوره ای فارسی(با توجه به تفاوت های کاربردی دو جنس در تلفظ، و از جمله تکیه، ضمایر شخصی و صورت های خطاب) (عسگری، 1375؛ نصرتی، 1378؛ کشاورز، 1371)، نیز از جمله موضوعاتی است که به آن پرداخته شده است. تاثیر سایر متغیرهای اجتماعی مانند قدرت و پست سازمانی(مهدی پور، 1378؛ عدمی،1383)، طبقه اجتماعی(مدنی، 1378)، بر جنسیت در زبان نیز مورد توجه قرار گرفته است. تاثیر جنسیت در نگرش های زبانی(نسبت به کاربرد یک گونه خاص مثلاً گونه معیار) (صفایی اصل، 1383؛ انصاری، 1386) و نیز بر استفاده از برخی پدیده های زبانی ناشی از برخوردهای زبانی(مانند رمزگردانی، قرض گیری و یادگیری زبان) (رضاپور، 1386؛ رحمتیان و اطرشی، 1386) دسته دیگری از موضوعات مورد توجه در این حوزه است.

از جمله عناوینی که به بررسی جنسیت در ساختار زبان فارسی پرداخته اند می توان به بررسی جنسیت در واژگان (فارسیان، 1378)، نگاه مقابله ای به زبان فارسی و انگلیسی (Chakani, 2001) و جنسیت و شمول معنایی (شجاع رضوی، 1386) اشاره کرد که در واقع بررسی نظام ساختاری زبان از نظر انعکاس موضوع جنسیت است.

برخی از موضوعات کلی بوده و مثلاً به بررسی تاثیر جنسیت بر تعامل زبان و فکر (Chane, 2001) و یا بر زبان و جامعه (نوشین فر، 1374) می پردازند.

با این که ظاهراً در سه حوزه «عناصرزبانی جنسیتی در نظام ساختاری زبان فارسی»، «کاربردهای زبانی مختلف جنسیت ها در جوامع فارسی زبان» و «مشخصه های گفتمانی تعاملات مختلف دو جنس با هم در زبان فارسی و جوامع فارسی زبان» پژوهش های پراکنده ای انجام شده، اما توصیف جامعی از هیچ یک از این حوزه ها به دست داده نشده است.

 از طرف دیگر در حوزه «برنامه ریزی جنسیتی زبان فارسی» هیچ پژوهش مستقلی صورت نگرفته و اساساً آنچه در این مورد گفته شده همه مبتنی بر حدس و گمان است.

 

5) جمع بندی

مهم ترین نقیصه های موجود در پژوهش های زبانشناسی جنسیت به طور کلی و در زبان فارسی و فارسی زبانان عبارتند از:

زبان شناسی جنسیت!(3)

الف) مفهوم جنسیت به طور دقیق تعریف نشده است و شاید به همین دلیل پژوهش های موجود معمولاً از منظری بسیار محدود به موضوع نگریسته و مثلاً فقط به ارتباط واحدهای واجی(یا به طور کلی متغیرهای زبانی) و جنس شرکت کنندگان در گفتمان محدود می شوند. در واقع نظریه های جنسیتی مطرح هیچ جایگاهی در این پژوهش ها ندارند.

ب) جنس زیست شناختی که همواره ملاک تعریف جنسیت در مطالعات زبانشناسی جنسیت قرار می گیرد، یک تقسیم بندی ساده انگارانه است که ابعاد اجتماعی، روانشناختی و فرهنگی این مفهوم را در بر نداشته و در نتیجه موجب مورد غفلت واقع شدن بسیاری از موضوعات مرتبط در این زمینه می شود.

ج) مفهوم جنسیت یک مفهوم ایستا نیست که در طول زمان و از جامعه ای به جامعه دیگر (به بیان دقیق تر از یک شبکه اجتماعی به شبکه اجتماعی دیگر) ثابت و یکسان بــاقی بماند. این مفهوم را باید در طیفی که یک سر آن جنسیت زیست شناختی و سر دیگر آن جنسیت فرهنگی است، مشاهده کرد و بنابراین لازم است که این مفهوم در هر بافت، هر جامعه زبانی و حتی هر گروه اجتماعی دوباره تعریف کرد.

د) در مطالعات زبانشناسی جنسیت، معمولاً «بافت» به چند متغیر اجتماعی مجزا از هم با تعاریف سنتی غیر بافت محور مانند سن، تحصیلات، طبقه اجتماعی، شغل و ... محدود می شود؛ و این درحالی است که «بافت» شبکه ای از روابط این متغیرهاست. یعنی لازم است که پژوهشگر این حوزه برای ترسیم این بافت به تلفیق متغیرها بر اساس الگوی فرهنگی مربوط به هر جامعه بپردازد. در واقع، این بدین مفهوم است که پژوهش های این حوزه باید از نظریه های اجتماعی مرتبط بهره بگیرند، چرا که معمولاً این نوع مطالعات به گزارش آمار و ارقام مطالعه میدانی ختم شده و هیچ گونه توصیف و تحلیل اجتماعی به همراه ندارند. رویکرد بافت مدار در مطالعات زبانشناسی جنـــسیت و به بیان ساده تر تلفیق و ترکیب رفتارهای زبانی و غیر زبانی که محل تلاقی جـــامعه شناسی زبان و تحلیل گفتمان است لازم و ضروری است.

هـ) جنسیت در مفهوم تلفیقی آن (که از مؤلفه های زیست شناختی، روانشناختی، فرهنگی و اجتماعی تشکیل شده است) یکی از مؤلفه های هویت های فردی و اجتماعی است. به همین دلیل، رابطه زبان و جنسیت زیرمجموعه ای از رابطه زبان و هویت است.

 به این ترتیب، در مطــالعات زبانشناسی جنسیت، زبان و رفتار زبانی سرمایه نمادین بیان هویت های جنسی تلقی می شود.

و) مطالعات کمی این حوزه معمولاً مبتنی بر نمونه های آماری محدود هستند و بنابراین قابلیت تعمیم ندارند.

ز) علاوه بر این که بیشتر مطالعات این حوزه فقط در مورد یک زبان یعنی انگلیسی انجام شده اند، مطالعات زبانشناسی جنسیت در سایر زبان ها و از جمله زبان فارسی نیز با الگوبرداری صرف و بدون هرگونه بومی سازی با بافت فرهنگی مرتبط انجام شده است.

ح) تحلیل های اندکی که در این حوزه انجام شده است، به طور ناخودآگاه مبتنی بر این فرض است که رفتار زبانی مردانه نُرم وهنجار است، آن چنان که در برنامه ریزی های جنسیتی زبان، فمینیست ها نیز گرفتار همین عادت فکری هستند.

ط) زبانشناسی جنسیت دارای ابعاد مختلفی است. برخی از این ابعاد عبارتند از: عناصر زبانی جنسیتی در نظام ساختاری زبان که ممکن است در آواها، تکواژها، واژه ها، نظام صرفی، نحوی و گفتمانی زبان ها ظاهر شوند؛ کاربردهای زبانی مختلف جنسیت ها، مشخصه های گفتمانی تعاملات مختلف جنسیت ها با هم و بالاخره برنامه ریزنسیتی زبان به عنوان زیرشاخه ای از تحلیل انتقادی گفتمان و برنامه ریزی زبان. به این ترتیب، مشاهده می شود که این حوزه، حوزه ای میان رشته­ای است که پژوهش در آن مستلزم استفاده از نظریه های زبانشناسی، جامعه شناسی، روان­شناسی، مردم شناسی و تحلیل گفتمان است.

ی) توصیف ساختار زبان فارسی از بعد عناصر زبانی جنسیتی و طبقه­بندی انواع این عناصر لازم و ضروری می نماید. پژوهش هایی که تاکنون در ارتباط با زبانشناسی جنسیت و زبان فارسی انجام شده است، بیشتر در حوزه کاربردهای زبانی مختلف جنسیت ها بوده است، با این حال در بیشتر این آثار تحلیل های جامعه شناختی و بافتی انجام نشده است و محققان کار را به گزارش آمار و ارقام ختم نموده اند. در مورد مشخصه های گفتمانی تعاملات مختلف جنسیت ها با هم نیز اگرچه پژوهش های انگشت شماری انجام شده است، هیچ یک در جهت توصیف جامع این گفتمان­ها نبوده است و بالاخره در حوزه برنامه ریزی جنسیتی زبان فارسی هیچ پژوهش نظام مند و علمی انجام نشده است.


منابع 

- اصلانی، محمدرضا (1383)، «تعامل زبان و جنسیت و کارکرد آن در ادبیات داستانی معاصر فارسی»، به راهنمایی دکتر یحیی مدرسی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه پیام نور، مرکز تهران.

- افتخاری، معصومه (1378)، «قطع گفتار در گفتگوهای خانوادگی زوج­های فارسی زبان تهرانی», به راهنمایی دکتر یحیی مدرسی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

- انصاری، لیلا (1386)، «بررسی تفاوت­های گفتار زنان و مردان در جامعه زبانی کازرون», به راهنمایی دکتر محمدرضا پرهیزگار، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه پیام نور، واحد تهران.

-برزگرآق قلعه، عبدالحسین (1378)، «جنسیت و تفاوت واژگان افراد در فارسی معیار به کار رفته در ادبیات داستانی»، به راهنمایی دکتر علی افخمی، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه تهران.

-پاک‌نهاد جبروتی، مریم (1381)، «فرادستی و فرودستی در زبان»، تهران: انتشارات گام نو.

-پور جهان، پریسا (1378)، «گونه عامیانه زبان فارسی و تفاوت­های کلامی زنان و مردان», به راهنمایی دکتر ویدا شقاقی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی.

-توکلی، مرجان(1380)، «بررسی تأثیر جنسیت بر روی گستره واژگان نوشتاری دانش آموزان مقطع راهنمایی در شهر تهران»، به راهنمایی دکتر ارسلان گلفام، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه تربیت مدرس.

-جابر، مریم (1381), «بررسی مبالغه و رابطه آن با جنسیت در نوشتار فارسی و انگلیسی», به راهنمایی دکتر سید محمد ضیاء حسینی, کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی.

-جان نژاد، محسن(1380)، «زبان و جنسیت: پژوهش زبان­شناختی اجتماعی؛ تفاوت­های زبانی میان گویشوران مرد و زن»، به راهنمایی دکتر علی افخمی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه تهران.

-دیرین، معصومه (1380)، «جنبه­هایی از تفاوت رفتار کلامی مردان و زنان فارسی زبان تهران»، به راهنمایی دکتر یحیی مدرسی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

-رحمتیان، روح‌الله؛ اطرشی، محمدحسین (1386)، «بررسی نقش جنسیت در فرآیند یادگیری زبان خارجی»، پژوهش‌نامه علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی، ویژه‌نامه زبان‌شناسی، شماره 55.

-رضاپور، ابراهیم (1386)، «بررسی تأثیر عوامل اجتماعی نظیر سن، جنسیت، تحصیلات و شغل بر بسامد رمزگردانی»، مجله زبان‌شناسی، سال بیست و دوم، شماره 43.

-رویگریان، شیوا (1378)، «سخن همدلانه و رقابت جویانه در ادبیات زنان پس از انقلاب»، به راهنمایی دکتر علی افخمی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه تهران.

-شازاد، لیلا (1381)، «نقش جنسیت در شروع و پایان مکالمات حضوری سریال­های ایرانی تلویزیون»، به راهنمایی دکتر حسین وثوقی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه آزاد اسلامی. واحد تهران مرکزی.

-شاه ناصری، شادی (1381)، «بررسی هنجارهای واژگانی در تعاملات کلامی دختران نوجوان»، به راهنمایی دکتر ویدا شقاقی، دانشگاه علامه طباطبایی.

-شجاع رضوی، سعیده (1386)، «جنسیت و شمول معنایی»، فصل‌نامه پازند، سال سوم، شماره 10.

-شکیبا، نوشین (1383)، «تأثیر بافت اجتماعی کاربرد دشواژه­ها توسط زنان و مردان تهرانی»، به راهنمایی دکتر ویدا شقاقی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی.

-شیخی، حامد (1386)، «تفاوت­های گونه عامیانه میان جنس مذکر و مونث در فارسی تهرانی»، به راهنمایی دکتر نگار داوری اردکانی، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه پیام نور، واحد تهران.

-صفایی اصل، اسماعیل (1383)، «بررسی نگرش دانش­آموزان دوزبانه شهر مرند نسبت به کاربرد زبان فارسی با تکیه بر جنسیت و طبقه اجتماعی»، به راهنمایی دکتر سید محمد ضیاء حسینی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه علامه طباطبایی.

-عاصفی کیا، مهرنوش (1384)، «بررسی نقش جنسیت در انتخاب واژگانی در ترجمه متون نثر ادبی از انگلیسی به فارسی»، به راهنمایی دکتر علی افخمی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی.

-عاملی موسوی، بهناز (1368)، «گفتار مؤدبانه و جنسیت در فارسی تهران»، به راهنمایی دکتر علی اشرف صادقی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه تهران.

-عدمی، فریبا (1383)، «بررسی کاربرد سبک­های گفتاری زبان فارسی و امکانات اداری بر اساس متغیرهای جنس و سن در چارچوب زبانشناسی اجتماعی»، به راهنمایی دکتر یدالله پرمون، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه پیام نور، مرکز تهران.

-عسگری، معصومه (1375), «تفاوت­های تلفظی زنان و مردان در فارسی تهرانی»، به راهنمایی دکتر یحیی مدرسی، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه علامه طباطبایی.

-فارسیان، محمدرضا (1378)، «جنسیت در واژگان»، به راهنمایی دکتر علی افخمی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه تهران.

-کشاورز، محمدحسین (1371)، «رابطه متقابل زبان و جامعه بر نقش اجتماعی ضمایر شخصی و صورت‌های خطاب»، مجله زبان‌شناسی, سال نهم، شماره 18.

-مدرسی، یحیی (1368)، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

-مدنی، راشین (1378)، «تفاوت­های جنس در زبان فارسی تهران بر حسب طبقه اجتماعی»، به راهنمایی دکتر نادر جهانگیری، کارشناسی ارشد آموزش زبان فارسی، دانشگاه فردوسی مشهد.

-مهدی پور، مرجان (1378)، «بررسی قدرت در گفتار زنان و مردان فارسی زبان», به راهنمایی دکتر یحیی مدرسی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه علامه طباطبایی.

-نصرتی، لیدا (1378)، «بررسی تفاوت­های تکیه کلامی در گفتار زنان و مردان فارسی زبان تهران»، به راهنمایی دکتر یحیی مدرسی، کارشناسی ارشد زبان شناسی همگانی، دانشگاه علامه طباطبایی.

-نقش تبریزی، نوشین (1381)، «استفاده از تعارفات و ارتباط آن با جنسیت در زبان فارسی»، به راهنمایی دکتر زهره اسلامی راسخ، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران.

-نوشین فر، ویدا (1374)، «زبان، جنسیت و اجتماع»، به راهنمایی دکتر مهدی مشکوه الدینی، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه فردوسی مشهد.

-یعقوبی، هما (1387)، «تاثیر جنسیت بر شیوه بیان تقاضا در زبان فارسی»، به راهنمایی دکتر نگار داوری اردکانی، کارشناسی ارشد زبانشناسی همگانی، دانشگاه پیام نور، واحد تهران.

- chakani, Sarvar (2000), “Language and Gender: A Contrastive View on Farsi and English Discourse”, Supervised by: Dr. B. Behnam, MA. In TEFL, Islamic Azad University of Tabriz.

- Ghane, Mohammad Hassan (2001), “The Interaction of Language and thought between Male and female among Persian and English Speakers”, Supervised by: Dr. L. Yarmohammadi, MA. In TEFL, Islamic Azad University of Shiraz.

- Tannen, D (1995), “The Power of Talk: Who Gets Heard and Why”, Harvard Business Review, September, v 73, n5, p 138-148.

-? Wardhaugh, Ronald (2006), An Introduction to Sociolinguistics (5th ed.), Oxford :Blackwell Publishing.

- Wodak, Ruth& Benke, Gertrud (2007),”Gender as a Variation in Sociolinguistics ” in The Handbook of Sociolingistics, Cambridge, MA: Blackwell.

- Yamini, Hojjatollah (1996), “A Sociolinguistic Study of Sex-Based Difference in Persian Compliment Patterns”, Supervised by: Dr. F. Sadighi, MA. In TEFL, Shiraz University.

- Mills, Margaret, H.(ed.) (1999), Slavic Gender Linguistics, Amsterdam: John Benjamins.


نگار داوری اردکانی / عطیه عیار

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:58 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زبانشناسی جنسیت!

کنکاشی در پژوهش های زبانشناسی جنسیت

چكیده

زبان شناسی جنسیت!

زبانشناسی جنسیت یکی از شاخه های مورد توجه در حوزه جامعه شناسی زبان است که به مطالعه تأثیر متغیر جنسیت بر ایجاد گوناگونی های زبانی می پردازد. از آنجا که بیشتر مفاهیم اجتماعی - فرهنگی و از جمله مفهوم جنسیت، مفاهیمی چند بعدی هستند، برداشت های تک بعدی و مطلق از این مفاهیم منجر به نوعی سطحی نگری به ویژه در حوزه های پژوهشی می شود. هدف این مقاله در درجه اول معرفی لایه های مختلف زبانشناسی جنسیت و به بیان دیگر جنبه های مختلف مسائل زبان و جنسیت است. سپس با تمهید این پایگاه نظری می کوشیم که وضعیت این رشته مطالعاتی نوپا را در پژوهش های ایرانیان روشن نماییم. اما این حوزه مطالعاتی نقیصه های متعددی دارد که از جمله آنها محدودنگری غیرروش‌شناختی، نادیده انگاشتن نظریه‌های جنسیتی مطرح، در نظر گرفتن «بافت» به عنوان چند متغیر اجتماعی مجزا از هم و نه به عنوان شبکه‌ای از رابطه‌ها، در نظر گرفتن رفتار زبانی مردانه به عنوان هنجار می باشد.

 

1) مقدمه

یکی از موضوعات مورد توجه در حوزه میان رشته ای زبانشناسی اجتماعی و یا جامعه شناسی زبان، زبان و جنسیت یا به تعبیر تخصصی تر زبانشناسی جنسیت [1] است. عنوان «زبان و جنسیت» در ظاهر ساده است تا آنجا که ممکن است تصور شود، دیگر نیازی به پژوهش در این حوزه وجود ندارد. حتی علاقه مندان به این حوزه نیز به طور معمول به ذکر چند تفاوت مشهور (و بعضاً نادرست) بین کاربردهای زبانی دو جنس قناعت می کنند و موضوع به همین جا ختم می شود. از دیدگاه زبانشناسی پرداختن به تاثیر متغیـــر جنسیت بر زبان موجه و ضروری است چون زبانشناس را قادر به توصیف دقیق تر زبان می کند. از دیگر سو پژوهش در این موضوع از دیدگاه جامعه شناسی ضرورت می یابد چرا که راهی برای آگاهی از جایگاه جنسیت ها در جوامع و تاثیر متقابــل آنها در شکل گیری ارتباط است. در واقع جامعه شناسان با کسب این نوع آگاهی ها زمینه را برای کار برنامه ریزان اجتماعی فراهم می آورند. هدف این مقاله در درجه اول ترسیم تصویری دقیق از حوزه وسیع زبانشناسی جنسیت و ابعاد مختلف آن است. به بیان دیگر، می خواهیم بدانیم حوزه مطالعاتی زبانشناسی جنسیت به چه مسائلی می پردازد.در درجه دوم به بررسی ضرورت های پژوهشی این حوزه در ارتباط با زبان فارسی خواهیم پرداخت. به نظر می رسد که آرائی غیر علمی درباره رابطه متغیر جنسیت و زبان در میان عوام و نیز متخصصان وجود دارد که معمولاً بدیهی و مسلم تلقی می شود. با پژوهش هایی از این قسم می توان به واقعیت این رابطه در ابعاد مختلف پی برد و در نتیجه اقدام به اصلاح و بازسازی آراء افراد و گروه ها نمود. در واقع اطلاع از واقعیت وضع موجود شیوه تاثیرگذاری متغیر جنسیت بر زبان برنامه ریزان اجتماعی و نیز برنامه ریزان زبان را قادر به اعمال تغییرات و تاثیرات جهت دار و سودمند خواهد نمود. پرسش های این پژوهش عبارتند از:

مطالعه درباره موضوع زبان و جنسیت مستلزم پرداختن به چه مؤلفه هایی است؟ مطالعه درباره زبان و جنسیت به طور خاص در مورد زبان فارسی و یا در مورد جامعه ایرانی اکنون در چه موقعیتی است؟ به بیان دیگر پایگاه مطالعاتی این موضوع در ارتـباط با زبان فارسی و جامعه ایرانی چه وضعیتی دارد و انجام چه نوع پژوهش هایی مورد نیاز است؟

2) مروری بر پیشینه زبانشناسی جنسیت

1-2)مطالعات غیرایرانیان

زبان شناسی جنسیت!

پژوهش های حوزه زبانشناسی جنسیت از اوایل دهه 70 میلادی آغاز گشت. این نوع پژوهش ها در آغاز بیشتر معطوف به بررسی تاثیر متغیر جنسیت در رفتار کلامی افراد در سطح آوایی و نیز شیوه تعامل بود (Wodak & Benke:2007). ساپیر(1929)، لباو(1972)، لیکاف(1973)، برند(1975)، دوبوا و کراچ(1975)، براور و دیگران (1979)، براگین(1981)، ترادگیل(1983)، بارون(1986)، کامرون و دیگران(1989)، آرلیس(1991)، درالیک(1993)، جیمز و کلارک(1993)، تانن(1995)، روماین(1999)، میلز(2003)، گوردن(2003) و وارداف(2006) از جمله افرادی هستند که درباره زبان شناسی جنسیت پژوهش هایی انجام داده اند. از آنجا که در آثار تانن(1995)، وارداف(2006) و وداک و بنکه(2007) می توان به اهم موضوعات مطرح شده در این حوزه دست یافت در زیر به ذکر فهرست وار موضوعات مطرح شده در این دو اثر می پردازیم.

 

تانن به زبانشناسی جنسیت از منظر گفتمانی می پردازد. او معتقد است که برقراری ارتباط فقط به معنای ادای منظور و مقصود نیست، بلکه کیفیت ادای مقصود (فارغ از معنای آن) که معمولاً تحت تاثیر بافت فرهنگی یک جامعه است در شکل دهی به مقصـود نهایی بسیار مهم است(Tannen, 1995:p138). وی یکـی از عـوامل دوام سبک های ویژه گفتاری هر یک از دو جنس را تمایل هر یک به برقراری ارتباط بیشتر با همجنسان خود می داند (Ibid, p139).

 

وارداف با تمایز گذاشتن میـــان «جنس زیست شناختی» و «جنسیت فرهنگی ـ اجتماعی»، مسئله جنسیت در زبان را بیشـــتر پدیده ای فرهنگی و بافت محور تلقی می کند (Wordhaugh,2006: p315-316). با این حال وی قائل به دو نظام جنسیتی طبیعی و دستوری در زبان ها می شود (Ibid, p320). بـــه علاوه او به تفاوت های آوایی و زبرزنجیری، واژگانی، دستوری، معنایی و گفتمانی یا ارتباطی نیز اشاره می کند (Ibid, p318-320). او به سه رویکرد غالب برای توجیه تفاوت های زبانی در دو جنس به شرح زیر اشاره می کند: تفاوت زیست شناختی زن و مرد، تسلط مرد بر زن و تفاوت اجتماعی زن و مرد. در رابطه با تفاوت های اجتماعی زن و مرد به گرایشات دو جنس به موضوعات متفاوت برای گفتگو اشاره می کند و تفصیل یا اختصار در کلام را ناشی از علائق زیربنایی هر یک می داند. سپس به استراتژی های ارتباطی نظیر بحث و مجادله، واکنش نشان دادن (سوال کردن، تشویق به صحبت کردن، تایید)، قطع گفتار، اهداف مختلف آن (همدلی، کنترل و مانند آن) و تفاوت آن در دو جنس می پردازد (Ibid, p326). به هر ترتیب، او اظهار نظرهای قاطعانه و بدون توجه به بافت را در مورد هر نوع مقایسه بین دو جنس مردود می داند. مبحث دیگری که وارداف مطرح می کند، مبحث جنسیت زدگی و امکان برنامه ریزی جنسیتی زبان هاست.

وارداف معتقد است با تغییر صوری زبان ها نمی توان به تحولی اساسی در جهت رفع تبعیض های جنسیتی دست یافت. به نظر او این تبعیض ها وقتی رفع می شوند که مبانی فکری زنان و مردان تغییر کرده باشد (Ibid, p331).

2-2) مطالعات ایرانیان

زبان شناسی جنسیت!

مدرسی

در توجیه تفاوت های زبانی زن و مرد بیشتر قائل به تفاوت های اجتماعی این دو گروه می باشد (مدرسی، 1368: صص170-160). او می گوید چون هر یک از دو جنس در برخی حوزه های فعالیتی فعال تر از جنس دیگر است، اصطلاحات مربوط به آن حوزه مردانه و یا زنانه تلقی می شود. مدرسی به الگوهای زبانی ویژه دو جنس نیز اشاره می کند و معتقد است که در صورتی که زنان و مردان هر جامعه از این الگوها پیروی نکنند، پایگاه اجتماعی ویژه خود را از دست خواهند داد و یا لااقل مورد تمسخر قرار خواهند گرفت. مدرسی به تفاوت میزان تفاوت های جنسیتی زبان های مختلف نیز اشاره می کند (همان، ص162). او به نقل از لیکاف پایگاه اجتماعی زنان را بی ثبات تر و متزلزل تر از مردان دانسته و انعکاس این پایگاه های اجتماعی را در زبان جستجو می کند (همان، صص 169-168). از جمله تفاوت های منظر گفتمانی زنان و مردان به این نکته اشاره می کند که زنان معمولاً از موضعی پرسشگر، مردد و حمایت طلب سخن می گویند درحالی که مردان از مواضعی پرخاشگرانه، رقیبانه و کنترل کننده گفتگو می کنند.

 

پاک نهاد جبروتی در توجیه تفاوت های جنسیتی موجود در زبان ها گرایش بیشتری به فرضیه تسلط مردان بر زبان و نابرابری دو جنس دارد (پاک نهاد جبروتی، 1381: صص36-35). البته او دو شیوه مختلف اجتماعی شدن پسران و دختـــــران در جوامع را در شکل گیری این نابرابری ها مؤثر می داند. به نظر او محـــدود شدن دختران به محیط خانه باعث می شود که آنها در یک محیط غیررقابتی رشد کنند اما پسران که آزادانه می توانند از منزل خارج شده و در محیط خارج از خانه باشند، رفتاری رقابتی و کنترل جویانه پیدا می کنند. او به موقعیت بالاتر مرد نسبت به زن در خانه و خارج از خانه اشاره کرده و به این وسیله موقعیت اجتماعی پایین تر زنان را میراثی فرهنگی تلقی می کند که در هر دو محیط خانه و خارج از خانه به کودکان منتقل می شود. با این حال جبروتی به تضاد پایگاه اجتماعی مردان در خانه و برخی موقعیت های اجتماعی و نیز تضاد جایگاه آرمانی شخصیت مادر(ترویج شده در جامعه) و پایگاه اجتماعی واقعی او اشاره می کند (همان، ص25). جبروتی با استناد به داده های پژوهش خود نتیجه می گیرد که در زبان فارسی نابرابری زبانی به نفع مردان وجود دارد.

ادامه دارد ...


پی نوشت:

[1]- اصطلاح زبانشناسی جنسیت معادل اصطلاح انگلیسی gender linguistics است که در عنوان و متن کتابی با نام Slavic Gender Linguistics به کار برده شده است. در این کتاب تعریف روشنی برای این اصطلاح ارائه داده نشده و به همین دلیل یکی از اهداف مقاله حاضر، تعیین حدود و ثغور این حوزه مطالعاتی است (Mills,1999:p251). اصطلاحات و ترکیبات مشابه دیگری برای نامیدن این حوزه مطالعاتی یا بخش­هایی از آن در منابع انگلیسی زبان به کار برده شده است که برخی از آنها عبارتند از: feminist linguistic, language and gender studies, linguistics of gender.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:59 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

مختصّ بانوان شعر دوست

امکان و ضرورت تاسیس انجمن‌های ادبی زنان
بانوان شعر دوست
بانوان شعر دوست

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول ،بخش دوم :

انجمن شعر زنان شیراز

این انجمن در سال 1374 با همت خانم پروانه نجاتی پایه‌گذاری شد و از همان سال تا امروز، فعالیت خود را بی‌وقفه ادامه داده است. انجمن شعر زنان شیراز، تاكنون سیصد عضو داشته و نمونه آثار شاعران این انجمن در تذكره زنان شاعر فارس از آغاز تاكنون، انتشارات نوید شیراز، گردآوری شده است.

هر جلسه این انجمن، معمولا با حافظ ‌خوانی و تفسیر اشعار حافظ، یا گلستان‌خوانی آغاز می‌شود و سپس با شعرخوانی و نقد كارگاهی شعر ادامه می‌یابد. تلاش برای رشد و تعالی زنان شاعر، با ارایه جزوات آموزشی شعر نیز صورت می‌پذیرد. مجموعه‌هایی با این عنوان‌ها در كارنامه كاری این انجمن به چشم می‌خورد:

  1. ـ عطر یاس؛ با محوریت حضرت زهرا(س)
  2. ـ كبو...ترانه؛ با محوریت امام رضا (ع)
  3. ـ فرشته و عطش؛ با محوریت ادبیات آیینی.

هم‌چنین در سال 1386 سررسید "نارنج خاتون" توسط این انجمن به چاپ رسید كه در آن مشخصات و عكس و قطعه‌ای از شعر خانم‌های شاعر در روز تولدشان درج شده بود.

جلسات این انجمن، هم‌چنان عصر هر چهارشنبه، در كتابخانه منزل خانم نجاتی برگزار می‌شود.

 

انجمن شعر بانوان تهران

این انجمن ، انجمنی ست كه بعد از برپایی "دومین كنگره شعر زنان تهران" در زمستان 87، اولین جلسه خود را در آخرین پنجشنبه فروردین سال 88 برگزار كرد. تمامی شركت كنندگان در كنگره، به عنوان عضو رسمی انجمن شعر بانوان تهران به رسمیت شناخته شدند. خانم سودابه امینی ، دبیر این كنگره، در روزهای برگزاری مراسم اعلام كرده بود: «این كنگره كارنامه سی ساله شعر و جایگاه زنان را بررسی كرده و برآن است تا انگیزه و خلاقیت‌های بانوان را بارور كند». ایشان هم‌چنین یادآور شده بود: «ما قطعاً در پی آن هستیم كه این كنگره نیازهای بانوان شاعر را برطرف كند و هیچ‌گاه تلاش نمی‌كنیم شعر زنان را در برابر دیگر زنان و یا شعر زنان را در برابر مردان قرار دهیم. زنان شاعر با واقعیت در زمینه شعر اجتماعی، پایداری، نمادگرا و اساطیری زنان قلم می‌زنند و حقیقتا هم موفق گام برداشته‌اند.

باید به فكر آن باشیم كه انجمن شعر زنان در تهران پایه‌گذاری شود كه در این فضا هم شاعران زن قدم گذارند و هم تئوری‌پردازان و نظریه‌ پردازان كه علاقمند به كار هستند فعالیت داشته باشند».(خبرگزاری کتاب ایران)
بانوان شعر دوست

در دهمین جلسه این انجمن كه در دی ماه سال88 برگزار شد، با هدف گفت‌و‌گو در موضوع لزوم برگزاری چنین جلساتی، به این انجمن رفتم. شاعرانی كه در این روز در جلسه حضور داشتند دیدگاه‌های خود را صمیمانه بازگو كردند و تقریبا همه تأیید كردند كه در چنین نشست‌هایی زنان سروده‌های خود را در محیطی كه در آن احساس آرامش و راحتی بیشتری دارند، در معرض نقد قرار می‌‌دهند و یكی از فایده‌های این گونه جمع‌ها را پرهیز از مردانه‌سرایی زنان اعلام كردند. به جلسه شعر زنان به عنوان نقطه شروع برای آن دسته از شاعران زن كه در ابتدای راه هستند نگاه خوش بینانه‌ای وجود داشت. یكی از شاعران با تأكید بر ضرورت چنین جلسه ای یادآور شد كه گاهی بعضی زنان با این كه شعرهای بسیار خوبی هم دارند حاضر نیستند آن را در جمع ارائه دهند و این اجتماع به دلیل اختصاصی بودن محیط، این امكان را برای آنان فراهم می‌سازد تا با اعتماد به نفس بیشتری به عرضه اثر خود بپردازند. هم‌چنین اعلام شد كه منظور از برگزاری این انجمن این نیست كه در آن شعرهای خاص و زنانه خوانده شود یا ورود مردها به جلسه به كلی ممنوع باشد، بلكه هدف، ایجاد فضایی صمیمی‌تر است و شاعران مرد هم با اعلام قبلی می‌توانند در این جمع شركت كنند. یكی از ویژگی‌های این انجمن وجود بانك اطلاعاتی از زنان شاعر سراسر كشور است. نكته اصلی كه باید مد نظر قرار گیرد، این است كه این انجمن هنوز در آغاز راه است و در سایه حمایت‌ و حضور فعال زنان می‌تواند اثربخش بودن خود را در آینده‌ای نزدیك به اثبات برساند. از جمله شاعران حاضر در این جلسه خانم‌ها هوروش نوابی، مهری محبی، دكتر سیمین وحیدی، معصومه باغیان، لیلا كردبچه، مرضیه فراهتی، افسانه راز، صفورا میرزایی، طیبه طاووسیان و زهره قربانی بودند و خانم‌ها سودابه امینی، غزل تاجبخش، ناهید یوسفی، و مژگان عباسلو نیز غایب‌های جلسه بودند. شاید شاعران دیگری نیز از قلم افتاده باشند.

این انجمن آخرین پنجشنبه هر ماه، ساعت سه و نیم تا شش بعد از ظهر تشكیل می‌شود و دو آدرس اینترنتی آن www.zananpoem.com و www.zananpoem.blogfa.com است.

خانم غزل تاجبخش، كه اتفاقاً در جلسه انجمن شعر زنان دی ماه حضور نداشتند وقتی باخبر شدند كه ما در این نشست در مورد ضرورت برگزاری انجمن‌های خاص زنان گفت‌وگو كردیم، مثل همیشه به خاطر توجه مسئولانه و دقیق خود زحمت كشیدند و ضمن تماس، نظر خود را در این‌باره مطرح كردند. ایشان به لزوم چنین جلساتی در حد وجود فضایی آزاد و راحت برای زنان معتقد بودند به شرط این كه به سوی گرایش‌های منحصراً فمینیستی و جداسازی‌های متعصبانه سوق نیابد و معتقد بودند همان‌طور كه در خلقت، زن و مرد با مشاركت هم زندگی را می‌سازند در شعر هم كه بخشی از زندگی و بخش بسیار لطیف زندگی‌ست، می‌توانند در كنار هم بر سازندگی و آفرینش‌های ادبیات همت داشته باشند.

ایشان كه خود "انجمن ادبی غزل" را نزدیك به سی سال در منزل شخصی‌شان برگزار كرده‌اند یكی از راه‌های تداوم چنین انجمن‌هایی را، داشتن مسئول مستقیم و قابل مراجعه مطرح كردند.

 به نظر ایشان می‌بایست تعدادی خانم فعال مسئولیت انجمن را به عهده بگیرند و آن را پشتیبانی كنند.

 

انجمن ادبی غزل

بانوان شعر دوست

"انجمن ادبی غزل"، هرچند در شمار انجمن‌های ادبی زنان نیست، اما میزبانی مهربانانه خانم غزل تاجبخش در مدت زمانی نزدیك به سی سال، ویژگی خاصی به این انجمن بخشیده است كه اشاره به آن را در این نوشته موجّه می‌كند.

اولین جلسات انجمن غزل در سال 1360 با پیشنهاد و توافق آقایان: زنده یاد دكتر سیدضیاءالدین سجادی، زنده یاد حمید عاملی، غلامحسین قرشی، زنده یاد ابوالقاسم حالت ، سعید شمس‌انصاری (شاعر و استاد خوشنویسی) و چند تن از شاعران دیگر پایه گذاری شد. ابتدا جلسه‌ها هفتگی و سیار بود و به تدریج كسانی دیگر به این انجمن پیوستند. در همان دو سه هفته اول، با پیشنهاد و تأكید همسر خانم تاجبخش، زنده یاد مهندس محسن رازانی، قرار شد شب‌های شعر ماهی یك بار و در منزل ایشان برگزار شود و با پیشنهاد استاد سجادی مقرر شد با نام "انجمن ادبی غزل" در آخرین یكشنبه هر ماه پذیرای شاعران باشد و چنین شد كه این جلسات از مهرماه 1360 بدون وقفه تا امروز ادامه یافته است.

حضور در این جلسه‌ آزاد است، نه شرط سنی دارد نه شرط جنسی، اما معمولا اكثریت شركت‌كنندگان را جوانان تشكیل می‌دهند. انجمن ادبی غزل، نهادی‌ست صرفاً فرهنگی، بدون وابستگی به شخصیتی حقیقی یا حقوقی و كاملا مستقل و استوار بر پایه‌های ادب و اخلاق. نام آن بنا بر توصیه مؤكد زنده‌یاد استاد سجادی "غزل" انتخاب شده، اما قرائت انواع قالب‌های شعری در آن آزاد است و نهایت تلاش و دقت به كار گرفته می‌شود كه حاضران در جلسه بتوانند سروده‌های خود را در زمان مقرر، كه از ساعت شش تا نُه بعد از ظهر است، به سمع دیگران برسانند. مدیریت جلسه در ابتدای پیدایش به عهده زنده یاد حمید عاملی بود و بعد از ایشان چند سال آقای سید كریم قنبری و بعد از ایشان هم آقای علیشاه مولوی عهده‌دار اجرای جلسه بودند و درحال حاضر اداره آن را یكی از جوانان مستعد به نام آقای احسان هاشمی بر عهده دارند. توصیه همیشگی خانم تاجبخش این بوده است كه همگان با درك مسئولیت اخلاقی و با توجه به اهمیت ادب كهن كشور برای اعتلای فرهنگ و ادبیات، نهایت همت را به كار گیرند.

 

خانم تاجبخش با اشاره به مشكلات متعددی كه در جریان تداوم انجمن غزل داشتند، بخصوص بعد از درگذشت همسرشان و ضرورت‌هایی كه ایشان را به تبدیل منزل شخصی‌شان وا می‌داشت، هم‌چنین با اشاره به بیماری‌هایی كه گه گاه باعث برهم خوردن نظم طبیعی زندگی‌شان می‌شده، و مسافرت‌ها و حوادث دیگری كه معمولا در زندگی اشخاص رخ می‌هد، یكی از دلیل‌های تداوم انجمن غزل و هر انجمنی را صبر و پایداری و مسئولیت‌پذیری مسئولان آن اعلام كردند.

ایشان با نگاه احترام آمیزی كه به قلم دارند یادآوری كردند كه خداوند این قلم را بیهوده به دست ما نداده است و همه نویسندگان و شاعران در برابر استعداد و ابزاری كه دارند مسئول و موظف اند.

 

انجمن ادبی غزل از فروردین امسال دارای یك سایت اختصاصی نیز شده كه بعضی سطور این بخش، برگرفته از توضیحات مندرج در آن سایت است: www.anjomaneghazal.com

 

محفل شعری در منزل خانم سیمین‌دخت وحیدی

در شمار انجمن‌های ادبی زنان شایسته است به فعالیت‌های خانم سیمین‌دخت وحیدی نیز در این زمینه اشاره شود. ایشان از اوایل دهه هشتاد در منزل شخصی خود، پذیرای بانوان شاعر بودند و جلسات شعرخوانی زنان را كه هر پانزده روز یك بار تشكیل می‌شده میزبانی می‌كردند. پس از چند سال فعالیت دلسوزانه به علت‌ بیماری، جابه جایی منزل و مسافرت هشت ماهه به امریكا، هم‌چنین كم شدن تعداد زنان شركت كننده در این جلسات به دلیل مسئولیت‌های زندگی؛ ازدواج، مادر شدن و مسئولیت‌های خانه داری و خانوادگی، رفته رفته تعداد شاعرانی كه گرد هم می‌آمدند كم شد و در حال حاضر مدتی ست كه جلسات به روال سابق برگزار نمی‌شود. خانم وحیدی در گفتگویی تلفنی با ابراز مهر و احساس تعهد نسبت به شاعران زن و بخصوص شاعران جوان و دخترانی كه اولین گام‌های خود را در این مسیر برمی‌دارند، توضیح دادند كه چگونه بعضی خانم‌های شاعر از راه‌های دور با ایشان تماس می‌گیرند و با خواندن شعر خود از ایشان راهنمایی می‌گیرند. ایشان با اشاره به استعدادهای موجود اعلام كردند كه در صورت حمایت وزارت ارشاد، دست كم هر سال ده عنوان از كتاب‌های خانم‌های شاعر را می‌توانند به چاپ برسانند.

 

خاتمه

این البته تمام آنچه می‌شد و ‌بایست در مورد انجمن‌های شعر زنان نوشت نیست. حتماً مواردی از قلم افتاده است و حتما نظرهای مخالف و موافق در مورد لزوم برپایی انجمن های ادبی زنان بسیار است که باید به آن‌ها پرداخته شود. باشد که از رهگذر این کنکاش‌های ساده، به دریافت‌های کامل‌تری در خصوص این موضوع نایل شویم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:59 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زن ، زن است !

امکان و ضرورت تاسیس انجمن‌های ادبی زنان

بخش اول :

یك. به عشق معنی پیچیده داده‌ای و به زن

دو. از ترس مبادا با خطّی به دو نیم انسان  /  نیمی همه شیرینی، نیمی همه فرهادی

سه. "انجمن ادبی زنان"، بله یا خیر؟

چهار. معرفی

زن، زن است !

این عنوان‌ها، كوتاه شده حدیث مفصلی هستند كه در موضوع انجمن ادبی زنان، محور سخن خواهند بود. می‌توان مقدمه‌ای چید كه "زن" در لغت چنین تعریفی دارد و در نگرش‌های متفاوت با چنان زاویه‌های دیدی به او نگریسته شده است. سپس به شرح هر دیدگاه پرداخت و به مرزبندی‌هایی تن داد كه همیشه در علوم مختلف، ضمن این كه ذهن را با دسته‌بندی مفاهیم یاری می‌رسانند، مرزبندی‌ها و خط كشی‌ها را بیش از پیش ملکه ذهن انسان می‌كنند؛ انسانی كه آمد تا مسیر حیات را با قالبی آمیخته از خاك زمین و روح آسمان و سرشته با شبنم عشق ، با افتخار جانشینی خدا، به صبحگاه پریدن از پیله محدود و موقتی پیوند بزند.

 

الف.

«آورده‌اند كه چون روح به قالب آدم درآمد، در حال گرد جملگی ممالك بدن برگشت. خانه‌ای بس ظلمانی و با وحشت یافت بنای آن بر چهار اصل متضاد نهاده، دانست كه آن را بقایی نباشد. خانه‌ای تنگ و تاریك دید ... قدر انس حضرت عزت كه تا این ساعت نمی‌دانست بدانست ... چون وحشت آدم هیچ كم نمی‌شد و با كس انس نمی‌گرفت، هم از نفْس او حوا را بیافرید و در كنار او نهاد تا با جنس خویش انس گیرد. آدم چون در جمال حوا نگریست، پرتو جمال حق دید بر مشاهده حوا ظاهر شده كه "كل جمیل من جمال الله" ذوق آن جمال بازیافت ... » (مرصاد العباد/ در بدو تعلق روح به قالب)

 

وجود تفاوت‌‌ها منشا كشف‌های تازه‌اند و كشف‌ها، بازآفرینی معانی پیدا و پنهان جهان.

تفاوت‌ها عامل ایجاد جاذبه‌ها و نماینده و روشن كننده تصویرهای یكنواخت و بی‌صدای خلقت‌‌اند.

 شب روز را معنی می‌كند و روز روشن كننده معنای تاریك شب است. زن در كنار مرد با تمام تفاوت‌های خلقی و خُلقی‌اش اشاره روشنگری‌ست به جهت داری خلقت و تجلی‌های گوناگونِ "یك". پیچیده است و معناگر. در دامن مهر، با دست نوازشی كه ویژه اوست، نسل می‌پرورد. مادر جهانی می‌شود كه به مهر تشنه است. زن اقیانوس است؛ موج می‌زند، آرام می‌گیرد و می‌پرورد. زن پیچیده‌ای ژرف است كه تنها خودش خودش را معنی می‌كند. زن، زن است و كاش هرگز فراموش نكند.

زن، زن است !

ب.

شكستنی‌ست، پس احتیاطِ بیشتر ضرورت دارد. ترسِ مباداها یا هر علت و انگیزه دیگری این ضرورت را تأیید می‌كند. بنابراین موضوع‌های آسیب شناسی زن در جایگاه‌های مخلتف شكل می‌گیرد. زن در جامعه حضور دارد و حضورش روز به روز پررنگ‌تر به چشم می‌آید و این حضورِ ضروری و كارا كه كمترین اثرش "تكیه‌گاه روحی بودن" است، از ابتدای خلقت انسان خود را به شكل‌های متفاوتی نشان داده. شاید همین ظرافت و شكنندگی ذاتی ست كه سبب می‌شود در اجتماع ـ حتی در كشورهایی كه مقید به دین نیستند و الزام رعایت دستورات دینی را ندارند نیز ـ بعضی حریم‌های اختصاصی برای آنان در نظر گرفته شود تا از گزندها و آسیب‌‌های احتمالی در امان بمانند. در نظر گرفتن مكان‌هایی ویژه و منحصر به زنان در فضاهای مشترك اجتماعی به معنای درحصار نگه‌داشتن زن نیست. احترام به لطافت شخصی و حفظ روحیه‌ای ترد از خرد شدن‌های احتمالی‌ست، در جایی كه ممكن است به علت كم توجهی به این تفاوت طبیعی، آسیبی ناخواسته یا خواسته! بر روح و روان زن وارد شود. و این احترام زمانی كامل خواهد بود كه او بتواند به انتخاب خود از فضاهای اختصاص یافته استفاده كند. یعنی شرایط و امكانات فراهم ‌شود و زن، بر اساس ساختار شخصیتی خود و با توجه به ظرفیت و نیازش، آزاد باشد از این امكان بهره ببرد. ساده ترین مثال؛ ایجاد واگن‌های مخصوص خانم‌ها در متروست. این كه زن از این فضای اختصاصی استفاده كند یا خیر كاملا به انتخاب خود اوست. اما ایجاد این فضا كه همان احترام به حریم خاص زنان است و شرایط راحت‌تری را برای حضور زنان در جامعه فراهم می‌كند، ضروری می‌نماید.

 

ج.

با رجوع به ذهن خود و با مرور آنچه ناخودآگاه در آن ثبت و ضبط شده است، این عبارت‌ها برای ما آشنا می‌نمایند:

انجمن نسوان وطن‌خواه، انجمن حریت زنان، مؤسسه مطالعات و تحقیقات زنان، بنیاد پژوهش زنان ایران، مركز آموزش زنان و خانواده، مشاور امور بانوان، مجله زنان، خبرگزاری زنان ایران، زن در شاهنامه، كتابخانه تخصصی زنان، زن و مدرنیسم، زن در قرآن، روز جهانی زن و در ایران خودمان روز زن ...

و نیاز به یادآوری نیست كه به جای این سه نقطه تا كجا می‌توان ادامه داد. هم‌چنین برگزاری گنگره‌ها و همایش‌هایی با اختصاص همین موضوع و نیز بررسی‌های جزیی تر و دقیق تر در وقایع تاریخی و بررسی‌های اختصاصی نقش زنان در آفرینش و شكل‌گیری وقایع خاص تاریخی و مذهبی و حتی ادبیات

افسانه‌ای،
همه این نكات كه البته بسیار مختصر و اشاره‌ گونه نام برده شده‌اند، نشان می‌دهد كه به هر دلیلی، زن به طور ویژه مورد ارزیابی قرار گرفته و می‌گیرد و نیازمند اجتماع های ویژه و جمع‌های فعال زنانه‌ است تا در آن، با احساس آزادی و آرامش بیشتری به دغدغه‌های روحی شخصی یا اجتماعی خود بپردازد.

این اختصاص را معمولاً در مورد مردها نمی‌بینیم یا كمتر می‌بینیم و بررسی چرایی آن بحث مفصلی ست كه مجال دیگری را می‌طلبد. با این نگاه، بله یا خیر را به ذهن مخاطب وامی‌گذاریم كه آیا در كنار فضاهای ایجاد شده مختص بانوان، دایر شدن فضایی با نام "انجمن ادبی زنان" نیز ضرورت دارد؟

 

زن، زن است !

د.

هدف اصلی این نوشته، معرفی انجمن‌های ادبی زنان در روزگار ما بود، صرف نظر از بررسی لزوم برپایی آن یا كنكاش در اهداف و نتایج برگزاری این انجمن‌ها. با این وجود، در این پاره نیز ناگزیر از بیان مقدمه‌ای كوتاه خواهیم بود.

زن در ادبیات، یا مخاطبِ بخش وسیعی از ادبیات است ـ در شعر به طور ویژه و در تغزل به شكل ویژه تر ــ یا خود دست به آفرینندگی زده و در قالب‌های قدیم و جدید با دامنه وسیع تری كه شامل خاطرات و یادداشت‌های روزانه نیز می‌شود، به نوشتن پرداخته است و به این ترتیب مسایل شخصی و خاص زنانه را نیز به دنیای ادبیات وارد كرده؛ احساس‌های طبیعی و زنده‌ای مانند حس مادری یا حس عمومی تری مانند عشق یعنی آنچه كه در روزگاری پیش تر از این باید ناگفته می‌ماند یا اگر بازگو می‌شد باید بهایی سنگین ـ حتی، گاهی، جان ــ به ازای آن پرداخت می‌كرد، آن‌چنان كه رابعه. این بحث نیز برای بررسی چرایی اش نیازمند مجال دیگری ست.

اما در ادامه به برخی انجمن‌های ادبی زنان و گفتارهای کوتاهی پیرامون هر یک خواهیم پرداخت ...

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:59 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

نقد و بررسی تطبیقی شعر سپهری

شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند

برای آن كه بتوان در مورد شعر هر شاعری به درستی سخن گفت، لازم است ابتدا تعریفی از شعر ارائه شود تا براساس آن معیار به نقد و بررسی سروده ‌های وی پرداخت. بنابراین لازم است كه نخست بدانیم شعر چیست؟

شعر، به خلاف آنچه می‌ نمایانند نه تنها تعریف پیچیده‌ ای ندارد، بلكه معنایش بسیار روشن است و آن عبارت است از «احساس و اندیشه ظریفی كه به صورتی موزون بیان می ‌شود.» برای آن كه بتوان كلامی را شعر گفت آن كلام باید دارای وزن باشد، زیرا وزن و موزون بودن یكی از پایه ‌های اصلی شعر است، چنان كه موزونی، صفت اصلی سرو است، در غیر این صورت درختی می ‌شود مانند دیگر درخت‌های كوتاه و بلند و پهن و نازك و گاه بی ‌قواره. این وزن در هر صورت لازم است، خواه براساس افاعیل عروضی مورد نظر شمس قیس در المعجم باشد یا آهنگی باشد كه در پیوند كلمات احساس می ‌شود.

عامل دیگر شعر مضمون و اندیشه است. ولی آنچه اندیشه و مضمونی را شعر می‌ سازد وزن است زیرا اندیشه و مضمون در نثر نیز هست، مثل صدا كه از برخورد دو چیز حاصل می‌ شود، هر كسی می ‌تواند وسیله ‌ای موسیقایی را به صدا در آورد، ولی زمانی می ‌توان آن صدا را موسیقی اطلاق كرد كه دارای ریتم و آهنگ باشد. اگر این اصل را از موسیقی حذف كنیم و به آن اعتبار ندهیم در آن صورت به عدد آدمیان روی زمین نوازنده خواهیم داشت. چنین است شعر كه اگر ریتم، آهنگ و وزن را از آن برداریم آنگاه پاسبان ها همه شاعر می ‌شوند.

بنابراین شعر كلامی است «با» وزن و نثر كلامی است «بی» وزن، یعنی آن یك چیزی بیش از این یك دارد. البته شعر گفتن به زبان فارسی كه ذاتاً زبانی آهنگین است و بسیاری از جملات معمولی روزانه آن را می ‌توان به آسانی در یكی از بحرهای عروضی جای داد، كار دشواری نیست، بخصوص اگر آن شعر در وزن نیمایی و به شكل جدید باشد. آنچه گفته شد دو پایه اصلی شعر است، بعد از آن هرچه درباره شعر گفته شود تعاریفی است كه برای كاملتر شدنش در نظر می‌ گیرند. تردیدی نیست كه بیت معروف ابوحفض سعدی:

آهوی كوهی در دشت چه گونه دودا / او ندارد یار بی‌یار چه گونه بود!

كه رضا قلی ‌خان هدایت او را در مجمع‌ الفصحا نخستین شاعر زبان فارسی می‌ داند، البته شعر است، زیرا نه تنها دارای وزن است بلكه اندیشه ‌ای ظریف و معطوف به یكی از تفكرات بنیادی ارسطو كه انسان را حیوان اجتماعی می ‌داند در آن مطرح می ‌شود، و از سوی دیگر «تو را من چشم در راهم شبا‌هنگام» نیز شعر است، زیرا هر دو دارای اركان اصلی شعر هستند و در هر دو یك اندیشه دنبال می ‌شود. یعنی هم ابوحفض و هم نیما در پی همدل و مصاحب دلخواه خویش هستند. منتهی هر یك را باید در شرایط زمانی و مكانی آنها مورد تامل قرار داد.

سهراب سبهری

اندیشه ‌های بشری تغییر نیافته بلكه كمال یافته و بر شاخ و برگ آن اضافه شده، هسته مركزی همچنان به همان مهر و نشان است كه بود. عشق همان عشق است كه بود، نفرت همان نفرت است كه بود، جنگ همان جنگ است كه بود، انفعالات همان انفعالاتند كه بودند، خور و خواب و خشم و شهوت، همانند كه بودند، ماهیت شان تغییر نكرده. تنها چیزی كه شاعر امروز را از شاعر پیش از او متمایز می ‌سازد اسباب و ابزار بیشتری است كه گذشت زمان در اختیارش قرار داده، یعنی شاعر امروز، اگر چنین عنوانی زیبنده‌ اش باشد، دارای آگاهی ‌های بیشتری است، واژگان تازه ‌ای در اختیار دارد، از زبان صیقل خورده‌ ای بهره می ‌گیرد، با تجربه ‌های شاعران پیش از خود آشناست و می‌ تواند زیر و بم‌ های كلامی آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، چندان كه بسیاری از مقاصد دور و دراز خود را با تلمیحی ساده یا تضمین یا حتی به عاریت گرفتن اندیشه ‌ای بیان كند. این عوامل یا به طور مستقیم مورد استفاده قرار می‌ گیرند یا از ناخودآگاه شاعر منتقل می‌شوند.

نمونه‌ های بارز هر دو شكل تاثیرپذیری را می ‌توان در حافظ و اقبال به عیان مشاهده كرد. هر چه تسلط شاعری به شعر گذشتگان و زبان بیشتر باشد شعر او از استواری و منزلت بیشتری برخوردار می ‌شود. این كه می‌بینیم برخی از اشعار جدید از زهدان اندیشه برخی از شاعران به رغم نكته ‌های در خور تاملی كه دارند مرده به دنیا می ‌آیند و از همین رو به خلاف سروده‌ های بسیار، چهره‌ ای تقریباً معدوم یا بسیار كمرنگ دارند به دلیل عدم تسلط شان به شعر اصیل و زبان فارسی است. به قول منوچهری:

شعر ناگفتن به از شعری كه باشد نادرست / بچه نازادن به از شش ماهه افكندن جنین

برخی از این دست شاعران چندان در دایره تنگ سرایندگان جدید از نیما به بعد قرار دارند كه گاه عیناً اندیشه‌ ها، تركیبات، تشبیهات و مضامین یكدیگر را حتی بدون ذكر ماخذ نقل می ‌كنند. این كار به حدی عادی شده كه قبح آن از میان رفته است، طوری كه این خلاف مسلم را مورد تایید قرار می ‌دهند و نام آن را می ‌گذارند تاثیرات غیر مستقیم، البته چیزی به نام تاثیرات ناخودآگاه در ادبیات تطبیقی پذیرفته شده است، ولی تاثیرات غیر مستقیم هم اندازه‌ ای دارد، رونویسی و كپی ‌برداری تاثیر غیر مستقیم و الهام نیست، این را اصطلاحاً «انتحال» می‌گویند كه لفظ محترمانه «سرقت ادبی» است.

اكنون بر بنیاد این مقدمه می ‌پردازیم به شعر سهراب سپهری تا ببینیم چه میزان از آثار او با معیاری كه در پیش نهاده ‌ایم همخوانی دارد و آیا می‌ توان همه آنچه را در دفترهای وی گرد آمده شعر دانست؟ تردیدی نیست كه غالب تراوشات ذهنی وی وجهی از شعر دارند ولی برخی از آنها آثاری است كه به هیچ روی مشمول تعریف شعر نمی‌ شوند، زیرا نوشته‌ هایی هستند كه حتی استواری نثری محكم را هم ندارند و اگر بخواهیم تعریفی تسامح ‌آمیز از آنها به دست دهیم باید گفت چیزی در حد بحر طویل ‌اند. برای مثال در قطعه یاد بود (ص85) تمام اركان یك جمله صحیح به ترتیب قواعد دستوری در آنها مراعات شده، حال آن كه در شعر این اركان غالباً درهم ریخته می‌شود:

از نقاشیهای سهراب سپهری

«سایه دراز لنگر ساعت روی بیابان بی ‌پایان در نوسان بود. می ‌آمد و می ‌رفت، و من روی شن ‌های روشن بیابـــان تصویر خواب كوتــــاهم را می‌ كشیدم. خوابی كه گرمی دوزخ را نوشیده بـــود و در هوایش زنـــدگی‌ ام آب شد. خـــوابی كه چون پایان یــــافت من به پـــایان خودم رسید».

این قطعه به همین صورت تا یكی دو صفحه ادامه می ‌یابد و جملات به صورت كامل یا شكسته زیر هم می ‌آیند. ولی به قول نیما در این بی ‌نظمی، قاعده و نظمی نیست. یعنی اگر شما این نوشته را به عنوان شعر برای صد نفر شاعر شعر جدید كه یكی از آنها خود سپهری باشد املاء كنید، محال است این قطعه را به صورتی بنویسند كه اول بار نوشته شد.

از این نوع نوشته ‌ها در میان آثار او بسیار است، كه كاملاً از اسلوب غالب در دفتر شعرش دور می‌ شوند، مثل مرغ افسانه (ص 110)، برخورد (ص 21) و مواردی دیگر. البته نباید فراموش كرد كه او سعی دارد كلامش را موزون و دارای ریتم و آهنگ كند و حتی در بسیاری موارد قافیه ‌پردازی نمی ‌كند، ولی از آنجا كه تسلط كافی به زبان و شعر اصیل فارسی ندارد، توفیق این كار را در بسیاری موارد از دست می‌ دهد. این نقص در كار وی البته تأسف‌ آمیز است و این تأسف زمانی بیشتر می ‌شود كه مضامینی تازه و ناب در نوشته ‌هایش می‌ بینیم كه هنوز خیلی مانده تا شعر شود.

نوشته‌ هایی كه تماماً مضمون و اندیشه بكر است و گوئی فریاد می‌ كنند كه ما را به سخندان چربدست بسپرند تا ردای فاخر شعر بر ما بپوشاند.

سپهری بیش از آن كه شاعر باشد اندیشه ‌ورز، جستجو‌گر ظرایف روح انسان و صورتگر جامعه خویش است كه مجموعه این مفاهیم را با تركیب واژگانی ابتدائی و روستایی بیان می‌كند و سعی دارد آن را به شعر با تعریفی كه از آن شد نزدیك سازد.

البته در برخی موارد معدود مثل صدای پای آب، گل آینه (ص 145)، میوه تاریك (ص 180) و «آب را گل نكنیم» موفق است، ولی این توفیق را نمی ‌توان در غالب آثار او به میزان شهرتی كه كسب كرده تعمیم داد. او چنان كه می ‌دانیم اصلاً نقاش بود و در دانشكدة هنرهای تزئینی نقاشی تدریس می‌ كرد، بنابراین تأمل او در زبان و ادبیات به ‌طور طبیعی چندان نبود كه لازمه كار شاعری است. به خاطر دارم كه در یادداشت تشكر‌آمیزی به یكی از دانشجویانش كه از آشنایان من بود دو كمله «سپاسگزاری» و «خشنود» را درست ننوشته بود یعنی سپاسگزاری را با ذال و خشنود را به صورت «خوشنود» نوشته بود. این دو اشتباه را به رغم آن كه به دانشجوی او متذكر شدم، ولی عجب آن كه در كتاب او پس از چهل بار تجدید چاپ باز هم در چند جا دیده می ‌شوند كه به واسطه تكرار پیداست كه اشتباه چاپی نیست (صص 289 و 448) این موضوع را وقتی به ناشر كتاب متذكر شدم گفت: «ما عین نسخه اول را چاپ كرده‌ایم و در آن دست نمی ‌بریم.» ناشر راست می‌ گفت، زیرا در هیچ سند تاریخی نباید دست برد و اصلاحات شده سنائی كرد.

سهراب سپهری

اشكالات نگارشی و ایرادات قابل اغماض سپهری چندان است كه ذكر همه آنها میسر نیست، در اینجا فقط به برخی از آنها به عنوان نمونه اشاره می ‌شود: برای مثال در شعر نیلوفر (ص 119) می‌ گوید: «لحظه لحظه خود را می ‌مردم.» مردن فعل لازم است و مفعول نمی‌ گیرد. در شعر كو قطرة وهم (ص 169) می ‌گوید: «چشمانش بی‌كرانی بركه را نوشید.» می ‌دانیم كه آبگیر یا تالاب كه همان بركه باشد بی‌ كران نمی ‌شود. مثل این است كه بگوئیم حوض بی‌ كران. كرانمندی و محدود بودن ویژگی اصلی هر بركه‌ ای است. حداقل اگر می ‌گفت: «چشمانش بی‌كرانی دریا را نوشید» قابل قبول ‌‌تر بود‍، زیرا «دریای نگاه» تركیب پذیرفته شده ‌ای در زبان فارسی است.

دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست آنجا كه باید دل به دریا زد همین جاست. در شعر «آن برتر» (ص154) می‌ گوید: «و او پیكره ‌اش خاموشی بود.» در اینجا برای آن كه وزن از دست نرود پیكره را به جای پیكر به كار برده. در حالی كه پیكره با پیكر فرق دارد و به معنای تصویر، تندیس، مجسمه و زمینه است.

در شعر دره خاموش (ص41) و نیز در شعر دریا و مرد (ص57) كلمه «پیكر» را با اسم معنا تركیب می ‌كند. مثل «شكوه پیكر» و «هراس پیكر». پیكر به معنای جسم، جثه، كالبد و نقش و نگار است. بنابراین وقتی با كلمه ‌ای به عنوان مكمل تركیب می‌ شود بخش نخست آن هم باید عینی و ملموس باشد، یعنی به چشم بیاید. مثل ماه پیكر، فیل پیكر، پری‌ پیكر، سروپیكر و كوه‌پیكر. چنانچه واژه «پیكر» به معنای نقش و نگار به ‌كار رود قبل از آن صنعت می‌ آید، مثل: نغزپیكر، تازه‌پیكر.

چو دور خلافت به مأمون رسید / یكی ماه پیكر كنیزك خرید1

بنابراین قبل از پیكر مفهوم مجرد نمی ‌توان آورد. این كه در شعر «دریا و مرد» می ‌گوید: «باد هراس پیكر رو می‌ كند به ساحل» ذهن خواننده آشنا به ظرایف زبان فارسی آن را برنمی ‌تابد.

در شعر معروف آب را گل نكنیم، آنجا كه می ‌گوید: «در فرودست انگار كفتری می ‌خورد آب» دو اشكال عمده وجود دارد، نخست این كه «فرودست» صفت مركبی است به معنای زیردست، زبون، مادون، پایین مرتبه و فرومایه كه نمی ‌توان آن را برای زمین و منطقه و ناحیه به كار برد. این تركیب سابقه ‌ای طولانی در زبان فارسی دارد و در سبك فاخر خراسانی بسیار استعمال شده. بیهقی در تاریخ خود می ‌نویسد: «یكی بود از فرودست‌ تر، معتمد آن درگاه و رسول ها كردی» این تركیب در برابر «زبردست و بالا دست» به كار می ‌رود و به معنای پائین ‌تر از لحاظ مكانی نیست.

ناصرخسرو می‌گوید:

پیشه كن امروز احسان با فرودستان خویش / تا زیردستانت فردا با تو نیز احسان كنند

فرودستی به معنای در ذیل یا زیر چیزی قرار گرفتن نیست. نمی‌ توان گفت این كوچه چند متر فرو دست‌ تر از آن كوچه است. فرودستی یعنی فقر و تنگدستی و زیردست دیگران بودن. حال اگر از این ایراد به كلی چشم بپوشیم و تسامحاً بپذیریم كه فرودست به معنای آن سوتر بودن است و جائی دورتر از جایی دیگر است، ایرادی دیگر را نمی‌ توان نا دیده گرفت كه این كلمه فاخر هیچ تجانسی با لفظ عامیانه و كودكانه «كفتر» ندارد كه یكباره پهلوی آن لانه كرده. در واقع به این می‌ ماند كه در كنار عمارتی با شكوه كلبه ‌‌ای گلی ساخته شود، یا كسی لباسی فاخر به تن كند. اما پای پوشش گیوه‌ ای مندرس باشد. از این گذشته در شعر مسافر (ص 321) به درختان می ‌گوید: «وفور سایه خود را به من خطاب كنید.» خطاب كردن یعنی با كسی رویارو سخن گفتن. در خطاب كردن عنصر اصلی كلام و كلمه است و در كلمات هم ریشه آن مانند خطبه، خطیب، مخاطب و مخاطبه و خطابیه و امثال آنها معنای سخن و كلمه مستتر است.

زمن مترس كه خانمت خطاب كنم/از آن بترس كه همشیره‌ات خطاب كند

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  10:00 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها