0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

سعدی در سلاسل جوانمردان

بخش اول ، بخش دوم :

 سعدی

ممکن است کسانی از منظر تاریخی این گونه سندها را نقد کنند، کدام یک از سندهای آیین فتوت و جوانمردی تاب نقد تاریخی دارد؟ ما پیشاپیش این گونه نقدها را پذیراییم، ولی چندان دور از حقیقت نیست اگر سعدی در زنجیره ای قرار گیرد که در فتوت و جوانمردی فرزند معنوی امثال شیخ شهاب الدین به شمار آید.(9)

برای اینکه حدود وظایف و میدان کار سقّایان را در آن روزگار بیشتر بدانیم، بد نیست در پاره ای از سخن واعظ کاشفی دقیق شویم که می گوید:

«بدان که سقّایان هم مدّاحان اند و هم سقایان. و ایشان جماعتی محترم اند و سند ایشان بس بزرگ است ... اگر پرسند که آداب سقایان چند است بگوی: ده». آن گاه به توضیح این آداب می پردازد که عبارت است از پاکیزگی و دوری از گناه و این که در وقت سقّایی از دست راست آغاز کند و این که به هر که رسد او را آب دهد و آب از راه حلال به مردم دهد و بر سقایی طمع مزد نکند و فروتن باشد و در هیچ مجلس بی اذن صاحب آن وارد نشود و اصل آن است که تا او را به مجلس نطلبند، در نیابد مگر که مجلس عام باشد مثل مجلس و خانقاه و لنگر، بر هم کاران خود حسد نبرد و «اثبات» کار خود چنان که شاید و باید بداند.

متاسفانه فصل سقّیان کتاب فتوت نامه سلطانی در نسخه های موجود ناقص است و این نکته را استاد محجوب نیز مورد توجه قرار نداده است.

«بدان که سقّایان هم مدّاحان اند و هم سقایان. و ایشان جماعتی محترم اند و سند ایشان بس بزرگ است ... اگر پرسند که آداب سقایان چند است بگوی: ده».

وقتی سعدی در بغداد می زیسته، روزگار شکوفایی آیین جوانمردی در این شهر بوده است. بغداد در این روزگار پایتخت فتوت و جوانمردی به حساب می آمده است و خلیفه الناصر (10) (575- 622) نهاد پیچیده و در عین حال گستره ی فتوت را زیر نظر خویش گرفته بوده است و دوستان و نمایندگان او در سراسر جهان اسلام، از راه چشم و هم چشمی، یا از رهگذر شیفتگی راستین نسبت به اصول فتوت، یکی پس از دیگری «سروال فتوت، می پوشیده اند و به سلک پیروان این آیین در می آمده اند.

ابن معمار بغدادی (متوفی: 642) نویسنده کتاب الفتوه که یکی از برجسته ترین مورخان آیین فتوت است و خود معاصر سعدی است، گزارشی از توجه خلیفه الناصر به این آیین داده است و این که چه گونه خلیفه خود بر دست عبدالجبّار بن صالح بغدادی- که سرکرده فتیان و جوانمردان بغداد بود- وارد حلقه فتوت شد و سروال فتوت پوشید و عملاً توانست تمام جریان فتوت را زیر پوشش فرمان خود قرار دهد، چندان که تمام سلاطین عصر از او پیروی کردند. (کتاب الفتوه، ص 67)

از جمله کسانی که در این کار پیش قدم شدند، یکی هم اتابک سعد صاحب شیراز و ممدوح سعدی بود (همان جا، ص 68- 67) که سروال فتوت پوشید و دیگری صاحب جزیره کیش بود (همان جا) .

شیفتگی نسبت به آیین فتوت تمام فرمان روایان عصر را زیر چتر خود قرار داد و در مصر و شام و آسیای صغیر و بسیاری بلاد و حکّام و فرمان روایان به آیین فتوت درآمدند.

 سعدی

وقتی صاحب جزیره کیش و بویژه فرمان روای شیراز اتابک سعد (متوفی حدود 623) در شمار وابستگان آیین فتوت بوده اند، برای سعدی که در این روزگار در مرکز آیین فتوت یعنی بغداد قرار داشته است و سال های ورودش به بغداد (حدود 621) برابر است با آخرین سال های فرمانروایی الناصر، چنین گرایشی آیا دور از طبیعت و قراین تاریخی است؟

اما این که سعدی از میان اصناف گوناگون جوانمردی چرا در فرقه سقایان قرار می گیرد، قابل توجه است. هم در فتوت نامه سلطانی و هم در بعضی دیگر از رسائل ارباب فتوت، میان سقّایی و مدّاحی رابطه ای وجود دارد. آیا برای سعدی که در مدیح رسول و اهل بیت او، و صحابه او بالاترین جایگاه تاریخی را داشته است، ورود به این سلک غیرمنطقی است؟

یک نکته را نباید فراموش کرد که سقّا شدن سعدی نه از رهگذر نیاز شغلی بوده است، ظاهراً از رهگذر پیری به این سلک درآمده است که او از جماعت سقّایان بوده است وگرنه ما قراینی یافته ایم که سعدی در کمال تموّل و ثروت می زیسته است و درگاهش مانند درگاه سلاطین و امرا، دارای حاجب و دربان بوده است و این هم سند بسیار قدیمی ما که تاکنون هیچ کس از آن آگاهی نداشته است.

در کتاب بسیار مهم روضه الناظر و نزهه الخاطر تألیف عبدالعزیز کاشی که از آثار قرن هفتم هجری است، شعری ثبت شده است که گوینده، آن را خطاب به سعدی سروده و از این که دربان سعدی به او اجازه ورود نداده است، شکایت کرده است؛ نخست شعر را بخوانیم:

یک نکته را نباید فراموش کرد که سقّا شدن سعدی نه از رهگذر نیاز شغلی بوده است، ظاهراً از رهگذر پیری به این سلک درآمده است که او از جماعت سقّایان بوده است وگرنه ما قراینی یافته ایم که سعدی در کمال تموّل و ثروت می زیسته است

للاستاذ علی فخرالنجار حین حجبه (حاجب) سعدی الشیرازی:

 

بزرگا! در طریقت گرچه چون تو   
نه در این قرن در اقران نباشد
وگر چه چون ضمیر روشنت نیز  
در انجم اختری تابان نباشد
وگرچه مایه قدر تو جایی است
کی آن جا زحمت امکان نباشد
چو از خاصان درالملک فقری 
روا باشد گرت دربان نباشد

(روضه الناظر، ص 219)

ترجمه فارسی عنوان شعر این است: سروده استاد علی فخر نجار شیرازی هنگامی که دربان او را از دیدار سعدی منع کرد.

از این شعر که در روزگار حیات سعدی و بی گمان به وسیله یکی از دوستان و هم شهریان او سروده شده است، استنباط می شود که سعدی با همه سیری که در قلمرو سلوک داشته است، از زندگی مرفّهی برخوردار بوده است و مثل رجال عصر، سرای او نگهبانان و دربان هایی داشته است که از نزدیک شدن افراد بدان جا جلوگیری می کرده اند و شیخ شیراز در سرای اشرافی خود مانند امیران و پادشاهان زندگی می کرده است. و این نکته از گفتار صاحب شدّالازار نیز قابل استنباط است که می گوید: «و نال جاهاً رفیعاً و عزّاً منیعاً».


پی نوشت ها:

9. تردید در اصائت ابیاتی از نوع: مرا شیخ دانای مرشد شهاب ... که در بعضی از نسخه های بوستان وجود ندارد. به جای خود، در این باره بنگرید به: بوستان، چاپ استاد یوسفی، ص 449 و مقاله «سعدی و سهروردی» از استاد بدیع الزمان فروزانفر در سعدی نامه، ص 91- 71 و مجله تعلیم و تربیت، سال هفتم، شماره 11 و 12 (بهمن و اسفند 1316)، ص 706- 687، علامه قزوینی در حاشیه شدّالازار (ص 461)، یادآور شده است که عبارت «و صحب الشیخ شهاب الدین عمرالسهروردی و کان معه فی السفینه» فقط در یکی از نسخه ها وجود دارد. این یادآوری علامه قزوینی نیز می تواند دلیلی باشد بر این که ابیات «مرا شیخ دانای مرشد شهاب ...» در بوستان اصیل نیست.

10. بنگرید به مقدمه ارزشمند دکتر مصطفی جواد بر کتاب الفتوه ابن المعمار، ص 67.

11. درباره عزالدین عبدالعزیز کاشی مؤلف کتاب بنگرید به: تلخیص معجم الأنقاب، ابن فوطی، شماره 29 و کشف الظنون، حاج خلیفه، 1/933 نیز فهرست میکروفیلم های کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، 2/275 که نشان می دهد عزالدین عبدالعزیز کاشی در سال 693 مقیم مدرسه مستنصریه بغداد بوده است.

12. در صفحات 225 تا 233 روضه الناظر و نزهه الخاطر، باز هم شعرهای دیگری از این استاد علی فخر تجار شیرازی وجود دارد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:35 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

سعدی در سلاسل جوانمردان

بخش اول :

سعدی

هیچ کس در این تردیدی ندارد که خداوند در سرشت سعدی جوهر شاعری را در حدّ نهایی آن به ودیعت نهاده بوده است. و هیچ کس در این تردیدی ندارد که سعدی در جانب اکتسابی هنر شعر نیز بر مجموعه میراث بزرگان ادب فارسی و عربی اشرافی شگرف داشته است. هیچ کس در این امر نیز نمی تواند تردید کند که سعدی بر تمام معارف اسلامی از فقه و کلام و حدیث و تفسیر و تصوّف و تاریخ و دیگر شاخه های این فرهنگ، وقوف کامل داشته است. با این همه اگر محبوبیّت و سلطنت هنری او را در طول این هشت قرن، حاصل این امتیازات او بدانیم، به تمامی حقیقت اشاره نکرده ایم؛ زیرا یک نکته برجسته را از یاد برده ایم و آن این است که در هنر سعدی چیزی وجود دارد که دیگر بزرگان ما از آن کمتر بهره داشته اند و آن آزمونگری و تجربه گرایی سعدی است در آفاق پهناور حیات و ساحت های مختلف زندگی اجتماعی و فردی؛ همان چیزی که او خود از آن به «معاملت داشتن» تعبیر می کند. او از سفرهای گوناگون خود و دیدارهای متنوع و تن به پیشه های مختلف دادن خویش در مطاوی گلستان و بوستان و دیگر آثارش، پیوسته ما را آگاه کرده است و من در این لحظه می خواهم به یکی از گوشه های پوشیده مانده تجارب و معاملات گوناگون او در آفاق حیات اشاره کنم. آن چه از حافظه در این لحظه می توانم بنویسم این است که سعدی یکی از ستایشگران آیین جوانمردی است، به ابیاتی از این دست بنگرید:

جوانمرد اگر راست خواهی ولی ست / کرم پیشه شاه مردان علی ست (بوستان، ص 83)

یا :

جوانمردی و لطف است آدمیت / همین نقش هیولانی مپندار (گلستان، ص 149)

یا :

علم آدمیّت است و جوانمردی و ادب / ور نی ددی به صورت انسان مصوّری (دیوان سعدی، ص 754)

که بالاترین حدّ انسانیت را، در این گونه ابیات، به جوانمردان نسبت می دهد و خود تصریح دارد که آخرین حدّ سیر روحانی اش، پس از آن همه تحصیل در مدارس علوم اسلامی از قبیل نظامیه بغداد، پیوستن به جوانمردان بوده است:

نشستم با جوانمردان فلاش / بشستم هر چه خواندم بر ادیبان (دیوان سعدی، ص 575)

و بهترین قهرمانان داستان های او، از نوع جوانمردانند، چنان که در داستان آن جوانمرد تبریزی می بینیم که دزدی را از راه دیوار به سرای خویش می برد و دستار و رخت خود را بدو می دهد تا در دزدی ناکام نباشد و در پایان می گوید:

عجب ناید از سیرتِ بخردان / که نیکی کنند از کرم با بدان (بوستان، ص 131)

سعدی

در چشم انداز نخست چنین به نظر می رسد که ستایش جوانمردی امری است طبیعی و هر کسی به فضایل اخلاقی اشارتی داشته باشد، همین حرف ها را می زند؛ اما چنین نیست، برای آن که مساله قدری ملموس تر و روشن تر شود، از هم شهری بزرگ و بی همتای سعدی، خواجه شیراز یاد می کنیم که در  سراسر دیوانش حتی یک بار هم از کلماتی مانند «جوانمرد» و «جوانمردی» و «فتوت» یاد نکرده است. آیا این یک امر تصادفی ست یا می تواند ریشه هایی در روانشناسی فردی و شخصی سعدی داشته باشد؟ به گفته خودش:

دگری همین حکایت بکند که من ولیکن / چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد (دیوان سعدی، ص 482)

بی گمان او، در این قلمرو نیز معاملت و تجربه داشته است.

خوشبختانه اسنادی وجود دارد که نشان می دهد سعدی در سلاسل فتوت و جوانمردی حضور داشته است و در این راه صاحب سلوک بوده است. در فتوت نامه سلطانی، تالیف ملاحسین واعظ کاشفی سبزواری (متوفی 906 یا 910) (1) دو جا به ارتباط سعدی با آیین جوانمردی و فتوت صراحتاً اشارت شده است، نخست به این موارد بنگرید:

الف) در بخشی که ویژه فتوت سقّایان پرداخته است، می گوید:

«بدان که سقّایان هم مدّاحان و هم سقّایان و ایشان جماعتی محترم اند و «سند» (2) ایشان بس بزرگ است ....»

بعد در اثبات فتوّت (3) سقّایان و رمزهای مرتبط با آن می گوید:«اگر گویند که سقّایی را از که گرفته اند؟ بگو از چهار پیغمبر و ...» بعد در میان اولیای اسلامی نسبت این پیشه را به حضرت شاه ولایت (امام علی بن ابی طالب سلام الله علیه) و سپس فرزند برومندش عباس بن علی علیه السلام در صحرای کربلا نسبت می دهد که مشک بر دوش کشید تا تشنگان اهل بیت را سیراب کند و در دنباله این سخن می گوید: «پس هر که امروز به عشق شهیدان کربلا سقّایی می کند به متابعت و موافقت عباس بن علی (ع) است و پیشرو سقّایان امّت اوست و هر که این معنی نداند، سقّایی او را مسلم نیست. و بعضی اسناد سقّایی در این امت بعد از امیر (ع) و عباس (ع) به سلمان فارسی کنند که پیوسته مشک آب به دوش کشیدی و به خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آوردی. و این نقل نیز درست است که پیر سلمان در این کار، حضرت شاه مردان است، و شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی نیز این کار کرده و این طایفه را «حیات بخشان» گویند. (فتوت نامه سلطانی، ص 296).

شعر زبان سعدی و زبان شعر حافظ

کاشفی پس از نقل این نکته، می پردازد به رموز آداب سقّایی و جای دیگر با تصریح بیشتری از حضور سعدی در سلاسل ارباب فتوّت و جوانمردی سخن می گوید.

ب) در فصل هفتم که درباره «سند میان بستن» است، از آدم صفی آغاز می کند تا می رسد به رسول (ص) و امام علی بن ابی طالب (ع) و بعد می گوید: «سند اهل ماوراءالنهر و خراسان و تبرستان و عراق عجم و عرب به سلمان منتهی می شود، و بعد می گوید: «اگر پرسند که سند سلمانیان چگونه است؟ گوی هر طایفه را سند دیگر باشد، برای آن که سلمان فارسی میان علی انصاری بست و علی انصاری میان اشجّ مدنی و اشجّ مدنی میان ابومسلم خراسانی بست و هم چنین ...» (همان جا)

در دنباله این بحث سندی نقل می کند که سند فتوّت مؤلف یعنی کاشفی است و از حضرت شیخ الاسلام قطب الأنام ... احمد بن محمد القاینی (نسخه بدل: القاشی) به عنوان شیخ طریقت خود یاد می کند و او از تاج الدین علی دهقان و او از درویش جمال الدین بن درویش بابکا غرّاخوان (4) و بعد از دو طریق این سند را تا حضرت رسول (ص) می رساند و در دنباله این بحث می گوید:

اما سند پدر عهدالله: درویش علی دهقان فرزند (5) حضرت فصاحت شعار، مدّاح اهل بیت سید مختار مولانا لطف الله نیشابوری بود و او فرزند مولانا محیی الدین قمی و او فرزند مولانا خواجوی کرمانی و او فرزند افضل المداحین مولانا حسن کاشی و او فرزند مولانا فضل الله الهروی و او فرزند پیر محمد بغدادی و او فرزند شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی و او فرزند شیخ شهاب الدین بزرگ و او فرزند (بزرگ) جوانمرد عارف و او فرزند قطب الطریقه اسمعیل قیصری و او فرزند خلاصه المشایخ محمد ماتکیل و او فرزند خادم الفقراء داوود و او فرزند شیخ ابوالعباس نهاوندی و او فرزند سید ابوالقاسم رمضان و او فرزند عارف کامل ابویعقوب طبری (نسخه بدل: طبرسی) و او فرزند شیخ کامل سالک عثمان بن محمد و او فرزند شیخ اسحق نهرجوری و او فرزند شیخ المشایخ ابویعقوب سوسی و او فرزند شیخ عبدالوحدین زید و او فرزند (ابونصر کمیل بن) زیاد و او فرزند طریق حضرت امیرالمومنین علی کرّم الله وجهه. (فتوت نامه سلطانی، ص 125)

شاید قدیم ترین سندی که  در باب سقّایی سعدی وجود دارد، شدّ الأزار تألیف معین الدین جنید شیرازی (تألیف شده به سال 791 قمری) باشد که از قدیم ترین اسناد زندگی سعدی است و در آن جا می گوید:

«و صحب الشیخ شهاب الدین عمر السهروردی و کان معه فی السفینه و قبل کان بسقی الماء بیت المقدس و بلاد الشام مدّه مدیده حتی رأی الخضر علیه السلام فأرواء من زلال الأفضال و الأنعام» (شدّ الازار، ص 461).

 سعدی

بعد از جنید شیرازی شاید قدیم ترین سند در این زمینه همان نفحات الأنس جامی باشد که می گوید: «و گفته اند که وی در بیت المقدس و بلاد شام مدتی سقّایی می کرد و آب به مردم می داده (نفحات الأنس، ص 598)، و بعد از جامی دولتشاه سمرقندی است که تذکره خود را در سال 892 تألیف کرده است. دولتشاه نیز در این کتاب تصریح کرده است که سعدی «سی سال به تحصیل علوم و سی سال دیگر به سیاحت مشغول بوده و ... دوازده سال دیگر سقّایی کرده، راه و طریق مردان پیش گرفته است ...» (تذکره الشعراء، ص 2-151).

در فتوت نامه های دیگر هم به جایگاه سعدی در آیین فتوت اشاره رفته است. مثلاً در یک فتوت نامه سقّایان آمده است که «اگر تو را پرسند که در جهان سقّایی چند ولی کرده اند؟ جواب بگو: چهار لکهه (6) و سی هزار و سیصد و شصت تن ولی اند که در کسب دخل کرده اند ... از ایشان سیصد تن مقدم اند و از سیصد تن هفده تن مقدم اند و از هفده تن هفت تن کامل اند: اول حضرت خضر، دویم مهتر الیاس، سیوم خواجه بهرام سقّا، چهارم شیخ سعدی شیرازی، پنجم عبدالرحمن جامی، ششم خواجه رحیم الدین شاه، هفتم ذوالنون مصری.» (فتوت نامه سقّایان، ص 3891).

در یک فتوت نامه دیگر که ویژه آهنگران است، نام سعدی نه در شمار آهنگران بلکه در شمار پیران فتوت، دیده می شود. در این فتوت نامه، چهار پیر شریعت عبارت اند از آدم و نوح و ابراهیم و محمد(ص)؛ و چهار پیر طریقت عبارت اند از پیر ترکستان خواجه محمد یسومی(7)، دوم پیر خراسان شاه علی موسی رضا، سیوم پیر کوهستان شاه ناصور(8) و چهارم پیر هندوستان شیخ فرید گنج شکر؛ و چهار پیر حقیقت عبارت اند از اول جبرائیل و دوم میکائیل و سوم اسرافیل و چهارم عزرائیل؛ و پنج پیر معرفت عبارت اند از اول پیر شاه قاسم انوار، دوم پیر ملایی روم ، (سوم پیر) شمس تبریز، چهارم پیر شیخ عطار ، پنجم پیر شیخ سعدی. (فتوت نامه آهنگران، ص 59- 53)

تنوع چشمگیر تشنگی در غزل های سعدی به حدی است که خبر از اشراف تجربی شاعر نسبت به حالات تشنگان دارد، بر طبق آماری که شادروان دکتر مهین صدیقیان از واژه های تشنه و تشنگی و تشنگان و امثال آن در غزلیات سعدی داده است (فرهنگ واژه نمای غزلیات سعدی)، سعدی واژه تشنگی و تشنه را 52 بار به کار برده است، حال آنکه حافظ فقط 10 بار از این کلمات سود برده است (فرهنگ واژه نمای حافظ). نسبت 52 به 10 نشان دهنده تمایز آشکار این دو شاعر بزرگ است در برخورد با تشنگی، درست است که حجم غزل های سعدی تقریباً دو برابر غزل های حافظ است، ولی نسبت 52 را اگر نصف کنیم باز نسبت 26 به 10 خواهد شد و تمایز، تمایزی آشکارا.

این چشم گیر بودن مسأله تشنگی در روانشناسی شعر سعدی می تواند در مسائلی از زندگی خصوصی او و از جمله سفرهای دور و دراز او در بیابان های خشک و بی آب و علف ریشه داشته باشد، ولی بی گمان بخش عظیمی از این ویژگی محصول پیشه سقّایی سعدی و ورودش در سلک جوانمردان پیشه سقّایی است.

در میان تصاویری که سعدی از طبیعت می دهد، موتیف سقّایی و سقّا تا حدودی جلب توجه می کند. به این ابیات از بوستان بنگرید که چگونه هر کدام از عناصر طبیعت را از دید صاحبان مشاغل می نگرد.

 

شب از بهر آسایش توست و روز
مه روشن و مهر گیتی فروز
اگر باد و برف است و باران و میغ
وگر رعد چوگان زند، برق تیغ
همه کارداران فرمان برند 
که تخم تو در خاک می پرورند
اگر تشنه مانی ز سختی مجوش
که سقّای ابر آبت آرد به دوش

(بوستان، ص 74- 73)

یا در حکایت ذوالنون مصری در بوستان:

چنین یاد دارم که سقّای نیل/ نکرد آب بر مصر سالی سبیل (بوستان، ص 134)

و در قطعه های خویش نیز گفته است:

صبر بر قسمت خدا کردن  
به که حاجت به ناسزا بردن
تشنه بر خاک گرم مردن به
کاب صفای بی صفا خوردن

(دویان سعدی، ص 834)

غرض از تمام این حرف ها این بود که روشن شود که سعدی نه تنها وارد در سلک اصحاب فتوت و جوانمردی بوده و در فرقه سقّایان این طریق عضویت داشته است، بلکه غرض تعیین جایگاه او بود در سلسله پیران و مشایخ این طریق.

ادامه دارد ....

پی نوشت ها :

1. درباره کاشفی بنگرید به: مجالس النفایس، امیرعلی شیرنوایی، ص 93 و 9- 268.

2. «سند» یعنی که بتواند پیشینه شغلی را در زندگی انبیا و اولیا و بزرگان سلف نشان دهد.

3. «اثبات» یعنی از عهده توجیه جانب رمزی هر کار از کارهای فتوت برآمدن و نشان دادن این که در آن سوی هر عملی یا هر ابزاری از ابزارهای آن شغل، چه سمبولیسمی نهفته است.

4. «غرّاخوانی» یکی از شاخه های مداحی است. «اگر پرسند مدّاحی چند نوع است؟ بگوی سه نوع است: اول آن که هه منظومات خوانند، خواه عربی و خواه فارسی و ایشان را «مدّاح ساده خوان» خوانند؛ دویم آن که همه نثر خوانند و معجزات و مناقب را به نثر ادا کنند و آن قوم «غرّاخوان» باشند؛ سیم آن که نظم و نثر در یک دیگر خوانند ... این طایفه را «مرّصع خوان» گویند و کمال فضل ایشان زیاده از آن دو قوم دیگر باشد. (فتوت نامه سلطانی، ص 286)

5. فرزند در این جا به معنی فرزند معنوی و فرزند طریق است که زیر نظر روحانیت و معنویت پدری از اهل فتوت تربیت می شود. در این سلسله پدر فرزندی تفاوت سن می تواند بسیار اندک باشد. بنابراین چندین پدر و فرزند پشت سر هم می توانند در یک برش زمانی نسبتاً کوتاه قرار گیرند. بنابراین اگر سعدی و خواجو و مولانا حسن کاشی و ... در نسبت به هم نزدیک اند، قابل توجیه است.

6. لکهه ، کلمه هندی است که به صورت «لک» بیشتر رواج دارد، برابر صدهزار (برهان قاطع، ص 1900 و حاشیه استاد معین، همان جا).

7. محمد یسومی، ظاهراً تصحیف احمد یسوی است که به پیر ترکستان شهرت داشته است درباره او بنگرید به سلسله الأولیا، نوربخش، ص 50 و تعلیقات نگارنده بر منطق الطیر، نشر سخن ص 62- 661 و منابع مذکور در آن جا.

8. شاه ناصور احتمالاً تلفظ عامیانه شاه ناصر است و مقصود از آن همان ناصرخسرو شاعر بزرگ قرن پنجم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:36 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

 جایزه ای برای تقویت زبان فارسی نداریم!

دکتر محمد دبیر‌مقدم استاد دانشگاه علامه طباطبایی است. وی  دکترای زبان‌شناسی نظری خود را در سال 1361 از دانشگاه ایلینوی آمریکا دریافت کرده است.

در مورد علم زبان‌شناسی و تاریخ این علم در دنیا و ایران توضیح دهید.

 جایزه ای برای تقویت زبان فارسی نداریم!

نظر شخصی‌ام که در تعدادی از کتاب‌های غربی تاریخ‌نگاران زبان‌شناسی هم مطرح شده این است که زبان‌شناسی علمی شرقی است. نویسنده‌ای غربی در دهه 90 میلادی در کتابی به نام تاریخ جهانی زبان‌شناسی معتقد است که مسیری که زبان‌شناسی طی نموده به ترتیب چین، هندوستان، جهان اسلام با تاکید بر آثار ایرانی و سپس یونان با نظریه‌های افلاطون و ارسطو است.

در شرق، 4 قرن پیش از میلاد مسیح در هندوستان اوج یک سنت دستور‌نویسی مشاهده می‌شود. دستورنویسی به نام پانینی شرح بسیار مفصل و قاعده‌مندی از متون مذهبی را به نگارش در آورده که به گفته محققان برجسته‌ای چون پالکی پارسکی (استاد قبلی دانشگاه میت و در حال حاضر استنفورد آمریکا) این نوشته گونه‌ای از زبان‌شناسی چامسکی است.

به اعتقاد تعداد دیگری از زبان شناسان فقط در دهه 60 میلادی کارهایی به لحاظ عمق هم‌طراز کتاب دستور پانینی نگاشته شده است.

مطلب دوم اینکه در یونان نیز، 4 قرن پیش از میلاد مسیح، به زبان از سوی افلاطون و ارسطو توجه شده است. فرق اساسی آن با پانینی این است که افلاطون و ارسطو فیلسوفانی هستند که به مباحث زبانی روی آورده ند اما پانینی یک دستور‌نویس و یک زبان شناس محض است.

نقطه عطف دیگر در این مباحث بر جسته‌ترین کتاب دستور زبان عربی‌، الکتاب است که مولف آن سیبویه ایرانی در قرن دوم هجری است‌. این کتاب که به زبان‌های آلمانی و انگلیسی ترجمه شده و متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است در نحو زبان عربی است. این کتاب نظریه بنیاد است و دستور زبان عربی را در چارچوب نظری مطرح می‌کند. برخی از مورخان زبان‌شناسی معتقدند این کتاب فقط با مقطع زبان‌شناس معروف دوسوسور سوییسی تبار در سال 1904قابل مقایسه است. بنابراین ما نباید این آثار عظیم شرقی را کم‌ارزش و کم‌قدر بدانیم.

موضوع دیگر کتاب مخارج‌الحروف ابن‌سینادر آواشناسی است .در این کتاب به اعتقاد من تقسیم‌بندی آواها از چاکنای شروع، بعد به حلق و سپس قسمت‌های مختلف دهان و سرانجام به دو لب می‌رسد. در صورتی که آواشناسی نوین بر عکس مورد یاد شده است که به نظر من تقسیم‌بندی ابن سینا منطقی‌تراست زیرا در مسیر عبور هوا از شش‌ها نخستین جایی که تولید صوت می‌کند چاکنای است که بعد از قرن‌ها، آواشناسی نوین در این مورد هیچگونه کنجکاوی و حساسیت نشان نداده است. بنابر این مشاهده می‌شود که سابقه در خور توجهی در خصوص مطالعات زبانی موجود است.

اهمیت زبان‌شناسی و پرداختن به این علم در چیست؟

جایزه ای برای تقویت زبان فارسی نداریم!

آن چیزی که ما به نام قوه نطق یا تلفظ قدیمی‌تر قوه ناطقه می‌شناسیم ویژه انسان است یعنی هیچ موجود دیگری دارای این ویژگی شناختی نیست. این ویژگی آن‌گونه در نهاد ماست که فقط در شرایط عقب ماندگی‌های ذهنی و یا نارسایی‌های جسمی مانند ناشنوایی شدید امکان زبان‌آموزی از ما سلب می‌شود. در غیر این صورت کافیست انسان در معرض یک یا چند زبان قرار گیرد. کودک انسان این ظرفیت فطری و ژنتیکی را دارد که زبان محیط را بدون آموزش بیاموزد .از این روست که زبان‌شناسانی مانند چامسکی که برجسته‌ترین زبان‌شناس و نظریه‌پرداز قرن ماست و بیش از 52 سال است که نظریه وی در زبان‌شناسی استمرار یافته و بسیار تاثیر‌گذار بوده به این نتیجه رسیده است که بخشی از دانش زبان، ذاتی، فطری با بن مایه ژنتیکی است که این بخش مشترک همه زبان هاست و بخش دیگر که ویژه فارسی است آن است که ما در محیط فرا می گیریم به عبارتی تعقل‌گرایی دکارتی پشتوانه این تحلیل است. در واقع زبان‌شناسی از پدیده‌ای صحبت می‌کند که وجه تمایز انسان از دیگر موجودات است.

دیگر اینکه به لحاظ جنبه‌های کاربردی زبان انسان و زبان هر کشوری در سطح محدودتر و هر جامعه زبانی در واقع نظریه تجربه بشر و آن جامعه زبانی است یعنی زبان ما آیینه تاریخ و تحولات فرهنگی و پویایی فرهنگی ماست. از طریق مطالعه زبان با پیشینه تحولات تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و فکری آشنا می‌شویم. به صورت کاربردی‌تر اگر نگاه کنیم هر فرهنگ لغت در مورد هر زبانی با مدخلی شروع می‌شود مدخل بعدی تلفظ آن و سپس مقوله دستوری و بعد ریشه‌شناسی آن است و همه اینها اطلاعات زبان‌شناختی است.

ایران دارای تنوع گویشی و لهجه‌ای است گنجینه‌ای از میراث اقوام ایرانی و ساکنان ایران در این گویش‌ها ولهجه‌ها باقی مانده است و مطالعه آن‌ها رسالت بزرگی است. در زبان‌شناسی اتفاقی که در قسمت‌های مختلف دنیا به کرات تکرار شده در شرف زوال و یا تضعیف بودن برخی گویش‌ها و لهجه‌هاست.

ارتباطات موجد این شرایط است و این وظیفه جامعه زبان‌شناسی است که در ثبت و ضبط گویش‌ها و لهجه‌ها بکوشد.

از سابقه زبان‌شناسی در ایران و جایگاه کشورمان در مطالعات زبان‌شناختی بگویید.

سابقه زبان شناسی در ایران با توجه به راه‌اندازی رشته زبان شناسی در سال 1343 به لحاظ تشکیلات دانشگاهی عمری چهل ساله دارد بنا براین آنچه که به عنوان زبان‌شناسی نو یاد می کنیم عمر چندانی ندارد. خوشبختانه در سه دهه اخیر که گروه‌های زبان شناسی و فـــرهنگ و زبان‌های باستانی در ایران تاسیس شد شاهد رشد تحسین برانگیز زبان‌شناختی هستیم. آثار منتشره از سوی زبان‌شناسان در چهل سال گذشته و برگزاری همایش‌های تخصصی از جمله این فعالیت‌ها به شمار می‌رود. دانشگاه علامه طباطبایی نیز در این راستا 7 همایش با مشارکت و همکاری دیگر نهادها و دانشگاه‌ها به لحاظ اجرایی و علمی برگزار کرده است.  در سال جاری نیز یک سمینار بین‌المللی موفق در خصوص زبان‌ها وگویش‌های ایران در دانشگاه سیستان و بلوچستان با مشارکت دانشگاه اپسالای سوئد برگزار شد و نزدیک سی محقق خارجی در این سمینار شرکت کردند. در اسفند ماه هم شاهد همایش بین‌المللی زبان‌شناسی و مردم‌شناسی لارستان خواهیم بود.

شما نقش به سزایی در به‌روز کردن علم زبان‌شناسی داشته‌اید کمی از فعالیت تان در این مورد بگویید.

جایزه ای برای تقویت زبان فارسی نداریم!

می‌دانم که زبان‌شناسی برای من کار نیست، زبان‌شناسی جز لاینفک زندگی‌ام است. افتخار می‌کنم ایرانی‌ام و افتخار می‌کنم که زبان من فارسی است و افتخار می‌کنم که در سرزمینی زندگی می‌کنم که در آن کردی، گیلکی، بلوچی، مازندرانی، لری، ترکی، و ده‌ها زبان و گویش صحبت می‌شود. سخن‌گویان این زبان‌ها در اعتلای فرهنگی کشور سهیم هستند و فرهنگ و زبان ما دو برنده ابدی ما بوده و خواهند بود. هر کس وظیفه خود را دارد. اما اینکه فرزندانمان چقدر وقوف دارند باید تلاش بیشتری شود. من از لحظه لحظه تدریس و تحقیق در مورد زبان‌ها و گویش‌های ایرانی لذت می‌برم و به جرات می‌گویم که دانشجوی خوبی هستم تصور نمی‌کنم که روزی باشد که چیزی نسبت به روز قبل به دانسته‌های محدود من اضافه نشود. من با زبان‌شناسی زندگی می‌کنم.

برای پیشبرد علم زبان‌شناسی چه ابزاری مورد استفاده قرار می‌گیرد؟

جامعه زبان‌شناختی از بدو تاسیس گروه زبان فارسی و آموزش زبان فارسی به غیر‌فارسی‌زبانان توفیقات قابل توجهی داشته است. اما نسبت کارهای صورت گرفته در برابر کارهای صورت نگرفته بسیار اندک است. ما به چه میزان در حفظ زبان‌ها، گویش‌ها و لهجه‌ها می‌کوشیم. خوشحالم که تعداد قابل توجهی پژوهشگر غیر ایرانی در مورد زبان‌های ایرانی فعالیت می‌کنند و متاسف می‌شوم که گاهی سطح کارهایی که در ایران می‌شود قابل مقایسه با کارهای انجام شده در خارج نیست. اگر به مولفه‌های فرهنگی اعتقاد داریم  نباید از کمبودها غافل شویم. شخصا می‌توانم برای چندین دهه و برای چند صد نفر طرح پژوهشی در زمینه زبان‌ها و گویش‌ها تعریف کنم.

چالش‌های پیش روی زبان فارسی در فرایند جهانی شدن را در چه می‌بینید؟

این حقیقتی اجتناب‌ناپذیر است که شرایط ویژه‌ای در دهه‌های اخیر در سطح بین‌المللی به لحاظ برخورد و تماس بین زبان‌ها به وجود آمده است. در سال 1989 یکی از جامعه‌شناسان معروف زبان در همایشی بین‌المللی گزارشی ارایه داد مبنی بر اینکه در آغاز قرن بیستم تعداد زبان‌های بومیان آمریکا 700 نوع بوده و این تعداد در 1989 به 200 تنزل یافته است. بنابر این قرن بیستم و بعد از آن با قرون گذشته کاملا متفاوت است. زیرا در قرون گذشته همیشه به لحاظ شرایط جغرافیایی، مهاجرت‌ها بر تعداد گویش‌ها افزوده شده، اما در قرن بیستم عکس این مورد رخ داده و برخی زبان‌ها، گویش‌ها و لهجه‌ها رو به زوال رفته است. خوشبختانه زبان فارسی و بسیاری از زبان‌های ایرانی غنی بوده و چنین مقایسه‌ای نباید صورت گیرد. غفلت نیز نباید رخ دهد. زیرا تولید علم در سطح کلان و در غرب رخ می‌دهد و از آنجا که این امر فراتر از مرزهای ملی است ساخت واژه برای مفاهیم و اصطلاح برای هر مفهوم نیز از سوی آنان صورت می‌گیرد. بنابراین یکی از رسالت‌های جامعه زبان‌شناختی ایران غنی کردن زبان فارسی است که بتواند زبان علم باشد. تصور می‌کنم دانشمندان و متخصصان رشته‌های مختلف باید بر انتقال تخصص خود به زبان فارسی تلاش نمایند. یعنی مجله‌های تخصصی فیزیک، شیمی، پزشکی، زبان‌شناسی و حقوق داشته باشیم. البته در این زمینه اتفاقات خوبی افتاده است. جهانی شدن حقیقت امروز است. اما فراموش نکنیم که فرهنگ‌ها بسیار قوی و مقاومند و این امر به راحتی میسر نخواهد شد. ما باید بر تکیه بر مولفه‌های غنی فرهنگ خود جوانان کشورمان را با فرهنگ ایرانی بیشتر آشنا کنیم. این عوامل می‌تواند سرعت تاثیرگذاری جهانی‌شدن را مهار کند. نباید انتظار داشته باشیم که منفک شویم، نمی‌توانیم و به صلاحمان هم نیست که چنین کنیم.

چه خطر‌هایی زبان را تهدید می کند؟ آیا ترجمه‌های ناشیانه و انحرافات در الگو‌های آوایی می‌توانند خطری برای زبان تلقی شوند؟

جایزه ای برای تقویت زبان فارسی نداریم!

با نگاهی به چند دهه گذشته می توان افرادی بسیاری را مشاهده کرد که

سبک

شیوایی در زبان فارسی معیار داشتند. از این رو ما در شیوه

آموزش زبان فارسی

با تعمق بیشتر باید سعی کنیم تا کودکان، نوجوانان و جوانان کشورمان با بن مایه‌های فارسی آشنا شوند، خوب بیاموزند و به این آموزش که فارسی را خوب می‌دانند افتخار کنند. در زمینه ترجمه نیز با اینکه مترجمان زبردست در کشورمان کم نیستند باید افراد توانمندی تربیت شوند که با روح دو زبان آشنا باشند. زحمت فرهنگی نیاز است. جامعه‌ای که خود را زبان‌شناس و ادیب می‌داند رسالتی دارد. ما امروزه شاهد کاربرد‌های فاحش در رسانه‌ها هستیم، در صورتی که رسانه‌ها طیف مخاطب وسیعتری را در بر می‌گیرند و تاثیر آنان انکارناپذیر است. به راستی چرا در مدارس درسی به نام فارسی‌خوانی نداریم. همه ساله

مراسم جایزه

بهترین کتاب سال برگزار می‌شود

اما جایزه و مراسمی برای تقویت زبان فارسی نداریم

. به نظر شما تیراژ فروش کتاب‌های عمومی نظیر رمان، تاریخ و یا فرهنگ چقدر است؟ آیا در  کشور 70میلیونی باید تیراژهای فروش کتاب ارقامی همچون 2000، 4000 و یا 5000 را در برگیرد. چرا خودمان را به کتاب‌خوانی عادت نمی‌دهیم. چقدر وقت تلف می‌کنیم؟ سرمایه‌گذاری بر روی اوقات فراغت خانواده چه میزان است؟ وجود وقت آزاد تبعات اجتماعی دارد و عوارض آن نابسامانی‌های اجتماعی است.

برخی زبان‌ها که با مفاهیم قدرت پیوند دارند ارتقا یافته و دیگر زبان‌ها تضعیف می‌شوند. وظایف کشور‌ها در این زمینه چیست؟

میشل فوکو گفته است: هیچ متنی عاری و به دور از القائات ارزشی و ایدولوژیکی نیست. هرچه بخوانید القاء دارد و این جزء ذات هر زبانی است. ما نباید انتظار داشته باشیم که هر متنی خنثی باشد  هر ملتی در فکر منافع ملی خود است و غیر از این هم نمی‌تواند باشد هر ملتی باید از زبانش حمایت کند. ما نمی‌توانیم جلوی دسترسی به منابع مختلف را محدود کنیم اما می‌توانیم چیزی عرضه کنیم که جوانانمان انتخاب کنند. نیاز به فکر و برنامه‌ریزی کلان ملی در سطح مدارس، رسانه های دیداری و شنیداری دارد. 

 

21 مهر 1388 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:36 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

داش آکل (3)

نقد داستان کوتاه صادق هدایت

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم

الف- 3) مختصات کلی داستان

داش آکل (3)

«داش آکل»(18) یک داستان واقعیت‏گرای اجتماعی و – همچون غالب آثار دیگر صادق هدایت- دارای حال و هوای مشخص رمانتیک است.

هر چند عنصر حادثه و ماجرا نیز در آن قابل توجه است، اما چنانچه قرار باشد پررنگ‏ترین عنصرش را تعیین و مشخص کنیم، آن عنصر، همانا «شخصیت» است. و همچنان که نام داستان نیز اشعار دارد اصلی‏ترین شخصیت داستان هم «داش آکل» است. بنا به تعریف، هم او و هم رقیبش کاکارستم، از نوع شخصیت‏های «قراردادی» اند.

سایر شخصیت‏های داستان، به ترتیب اهمیت عبارت‏اند از: مرجان (دختر حاجی صمد) و کاکارستم (رقیب و دشمن  ‏داش آکل).

 

مقطع تاریخی وقوع داستان، به درستی روشن نیست. بعضی قراین (کلاه تخم‏مرغی داش آکل) یا یکه‏تازی داش‏ها و لات‏ها و حاکمیت بلامنازع آنها بر محله‏ها و جان و مال مردم، قدرت داشتن روحانیان و مذهبی‏ها، نبود نظمیه و قوای انتظامی و غیبت کامل دولت در جامعه، نشانه زمان حاکمیت خاندان قاجار بر کشور؛ و برخی دیگر (معلم سر خانه گرفتن برای بچه‏های حاجی صمد؛ که ظاهراً مرجان نوجوان نیز جزء آنهاست) زمان آن را به دورانی متاخرتر (مثلا دوران سلطنت رضاخان میرپنج) می‏رساند. (که این، نوعی دو گانگی آشکار است.)

طول زمان جاری در داستان، هفت سال، و تعداد صفحه‏های اثر در قطع رقعی، در فشرده‏ترین شکل، حدود سیزده صفحه است.

 

الف- 4) سیمای واقعی داش آکل

آنچه در یک بار خواندن عادی، ممکن است خواننده معمولی را دوستدار یا هواخواه داش آکل کند، به گونه‏ای که با مشاهده آن سرنوشت سوگ انجام برای او، دچار اندوه و غصه شود، تصویری است که از شخصیت پاک، سالم، جوانمرد ، مردی و از خود گذشته او در ذهنش ایجاد شده است. حال آنکه با یک مطالعه دقیق انتقادی، متوجه می‏شویم داش آکل واقعاً چنین فردی نیست؛ و در واقع، ارزش چنین دلسوزی و غصه خوردنی را ندارد.

نخست اینکه ، او «پسر یکی یک دانه یکی از ملاکین بزرگ فارس» است. وقتی پدر مرده، همه دارایی او، به همین «پسر یکی یک دانه‏اش» رسیده است. به عبارت دیگر، با مرگ پدر، داش آکل بر جای او نشسته، و در واقع، خود- به تعبیر هدایت- به یکی از ملاکین بزرگ فارس تبدیل شده است.

اما او- به نوشته هدایت- «همه دارایی خودش را به مردم ندار و تنگدست بذل و بخشش می‏کرد، یا عرق دو آتشه می‏نوشید و سر چهارراه‏ها [منظور چهار سوهاست] نعره می‏کشید [!] و یا در مجالس بزم، با یک دسته از دوستان که انگل او شده بودند صرف می‏کرد.» «هیچ لوطی پیدا نمی‏شد که ضرب شستش را نچشیده باشد، هر شب وقتی که توی خانه ملا اسحاق یهودی یک بطر عرق دو آتشه را [زاید] سر می‏کشید و دم محله سردزک می‏ایستاد، کاکارستم که سهل بود، اگر جدش هم می‏آمد لنگ می‏انداخت.» «او در همان حال که محله سردزک را قرق می‏کرد کاری به کار زن‏ها و بچه‏ها نداشت.»

او «پسر یکی یک دانه یکی از ملاکین بزرگ فارس» است. وقتی پدر مرده، همه دارایی او، به همین «پسر یکی یک دانه‏اش» رسیده است. به عبارت دیگر، با مرگ پدر، داش آکل بر جای او نشسته، و در واقع، خود- به تعبیر هدایت- به یکی از ملاکین بزرگ فارس تبدیل شده است.

در واقع، داش آکل، تا اینجا فردی ارباب‏زاده و خود نیز ارباب، بی‏کاره و فاقد هر گونه شغل و هنر، مفتخور و علاف معرفی می‏شود، که کاری جز عرق‏خوری و مست شدن، و بعد، قرق کردن سرگذرها- به همراه دوستانش- و عربده کشی و زد و خورد و قمه‏کشی با دیگر لوطی‏ها، و خودنمایی، ندارد. او البته، به افراد ندار هم کمک می‏کند. لکن به شیوه خاص خودش:

اغلب دیده می‏شد که داش آکل از مردم دستگیری می‏کرد، بخشش می‏نمود و اگر دنگش می‏گرفت بار مردم را به خانه‏شان می‏رسانید. ولی بالای دست خودش چشم نداشت کسی را ببیند.

واقعیت این است که این درست که کاکارستم فردی جامع جمیع بدی‏ها معرفی می‏شود؛ اما در واقع، این میل به «رو کم کنی» و پیله کردن‏ها و آزار و اذیت‏ها و تحقیرهای حریفان به قصد خودنمایی توسط داش آکل هم هست که سبب تحریک آن بخت برگشته علیه او می‏شود.

جالب اینجاست که حریف این یکه‏بزن شیراز، کاکارستمی است که به اظهار نویسنده «روزی سه مثقال تریاک می‏کشد!» (حالا چنین آدمی، اصولاً جرئت و جل و جان کشتی‏گیری و مشت‏زنی و زد و خورد با چنان یکه بزنی همچون داش آکل- با آن اوصافی که نویسنده از او می‏دهد- را از کجا می‏آورد، بماند!)

داش آکل مردی بی‏سواد است:

قباله‏های املاک را داد برایش خواندند.

این ارباب ارباب زاده، وکیل و وصی یک ارباب دیگر (حاجی صمد) می‏شود. و از آن پس، هر روز صبح زود که بلند می‏شد به فکر این بود که درآمد املاک حاجی را زیادتر بکند.

به علاوه، به خلاف برخی مشهورات و مسلمات تاریخی، صادق هدایت می‏کوشد از او، چهره‏ای غیر مذهبی و مخالف آشکار روحانیان و طیف مردم مذهبی بسازد. یعنی نه یک پهلوان جوانمرد، که نقطه مقابل آن: یک لات!:

هنگامی که داش آکل وارد بیرونی حاج صمد شد، ختم را ورچیده [بودند و] فقط چند قاری قرآن و جزوه‏کش سر پول کشمکش داشتند.

داش آکل جز در یک جا که به «پوریای ولی» سوگند می‏خورد، قسمش نه به خدا و یا همچون همپالگی‏هایش به «شاه مردان» و «مولا علی»، که به «تیغه آفتاب» است! او، همچنین، بی‏آنکه هیچ زمینه‏ای برای طرح چنین موضوع و اهانتی به روحانیان وجود داشته باشد، در همان اولین برخورد با زن حاجی صمد متوفا، می‏گوید:

حالا که زیر دین مرده رفته‏ام به همین تیغه آفتاب قسم اگر نمردم به همه این کلم به سرها [: روحانیان] نشان می‏دهم...

یا سپس، «لات‏ها» را همدست «آخوندها»، در توطئه چینی برای بالا کشیدن مال حاجی صمد، پس از مرگش، معرفی می‏کند:

ولی همه داش‏ها و لات‏ها که با  او همچشمی داشتند به تحریک آخوندها که دستشان از مال حاجی کوتاه شده بود، دو به دستشان افتاده برای داش آکل لغز می‏خواندند و...

در مقابل، حاجی صمد هم، در زمان زندگی، هیچ‏کس را- از امام جمعه شهر و دیگر روحانیان و افراد مذهبی- جز داش آکل، سالم و قابل اعتماد نمی‏داند، تا پس از مرگش، او را وکیل و وصی خود قرار دهد:

حاجی خدابیامرز همیشه می‏گفت اگر یک نفر مرد هست فلانی [:داش آکل] است.

داش آکل (3)

جالب اینجاست که هدایت، در غیرمذهبی و ضدمذهبی‏ها نشان دادن داش آکل- به عنوان نمونه نوعی جوانمردان قدیم- چنان راه افراط و مبالغه پیموده، که نویسنده‏ای هم سلک و همفکر و دوستدار و موافق خودش، همچون هوشنگ گلشیری را، نیز (هر چند آن‏گونه که روش این طایفه در هنگام مشاهده چنین خطاهایی از رفقایشان است، ملایم و نرم) ناگزیر به عکس‏العمل کرده است:

می‏دانیم که داش آکل‏های واقعی، به کلیت دین اعتقاد داشته‏اند. به همین جهت، از پس [نوشیدن] یکی دو پیاله یا بیشتر[می]، دست و دهان می‏شسته‏اند و نمازی از سر اعتقاد، می‏خوانده‏اند. هدایت نیز از ارادت داش آکل خودش به حضرت علی یا به ولای علی گفتن سخن می‏گوید [!] اما دیگر او را به راز و نیاز وا نمی‏دارد. چرا که این بخش از واقعیت [توجه شود!] به کار ساخت داش آکل او، نمی‏آمده است.(19)

(البته، گلشیری نیز، ظاهراً به علت کم دقتی، سوگند داش آکل به «پوریای‏ولی» را، به «ولای علی» تصور کرده و آن را به دلیل ارادت وی به «حضرت علی » (علیه السلام)  گرفته است. هر چند- به شهادت تاریخ این طایفه- پوریای ولی‏ها و دیگر فتیان راستین، مردانی  متدین بودند، که به ائمه‏اطهار، خاصّه حضرت علی (علیه‏السلام)، ارادتی ویژه داشتند، و ایشان را، اول مولا و مقتدای خود در پهلوانی و

فتوت

می‏دانستند.

 

با توجه به زیاد بودن حجم نقد آقای محمدرضا سرشار بر داستان کوتاه داش آکل اثر صادق هدایت ما ادامه ی این نقد را به صورت فایلی قابل دانلود برا ی شما علاقه مندان به این مقوله می گذاریم . باشد که مورد عنایت شما عزیزان قرار گیرد .

 

ادامه ی این نقد را در بخوانید .


پی نوشت ها :

18- در اصل داستان، "داش آکل" فاقد زیر و زبر است. از سوی هدایت نیز – در زمان حیاتش – توضیحی (کتبی یا شفاهی) درباره ی این نام، ارائه نشده است. برخی "آکل" را با کاف مفتوح خوانده، آن را مخفف «آقا کربلایی» گرفته اند. همچنان که مؤلفان کتاب «فرهنگ معاصر» (رضا انزابی نژاد – منصور ثروت، امیرکبیر، چاپ اول: 1344)، معقتدند در صفحه ی 22 «تنگسیر» (نوشته ی صادق چوبک) نیز همین تعبیر، با همین معنی به کار رفته است. («آکل اسماعیل، به پارچه می خواهم که هم کفنم باشه و هم رخت تنم.») دیگران، عمدتاً بنا به عادت، آن را با کاف مضموم (آکُل) تلفظ می کنند. «داش» نیز به معنی مشهدی و لوطی آمده است.

برخی – معلوم نیست بر چه اساسی – (کل) را مخفف «کُلو» گرفته اند. از آنجا که (کُلو) به معنی «کلانتر، رئیس محله و مرتبه ای در نزد فتیان و اخیه» (جوانمردان، فتیان) است، در مجموع، این تعبیر را به معنی «داش آقا رئیس» و مانند آن گفته اند حال آنکه هیچ شاهد یا پیشینه ی مشابهی در دست نیست که در زبان فارسی، مردم «کُلو» را به «کُل» مخفف کرده باشند یا بکنند. (قاعدتاً بعید است کسی کلمه ای سه حرفی را، خاصّه اگر حرف آخر آن «او» باشد، مخفف کند.)

جمال میرصادقی «به دلایلی» که آنها را ذکر نکرده، اظهار داشته است: «داش آکل یعنی داش بزرگ را ترجیح می دهم.» (جهان داستان ایران، نشر اشاره، چاپ اول: 1381، ص 99).

19- هوشنگ گلشیری، "داش آکل" و برزخ کیمیایی (از کتاب «باغ در باغ» مجلد دو، نشر نیلوفر، چاپ اول: 1378، 64).


اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:36 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

داش آکل(2)

بخش اول ، بخش دوم :

 

الف- 2) عوامل جاذبه داستان "داش آکل"

داش آکل(2)

"داش آکل" به خلاف بسیاری از داستانهای دیگر هدایت ، برای توده مردم و حتی علاقه مندان به داستانی که با دیدی غیرفنی به داستان می نگرند، اثری راحت خوان و دارای کشش لازم برای مطالعه است. اما به خلاف آنچه که نظریه پردازانی که پیش از این نظرهایشان درباره این داستان مطرح شد تصور کرده اند، جاذبه آن، نه ناشی از قوت ساختار و پرداخت و برخورداری اش از خصوصیات فنی بالا و یا حتی متوسط، که به سبب برخی عوامل دیگر است:

اولین و عمده ترین این عاملها، وجود "قصه" ای جذاب و دارای عوامل انتظار است.

ادوارد مورگان فورستر ، در کتاب "جنبه های رمان" خود، "قصه" را نه یک گونه ادبی مستقل، که یکی از اجزاء تشکیل دهنده عنصر پیرنگ در داستان تعریف کرده است. به گونه ای که اگر بخواهیم پیرنگ را در صورت یک فرمول ارائه کنیم، جایگاه قصه در آن، به شکل ذیل خواهد بود:

  1. عامل سببیت (رابطه علت و معلولی) + قصه= پیرنگ

وی در تعریف قصه، می گوید:

قصه، نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان، در مَثَل، ناهار پس از چاشت و سه شنبه پس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ می آید؛ و بر همین منوال، قصه ای که واقعاً قصه باشد، باید واجد این خصیصه باشد: شنونده را بر آن دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد آمد. ("بعدش چه شد؟") و برعکس، ناقص است، وقتی کاری می کند که خواننده نخواهد بداند که بعد چه خواهد شد و قصه ای را که واقعاً قصه باشد، فقط با این دو معیار می توان نقد کرد. (1)

اما بلافاصله افزوده است: «قصه در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیسم ادبی است. مع هذا مهم ترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسمهای پیچیده تری که به رمان معروف اند، وجود دارد.» (2)

«قصه در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیسم ادبی است. مع هذا مهم ترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسمهای پیچیده تری که به رمان معروف اند، وجود دارد.»

بله ... ! آه، بله ...! رمان ، قصه می گوید.

و این، جنبه ای است اساسی و اصلی؛ که رمان بدون آن وجود نمی داشت. و مهم ترین عاملی است که در همه رمانها مشترک است. و ای کاش نبود، و چیز دیگری بود: ملودی یا ادراک حقیقت بود؛ و این فرم نیاکانی (و تکراری) نبود. (3)

ضمناً قصه با طرح [:پیرنگ] یکی نیست. ممکن است پایه و اساسی برای طرح باشد. ولی طرح، ارگانیسیم است از گونه ی عالی تر. (4)

داش آکل(2)

فورستر، علت عمده ی جاذبه ی قصه را، وجود عاملی کششِ ناشی از علاقه ی مخاطب به دانستن "اینکه بعدش چه شد؟" می داند. این را نیز ناشی از غریزه ی کنجکاوی نوعِ انسان به شمار می آورد. اما این نوع کنجکاوی را – در ارتباط با داستان – تحقیر می کند:

قصه یک چیز ابتدایی و مربوط به انسانهای اولیه است؛ و قدمت آن به مبادی ادبیات می کشد؛ به پیش از اختراع خط و کتابت. و به مذاق آنچه در ما بدوی و ابتدایی است، خوش و سازگار می آید. (5)

قصه ممکن است از طریق مطالعه کتابها و آثار دیگران یا شنیده های انسان از حتی عادی ترین مردم، یا در نتیجه ی مشاهدات شخص یا از ترکیب یکی یا چند تا از این موارد با تخیل او، ساخته شود و شکل بگیرد و پدید آید. اما پیرنگ، و در مرحله ی کمال یافته تر، "داستان" را، فقط شخص نویسنده می تواند بسازد و پدید آورد. و این نویسنده، هر چه حرفه ای تر و تواناتر باشد، طبعاً داستان فنی تر و زیباتری خواهد آفرید.

قصه در فکر افراد بسیاری وجود دارد. قصه هایی گاه بسیار خوب، و براساس تجارب شخصی. ولی اغلب افراد، فاقد دانشِ آگاهانه یا غیرآگاهانه در مورد شیوه ی بیان این قصه ها هستند. (6)

در واقع، از این به بعد است که توانِ واقعی حرفه ای نویسنده پا به میدان می گذارد و خود را به منصه ی ظهور می رساند.

ایجاد این "شیوه بیان هنری"، همان دادن "ساختار دراماتیک" به اثر، با استفاده ی به جا و مناسب از عناصر هفتگانه ی متشکله ی ساختمان داستان است:

هر نوعِ هنری که داستانی را بیان کند، نیازمند نوعی ساختمان دراماتیک است. اعم از کمدی یا داستان حادثه ای؛ درام یا تراژدی ؛ اُپرا یا باله؛ نقاشی یا پانتومیم؛ سمفونی یا شعر ؛ داستان کوتاه و یا نمایشنامه ی تئاتری.(7)

  1. راز + (عامل سبیت + قصه) پیرنگ = داستان

«سلطان مرد و سپس ملکه مرد» "قصه" است.

اما «سلطان مرد و پس از چندی، ملکه نیز از فرط اندوه  درگذشت»، "پیرنگ" است.

«ملکه مرد و کسی از علت امر آگاه نبود؛ تا بعد که معلوم شد از غم مرگ سلطان بوده است.»؛ "داستان" است. (8)

قصه در فکر افراد بسیاری وجود دارد. قصه هایی گاه بسیار خوب، و براساس تجارب شخصی. ولی اغلب افراد، فاقد دانشِ آگاهانه یا غیرآگاهانه در مورد شیوه ی بیان این قصه ها هستند.

به اصل سخن خود در نقد "داش آکل" باز گردیم:

علت عمده ی جاذبه ی داستان کوتاه "داش آکل" – برای افرادی که نهایت خواست و ادراکشان از داستان، همان تحریک و ارضای این – به تعبیر فورستر – حس "بَدَوی و ابتدایی" در وجودشان است، همین "قصه ی جالب" آن است؛ و نه وجود ساختاری فنی، به سامان، زیبا، محکم، و پرداختی سنجیده، دقیق و هنرمندانه در آن. در این میان اما، شگفتی، از تمایز قائل نشدن میان این عنصر ابتدایی از خود داستان و ساختمان دراماتیک آن، از سوی مدعیان شناخت داستان و نقد ادبی است!

داش آکل(2)

آنچه در پی می آید، دلایل و مستندات این ادعا، عطف به بخشهای مختلف و کلیت داستان "داش آکل" است. اما عجالتاً خوب است گفته شود: وجود عوامل ذیل در قصه ی این داستان، باعث ایجاد این جاذبه شده است:

- تعلق موضوع قصه، به زمان قدیم (یک زمان سپری شده).

در کل، ارضای حس نوستالژیک مخاطب، نیز، متفاوت بودن شرایط، آدمها و آداب و رسوم و سنن آنها، از عوامل مهم جاذبه ی داستانهای قدیمی برای مردم امروز است؛ که "داش آکل" نیز از این عامل، بهره ی بسیاری برده است.

- آشنا بودن موقعیتها و شخصیتها، برای مخاطب ایرانی.

زیرا او، پیش از این، با این عوامل، به کرّات در داستانهای قدیمی و عامیانه، برخورد کرده است.

خصیصه ی مذکور، خاصّه در جذب توده ی عام مخاطبان به داستان، بسیار مؤثر است.

- ساده و سرراست و فاقد پیچیدگی بودنِ قصه و درونمایه ی آن.

- کاملاً مشخص بودن جبهه قهرمان و ضد قهرمان (سفید سفید و سیاه سیاه، خیر محض در برابر شر مطلق بودن دو طرف)، در تقابل با یکدیگر.

- استفاده از موضوع عشق؛ آن هم در رمانتیک ترین و پرسوز و گدازترین شکل آن.

(این، یکی از مهم ترین دلایل جذب توده ی مردم ما، به فیلم های سطحی و ملودرام هندی و مانند آن است.)

- استفاده از عنصردرگیری بدنی (زد و خورد و قمه و قمه کشی).

(این نیز از جمله عوامل جذب بخش قابل توجهی از توده ی مردم به دسته ای خاص از فیلمهای سطحی داخلی و خارجی است.)

- پایان سوگ آمیز (تراژیک) و سوزناک ... .

- وجود یک صحنه ی جزئی نگر و دارای حرکت کافی در ابتدا و یک صحنه ی عاطفی و احساسی در انتهای داستان. که اولی باعث جذب خواننده به داستان و آخر آن سبب می شود که خواننده ی عادی، بی در و پیکری ها و بی قاعدگیهای تنه ی داستان را فراموش کند، و با یک حس داستانی قابل قبول، آن را به پایان برساند. (مانند غذایی که طعم خودش تعریفی ندارد؛ اما لقمه ی آخرش یک لقمه ی خوشمزه است؛ و هنگام برخاستن از سر سفره، طعم همان یک لقمه ی خوشمزه در دهان شخص باقی می ماند. اما همین موضوع، چه بسا او را به این اشتباه بیندازد که در کل، غذای خوشمزه ای خورده است.)

ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

1- ادوارد مورگان فورستر، جنبه های رمان، ترجمه ی ابراهیم یونسی، امیرکبیر، چاپ دوم: 1357، ص 36.

البته مترجم – یا شاید هم مؤلف – در همه جا، به جای «قصه» تعبیر «داستان» را به کار برده است. که به نظر من، صحیح نیست. به همین سبب، در اینجا، آن را به «قصه» تغییر دادم.

2- پیشین، ص 36.

3-همان، ص 34.

4- همان، ص 39.

5- همان، ص 53.

6- یوجین ویل، فن سناریونویسی، ترجمه ی پیام، فیلمخانه ی ملی ایران، چاپ اول: 1361، ص 139.

البته، ما همچون فورستر، علاقه به قصه در داستان را تحقیر نمی کنیم. به هر حال، این، علاقه ای ویژه در نوع انسان، از قدیم الایام تاکنون است؛ و هر نویسنده ای که بخواهد آثارش خواننده داشته باشد، ناگزیر است به آن اهمیت بدهد. اما در این مورد با فورستر و ویل و دیگر نظریه پردازان داستان موافقیم که «قصه» تنها بخشی از یکی از عناصر چندگانه ی داستان است؛ و همه چیز داستان را «قصه» آن تلقی کردن، و به صرف جذاب بودن قصه ی داستان، کل داستان را «قوی» و برجسته معرفی کردن، بی هیچ تردید، خطا، و ناشی از برخورد سطحی و عوامانه با این مقوله است. ضمن آنکه، آشکار نیست همین «قصه» نیز، آیا حاصل تخیل خود هدایت است، یا آنکه آن را از جایی شنیده یا خوانده است.

7- پیشین، ص 139.

8- اصل مثال از فورستر (جنبه های رمان، صص 113-114) است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:36 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

تنها می دانم که قرآن کتاب کتاب هاست

اسلام و قرآن در اندیشه گوته*

 

اشاره : یوهان ولفگانگ فن گوته 1838-1749 بزرگترین شاعر آلمانی است که با آثار فراوان و ارزشمندش در ردیف بزرگترین شاعران جهان قرار گرفته است .تاثیرپذیری او از فرهنگ و تمدن اسلامی و ایرانی ، از شگفت انگیزترین وقایع زندگی اوست و دیوان غربی - شرقی او که در میان اهل ادب ، اثری درخشان به شمار می رود ، حاصل سفر روحانی او به شرق است . آنچه در ادامه می آید ، گزیده ای از سخنرانی خانم ممسن است که تاثیرپذیری گوته را از اسلام و بویژه قرآن نشان می دهد. خانم ممسن در حال حاضر استاد دانشگاه استانفرد کالیفرنیاست و کتاب او با عنوان "گوته و اسلام" در سال 2001 منتشر شده است .

تنها می دانم که قرآن کتاب کتاب هاست

چگونگی برخورد و ارتباط گوته با اسلام چنان شگفت انگیز و جالب توجه بوده که شایسته است آن را به شیوه ای علمی و دقیق بررسی کنیم . علاقه گوته به اسلام علاقه ای درونی و خارج از قواعد معمولی است . گوته علاقه اش را به اسلام در مقاطع مختلف زندگی بروز داده است . نخستین جلوه این علاقه و گرایش به دوران جوانی گوته یعنی 23سالگی او بازمی گردد که مدحی بسیار زیبا در وصف پیامبر گرامی اسلام می سراید.

در 70سالگی نیز آشکارا بیان می کند که در این اندیشه است که همه شبهای قدر را که قرآن در آن نازل شده است ، شب زنده داری کند و این فاصله زمانی ، یعنی بین 23تا 70سالگی دوره ای طولانی از زندگی گوته را شامل می شود که این شاعر آلمانی به شیوه های مختلف علاقه خود را به اسلام نشان می دهد.

گرایش به اسلام در گوته بیش از هر چیز در دیوان شرقی نمود می یابد. این کتاب در کنار اثر بزرگ گوته ، فاوست ، از مهمترین آثار او به شمار می رود . یکی از ابیات شگفت انگیز دیوان ، بیتی است که شاعر در آن گمان این را که مسلمان است ، منتفی نمی داند.

گوته

عصر گوته همزمان با دوره ای است که تقریبا جریان های پیشین برای منفی جلوه دادن اسلام رو به زوال نهاده اند. قرنهای پیش از دوره گوته ، تبلیغات فراوانی علیه اسلام در غرب جریان داشت . موضعگیری گوته نسبت به اسلام ، اگرچه اهمیت دارد، اما تنها به او منحصر نمی شد، چرا که جریان روشنگری و رواج عقیده تحمل عقاید دیگران در آن دوران موجب شده بود بساط قضاوت های نادرست پیشین برچیده شود.

علاقه گوته به شرق ، گرایشی درونی بود و به همین سبب تلاش کرد تا آنجا که ممکن است ، درباره مشرق زمین اطلاعاتی به دست آورد. نخستین نشانه ای که علاقه او را به اسلام نشان می دهد، به سال 1772 بازمی گردد. این نشانه در نامه ای که گوته به استادش گوتفرید هردر می نویسد، مشهود است : «می خواهم برای تو مانند موسی (ع) در قرآن دعا کنم ، آنجا که می فرماید: رب اشرح لی صدری» گوته این آیه را از قرآن یادداشت کرده است ، اما زمانی می توانیم دریافت او را از این آیه دریابیم که ادامه را بخوانیم : «ویسرلی امری واحلل عقده من لسانی». گوته نسبت به زیبایی های زبانی قرآنی و اعجاز زبانی آن احساسی عمیق دارد. او در یادداشت های خود برای فهم بهتر دیوان شرقی در وصف قرآن چنین می نگارد: «سبک قرآن قوی ، با عظمت ، پربار و توام با حقیقی شگرف است». هرکس زبان گوته را بشناسد، می داند که او تعبیر «حقیقت شگرف» را همه جا به کار نمی برد، مگر آن که اثر، شاهکاری عظیم باشد.

گوته

اگر مطالعات قرآنی گوته را در این دوره بررسی کنیم ، متوجه می شویم او قصد داشته است زبان و نوشتار عربی فراگیرد. همچنین در میان این مطالعات به اوراقی برمی خوریم که یادداشت های گوته را از برخی آیات قرآن (ترجمه مگرلین و ترجمه لاتین مارسی سی) نشان می دهد. گوته برخی آیات را از 10سوره قرآن یادداشت کرده است . این آیات ، آیاتی بسیار جالب هستند و در آنها می توان برخی درسها و تعالیم بنیادین اسلام را مشاهده کرد. برخی از این تعالیم با اندیشه و تفکر گوته بسیار سازگار است . عقیده اصلی گوته این است که خداوند در طبیعت جلوه می کند و از این رو این آیات را یادداشت می کند: مشرق و مغرب از آن خداست پس هرجا رو کنید ، همان جا رو به خداست . خدا فراخ رحمت و داناست . (بقره ، 115)

گوته ایده توحید را از مهمترین دستاوردهای دین اسلام می داند. یکی دیگر از موضوعاتی که گوته به آن می پردازد، این است که خداوند فقط با یک زبان و با یک واسطه با مردم سخن نمی گوید، بلکه با وسایل مختلف با انسان ها سخن می گوید. به همین سبب آیه 144 سوره آل عمران را یادداشت می کند: جز این نیست که محمد پیامبری است که پیش از او پیامبرانی دیگر بوده اند که اگر بمیرد یا کشته شود، شما به آیین پیشین خود بازمی گردید. برخی دیگر از یادداشت های گوته نیز علاقه او را به شخصیت و تاثیرگذاری حضرت محمد(ص) نشان می دهد: کافران می گویند: چرا از جانب پروردگارش معجزه ای بر او نازل نمی شود؟ بگو خدا هر که را بخواهد، گمراه کند و هرکه را به درگاه او رو کند، هدایت می کند...(رعد ، 27) گوته به این نکته از قرآن که خداوند برای هر قومی پیامبری فرستاده است ، علاقه ای فراوان نشان می دهد. در سال 1819 در نامه ای به یکی از علمای جوان می نویسد: «حقیقت دارد که خدا در قرآن می گوید: ما هیچ پیامبری بر قومی نفرستادیم ، مگر به زبان قوم او».

نشست اسلام شناسی در کتابخانه ملی

در سال 1827 نیز در نامه ای به کارلایل این آیه از قرآن را می آورد: ما هیچ پیامبری را جز این که به زبان قومش تکلم کند ، به پیامبری مبعوث نکردیم ... (ابراهیم . 4) گوته همین نکات را در مقاله ای به سال 1828 یادآور می شود. مطالعات قرآنی گوته در سال 1772 دستاوردی بزرگ برای او دارد، چراکه او انگیزه می یابد تا به تدوین نمایشنامه محمد بپردازد. اگرچه این نمایشنامه هرگز مجال اجرا نیافت ، اما در بخشی از این نمایشنامه که گوته آن را یادداشت کرده است ، می توان به مفاهیم زیبایی از اسلام و بنیانگذار این دین مبین در نزد گوته برخورد و از این رو بررسی این اثر برای دریافت بهتر رابطه گوته با اسلام بسیار راهگشاست . در این نمایشنامه به نمونه هایی برمی خوریم که دلایل و چگونگی علاقه شخصی گوته را نسبت به اسلام نشان می دهد. در این میان ، 2جلوه نمودی بیشتر دارند: نخست شخصیت حضرت محمد (ص) و دوم تعالیم حیات بخش اسلام که گوته به سبب این 2جلوه ، علاقه ای درونی نسبت به اسلام می یابد. یکی از بخشهای زیبای این نمایشنامه نغمه محمد نام دارد. این شعر مکالمه ای میان علی (ع) و فاطمه (س) است .

گوته این شعر را بهار سال 1773 می سراید چرا که او تا این زمان کتابهای بسیاری درباره حضرت محمد (ص) مطالعه کرده بود. گوته در این شعر شخصیت بنیانگذار دین اسلام را به مثابه رهبر معنوی بشریت تصویر می کند و برای بیان بهتر موضوع از تمثیل سیلی عظیم و آبی فراوان بهره می جوید، تا بدان وسیله آغاز حرکت او را از نقطه های کوچک تا رسیدن به قدرت معنوی بزرگ بهتر بیان کند. (همان گونه که قطرات باران اندک اندک جمع می شوند و سرانجام سیلی عظیم به راه می اندازند) گسترش و ادامه پیشرفت این جریان عظیم اتحاد و وصال با اقیانوس با جلال و شکوه و عظمت است . اقیانوس در این مقام نمادی از حق است .

قرآن

این تمثیل حامل پیام ذیل است که : او استعدادهای روحانی و تمایلات فطری دیگر برادرانش را با خود همراه ساخت ، تا آنها را با خویش روانه دریا سازد. این قطره ها، آبها و نهرها و رودها سرانجام به هم می پیوندند و روانه اقیانوس می شوند. یکی از مفاهیم بلند تعالیم حیات بخش اسلام که گوته را بسیار تحت تاثیر قرار داده است ، مفهوم توحید است و روشن است که علاوه بر شخصیت پیامبر، آنچه موجب شده است گوته نمایشنامه محمد را به رشته تحریر درآورد، مفهوم توحید است .

برخی دیگر از اندیشه های گوته نیز نزدیکی و مشابهت زیادی با تفکرات اسلامی دارند، اعتقاد به تقدیر و قسمت ، یکی از این اندیشه هاست . در نظر گوته اسلام تسلیم شدن در برابر خداست و او هرگز نمی خواهد خویش را مقابل خواست الهی قرار دهد.

گوته اواخر عمر توجه زیادی به این مفاهیم دارد که به چند نمونه از آن در اینجا اشاره می کنیم : هنگام لشکرکشی فرانسه در سال 1792 گوته گرفتار می شود و زندگی اش به خطر می افتد. از این رو شاعر درباره این موقعیت و لحظه خطر می گوید: خطر مرا بشدت تهدید می کرد و من ناگهان به تقدیر و سرنوشت معتقد شدم و همین اعتقاد مرا در آن لحظه حساس یاری داد و قوت بخشید و براستی که اسلام در این موقعیت بهترین رهنمون من بود. در سال 1820 نیز یکی از بستگان گوته به بیماری سختی دچار می شود. شاعر آلمانی در این باره به دوستش می نویسد: نمی توانم در این باره چیزی بگویم . مگر آن که چون آنچه اسلام فرموده ، رفتار کنم . همچنین او در پاسخ به یکی از دوستانش که از او خواسته بود او را پند و موعظه ای دهد، می نویسد: در اینجا نمی توان دیگران را نصیحت کرد. هر کس باید خود تصمیم بگیرد. اگر به این موضوع توجه داشته باشیم ، که همه ما در اسلام زندگی می کنیم (تسلیم خداوندیم) در آن صورت می توانیم به خویشتن جرات و جسارت دهیم .

گوته

گوته 4هفته پیش از مرگ و در 82سالگی می نویسد: در اینجا و در هر مکان ، انسان به این فکر گرفتار است که مقابله با ناگواری ها امکان ناپذیر است ، اما اگر با دقتی بیشتر بنگریم ، درمی یابیم انسان ها می توانند خویش را از ترس نجات دهند؛ البته به شرط آن که در تفکر شفابخش اسلام رها شوند و بر خداوند توکل کنند. برای ما روشن است که گوته بسیاری از مفاهیم اسلامی را تجربه کرده و آنها را به دوستانش نیز توصیه کرده است . در مجموعه گفتگوهای گوته که از سوی اکرمن گردآوری شده ، می توان توصیفهای زیبایی را درباره اسلام مشاهده کرد.

در زمان لشکرکشی ناپلئون به آلمان ، گوته از فرصت به دست آمده بهره می جوید تا با سربازان مسلمان که با سربازان روسی همراه بودند، برای تکمیل اطلاعاتش درباره مسلمانان ارتباط برقرار کند. گوته در وایمار حتی در یکی از مراسم مسلمانان شرکت می کند، که این موضوع نه تنها خود شاعر، بلکه اطرافیان و ناظران را بسیار تحت تاثیر قرار می دهد، به گونه ای که افراد بسیاری به کتابخانه شهر مراجعه می کنند، تا قرآن را برای مطالعه به امانت گیرند. گوته پیش از این نیز با قرآن ارتباط یافته بود، چرا که سربازان وایمار از جنگ در اسپانیا برگه ای از قرآن را که روی آن آخرین سوره قرآن ، ناس نوشته شده بود، با خود به ارمغان آورده بودند و گوته از شرق شناس آلمانی لورباخ می خواهد تا این سوره را برایش ترجمه کند و خود گوته نیز سعی می کند از نوشته های عربی آن رونویسی کند. گوته بعدها اشعار دیوان غربی شرقی را سرود و بی گمان اگر او چنین اطلاعات و مطالعاتی را نسبت به اسلام نداشت ، این اثر تا این حد نمی توانست جو و فضای اسلامی را در خویش بگنجاند و منعکس کند. منابع گوته برای مطالعه دین اسلام - که انگیزه سرودن دیوان را در او پدید آورد عبارت بودند از : قرآن ، سنت پیامبر و کتابهایی که درباره زندگی حضرت محمد (ص) نوشته شده بود.

گوته

شعر زیبای زیر متاثر از یکی از آیات قرآن است و نشاندهنده تاثیرپذیری گوته از قرآن :« شرق از آن خداست غرب از آن خداست سرزمین های شمالی و جنوبی در دستان او آرمیده اند »این شعر متاثر از آیه شریفه «ولله المشرق و المغرب ...» است . و یا شعر زیر برگرفته از مغنی نامه که متاثر از آیه «اهدنا الصراط المستقیم» است :« هرگاه که به کار مشغولم و یا شعر می سرایم تو راه راست را به من نشان بده و یا شعر و ستارگان را در آسمان نهاد راهنمایانی در بر و بحر که شما را نشانه باشند با درخشش خود در بلندای آسمان» این شعر متاثر از آیه 17سوره نحل است : «و علامات و بالنجم هم یهتدون». در دیوان به تفکر و اعتقاد گوته نسبت به سرنوشت نیز اشاره می شود: آفریننده همه چیز را اندیشیده است و تقدیر معین شده ، پس حکمت را پیروی کن راه آغاز شده ، پس سفر را کامل کن. دیوان حکمت نامه اندیشه گوته درباره موجودات و طبیعت و نیز آن که نشانه های خدا را می توان در طبیعت مشاهده کرد، در دیوان به شکلی بسیار زیبا و با تاثیر از آیه مبارکه : «ان الله لایستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضه» . «خدا از مثال زدن به پشه نیز خجالت نمی کشد» [بقره26] در شعری زیبا تجلی یافته است :« آیا نباید این تمثیل را استفاده کنم که مورد علاقه من است؟ خدا حیات را برای ما در تمثیلی از پشه توضیح داده است.»

گوته در جای جای دیوان شرقی علاقه اش را به اسلام نشان می دهد و اشعار زیادی را می توان از دیوان او استخراج کرد که برگرفته از آیات قرآن است . در شعر زیبایی از زلیخانامه به اسمای صدگانه الهی اشارت دارد و نیز مفهوم توحید را مهمترین دستاورد دین اسلام می شمارد. بررسی تک تک این اشعار مجالی فراخ تر می طلبد. از این رو این مقال را با شعر زیبای گوته در ساقی نامه دیوان شرقی پایان می بریم : «این که قرآن قدیم است من نمی دانم و این که قرآن حادث است پرسشی ندارم تنها می دانم که قرآن کتاب کتاب هاست.»

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:36 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

تحلیل داستان شاه و کنیزک در مثنوی مولوی

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم (پایانی)

 

مقصود داستان

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

در این داستان مولوی تمثیلی را بهانه قرار می دهد تا شعله ای از تجارب روحانی و رموز احوال دل خویش و برخی حقایق عرفانی و فلسفی را تبیین کند و احتمالاً برخی از ارباب دانش و بحث و جدل را مجاب کند، از جمله:

1- در ذکر خدا مهم حالت دل است، نه ذکر الفاظ : ترک استثنا مرادم قسوتی است / نی همین گفتن که عارض حالتی است؛ و حتی استجابت دعا هم در گرو حالت و صفای دل است چون دل شاه عالم امکان است و تا آن بیمار نشود، عنایت غیبی به عالم حس نازل نمی شود. تنها کسانی از احوال و اطوار آن خبر دارند که محرم عنایت حق باشند و اهل جدل از آن غافل اند. شاهد این معنی این بیت است که طبیب غیبی به شاه خبر می دهد که آن حکیمان که بر بالین کنیزک بیمارِ دل آمده اند «بی خبر بودند از حال درون»، در نتیجه «هر دارو که ایشان کرده اند، آن عمارت نیست، ویران کرده اند» (همان: 1/104) پس درمان درد دل را باید مستقیم از عنایت الاهی جست که گاهی به صورت پیری تجسم می یابد.

2- بدون پیر واصل و به راهبری مدعیان به مقصد نتوان رسید. پیر واصل ممکن است محل تجلی اراده ی الاهی باشد، چون اراده ی الاهی حاکم بر اراده ی عالمیان است و هر گاه که تعلق گیرد، یکی را از آدمیان، بر می گزیند و دست و زبان و اراده ی او، به منزله ی دست و زبان و اراده ی الاهی می شود.(1) او در حقیقت زنده می کند؛ اگر چه در ظاهر امر کار او خلاف میل باشد؛ که طبیب غیبی به کنیزک وعده می دهد که: شاد باش و فارغ و ایمن که من / آن کنم با تو که باران با چمن (همان: 1/72). چنین کسی نسبت به انسان از تمام عزیزان مشفق تر است:

من غم تو می خورم، تو غم مخور/  بر تو من مشفقترم از صد پدر

(همان: 1/73)

پس در کار انبیا و اولیا باید تسلیم محض و مطیع سرافکنده بود، نه مدعی جدلی، چون غرایب کار انبیا و اولیا خارج از حدودی است که عده ای با اسباب جدلی و قیاسی در پی آن می گردند:

 

همچو اسماعیل پیشش سربنه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده
تا بماند جانت خندان تا ابد
همچو جان پاک احمد با احد

 

(همان: 1/227-228)

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

اگر انسان با فراموش کردن این نکته، در صدد حل معضلات اعتقادی برآید، به گستاخی و بی ادبی منسوب و از رحمت الهی دور می شود (مولوی، 1373: 1/78-92). در این داستان شاه از راه بی ادبی و گستاخی سریع باز می گردد و به سجده و دعا و تذلّل روی می آورد و رهایی از خویشتن و آفتهای علوم جدلی را می طلبد، چون عجز حکیمان در معالجت کنیزک او را سخت متنبه کرده است (همان: 1/59) و آنگاه توسط مظهر لطف غیبی به مقصود می رسد، چون پیر در یک لمحه می تواند سالک صافی را به معجزه ی عشق به حق متصل کند.

3- وصول روح به مقصد ازلی به مدد عنایت غیبی و از راه دل یقینی است، اما به مدد دانشِ جدلی و مقرون به کبر و ادعا محال(2) و این راه در تصوف عاشقانه روشنتر است، نه در دانشهای جدلی و قیاسی.

4- اگر عنایت غیبی از نفحات رحمت الاهی به عالم ماده نرسد، جمله ی جانها بیمار می شوند و درمان نمی پذیرند مگر به مدد عنایت غیبی؛ چنان که کنیزک به الهام و اشارت مدد رسان غیبی، درمان می شود:

 

گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست
چون که او آید حکیم حاذق است
صادقش دان کو امین و صادق است
در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین

(همان: 1/63-65)

5- مدد غیبی پیوسته بر جان پیر واصل می رسد و آن را از خطا باز می دارد و هر لحظه که بنده ظرفیت ادراک آن را از دست بدهد، به راه خطا می رود و این ظرفیت با خویشتن بینی بنده زایل می شود و با اسغراق در دریای فنا افزایش می یابد:

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا  
خوش زبان بگشود در مدح و ثنا ...
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست 
گر غریبی آیدت فردا ز ماست

(همان: 1/57و63)

قید «بار دیگر» در بیت 59 مؤید این معنی است که خطای شاه (روح انسانی) مکرر است و ابیات پس از آن راه وصول مجدد را نشان می دهد (همان: 1/55 و 59-65)؛

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا ...

گویا مولوی در این موارد به معاندان شمس تبریزی و طاعتان اشتیاق خود نسبت به او پاسخ می دهد، چون او را طبیب دل و پیر واصل و محل تجلی رحمت و عنایت و اراده ی حق می داند.

6-اراده ی الاهی همه جا در صدد است که غلبه ی خود را بر اراده و افعال آدمی ابراز کرده، آدمی را متوجه بستگی اش به مشیت الهی کند؛ چنان که حکیمان معالج کنیزک تعین و استقلالی بر اراده ی خویش قایل شدند و از غیرت صاحب مطلق اراده، مقهور قضا گشتند:

از قضا سر کنگبین صفرا نمود/  روغن بادام خشکی می فزود

(همان: 1/53)

البته، حاکمیت مطلق و قهرجوی قضا در این داستان سه بار تصریح شده است: اتفاقاً (از قضا) شاه روزی شد سوار،... آن کنیزک از قضا بیمار شد... از قضا سر کنگبین صفرا نمود (همان: 1/37، 40 و 53).

7- جهان دره ی اشک و آه بی پایان و ورطه ی گناه و کفاره نیست، نه تنها کفاره ی گناه، بیم ابدی نیست، بلکه گناه اگر همراه توبه با خلوص نیت و خضوع و تذلل مخلصانه باشد، آدمی را به سطح تقرب ارتقا می دهد و بحر بخشایش را به جوش می آورد و جز این هیچ سببی در بارگاه کبریایی مقبول نمی افتد، اما به دنبال تضرع، وصال سرمستانه می نهد تا عشق آن معشوق ازلی را به سر برد و با همین سر نهادن، از خود می میرد و در او زنده می شود.

اینجاست که وسایط عقلانی حکما(3) و اسباب عبادی غرور انگیز زاهدان در منظر اشراقی مولوی، در بارگاه کبریایی مردود می شود و تنها نیاز بندگان پذیرفته می شود؛ چنان که شاه در این داستان از جلال سلطانی فرود نیامده و تا از اسباب فیلسوفانه ی حکیمان مدعی خود را بی نیاز نکرده و روی نیاز به درگاه معشوق قهار ازلی ننهاده، در غم و درد به سر می برد و ملک دنیا و دین، او را از آن درد نجات نمی دهد.

داستان شاه و کنیزک در مثنوی داستانی فلسفی است ناظر بر تحول احوال مولوی از تأثیر انفاس شمس تبریزی، از دیدگاهی و ناظر بر ماجرای مهاجرت روح انسانی از عالم امر به عالم خلق و تکون آن در جسم و همدمی اضطراری با نفس و گرفتاری در جاذبه های حسی و نهایتاً رهایی از بند حس و رجعت به علام قدس، از دیدگاهی دیگر.

نتیجه گیری

داستان شاه و کنیزک در مثنوی

داستانی فلسفی

است ناظر بر تحول احوال مولوی از تأثیر انفاس شمس تبریزی، از دیدگاهی و ناظر بر ماجرای مهاجرت روح انسانی از عالم امر به عالم خلق و تکون آن در جسم و همدمی اضطراری با نفس و گرفتاری در جاذبه های حسی و نهایتاً رهایی از بند حس و رجعت به علام قدس، از دیدگاهی دیگر. مولوی در این داستان راه مستقیم رهایی از بند دنیا و رجعت به عالم قدس را در تزکیه ی نفس و جذب عنایت غیبی نشان می دهد که جز به اشارت واصلی فانی میسر نمی گردد. در تلاش ملوی برای اثبات تأثیر جزمی این راه مستقیم در تخلی انسان از حس و خویشتن و در اثبات رجحان آن بر دیگر روشهای رایج، قهراً روشهای جدلی و استدلالی حکما و متکلمان عرضه ی طعن و در نتیجه تأثیر سوء دانش آنان در گمراهی و حیرت بشر اثبات می شود. مولوی برای بیان این گونه آرای خدو، در ورای الفاظ، طرحی تمثیلی گسترده و از رموز مسبوق فایده جسته است.


پی نوشت ها:

1- اشاره به حدیثی است که مضمون بخشی از آن، این است که هرگاه بنده ام با فرایض و نوافل به من نزدیک شود، من به منزله ی چشم و گوش و دست و پای او می شوم که با اتکا به قدرت من می بیند و می شنود و کار و اقدام می کند (در این مورد رک. شرح مثنوی شریف، ذیل بیت 1938 دفتر اول).

2- مسأله ی عرفانی – وجدانی غربت و رجعت روح که از ایام باستان در میان اصحاب علوم عرضه ی بحثها بود، بحث از خالق و حقیقت مطلق را ایجاب می کرد. در میان مسلمانان بحث از آن حقیقت مطلق و ذات و صفات و مشیت و اراده و... او، پس از انتشار اسلام در اقالیم خارج از حدود شبه جزیره ی عربستان، وسعت و شدت یافت. «دانشمندان و مبلغان نخست می خواستند با آیه های قرآن و اخبار پیامبر بدانها پاسخ دهند و منکران نمی پذیرفتند. ناچار منطق یونانی در حوزه ها راه یافت و بحثها رنگ استدلال عقلی گرفت و قیاس برهانی وسیله ی الزام خصم گردید». فلسفه ی ارسطو و ابن سینا نتوانست شبهه را از ذهن این مخالفان بزداید. با ظهور غزالی «روشی دیگر برای شناخت حقیقت به میان آمد؛ راهی که از نخست، قرآن باز کرده بود: درون نگری و بازگشت به فطرت از راههای تصفیه ی باطن و مجاهدت با استعانت از خدا. مولانا که تحت تأثیر مکتب فکری غزالی بود، از نو پاره ای از آن پرسشها را به میان آورد و به پاسخ آن همت گماشت»  (شهیدی، 1377: 2/116).

3- به نظر همایی متکلمین معتزله و شیعه با حربه ی منطق و فلسفه بر ضد اشاعره و اهل حدیث کار می کردند و همین امر یکی از علل عمده ای بود که: « در میان عوام مسلمانان، فلسفه مرادف بددینی و فیلسوف به کفر و زندقه معروف گشت» (همایی، 1368: 80). چه بسا بدگویی پدر مولوی، بر سر منبر، در حق حکما و فلاسفه که موجب رنجش خاطر سلطان محمد خوارزمشاه و سبب مهاجرت بهاء ولد از خراسان شد، از این گونه مسائل نشأت می گرفته است (فروزانفر: 1384: 24).

منابع:

1- اردبیلی، عماد. (1377). اشارات ولوی، به اهتمام احمد خوشنویس، تهران: انتشارات روزنه، چاپ اول.

2- اکبرآبادی، ولی محمد(1383). شرح مثنوی، به اهتمام ن. مایل هروی، تهران: نشر قطره، چاپ اول.

3- تدین، مهدی.. (1384).«تفسیر و تأویل نخستین داستان مثنوی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، دوره دوم، ش 41-123، تابستان، صص 1-43.

4- خوارزمی، کمال الدین حسین. (1366). جواهر الاسرار و زواهر الانوار، تصحیح محمد جواد شریعت (ج2)، تهران: انتشارات مشعل، چاپ اول.

5- رادفر، ابوالقاسم. (1384). «ترجمه های آثار مولوی»، به کوشش علی دهباشی، تحفه های آن جهانی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم، صص 208-233.

6- راشد محصل، محمد رضا (1377). «مظاهر انسانی انگیزه بخش مولوی در بیان لطایف عشق عرفانی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، ش. 122- 123، پاییز و زمستان 77، صص 415- 226.

7- رنجبر، ابراهیم (1384). «دمی با افلاطون و حکیمان ایرانی...»، فصلنامه علمی – تخصصی مؤسسه تحقیقاتی سه علامه تبریزی، ش 6، سال دوم، تابستان 84، صص 65-92.

8- ریتر، هلموت. (1384). «در زندگینامه ی جلال الدین روم»، ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی، به کوشش علی دهباشی، تحفه های ...

9- زرین کوب، عبدالحسین (1372). سرّ نی، تهران: انتشارات علمی، چاپ چهارم.

10- ------------ (1372 ب). با کاروان حله، تهران: انتشارات علمی، چاپ هفتم.

11- ------------ (1380). بحر در کوزه، تهران: انتشارات علمی، چاپ نهم.

12- ------------ (1384). نه شرقی، نه غربی، انسانی، تهران: امیرکبیر، چاپ پنجم.

13- زمانی، کریم (1385). شرح جامع مثنوی معنوی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ نوزدهم.

14- ----------- (1383). میناگر عشق، تهران: نشر نی، چاپ دوم.

15- سروش، عبدالکریم. (1386). «اندر باب عقل»، (مجله) مدرسه، سال 2، ش . 6، تیر 1386، صص 12-18.

16- سلماسی زاده، جواد. (2536). شرح چهار تمثیل مثنوی مولوی، تبریز: انتشارات دانشگاه تبریز، چاپ اول.

17- شهیدی، سید جعفر. (1377). «مثنوی روشی آسان برای فهم برخی مشکلات قران»، به کوشش محسن باقرزاده، ارج نامه ایرج، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.

18- طغیانی، اسحاق. (1371). «سمبولیسم در کلام مولوی و تحلیل داستان شاه و کنیزک»، فصلنامه دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، دوره اول، ش 8، تابستان، صص 51-75.

19- غزالی، محمد. (1380). کیمیای سعادت، به کوشش خدیو جم، تهران: شکرت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم.

20- فروزانفر، بدیع الزمان. (1367). شرح مثنوی شریف، ج 1، تهران: زوار، چاپ دوم، (جلد اول).

21- ----------- (1384). «زندگی مولانا جلال الدین»، به کوشش علی دهباشی، تحفه های...

22- فروغی، محمدعلی. (1367) سیر حکمت در اروپا، تهران: انتشارات زوار، چاپ دوم.

23- لسترنج. (بی تا). جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.

24- مصفا، محمد جعفر. (1383). با پیر بلخ، تهران: نشر پریشان، چاپ نهم.

25- مولوی، جلال الدین محمد. (1373). مثنوی معنوی، به تصحیح نیکلسون، ج 1، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم.

26- نصر، سید حسین (1384). «چرا مولانا، چرا اکنون»، به کوشش علی دهباشی، تحفه های ...

27- نظامی عروضی. (1376). چهار مقاله، شرح سعید قره بگلو و رضا انزابی نژاد، تهران: انتشارات جامی، چاپ اول.

28- نوریان، مهدی. (1370). «بازگو رمزی...»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال 29، ش 1، صص 153- 165.

29- نیکلسون، رینولدا. (1374). شرح مثنوی، ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.

30- ---------- (1366). مقدمه رومی و تفسیر مثنوی، ترجمه و تحقیق اوانس اوانسیان، تهران: نشر نی، چاپ دوم.

31- همایی، جلال الدین. (1368). غزالی نامه، تهران: موسسه نشر هما، چاپ سوم.

32- ------------- 01369). مقالات ادبی، ج 1، تهران: موسسه نشر هما، چاپ اول.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:38 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

داش آکل

نقد داستان کوتاه صادق هدایت 1

پیشگفتار :

داش آکل

داش آکل یکی از سه- چهار داستان کوتاه مشهور صادق هدایت است (1281- 1330 ش.) و شاید بتوان گفت پر خواننده ترین و جذاب ترین آنها- نسبت به دیگر آثار این نویسنده- است. از همین رو نیز، اولین داستان کوتاه هدایت بود که توسط یکی از کارگردانان مشهور سینمای ایران در قبل از انقلاب (مسعود کیمیایی) تبدیل به فیلمی سینمایی- به همین نام- شد، و به نمایش درآمد.(1)

داش آکل یکی از ده داستان کوتاه مجموعه «سه قطره خون»- چهارمین کتاب و دومین مجموعه داستان منتشره از هدایت- است، که نخستین بار در سال 1311 به چاپ رسید و منتشر شد. انتخاب نام «سه قطره خون» برای این مجموعه توسط هدایت، نشان می دهد که از نظر خودش، به هر حال، «داش آکل»، قوی ترین داستان مجموعه مذکور، نبوده است.

این داستان کوتاه دوازده- سیزده صفحه ای، در طول مدت زمانی که از انتشار آن می گذرد، در کتابها و نشریه های مختلفی چاپ، و درباره آن، اظهارنظرهای- مثبت- زیادی شده است. به گونه ای که کمتر نویسنده، منتقد ادبی یا علاقه مند به داستانی در ایران باشد که این داستان را نخوانده، یا دست کم، نامش را نشنیده باشد.

برای مثال، در نخستین کتاب تالیفی به زبان فارسی درباره داستان (هنر داستان نویسی ؛ تالیف ابراهیم یونسی، چاپ اول : 1341) خلاصه و بخش هایی از این اثر، به عنوان یک داستان نمونه، آورده شده است. هر چند، مورد نقد و بررسی، قرار نگرفته است.

در کتاب درسی «متون ادبی» سال سوم آموزش متوسطه عمومی رشته فرهنگ و ادب، مربوط به دوران قبل از انقلاب (دهه 1350) یکی از دو نثر داستانی معاصر آورده شده، متن کامل همین داستان «داش آکل» صادق هدایت است (متن دیگر، داستان کوتاه "آدم بدنام" از محمدعلی جمالزاده است).

داش آکل

در کتاب آموزشی «عناصر داستان»، تالیف جمال میرصادقی (چاپ اول: 1362) نیز، متن کامل "داش آکل"، به عنوان یک داستان کوتاه نمونه- البته بدون هیچ نقد، تفسیر یا توضیحی- درج شده است.

جمال میرصادقی، همچنین، در کتاب دیگرش، "جهان داستان ایران" (چاپ اول: 1381)، مجدداً متن کامل همین داستان را، این بار همراه با "تفسیر" آن، به قلم خودش، آورده است.

وی در این تفسیر، اظهار داشته است:

«از میان داستانهای کوتاهی که از آغاز داستان نویسی در ایران نوشته شده، داستان کوتاه "داش آکل" اثر صادق هدایت، از نظر ارائه مبانی داستان کوتاه نمونه است، و بیشتر ویژگیهایی که برای داستان کوتاه در تعریف آن آورده اند، در داستان "داش آکل" وجود دارد.»(2) «پیرنگ داستان، یعنی شبکه استدلالی حوادث داستان، محکم است.»(3) «اصول و ضوابط داستانهای کوتاه متعارف امروزی، تقریباً به طور کامل در آن رعایت شده است، و به طور دقیق از منحنی سنتی و وضعیت و موقعیت و گره افکنی، کشمکش، بحران، بزنگاه یا نقطه اوج و گره گشایی داستان پیروی می کند.»(4)

دکترغلامحسین یوسفی ، منتقد و استاد ادبیات دانشگاه مشهد نیز، این داستان را، از هر نظر، بی نقص دانسته است:

«داستان "داش آکل" خیلی خوب پرورده شده. آغاز قصه، پیشامد مرگ حاج صمد و تعیین داش آکل به عنوان وصی، هفت سال سرپرستی او از خانواده حاجی، عشق مرجان دختر حاجی، کفّ نفس داش آکل، همه در کمال زیبایی به هم پیوسته است.»(5) «چه پایانی برای داستان متناسب تر از آنچه اتفاق افتاده، ممکن است تصور کرد؟»(6)

دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، یکی از پژوهشگرانی که آثار متعددی درباره زندگی و نوشته های صادق هدایت منتشر کرده نیز، داستان "داش آکل" را ستوده است:

«"داش آکل" در نوع خود یک شاهکار کوچک است؛ که در مجموع در گروه داستانهای انتقاد اجتماعی هدایت جای می گیرد، اما خصوصیات قابل توجه یک روان- داستان را دارد.» (7)

هوشنگ گلشیری هم، مشابه چنین نظری را درباره این داستان دارد:

«داستان "داش آکل" هدایت، داستان خوش ساختی است و یکی از سنگهای بنای داستان نویسی معاصر است. کاری به سیاق شاخه ای که موپاسان شاخص ترین نماینده آن بود.» (8)

... .

قطعاً ساخت فیلم سینمایی "داش آکل" توسط مسعود کیمیایی و نیز چاپ این داستان کوتاه در کتابهای درسی دوره دبیرستان پیش از انقلاب را، باید یکی از عوامل بسیار مهم شهرت این اثر، در نزد توده مردم و سطح اجتماع دانست. اظهارنظرهایی از نوع آنچه پیش از این آمد، و طرح این داستان در برخی از کتابهای آموزشی داستان نویسی، از دیرباز تاکنون، نیز، سبب شهرت آن در نزد اهالی فن، و دوستداران ادبیات داستانی کشور شده است. به این ترتیب، چه بسیار نوقلمان و هنرجویان این عرصه، که با پذیرش این تعریفها و تمجیدها و رهنمودها، این داستان کوتاه را، مدل و الگویی تمام عیار و بی نقص در زمینه داستان کوتاه تصور کرده، در داستانهای نوشته شده توسط خود، ساختار، پرداخت و دیگر مختصات آن را مورد پیروی قرار داده اند و می دهند.(9)

اما آیا واقعیت همین است؛ و نویسندگان ما، با الگو قرار دادن "داش آکل" و داستانهای مشابه آن، قادر خواهند بود موفق به نوشتن داستانهای ماندگار و درخشان شوند که نام کشور ما را در عرصه داستان، در جهان بلند سازد؟ و اگر پاسخ مثبت است، چرا با گذشت نزدیک به هفتاد و پنج سال از انتشار این داستان و داستانهای مشابه آن، چنین اتفاقی نیفتاده است؟

نقد حاضر، آن گونه که شیوه کار صاحب این قلم است، می کوشد با نگاهی کاملاً فنی و معطوف به خود اثر، به این پرسشها پاسخ دهد؛ و- به خواست خدا- از این طریق، به سهم خود، راهی نو، در این عرصه بگشاید.

اما آیا واقعیت همین است؛ و نویسندگان ما، با الگو قرار دادن "داش آکل" و داستانهای مشابه آن، قادر خواهند بود موفق به نوشتن داستانهای ماندگار و درخشان شوند که نام کشور ما را در عرصه داستان، در جهان بلند سازد؟

الف) کلیات

الف-1) خلاصه داستان

"داش آکل" لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانه اش او را محبوب مردم ضعیف و بی پناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردن کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده است، به شدت از او نفرت دارد؛ و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از وی انتقام بگیرد.

در همین حین، حاجی صمد- از مالکان شیراز می میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست می دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می گیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله حاجی صمد، به وی دل می بازد. اما اظهار عشق به مرجان یا درخواست ازدواج از او را، خلاف رویه جوانمردی و عمل به وظیفه وصایت خود می داند. در نتیجه، این راز را در دل نگه می دارد. در عوض، طوطی ای می خرد، و درد دلش را به او می گوید.

از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک می کند، و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانواده او می کند.

بر این منوال، هفت سال می گذرد. تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا می شود.

داش آکل به عنوان آخرین وظیفه خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می کند و او را به خانه بخت می فرستد.

همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله- در حالی که مست است- کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو می کند و در نهایت با او گلاویز می شود؛ و سرانجام، با قمه، زخمی اش می کند.

فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می آید، او طوطی اش را به وی می سپارد. و کمی بعد، می میرد.

عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می کند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیده ای" می گوید: «مرجان ... تو مرا کشتی ... به که بگویم ... مرجان ... عشق تو... مرا کشت.»

 

ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

 

1- امروز مصادف با 23 فروردین ماه مناسبت دارد با سالگرد خودکشی صادق هدایت .

2- این فیلم در سال 1350 ساخته شد. در همین سال، بزرگمهر رفیعا، در آمریکا، از روی «بوف کور» هدایت فیلمی ساخت که به سبب مخالفت جهانگیر هدایت، برادرزاده و وکیل صادق هدایت، این فیلم در ایران اجازه نمایش نیافت. در سال 1354، کیومرث درم بخش، از «بوف کور» یک فیلم پنجاه و پنج دقیقه ای، به تهیه کنندگی تلویزیون ملی ایران ساخت، که هرگز به نمایش عمومی در نیامد. در اواخر دهه ی 1350 – پیش از پیروزی انقلاب – یک سریال تلویزیونی براساس «تخت ابونصر» نوشته ی صادق هدایت، با فیلمنامه ی احمد شاملو و کارگردانی مرتضی علوی ساخته شد. در سال 1376، داوود میرباقری فیلم «ساحره» را با اقتباس از داستان کوتاه «عروسک پشت پرده» هدایت ساخت. در جشنواره ی فیلم فجر سال 84، فیلم «گفتگو با سایه» به کارگردانی خسرو سینایی براساس فیلمنامه ای از حبیب احمدزاده به نمایش درآمد. این فیلم درباره ی زندگی و آثار صادق هدایت بود. جهانگیر هدایت که کمتر پیش می آمد راجع به اقتباسهای سینمایی از آثار موکلش نظر مثبت ارائه دهد از «گفتگو با سایه» تمجید فراوان به عمل آورد، و آن را جزو معدود آثاری دانست که توانسته است به شخصیت و روح آثار صادق هدایت وفادار بماند.

آخرین فیلمی که تاکنون در سینمای ایران از روی آثار از صادق هدایت ساخته شده است، «قصه های یک زندگی» به کارگردانی حسن هدایت است. او کارش را در سه اپیزود به نامهای «دون ژوان کرج»، «تاریکخانه» و «سفر» شکل داده است. دو اپیزود اول براساس دو داستان کوتاه صادق هدایت است، و اپیزود سوم، شب آخر زندگی هدایت را مرور می کند. او پیش تر نیز فیلم «گرداب» را براساس داستانی از هدایت ساخته بود (مهرزاد دانش، داش آکل سینمای ایرانی، روزنامه ی جام جم (قاب کوچک)، 8/7/85)

3- جمال میرصادقی، جهان داستان (ایران)، نشر اشاره، چاپ اول: 1381، ص 99.

4- پیشین، ص 100.

5- همان، ص 103.

6- 7. غلامحسین یوسفی، دیداری با اهل قلم – مجلد دوم، دانشگاه مشهد، چاپ اول، 58 – 1357، ص 337.

8- محمدعلی همایون کاتوزیان، صادق هدایت، از افسانه تا واقعیت، ترجمه ی فیروزه مهاجر، طرح نو، چاپ اول: 1372، ص 127.

9- هوشنگ گلشیری، باغ در باغ – مجلد دو، نیلوفر، چاپ اول: 1378، ص 661.

10- چاپ همین تک داستان کوتاه، به صورت یک کتاب(!) مستقل، در شمارگان یکصد هزار نسخه (اگر شمارگان قید شده در شناسنامه ی آن، واقعی بوده باشد) در سال 1383 نیز، به تنهایی برای تأیید این سخنان، کافی است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:38 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

بنده ی شهوت ندارد خود خلاص

تحلیل داستان شاه و کنیزک در مثنوی مولوی

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم :

بنده ی شهوت ندارد خود خلاص

دهم

این که اگر این مصراع را «نیست وش باشد خیال اندر روان» چنین تأویل کنیم که غرض از روان، شاه و غرض از خیال، عنایت غیبی در تجسم طبیب الهی است، از واقعیت دور نشده ایم، بویژه که سخن از کیفیت تجلی عنایت الهی بر شاه است (همان: 1/68-73)

یازدهم این که بسیاری از صاحب نظران این رمز را پذیرفته اند.این نکته که معنی می تواند در مظهر یک انسان تجسم و تحقق یابد، در مثنوی نمونه ها دارد و به کرات و در تعابیر و الفاظ گوناگون نمود یافته است(1). از جمله در همین داستان، «عکس مه رویان بستان خدا» در صورت شاه تجسم و تحقق می یابد. پس بدون تردید می توان مدعی بود که روح در جامه ی شاه در این داستان تجسم یافته است و هم این که مولوی با آرایش و پیرایش یک حکایت کهن، گزینش و گزارشی مطلوب و مطابق مراد خویش کرده است که بتواند تعلیمات و اندیشه های وی را در باب نفس و جان، تلقین کند و تجسمی عینی دهد. بدین جهت، داستان را دقیق و کامل به عناصر لازم آراسته است.

دلیل آخر این که در داستان، آنجا که از طبیب غیبی و کنیزیک و نشانه های بیماری عشق سخن می راند، داستان را چنان به پیش می برد که می توانیم به جای طبیب غیبی و شاه و کنیزیک، شمس تبریزی و مولوی و جاه دنیویِ او قبل از آشنایی با شمس را ملاحظه کنیم و از این انطباق، تحقق عنایت غیبی را در وجود شمس تبریزی مجسم ببینیم که شامل احوال مولوی شده است.( 2) این ابیات زیر مؤید این معنی است:

 

شمس جان کو خارج آمد از اثر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
از برای حق صحبت سالها
بازگو حالی از آن خوش حالها

 

(همان: 1/12 و 126)

گویی آشنایی و در پی آن جدایی مقدر شمس با مولوی و اشتیاق سوزان مولانا، القا کننده ی این داستان است بدین کیفیت به ذهن مولانا که آن آشنای ازلی چون طبیبی آمد و مولانا را از بنده جاه نجات داد و او را در عشقی سوزان را کرد و ناگهان ناپدید شد. همچنین می توان این بیت را نیز به گواه گرفت:

خوشتر آن باشد که سر دلبران / گفته آید در حدیث دیگران

(همان: 1/135)

بنده ی شهوت ندارد خود خلاص

در این جا باید افزود که به نظر تدین شاه رمزی از انسان است که به سبب مسجود ملایک و خلیفه الله بودن، شاه عالم محسوب می شود (1384:12) اما می توان گفت که انسان آمیزه ای از جان و تن و نفس و عقل است و با همین ترکیب بدان مقام رسید و همچنین تمام انسانها بدین مقام منسوبند. پس آیا می توان همه را شایسته ی این مقام دانست. بدیهی است که چنین تصوری منتفی است. پس با توجه به دیگر شخصیتهای داستان بهتر است که او را رمزی از روح انسان بدانیم.

کنیزک رمز نفس آدمی است (تدین، 1384:14 و طغیانی، 1371:66) که به منزله ی رابط روح به جسم است. سیر تکاملی روح بدون نفس محقق نمی شود و نفس به منزله ی مرکبی است که باید تا حدی که قادر به رساندن روح به سر منزل مقصد باشد، تقویت شود. تقویت و تأیید نفس بی معاونت جسم ممکن نمی شود. نفس را نمی توان بکلی از لذایذ جسمانی برید. جان بی کمال نفس قادر به وصول به مقصد نیست. این نکته را طبیب غیبی به شاده تلقین می کند و از او می خواهد که کنیزیک را شش ماه تمام از لذایذ حسی مطلوب وی بهره مند گرداند تا او بتواند به قوت و صحت مقطور خود برسد و به تبع آن سیر جان به مدارج ترقی و رضای خود میسر شود و آنگاه، گاه آن می رسد که باید نفس را از لذایذ حسی برید:

مدت شش ماه می راندند کام
تا به صحت آمد آن دختر تمام
بعد از آن از بهر او شربت بساخت 
تا بخورد و پیش دختر می گداخت

 

همان:ا1/201-202

از آنجا که به اقتضای حرمت رهبانیت در اسلام، نفس را نمی توان بکلی مطرود و محروم کرد، به موجب معاونت جسم با نفس، عالم جسم بکلی از نور موهبت و رحمت عنایت حق بی بهره نیست، بلکه چون محل جریان و تظاهر مشیت الهی و موجب تحقق کمال روح در پیوند با جسم است، حرمت و تقدس نفحه ی الهی، شامل جسم نیز شده است.

وجوب رعایت این حرمت، تجاوز به حیات جسم انسانی را به هر بهانه که باشد، محکوم می کند و از این نکته حکایت می کند که هیچ کس حق تجاوز به حریم نهالی را که باغبان آن ذات حق است، ندارد و تجاوز و تعدی به حیات انسانی، به منزله ی نفی حرمت حق الاهی و عناد با قدرت و مشیت اوست. حقِ کشتن چراغ حیات آدمی از آن کسی است که جسم کثیف را به نور جان، لطیف و محمل تجلی اراده ی خویش کرده است (زرین کوب ، 14: 1372). با عنایت بدین معنی طبیب الاهی علاج کنیزک را لازم و مقدمه ی علاج جان شاه می شمارد و وجه آمدنش به دربار شاه و جاری کردن عنایت غیبی در عالم امکان، همین است. در چنین مقالی اگر کنیزک را تمثیلی از نفس انسانی ندانیم، کنیزکی که مجرای شهوت سلطانی است، چگونه می تواند محط اشارت غیبی باشد؟!

بنده ی شهوت ندارد خود خلاص

علاوه بر این، چند دلیل دیگر نیز برای صدق این تمثیل می توان در داستان جست:

از جمله این که کنیزک با این که دخترکی بی نام و نشان معرفی شده، از اصل و نسب او سخنی نیست – و دلیل نگارنده بر این امر تقید کلمه ی کنیزک به کاف تصغیر است – شاه کامگاری که ملک دنیا و دین دارد، عاشق او می شود و در عشق او چنان گام فرا پیش می نهد که جان خود را وابسته ی جان او می بیند

(3)

. این تعلق شدید و حیاتی عالی به دانی جز با بستگی قهری جان به نفس، توجیه پذیر نیست. معمولاً در قبال شرف جان آدمی، نفس اغلب منسوب به پستی و خیانت و فساد است، اما با وجود این، جان از همدمی او ناگزیر است و حکما بر این وجوبِ همدمی صحه نهاده اند. شاه بدون کنیزک برخوردار از چیزی نیست و پس از همدمی او برخوردار می شود و کنیزک  بسیار زودتر از این که شاه به کمال برخورداری برسد، بیمار می شود و شاه مشتاقانه می خواهد تمام خزانه اش را ببخشد تا صحت آن کنیزک را به دست آورد. بنابراین، می توان تصور کرد که روح بی همدمی نفس، از برخورداری محروم است و گر نه تنزل روح به عالم حس معنی نداشت. نفس نیز از طرف دیگر خود را در گرو لذات حسی می بیند و این گرفتاری با علم بحثی؛ از جمله حکمت استدلالی قابل درمان نیست و تا عنایت غیبی نرسد، انفطام نفس از دنیا محال می نماید.

( 4)

در ذیل همین تمثیل بلافاصله باید افزود که اگر مولوی از میان تمام شهرهای نام آشنای خود، سمرقند را برگزیده است، ظاهراً بلامرجَح نیست؛ به لحاظ این که بخشی از آن، یعنی قند هم یادآور حلاوت و هم القا کننده ی لفظ ترکی کَند به معنی آبادی  است و از طرف دیگر سمرقند یکی از دو شهر بزرگ ایالت سغد بود و این ایالت و بویژه این شهر، از قرن سوم به بعد، از آبادترین ایالتها به شمار می رفت (لسترنج، 1373: 489-503). پس سمرقند می تواند مجاز از دنیا و لذایذ آن باشد که کنیزک (نفس) در آن در بستگیهای لذت بار گرفتار می شود.

زرگر نیز که در سمرقند زیست دارد، از طرفی تمثیل سابق الذکر را تأیید کند و از طرف دیگر، به دلیل اشتغال به کار زر، جوهری که گرانبهاترینِ جواهر محسوب می شود، تمثیل دیگری از «عالم صورت» (تدین، 1384:30) یا دنیا (طغیانی، 1371:70) و یا حداقل در مقیاس دقیقتر، نمادی از جاذبه های حسی است، به عبارت دیگر، می توان او را مظهر و تجسم دو قوه ی شهوت (به سبب جمالی که دارد) و خشم (به سبب قوتی که در سایه ی ثروت خود دارد) تلقی کرد؛ گرچه مولوی خود زرگر را فریفته ی دو قوه ی شهوت و خشم که نماد هر دو زر و خلعت است، باز می نماید:

مرد زرگر را بخوان از شهر دور /  با زر و خلعت بده او را غرور(5)

 

بنده ی شهوت ندارد خود خلاص

پذیرش این معنی که زرگر نماد خشم و شهوت فریبنده ی کنیزک (نفس) است، بعید به نظر نمی رسد.

این نکته را نمی توان نادیده گرفت که خلوت کردن طبیب غیبی با کنیزک که موجب برائت نفس کنیزک از بیماری دل و از فریب شهوت و خشم شد، شباهت عین به عین دارد به خلوت شمس با مولانا که از ذوق و لطافت و اثر پر نشئه و لذت غریب و رؤیایی آن جان آزاد مولانا خبر دارد و بس. این خلوت در تراجم احوال مولوی جزو مسلّمات است.

این معنی که طبیب غیبی تجسم عنایت غیبی برای درمان نفس و نجات جان است، نیازی به بحث و استدلال ندارد و این که طبیبی از آسمان فرود آید و به دربار سلطانی مقتدر برود و معشوق او را درمان کند، در واقع و صورت امر از محالات محسوب می شود و جز به زبان رمز و اشارت به هیچ حال تأویل نپذیرد. این طبیب که: «از حق یابد او وحی و جواب و هرچه فرماید بود عین صواب»، برای جان بخشیدن آمده است، حتی اگر به ظاهر جان بستاند(6):

آن که جان بخشد اگر بکشد رواست /  نایب است و دست او دست خداست

(همان: 1/226)

هر کس متخلق به اخلاق چنین طبیبی باشد، طبیب الهی است و در بیانات مولوی، شمس تبریزی متخلق به اخلاق چنین طبیبی است. پس اگر با توجه به زندگی مولوی، طبیب غیبی را رمزی از «ولی خدا و انسان کامل» (تدین، 1384: 18 و طغیانی، 1371: 69) یا «پیر طریقت» (نوریان، 1370: 162) بدانیم، با این برداشت منافات ندارد.

طبیبان مدعی که هر یکی خود را «مسیح عالمی» می خوانند، تمثیلی از حکیمان استدلالی و اصحاب دانشهای بحثی اند (تدین، 1384: 18) که اسباب آن دانشها، عقل و قیاس است. اگر ایشان را تمثیلی از عقل جزئی هم بتوان خواند، این استنباط از انتساب حکمای استدلالی به طرفداری از اصالت عقل در دانشهای بحثی حاصل می شود. ایشان هر که باشند، خواه برخی از حکمای ایرانی و یونانی را نمایندگی کنند یا حتی مصداق تعریضهایی به اصحاب کلام باشند و خواه جز این باشند، نه به جهت نام و ماهیت دانشی که دارند، بلکه به سبب راه خطایی که برای درمان دردهای کهنه ی سینه های «شرحه شرحه از فراق»، با تبختر و ادعا باز می نمایند، مورد طرد و طعن مولوی قرار می گیرند، چون «به نظر مولانا روح را نه با بحث و جدل، بلکه با تجربه ی درونی و با رسیدن به مرتبه ی تجرید می توان شناخت (زمانی، 1383: 239):

جان شو و از راه جان، جان را شناس / یار بینش شو نه فرزند قیاس؛

حال آن که ایشان در ماده و امکان مستغرق و از عالم معنا و اعماق دل آدمی که جوهری از عالم امر است، کاملاً غافلند. از استغراق در اسباب مادی، هر چند کمال دانش و تحقیق حاصل شده باشد، نمی توان به دردی که از جنس ماده نیست، درمان جست؛ همچنان که مولوی «مسیح عالمی» بودن آنان را در علوم بحثی و دردهای حسی عرضه ی تردید نمی کند، بلکه طرد و طعن مولوی در حق ایشان، متوجه بی خبری آنان از عالم جان است.

ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

1- در مورد تجلی معنی در مظهر یک انسان در آثار مولانا رک. مقاله ی ممتع راشد محصل در مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، ش. 122-123 پاییز و زمستان 1377.

2- سلطان ولد در ذکر روابط شمس با پدرش، در ابتدانامه، در کنار اولیای کامل، از طبقه ی عاشقان واصل یاد کرده است.

3- یک کنیزک دید شه بر شاهراه /  شد غلام آن کنیزک جان شاه

چون خرید او را و بر خوردار شد/  آن کنیزک از قضا بیمار شد

هر که درمان کرد مر جان مرا/  برد گنج در و مرجان مرا (مولوی، 1373: 1/38 و 40 و 45)

4- در اینجا ذکر این نکته لازم به نظر می رسد که غزالی جان و دل و روح و نفس را اسامی متفاوتی بر یک جوهر که حقیقت وجود آدمی است، اطلاق می کند (غزالی، 1380: 1/15).

5- مولوی مانند اکثر حکمای سابق تمام تعلقات مادی و تمایلات حسی که موجبات بستگیهای آدمی را به ماسوی و عنادها و تعصبات قومی و مذهبی و جنگهای باطل فراهم می آورند، منطوی در دو قوه ی خشم و شهوت قلمداد می کند و در این مورد، صریحتر از تمام مقالات مثنوی، در شعر معروف: «از علی آموز اخلاص عمل»، داد سخن می دهد از جمله:

باد خشم و باد شهوت، باد آز/  برد او را که نبود اهل نماز

خشم بر شاهان شه و ما را غلام/ خشم را من بسته ام زیر لگام

بنده ی شهوت ندارد خود خلاص / جز به فضل ایزد و انعام خاص (مولوی، 1373: 1/3796 و 3799 و 3816)

در مورد سابقه ی تعابیر نمادین خشم و شهوت (ر.ک. رنجبر، 1384: 65-92).

6- مولوی در همان شعر سابق الذکر دست علی(ع) را دست خدا و کشتن صوری او را به حقیقت زنده گردانیدن قلمداد می کند: من چو تیغم بر گهرهای وصال / زنده گردانم نه کشته در قتال (3792/1)، چون او نیز از بند خشم و شهوت رسته است.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:38 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

عکس مه رویان بستان خدا

تحلیل داستان شاه و کنیزک در مثنوی مولوی

بخش اول ، بخش دوم :

 

وجوه تمثیلی بودن این داستان

عکس مه رویان بستان خدا

یکی از دلایل مشوق خواننده برای جستن لایه های تمثیلی در ورای الفاظ ظاهری، بیتی است در آغاز داستان که بیان آن را به منزله ی بیان «حال ما» گفته است: بشنوید ای دوستان این داستان / خود حقیقت نقد حال ماست آن. حدود مفاهیم تمثیلی این داستان از ظواهر شخصیتهای آن تجاوز کرده، از احوال نوع انسان تفحص می کند و بدین اعتبار «ما» ناظر بر کل افراد آدمی است، اما تسری معنا به همین جا ختم نمی شود، بلکه میان ماجرای اشخاص این داستان با روابط عاشقانه ی شمس و مولانا و تحولات غریب این شاعر – چنان که در تراجم احوالش ثبت کرده اند – شباهت انکار ناپذیری هست. در نتیجه، می توانیم این داستان را هم ناظر بر احوال شمس و مولانا تلقی کنیم، هم تمثیلی از ماجرای روح آدمی در سیر حیات و کیفیت ارتباط عالم خلق با عالم امر؛ یعنی روح چگونه در تن تکوّن و پس از رهایی از خواهشهای حسی چه حالی می یابد. در تطابق سطح تمثیلی این داستان با حقیقت مکتوم در حیات اجتماعی قوم، می توان گفت که مولوی با بینش رمزاندیش خویش، به یک داستان مسبوق نگریسته و آن را با ماجرای خضر که بی سببِ آشکار، آن نوجوان را کشت و شرح آن در سوره ی کهف قرآن آمده است، در هم آمیخته و داستانی تمثیلی و پر رمز و راز ساخته است و این ادعا از تصریح مولانا استنباط می شود:

 

کشتن این مرد بر دست حکیم
نی پی امید بود و نی ز بیم
او نکشتش از برای طبع شاه 
تا نیامد امر و الهام الاه
آن پسر را کش خضر ببرید حلق
سرّ آن را در نیابد عام خلق

 

به عبارت دیگر، می توان چنین استنباط کرد که مولوی برای بیان رموز ذهنی خویش و جهت توجیه ذکر این قصه ، داستان بلامنازع قرآن را مؤید سخن خود می کند و در حقیقت، قصد القای این نکته را دارد که لطف الهی و کمال و حقیقت، خلاف جهت راهی است که عامه گام در آن نهاده اند و حکیم راه شناسی که مؤیّد به اشارت غیبی باشد، می تواند خلق را از این کژروی برهاند؛ حتی اگر حیات حقیقی را در مرگ صوری باز نماید. در کنار این، باید افزود که علاوه بر کلیت داستان، اشارات تمثیلی را می توان درباره ی هر یک از اشخاص داستان یافت.

عکس مه رویان بستان خدا

شاه که در این داستان یکی از چهار شخصیت اصلی است، خصیصه هایی دارد که جرأت جست و جوی اشارات تمثیلی را در احوال او، به خواننده می بخشد تا بتواند او را تمثیل و تجسمی از روح آدمی بداند.

نخستین خصیصه ی وی این است که «در زمانی پیش از این» (مولوی، 1373: 1/36) (1) زندگی می کرد. بعید به نظر نمی رسد که بتوانیم آن زمان را تأویل و تعبیر به عالم ذر کنیم که روح در عالم مجردات در آن به سر می برد و برای طی مدارج تکامل بدین جهان آمد. خصایص بعدی نه تنها مخالف این طرز تلقی نیستند، بلکه القا کننده ی آن نیز هستند.

دوم این که این شاه برخلاف داوری عموم در حق شاهان، «ملک دنیا بودش و هم ملک دین» (همان جا). از قید «هم» می توان تفاوت این شاه را با تمام شاهان استنتاج کرد، زیرا ملک دین او، افزون بر ملک صوری تمام شاهان است.

سوم این که او سواری سوی شکار می رود. می توان سوار بودن او را به تنزل و تکون روح در جسم آدمی تعبیر کرد، زیرا در کتب حکمی مسبوق بر مولوی آن قدر روح را به سوار تشبیه کرده اند که این تشبه تبدیل به یک تمثیل شده است؛ خصوصاً غزالی که یکی از مراجع فکری مولوی است، در کیمیای سعادت روح را به سوار و تن را به مرکب و قوای شهوت و خشم را به یاران این راکب تشبیه کرده است که این راکب به یاری این مرکب و یاران به سوی مقصد خویش می تازد (1380: 1/18 نیز ر.ک. تدین، 1384: 13). بنابراین، تأویل شاه سوار به روح ساکن در نفس و جسم آدمی، یادآوری یک خاطره ی شهره است، نه یک تشبیه غریب. موکبیان شاه را در این داستان می توان تجسم صفوف فرشتگان تلقی کرد که حرکت شاه روح را بدین عالم مشایعت می کنند.

چهارم این که این شاه از آغاز حرکت به سوی شکار که گرفتاری اش در عشق در آن اتفاق می افتد، بی اختیار و مقهور اراده ای ماورایی و مجهول است که او را به سوی قلمی که در ازل در حقش رفته است، می کشاند و بر اراده ی او چنان غلبه می کند که اراده ی شاه از آغاز تا پایان داستان هیچ نمودی ندارد؛ حال آن که خصلت اصلی شاهان دنیوی، استبداد به رأی و کامگاری و کامرانی است.

پنجم این که این شاه بی سبب عاشق کنیزک می شود و در این داستان سخنی دال بر جمال فوق العاده ی کنیزک نیست که در ربودن دل شاه از دیگر کنیزکان سبقت گیرد و آن سببِ عشقِ سوزان شاه باشد؛ هر چند ممکن است ادعا شود که عشق تابع سبب نتواند بود. پی جویی سببِ این امر بر دوش خواننده ی آشنا با افکار مولوی سنگینی می کند؛ یا باید آن را در تقدیر و غلبه ی قضا بر اختیار آدمی جست یا در اعتقاد به آشنایی ازلی روح و نفس در عالم ذر. دلیلی نیست که شاه که صدها کنیزک در حرمسرای خود دارد، کنیزکی بی نام و نشان را «جانِ جان» خویش بخواند و آفت بیماری او بر جانش زند.

عکس مه رویان بستان خدا

ششم این که شاه در این داستان به صراحت در عداد اولیا درآمده است. آنجا که دیگر شاهان «بر خیالی صلحشان و جنگشان» و «بر خیالی فخرشان و ننگشان» است، این شاه پای بسته ی دام اولیا، «عکس مه رویان بستان خدا» است (مولوی، 1373: 1-72). درباره ی هیچ یک از شاهان تاریخی که به نحوی احوالشان در مثنوی انعکاس یافته است، انتساب چنین فخری یافته نمی شود.

هفتم این که وقتی از عجز حکیمان مدعی در درمان کنیزک (نفس) به تنگ می آید، فوراً به مسجد (نماد طاعت و رهایی از خویشتن و وصل به مقام وحدت) می رود. همین می تواند – به دلالت عقلی – مفهومی از این نکته باشد که شاه (نماد روح) آشنایی سابق با نماد مذکور دارد و هرگاه که در مقدرات خویش به تنگنا می رسد، فوراً به گشایش ازلی که مسبوق و مطبوع وجدان وی است، باز می گردد: شه چو عجز آن حکیمان را بدید / پابرهنه جانب مسجد دوید (همان: 55/1). آیا پابرهنگی در اینجا نمی تواند تعبیر از بی خویشتنی و از خود رهایی باشد؟(2)

هشتم این که مولوی در پایان داستان برای توجه دادن خوانندگان به راز موجود و رحمت وارونمای مندرج در پیام داستان، تصریح می کند که:

شاه آن خون از پی شهوت نکرد  
تو رها کن بدگمانی و نبرد
گر نبودی کارش الهام الاه   
او سگی بودی دراننده نه شاه
پاک بود از شهوت و حرص و هوا 
نیک کرد او لیک نیک بد نما
گر بُدی خون مسلمان کام او
کافرم گر بر دمی من نام او
شاه بود و شاه بس آگاه بود
خاص بود و خاصة الله بود
گر ندیدی سود او در قهر او
کی شدی آن لطف مطلق قهرجو؟

 

(همان: 1/230-245)

عکس مه رویان بستان خدا

شاهی صاحب چنین اوصاف، بعید است که در عداد شاهان دنیوی باشد. پس او را تجسم روح دانستن به غرض مولوی بسی نزدیکتر است از بر شمردن او در زمره ی شاهان دنیوی و نادیده انگاشتن سطح تمثیلی داستان.

نهم این که مسیر عشق شاه، به محض رؤیت طبیب که تجسم رحمت و عنایات غیبی و اراده ی ازلی است، عوض می شود و آشنایی با کنیزک را بکلی از یاد می برد و جذب طبیب الهی شده، با او احساس یگانگی کرده، خاطره ی آشناییِ گم گشته ی سابق را در یاد خود زنده می کند و چون دورافتاده ای از اصل خود ، به اصل خود باز می گردد و این یادآور تعبیر افلاطون در عشق و سیر روح است که «در عالم مجردات حقیقت زیبایی و حسن مطلق بی حجاب دیده، پس در این دنیا چون حسن نسبی و مجازی را می بیند، از آن زیبایی مطلق یاد می کند و هوای عشق او را بر می دارد تا آنجا که اتحاد عاقل و معقول حاصل گردد» (3) (فروغی، 1367:32):

 

هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بر دوخته
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت

  

آنگاه شیفته صفت می گوید: «معشوقم تو بودستی نه آن» (مولوی، 1/75 و 1373: 92). در بیت فوق کلمه ی بحری را که یادآور بحر است، نباید سرسری گرفت، زیرا گاهی غرض مولانا از بحر (آب، جو،...) حد عالم گم کشته ی ازلی است؛ از جمله در این بیت: وز ملک هم باید جستن / کل شیء مالک الا وجهه، (همان: 3/3901) که مربوط به سیر روح در مراحل آفرینش و رسیدن از حدود جسمانی به مراحل معنوی است، ظاهراً غرض از جو حد عالم امر است که درک آن ورای قوه ی ادراک آدمی، اما اعتقاد به وجود آن عاری از هر گونه تردیدی است.(4) همچنین تعلق طبیب الهی به عالم قدس قطعی و مورد تصریح داستان است. پس اگر آن طبیب ملکوتی است، قهراً باید شاه را ملکوتی و از زمره ی جواهر معنوی دانست و روح از همین جوهر است. شاه در عین حال که چون فنا شدن قطره در دریا، جذب طبیب الهی و در وجود او غرق می شود، کنیزک را بکلی از یاد می برد و چون دو همسفر متعارض، از او روی بر می گرداند و مانند دو جوهر متضاد، او را رها می کند. سبب این امر احساس آشنایی و یگانگی کهن با طبیب و احساس بیگانگی با کنیزک است که گویا اضطرارِ تنهایی در عالم حس او را نسبت به کنیزک تعلق خاطری داده بوده است:

 

پرس پرسان می کشیدش تا به صدر 
گفت گنجی یافتم آخر به صبر
گفت ای هدیه ی حق و دفع حرج
معنی الصبر مفتاح الفرج
ای لقای تو جواب هر سؤال
مشکل از تو حل شود بی قیل و قال

 

(همان: 1/95-100)

این نکته ی اخیر در حقیقت یادی از فلسفه ی غربت روح در عالم حس است که تا خبر طوطی همجنس خویش را می شنود، در قفس خاک یاد افلاک می کند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:39 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ز طلوع تا عروج امام (ره)(5)

مجموعه‌ای که در پیش روی دارید مقدمه رساله دکتر اکبری است که تحت عنوان «نقد و تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی از طلوع تا عروج امام(س)» به رشته تحریر در آمد.

  1. بخش اول 

  2. بخش دوم 

  3. بخش سوم

  4. بخش چهارم 

بخش پنجم(پایانی)

از طلوع تا عروج امام (ره)(5)

دفتر اول: تصویر روح خدا در آئینه شعر انقلاب اسلامی البته این دفتر دو بخش اصلی دارد:

الف: اشعاری که به مناسبت 12 بهمن سالروز ورود امام به کشور سروده شده است.

ب: اشعاری که مربوط به حضور و وجود پر برکت امام(ره) پس از پایان تبعید سروده شده است.

دفتر دوم: سوگواره شاعران بر سفر سرخ زائران حرم دوست، یعنی اشعاری که برای شهیدان مظلوم جمعه خونین مکه سروده شده است.

دفتر سوم: سوگسرود شاعران در هجران (خرقه‌پوش حلقه روحانیان)[173] یعنی اشعاری که به مناسبت رحلت جانگداز امام عزیز(ره) سروده شده است.

از جهت تنظیم قالبهای شعری کوشش شده است که در هر سه دفتر نظم خاصی حکمفرما باشد. البته اشعار برگزیده را بگونه‌ای نقد کرده‌ام که بسادگی می توان به لحاظ قالبهای شعری آنها را پس و پیش کرد جهت اطلاع باید گفت ترتیب اشعار به قرار زیر است:

رباعی ، دوبیتی ، غزل ، مثنوی ، قصیده ، ترکیب‌بند ، ترجیع‌بند ، قطعه ، شعر نو. نکته دیگر تعدد و بسیاری آثار در قالبهای غزل، قصیده و مثنوی و رباعی و دوبیتی و کمبود اشعار در قالبهای ترجیع‌بند و ترکیب‌بند و مسمط و مستزاد و قطعه،... است. از لحاظ قالبهای شعری می‌توان به تقسیم‌بندی زیر قائل شد:

الف – شاعرانی که تمایل به قالبهای کلاسیک دارند و از آن میان هم به یکی دو قالب می‌پردازند مثل احمد عزیزی که در مثنوی‌سرایی شاخص است و غزل را هم تجربه کرده است و علی معلم که مثنوی و قصیده را خوشتر دارد اما غزل هم دارد.

ب – شاعرانی که در قالبهای کلاسیک دارای اثر نیستند، مثل قیصر امین‌پور و حسن حسینی و علیرضا قزوه که در غزل و مثنوی و دوبیتی و رباعی‌سرایان موفقی بوده، شعر نو هم بسیار دارند. به لحاظی موسوی گرمارودی را در این جرگه می‌توان وارد کرد.

ج – شاعرانی که اهل شعر نو نیستند و از شعر قدیم بیشتر به غزلسرائی شهره شده‌اند. مثل نصرا... مردانی و غلامرضا رحمدل و تا حدی فرید اصفهانی.

از طلوع تا عروج امام (ره)(5)

د – شاعرانی که بیشتر نوگرایند اگرچه گاهگاهی در قالبهای کلاسیک هم آثاری از آنها دیده‌ایم. مثل سلمان هراتی ، محمدرضا عبدالملکیان.

هـ - شاعرانی که دور شعر قدیم و قوالب شعری آن خط کشیده‌اند و شعر نو می‌سرایند و در مورد بسیاری هم «سپید»سرایند از آنجمله می‌توان از طاهره صفارزاده نام برد. با توجه به تنوع نقد می‌توان نوع نقد را در این سه دفتر «صوری» یا آمیزه‌ای از نقد موضوعی و صوری نام نهاد. در این نقد سعی نکرده‌ام به تفسیر و تحلیل موضوعی اشعار بپردازم، از بعد محتوی و درون تنها به اشاره‌ای کوتاه ذیل پیام اشعار بسنده شده است. نکته دیگر اینکه حتی‌الامکان کوشیده‌ام از شاعران جانبداری محض و رد قبول همه‌جانبه نکنم و در حد توان با آنها با سعه صدر برخورد کرده‌ام.

 

آخرین نکته‌ای که تذکارش را ضروری می دانم بیان این اصل است که: خواننده نخست با نقد هر شعر روبرو می شود و پس از آن با خود شعر. شاید یکی از دلایل این امر تقلیدی از مولفان کتابهای نقد ادبی و خصوصاً تاریخ ادبیات باشد. باید گفت: پس و پیش کردن بسیار ساده است. کافی است هر شعر را قبل از نقد و تحلیل بگذاریم و پس از این جابجایی برگه‌ها را شماره‌گذاری کنیم. در تحلیل و نقد و تدوین و تالیف این دفاتر و آثار خود را از کمترین ادعا به دور می دانم، هرگز بر این باور نبوده‌ام و نیستم که این مجموعه اثری است جامع و مانع و یا کاری است بی‌نظیر و بدون نقص، بلکه تنها آغازی است بر انجام یک تکلیف و حرکت و باور ارزشمند در بررسی و تدوین ادبیات روشن و خورشیدی انقلاب شکوهمند اسلامی . چه بسا که ظریف‌طبعان نکته‌سنج و متعهدی در قلمرو نقد و تحلیل این آثار گرانقدر کاری بایسته‌تر انجام دهند که اگر به این مهم همت ورزند خدایشان یار و توفیق رفیق راهشان باد. اگر هم دستی از آستین غیرت بیرون نیامد این مجموعه را که بعون‌الله تعالی دفاتر دیگرش به مرور آماده می‌شود، برگ سبزی بدانید تحفه درویش. امیدوارم مقبول نظر الهی ولی‌الله الاعظم امام زمان(ع) و مورد توجه روح بلند نایب واصلش حضرت روح الله(ره) واقع شود.

 

برگزاری مسابقه شعر:

بمناسبت سومین سالگرد ارتحال ملکوتی امام خمینی(س) به همت دفتر فرهنگ اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی - واحد رودهن مسابقه شعر بین کلیه واحدها در سطح کشور برگزار شد. که پس از بررسی و مطالعه اشعار رسیده به تعدادی از شعرا به عنوان نفرات برتر مسابقات جوائزی اهدا گردید.

در همین رابطه اشعار برگزیده این مسابقه به دفتر مجله رسید که ما از میان بهترین‌ها قطعه‌ای را برگزیده‌ایم که در ادامه از نظرتان میگذرد.

از طلوع تا عروج امام (ره)(5)

تو...! «برای امام ره»

دلت را به خورشید دادی و رفتی

به آن سمت آبی

به یک جنگل آفتابی

*

تو که چشمهایت «غزل» بود

نگاهت: «قصیده»

و عمر تو یک «مثنوی» بود

بس عارفانه

*

نسیمی که از دستهای تو بارید

ما را به جنگل فرا خواند

آه ای هوادار خورشید!

فانوس من شعله‌زا نیست

اینجا هوا نیست

*

دلت را به باران سپردی و رفتی

من اما نشستم

و چون بغض

در خود شکستم

حسین عبدی «شبگیر»

دانشجوی ترم 4 کشاورزی «دانشگاه آزاد گرگان»

به یاد استاد:

متن ذیل به ا نضمام چند قطعه شعر از مرحوم استاد طاهری کنی توسط وصی آن مرحوم برادر مهدی اسلامی پناه در اختیار مجله حضور قرار گرفته است که به نظر خوانندگان عزیز می رسد.

(مرحوم عالم عارف استاد علی اصغر طاهری کنی یار وفادار و مخلص امام راحل چندین سال در نجف اشرف در خدمت حضرت امام تلمذ کردند. صداقت و پاکی و اخلاص آن مرحوم در راستای خط امام زبانزد اکثر دوستان و آشنایان بود. از استاد طاهری کنی اشعاری بیادگار مانده است که تعدادی از آنها تقدیم می‌گردد).

***

از طلوع تا عروج امام (ره)(5)

خداوندا که ما را این صفا داد

که عمری با مسیحا آشنا داد

دلی دیوانه عشقی خانمان سوز

تنی آزرده در دشت بلا داد

بهر سو بلبلانش در فغانند

که گل بند قبا از غنچه واداد

خوشش باد آن حریم می‌فروشان

به رضوان محفلی تن را رها داد

الا ای هاتف غیبم پیامی

کجا شد آنکه دلها را دوا داد

دگر صبری نمانده در نهانی

که تیغ زهر حجرانش چه‌ها داد

من از بیگانگان هر گز ننالم

که جام تلخ را آن آشنا داد

هر آنکس را دلی بود و صفا بود

به عزت پروران دست صفا داد

 

 

***

دوش دیدم که خزان پرده ز رخسار گرفت

دستی از غیب شد و گوهر یکدانه گرفت

گره‌ای بر روش چرخ کهن باز افتاد

باج زیبائی خود شمع ز پروانه گرفت

چمن از لاله تهی کرد و گلستان از گل

بلبل خوش غزل از ناله مستانه گرفت

جلوه‌ای کرد رخش در افق شام سیه

ظلمت جور ز هر خانه و کاشانه گرفت

همه را دیده بدان حسن خداداد افتاد

وه چه حسنی که دل عاقل و دیوانه گرفت

سوز ای حاسد بیچاره به سیمای دغل

که نشد جامه سالوس به میخانه گرفت

آن سیه چهره که جانش به عداوت می سوخت

جاهدوا امر خداوند به افسانه گرفت

ما ز بیگانه ننالیم در این چرخ کهن

آنکه گل داد به هر خانه از آن خانه گرفت

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:39 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

زنان فراموش شده ...

مروری کوتاه بر چند اثر برگزیده ادبیات داستانی 

 

زنان فراموش شده

زنان فراموش شده ...

«زنان فراموش شده» تازه ترین رمانی است که از منصور کوشان در ایران منتشر شده. از کوشان مدت‌ها خبری نبود. یعنی بعد از «محاق» و «خواب صبوحی و تبعیدی‌ها» که از انتشارشان در ایران سال‌ها می‌گذرد و بعد از آن تا امسال کتاب تازه یی از منصور کوشان در ایران منتشر نشده بود. «زنان فراموش شده» را نشر ققنوس منتشر کرده است. اینک بخشی از این رمان؛ «مادر از همان آغاز که سایه پدر را بر نوک قله کوه می‌بیند، می‌داند جفت خود، مرد زندگی اش را یافته است. می‌داند مشک آب را که برداشت و به سوی او راه افتاد، با خانواده و ایل وداع کرده است. می‌داند که اگر نتواند پدر را مجذوب خود کند راه بازگشتی ندارد. می‌داند به چشم کولی‌ها و حتی پدر و مادرش، او رفته است، متعلق به مردی است که انتخاب کرده است. حتی می‌داند اگر نتواند پدر را با خود همراه کند چه باید بکند، کجا باید برود، اما نمی‌داند برای اینکه بتواند میل پدر را به سوی خود بکشد چه باید انجام بدهد.»

 

کتاب آذر

بعد از سال‌ها سرانجام سال87  مجموعه داستانی تازه از علی خدایی منتشر شد و این تقریباً همزمان بود با انتخاب مجموعه داستان «تمام زمستان مرا گرم کن» این نویسنده به عنوان بهترین مجموعه داستان دهه از طرف نویسندگان و منتقدان مطبوعات. خانه، خانواده، خاطره و لحظه‌هایی از زندگی روزمره عناصر اصلی تازه‌ترین مجموعه داستان علی خدایی است. اصفهان چشم انداز تمام این داستان‌ها است؛ چشم اندازی که گاه راوی را به گذشته می‌برد و حتی به میان سطرهایی که مورخان خارجی سده‌های گذشته درباره اصفهان نوشته اند و همچنین به میان دوستان قدیم و مکان‌هایی مثل کتابفروشی احمد میرعلایی و... کتاب آذر شامل 11 داستان کوتاه و ناشر آن نشر چشمه است.

 

دیگر اسمت را عوض نکن

زنان فراموش شده ...

«دیگر اسمت را عوض نکن» قصه بلندی است از مجید قیصری نویسنده نام آشنای ادبیات جنگ که در آثارش همواره از منظری مستقل و متفاوت تر با نویسندگان رسمی‌ جنگ به این مقوله پرداخته است. قیصری در «دیگر اسمت را عوض نکن» نیز بار دیگر جنگ را دستمایه طرح روابط انسانی قرار داده است. این قصه بلند درباره نامه نگاری‌های پنهانی یک سرباز ایرانی و یک افسر عراقی در روزهای آتش بس بین ایران و عراق است. تقابل بین وظیفه و خواست فردی آدم‌ها و تلاش شان برای عبور از مرزهای سفت و سختی که موقعیت شغلی و قانون جنگ گرداگردشان ترسیم کرده؛ یکی از درونمایه‌های اصلی پنهان در این قصه بلند قیصری است. افسر عراقی در جست وجوی زن و دختری است که در ایران و در روزهای اشغال خرمشهر با آنها روبه رو شده است و همین انگیزه اصلی نامه‌هایی است که پنهانی به آن سوی مرز می‌فرستد. این گمشده معمای اصلی قصه است؛ معمایی که در نهایت با گم شدن افسر عراقی بدون پاسخ و در‌هاله یی از رمز و راز و ابهام باقی می‌ماند. «دیگر اسمت را عوض نکن» را نشر چشمه منتشر کرده است.

 

قصر

شاید خیلی‌ها از خود پرسیده باشند که خود کافکا برای پایان رمان ناتمام «قصر» چه طرحی اندیشیده بوده است. هر چند ناتمامی ‌این رمان به گونه یی است که انگار پایانش همین ناتمامی ‌است و جست وجوی مسلح و تقلایش برای ورود به قصر می‌تواند تا ابد ادامه داشته باشد. «قصر» بدون شک با همین ناتمامی‌ غریبش یکی از مهم ترین رمان‌های مدرن ادبیات جهان است؛ رمانی که تاکنون تفسیرهای فراوان و ضد و نقیضی از آن شده است و این البته اتفاقی است که نه فقط برای قصر که برای تمام آثار فرانتس کافکا افتاده است. سال گذشته نشر ماهی ترجمه علی اصغر حداد را از «قصر» کافکا منتشر کرد؛ ترجمه یی همچون دیگر ترجمه‌های حداد از کافکا، خواندنی. «قصر» را پیش از این امیرجلال الدین اعلم نیز به فارسی برگردانده بود. انتشار ترجمه جدید این رمان درحالی بود که حداد در سال 87 ترجمه جدیدی از رمان محاکمه کافکا را نیز توسط نشر ماهی منتشر کرده بود و گویا ترجمه اش از رمان آمریکا نیز قرار است منتشر شود.

 

آدلف

زنان فراموش شده ...

بنژامن کنستان

در ایران چندان شناخته شده نیست و «آدلف» نخستین اثری بود که سال گذشته از این نویسنده توسط

مینو مشیری

به فارسی ترجمه و منتشر شد. کنستان البته همان طور که در مقدمه کتاب اشاره شده بیشتر به عنوان یک نظریه پرداز لیبرال مشهور است تا به عنوان یک رمان نویس، اما رمان «آدلف» او اثری مهم در

ادبیات کلاسیک

است.

«آدلف» ماجرای عشقی است آتشین میان راوی رمان و زنی که هرچند در آغاز عشق راوی را پس می‌زند، اما در نهایت چنان عاشق راوی می‌شود که این عشق زندگی را برای راوی به زندانی غیرقابل تحمل بدل می‌کند.

اما قدرت رمان به ویژه در پرداخت ظریف شخصیت راوی است؛ شخصیتی که از یک جا به بعد دیگر عاشق نیست و بیشتر توی رودربایستی به زندگی با زنی که هنوز عاشق او است ادامه می‌دهد هر چند بعد از مرگ این زن هم هول و هراسی این بار متفاوت به سراغش می‌آید چرا که احساس می‌کند بعد از مرگ زن، به جهانی سراسر بی اعتنایی تبعید شده است. «آدلف» را نشر ثالث منتشر کرده است.

 

تریسترام شندی

سال گذشته انتشارات نگاه به دنبال تجدید چاپ برخی آثاری که سال‌ها از چاپ‌های قبلی شان می‌گذشت، چاپ جدید رمان «تریسترام شندی» اثر لارنس استرن را نیز با ترجمه ابراهیم یونسی منتشر کرد. «تریسترام شندی» رمانی است در زمان خود نامتعارف و مفرح و پر از انواع شوخی‌ها با ژانر رمان، آن هم دو قرن قبل از اینکه این نوع قصه گویی توسط نویسندگان پست مدرن تئوریزه شود. راوی «تریسترام شندی» می‌خواهد زندگی خود را از بدو تولد باز گوید اما مدام روایت‌هایی که در اثر تداعی می‌شوند و به یاد می‌آیند یا توضیحات حاشیه یی و... تولد راوی را به تعویق می‌اندازند و ساختاری هزار و یک شبی پدید می‌آورند. هنر استرن در این است که از دل چشم اندازی محدود در یک اتاق یا یک دهکده کوچک هزاران قصه می‌آفریند و با طنز بی رحمانه اش وقایع سیاسی و باورهای رایج در عصر خود را نیز هجو می‌کند.

 

ناپیدا

زنان فراموش شده ...

از دیگر اتفاقات مهم سال گذشته در حوزه داستان خارجی، انتشار ترجمه تازه ترین رمان پل استر با عنوان «ناپیدا» در ایران همزمان با انتشار این رمان در آمریکا بود. «ناپیدا» را نشر افق با اخذ حق کپی رایت این رمان از ناشر آثار استر و با ترجمه خجسته کیهان منتشر کرد. آدام واکر- شخصیت اصلی این رمان- پس از برخورد اتفاقی با مردی که برای انتشار یک مجله به او پیشنهاد همکاری می‌دهد، درگیر ماجراهای عشقی و جنایی مرموز و غریبی می‌شود و همین ماجراها سرنوشت او را از یک شاعر به یک رمان نویس تغییر می‌دهد؛ رمان نویسی که از او رمانی نیمه تمام مانده است. رمانی که تنها تکه یی از رمان «ناپیدا» است نه تمام آن، چرا که استر از رمان نیمه کاره آدام واکر به زندگی خود او نقب می‌زند و ادامه رمان را از منظر دوست دوران دانشگاه واکر، که واکر رمانش را برای او فرستاده، نقل می‌کند. «ناپیدا» رمانی است با مولفه‌های همیشگی آثار استر از مرگ و گم شدن گرفته تا تصادف به عنوان عامل اصلی پیش برنده حوادث.

 

پس از تاریکی

نام ‌هاروکی موراکامی ‌با انتشار مجموعه داستان «کجا ممکن است پیدایش کنم» در سال 86 در ایران ناگهان بر سر زبان‌ها افتاد و بعد از آن رمان «کافکا در ساحل» او با سه ترجمه منتشر شد که یکی از این ترجمه‌ها، ترجمه مهدی غبرایی بود که این رمان را با عنوان «کافکا در کرانه» ترجمه کرد. سال گذشته ترجمه غبرایی از رمان دیگری از موراکامی ‌نیز توسط انتشارات کتابسرای نیک منتشر شد؛ رمان «پس از تاریکی» که موراکامی‌ در آن نیز از آمیزه خیال و واقعیت، رمانی خوشخوان با شخصیت‌هایی غریب پدید آورده است.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:39 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

سرگذشت زبان فارسی در هند

خلاصه: تاریخچه مختصری از رایج شدن زبان فارسی در هند واهمیت آن در ادبیات وعلوم، واهمیت روابط فرهنگی بین ایران و هند. 

نوشتة مالك رام دبیر كل افتخاری انجمن روابط فرهنگی هند و ایران ترجمة مسعود رجب‌نیا

سرگذشت زبان فارسی در هند

مسلمانانی كه در قرن دهم میلادی برابر با قرن چهارم هجری به هند آمدند فارسی زبان بودند. و چون بر این سرزمین فرمانروا گشتند طبیعتاً فارسی ، زبان درباری شد و تا مدتهای مدید فارسی زبان مردم تحصیلكرده و نیز زبان شعر و ادب و مكاتبه بود. چون زمام امور از دست مسلمانان به دست انگلیسی‌ها افتاد، ایشان نیز در آغاز ناگزیر شدند از زبان فارسی برای امور رسمی و دیوانی بهره گیرند. اما فارسی را در كنار انگلیسی به كار می‌بردند.

 

با گذشت زمان اردو جای فارسی را گرفت. این چنین بود وضع كتابت دیوانی تا سال 1347 كه هند مستقل شد.

 

در طی دوران حكومت مسلمانان بر هند بیشتر نویسندگان به فارسی می‌نوشتند . كتابهای فراوانی در رشته‌‌های گوناگون به فارسی نوشته شد. این نویسندگان چه مسلمان و چه هندو، به فارسی آشنایی كامل داشتند و بنابراین فارسی‌نویسی برای ایشان دشوار نبود و از این‌رو گنجینه‌ای از آثار تاریخی و دیوانی و علمی به نظم و نثر فراهم شد كه نسخه‌های خطی آنها موجود است. از اینها گذشته انبوهی از نویسندگان و شاعران و دانشمندان از كشورهای اسلامی برای كسب جاه و مال و یافتن تكیه‌گاهی برای زندگی راحت‌تر راهی هند شدند كه حاصل كار ایشان هم اكنون در دسترس ماست. پس شگفت نیست كه شمار نسخه‌های خطی موجود در هند از آنچه در ایران هست درمی‌گذرد.

این نویسندگان چه مسلمان و چه هندو، به فارسی آشنایی كامل داشتند و بنابراین فارسی‌نویسی برای ایشان دشوار نبود و از این‌رو گنجینه‌ای از آثار تاریخی و دیوانی و علمی به نظم و نثر فراهم شد كه نسخه‌های خطی آنها موجود است.

در دوران حكومت انگلیسی‌ها بطور طبیعی به زبان انگلیسی توجه بیشتری می‌شد. ضمناً بعضی از زبانهای بومی هند نیز برای ارتباطات اهمیتی یافتند. بدینگونه زبان فارسی با وجود آنكه زبان بیان آثار خلاق علمی و ادبی به شمار می‌رفت و در همة مراحل آموزش در برنامه‌ها می‌گنجانیدند تا حد یك زبان درجة دوم تنزیل كرد و همسطح زبانهای كهن سانسكریت و عربی شد.

 

از زمان استقلال، دانشجویان فوق لیسانس همه  دانشگاهها و دانشمندان ما توجه بیشتری به تصحیح و تحشیة متن‌های چاپ نشده و مضبوط در كتابخانه‌های مختلف این كشور و خارج آن مبذول می‌دارند. بدینگونه بسیاری نسخه‌های خطی كه تاكنون بدان توجهی نشده بود شناخته شدند و بر میزان دانش ما از گنج شایگان بازمانده از روزگار قرون وسطی هند افزودند. بسیاری از دانشجویان متن‌های خطی را با درجه‌های مختلفی از تبحر و تسلط تصحیح و تنقیه كردند كه بعضی از آنها چاپ و منتشر نیز شده است.

 

سرگذشت زبان فارسی در هند

متأسفانه شمار بسیار معدودی نسخة اصیل فارسی پس از استقلال منتشر شده است. علت آن شاید چندان هم مجهول نباشد. با وجود آنكه هر سال گروهی از دانشجویان برای تكمیل تحصیلات یا برای فراگرفتن فارسی به ایران می‌روند و هر سال بر این شمار افزوده می‌شود، ولی آنان كه در فارسی دستی داشته باشند و در این زبان تسلطی بیابند بسیار اندكند. تا همین اواخر برنامة آموزش فارسی در مدرسه‌های هند منحصر بود به خواندن متون ادبی كهن و آثار پدید آمده پس از قرن هیجدهم در این برنامه راه نداشت. دانشجویان و دانشمندان ما كتابهایی را كه ایرانیان یا هندیان نوشته بودند می‌خواندند و بررسی دقیق می‌كردند ولی بر دگرگونیهایی كه در عرض دو قرن اخیر در زبان فارسی روی داده بود آگاهی نداشتند. بنابراین هیچ نویسندة هندی نبود كه بتواند چیزی بنویسد كه مقبول طبع دانشمندان و سخن‌شناسان فارسی باشد. از این گذشته دانشمندان هندی هیچ وسیله‌ای برای سخن گفتن به فارسی نداشتند. در نتیجه از آشنا شدن با دگرگونیهای این زبان در عرض دویست سال اخیر در سرزمین بومی این زبان محروم ماندند. به همین سبب است كه دانشمندان ما كمتر به نوشتن فارسی دست زده‌اند و خود را محدود به تصحیح و تنقیه متن‌های گذشتگان كرده‌اند.

 

اگر چنین پندارید كه تصحیح و تحشیة متن‌های كهن را از لحاظ اهمیت در درجه پائین‌تری رده‌بندی می كنیم به اشتباه دچار شده‌اید. تاریخ ادبیات هیچ زبانی را نمی‌توان بطور كامل یا حتی قابل اعتماد و استناد فراهم كرد مگر پس از آنكه آنچه برای زبان نوشته شده چاپ شود و در دسترس همگان قرار گیرد. ارزیابی این آثار پایه‌ای می‌شود برای سنت ادبی كشور. زبان فارسی قرنها زبان عمدة ادبی و ترسل یا نامه‌نگاری منشیانه بوده است. وظیفة ما است كه این گنجینه‌ای را كه در قفسه‌های كتابخانه‌های ما ناشناخته مانده است و بدان توجهی نشده بیرون بیاوریم و بشناسانیم.

دانشجویان و دانشمندان ما كتابهایی را كه ایرانیان یا هندیان نوشته بودند می‌خواندند و بررسی دقیق می‌كردند ولی بر دگرگونیهایی كه در عرض دو قرن اخیر در زبان فارسی روی داده بود آگاهی نداشتند.

پس جای سپاسگزاری است كه دانشمندان ما سخت دلبسته كشف این گنجینه غنی آثار خطی شده‌اند و حاصل بررسی و پژوهش خویش را به نسل حاضر عرضه می‌كنند. در حدود سی دانشگاه در هند بخشهای فوق لیسانس فارسی دارند و نه دانشگاه نیز دورة دكترا دارند. اینها عبارتند از: علیگره- دهلی- كلكته- پنتنه- عثمانیه (حیدر آباد)- بارودا- پنجاب- گجرات- نگپور.

 

ضمناً این نكته نیز شایان توجه است كه دولت هند و كمیسیون بورسهای دانشگاهی تسهیلات بسیاری برای بورسهای فارسی فراهم ساخته‌اند. دولت هند طرحی دارد كه به دانشجویان زبان بورس تحصیلی می‌دهد. فارسی هم یكی از این زبانهاست. این دانشجویان به كشورهای مربوط فرستاده می‌شوند تا معلومات خود را در آن زبان تكمیل كنند و درخواست امكان درجه‌ای یا دانشنامه‌ای بگیرند.

 

دانشجویان فارسی كه به ایران رفته‌اند مدت یك یا دو سال اقامت كرده و بیشترشان با درجة دكترای دانشگاه تهران به هند بازگشته‌اند. این دانشمندان پس از بازگشت، فارسی امروزی را به بسیاری از دانشجویان می‌آموزند. از اینها گذشته شاگردان خویش را ترغیب می‌كنند تا دنبال پژوهش در آثار كهن را بگیرند.

 

سرگذشت زبان فارسی در هند

كمیسیون بورسهای دانشگاهی هم از دولت هند در این كار عقب نمانده است و در سالهای اخیر بسیاری فوق لیسانس در دانشگاههای مختلف به دانشجویان رشتة فارسی داده است. رئیس جمهور هند هم هر سال سه جایزه یكی برای سانسكریت و یكی برای فارسی و یكی برای عربی به دانشمندانی اعطا می‌كند كه جبران خدمت شایانی باشد برای پژوهشگران هر یك از این زبانها. مبلغ جایزه عبارتست از مادام‌العمر سالی 3000 روپیه. اعطای بورس به كسانی كه امتحان نهایی خویش را با امتیاز گذرانیده باشند دریافت داشته‌اند كه لدی‌الاقتضا در اختیار می‌گذارند.

 

 

نوشتة مالك رام    

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:39 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

تحلیل داستان شاه و کنیزک در مثنوی مولوی

چکیده

تحلیل داستان شاه و کنیزک در مثنوی مولوی

داستان شاه و کنیزک نخستین داستان مثنوی و نخستین سخن مولوی پس از ذکر ماجرای نمادین و تمثیلی نامه ی نی است. به احتمال قوی به سبب قرابت زمانی و مکانی نی نامه با این داستان، یکی از جدی ترین داستانهای مثنوی است و همان گونه که مولوی تمام آن را که در مثنوی بیان آن را در نظر داشته، در نی نامه بیان کرده است(1)، در این داستان نیز غالب اصول و عقاید مربوط به جهان بینی، تجارب روحانی و حیاتی و ماجرای روح آدمی در جسم را در قالب داستانی تمثیلی بیان کرده است. در این یادداشت، ضمن تحلیل این داستان، دلایلی از جزئیات داستان جهت اثبات وجود سطح تمثیلی آن – که مورد تردید برخی از شارحان مثنوی است – آمده و در کنار آن برخی عقاید و نظریات مولوی که در مطاوی داستان تجلی یافته، ذکر شده است.

واژه های کلیدی

مولوی، مثنوی، داستان شاه و کنیزک ، تمثیل.

مقدمه

مولوی شاعر قرن هفتم است. تا این قرن سنت تبیین عقاید در قالب داستان رواج گسترده یافته است. گویا از اندیشه های سیاسی گرفته تا مباحث فلسفی و عرفانی ، تبیین اندیشه در داستان سهل تر به نظر می رسید. مولوی خواه به تبعیت از این سنت دیرین، خواه طبق رسمِ مألوف، مجالس وعظ و خواه به اقتضای محتویات مثنوی که مشتمل است بر زبده ی معارف انسانی، بیان ظهر و بطن آیات و احادیث، عمده ی مباحث حکمت و کلام، عصاره ی مواریث عرفانی، اشارات مربوط به سیر روح در مدارج هستی و حکایت تجارب ماورایی روحی کار افتاده و پرماجرا که از دنیای قیل و قال رسته و مسند تدریس و فتوا را رها کرده و طوفان یک عشق اساطیری را پشت سر نهاده و عالمی دارد طوفانی با ذوقیات مجهول و مرموز و مقرون به اشتیاق بازگشت به اصل خود(2) برای بیان مقاصد خویش و برای تعمق عبرت مخاطبان داستانهای رایج را به کار می گیرد و برخی را به منطق تمثیل در می آورد و مفاهیم ذهنی را به فهم عموم نزدیکتر می کند، زیرا شرح این مفاهیم غالباً دور از ذهن بی وساطت تمثیل میسر به نظر نمی رسد. غالباً نکات ظریف عرفان و مواجید روحانی مولانا در قالب رمز و تمثیل آمده اند و این رموز محتاج شرح و بیان اند تا آشنایی با آنها عام تر و سهل تر گردد (تدین،1384: 4 و مصفا، 1385: 5).

همه پسران فریدون (3)

مواجید و تجربیات روحانی مولوی نه تنها با مباحث جدلی علوم استدلالی تفاوت دارد، بلکه گویند «این حقایق عالم غیب، برای هیچ یک از اولیا و عرفای عالیقدر هم دست نداده است» (اردبیلی، 1377: 7). بنابراین، زبانی که پیشینیان برای تبیین مقاصد علمی خویش به کار گرفته اند، چندان برای تشریح مقاصد مولوی کارآمد نمی نماید و در عین حال، جوشش دریای معنی در جان مولوی، نه رخصت سکوت به او می دهد و نه فرصت تراش دادن واژگان . الفت دیرین این واعظ دیروزی با شیوه ی واعظانه ی قصه پردازی و سهولت بیان حقایق عرفانی و «سر دلبران»(3) در تجسم اطوار شخصیتهای داستانها، با این جوشش همداستان شده، مولوی را برانگیخته اند تا قصه را در خدمت بیان مقاصد خویش بگمارد. مباحث خارج از شرح و بیانی که در قصه ها جریان دارند، دال بر این معنی اند.

از جمله عمده ی این مباحث می توان بدین موارد اشاره کرد: 1- درد اشتیاق شرح ناپذیری که در پیچ و خم هر قصه به رمزی دیگر تعبیر می شود؛ 2- بیان حقایقی که صورت عریان آنها برخی تشویشها را در پی دارد و باید در حجاب قصه تجلی کند و حقایق شناسان بصیر که قابلیت ادراک آن را دارند، مغز را از پوسته ی قصه بردارند (البته غرض از حقایق شناسان، منتهیان معارف نیستند، یعنی برای فهم این اشارات، نه فلسفه دانی ضرورت دارد و نه تبحر در کلام، بل همدلی و همدردی با گوینده لازم است)؛ 3- هر قصه ای رمزی دارد «که لبّ معنی و سرّ باطن آن محسوب است و بدون تعمق در این رمزها تمام آنچه را که در این قصه ها هست، در نمی توان یافت» (زرین کوب، 1380: 6).

یکی از این گونه قصه های پر رمز و راز و تمثیلی داستان شاه و کنیزک است. این، نخستین قصه ای است که در مثنوی به کتابت درآمده است. پیش از ورود به تحلیل این داستان، ذکر نکته ای ضرور می نماید و آن، این که تخلی از نفس که موجب استحصال قابلیت حصول عنایت غیبی است، جز به وساطت و اشارت واصلی که مظهر نور الهی برای گم گشتگان عالم امکان است، میسر نیست و همین نکته مضمون اصلی نامه ی نی است. این پیام شرح ناپذیر را مولوی در این داستان که منصف به «نقد حال ماست»، در قالب الفاظی تمثیلی بیان کرده است.

مَثل نی نامه و مثنوی مَثل بذر و نبات برخاسته از آن است و داستان شاه و کنیزک شرحی تمثیلی و نمونه ای نمادین برای مقاصد نی نامه است. در این داستانی که تجسم روح آدمی است، در قالب شاه تجسم پیدا می کند. پس می توان ادعا کرد که این داستان تفسیری است بر نی نامه(4) و به تبع آن، چکیده ای دیگر از مباحث مفصل شش دفتر مثنوی؛ یعنی عمده ی تجارب و مبانی فکری و جهان بینی مولوی در آن انعکاس یافته است.

پیشینه ی تحقیق

همه ی پسران فریدون(2)

شارحان مثنوی در مورد اعتقاد به وجود سطح رمزی در این داستان به دو دسته تقسیم می شوند: برخی در شرح رموز آن برخی دلالات را با مقالات منطبق ساخته و برخی آن را انکار کرده اند. اکبر آبادی گفته که مراد از شاه و کنیزک و زرگر و اطبا، به ترتیب روح و نفس و دنیا و شیخان مزور است (1383: 1/20) به نظر زرین کوب، شاه، کنیزک، سمرقند و زرگر به ترتیب رموزی اند از حق، روح، عالم طبع و جلوه های عالم ماده (1384: 264 و 1372: 1/49). نیکلسون (Nicholson) از قول تولوک (Tholuck) سخنی را از یک نسخه ی خطی برلین که اثر قلم یک شارح ایرانی است، چنین نقل کرده و بر آن صحه نهاده است: شاه، روح؛ عقل، طبیبان مدعی؛ کنیزک، نفس؛ طبیب الاهی، جمال حق (1374: 1/28).

در مقابل اینها، شارح بزرگ مثنوی، فروزانفر، با ذکر این عبارت که « این تأویلها مناسبتی با مذاق مولانا ندارد» و همچنین با چشم پوشی از گزارش سطح تمثیلی داستان در شرح ارجمند خود، بدین گونه تأویلها روی خوش نشان نمی دهد و چنین استدلال می کند که مثل و داستان در مثنوی برای توضیح و بیان مطلب می آید و مولانا نمی خواهد که آن را سرمشق اخلاقی و اجتماعی قرار دهد»(5) (1367: 1/50). خوارزمی، شارح مثنوی در قرن نهم، از سطح تمثیلی این داستان به کلی چشم پوشیده است که این امر می تواند به معنی انکار تمثیل در این داستان تلقی شود (1366: 1/61-78). زمانی، یکی از شارحان اخیر مثنوی، تفسیری اخلاقی از این داستان ارائه کرده است؛ چنان که گویا اعتقادی به سطح تمثیلی داستان ندارد (1/171: 185).

علاوه بر شارحان مثنوی، دیگر محققان نیز در طی کتب و مقالاتی در تحلیل این داستان سخن گفته ند؛ حتی بعید به نظر نمی رسد که نظر فروزانفر برخی را به نقد و تحلیل مجدد تشویق کرده باشد. تدین در مورد رمزی بودن این داستان روی سخن خود را متوجه نقد نظریه ی فروزانفر کرده و بر دو نکته پای افشرده است: 1- این داستان «ساخته و پرداخته ی شخص مولاناست» و مولانا بخش ناچیزی از آن را از چهار مقاله ی نظامی گرفته است؛ 2- این داستان رمزی است. این محقق برای اثبات همین نکته هفت دلیل اقامه کرده و بر مبنای آن وارد اصل بحث شده است (1384: 9-11). به نظر وی، شاه، طبیب غیبی، طبیبان مدعی، کنیزک و زرگر به ترتیب رموزی اند از انسان، ولی خدا، علمای ظاهر و فلاسفه، نفس و عالم صورت. نوریان طبیب غیبی و زرگر و کنیزک و شاه را به ترتیب رموزی از پیر طریقت و علایق دنیوی و تن و جان خوانده و از دیگر شخصیت های داستان چشم پوشیده است ( 1370:162). طغیانی بدین ترتیب رمز گشایی کرده است : شاه ، انسان کامل ؛ طبیب غیبی ، انسان کامل و مرشد عالی مقام ؛ کنیزک، نفس؛ زرگر، دنیا. سلماسی زاده شاه و طبیب غیبی را تجسم عقل و کنیزک و زرگر را تجسم نفس و لذات حسی خوانده است (2536: 78).

همه ی پسران فریدون(2)

این محققان نامدار که ذکرشان گذشت، در شیوه ی تحقیق از راه واحدی وارد نشده اند و در مورد رمزگشایی داستان اتفاق نظر کامل ندارند؛ مثلاً تدین با عنایتی خاص به متون عرفانی و آیات قرآنی، به تحلیل عناصر داستان همت گماشته و مفاهیم عرفانی و قرآنی را اصول لازم برای تحلیل آنها قلمداد کرده است. نوریان و طغیانی، با اندکی تفاوت در شیوه، با توجه به قواعد  سمبولیسم، بیشتر به رمز گرایی مولوی عنایت کرده و این داستان را مصداق بحث خود قرار داده اند. این گونه اختلاف آرا در مورد رمزگشایی و تفاوت در روش بررسی، رخصت بحثهای دیگر را به علاقه مندان می دهد. می توان فارغ از مفاهیم موجود در عالم خارج از این داستان و تنها با دقت در جزئیات آن، باز آن را بررسی کرد.

تحلیل داستان

«منشأ اصلی این داستان حکایتی است که علی بن ربّن طبیب که در نیمه ی اول قرن سوم شهرت یافته، در کتاب فردوس الحکمه نقل کره است» (فروزانفر، 1367، ج 1:41). از منابع که صور مختلفی از این حکایت در آنها نقل شده، بر می آید که هر کس برای بیان شیوه ای حاذقانه در طبابت، حکایتی مشابه آن آورده است.(6) مولوی برخلاف مقاصد راویان این حکایت که همانا انتساب آن به طبیبی حاذق به منظور ارتقای درجات طب او از بابت به کار گرفتن شیوه ای روان شناسانه است، قصد تعلیم افکار عارفانه و جهان بینی خویش دارد و از حکایت، به تأویل هستی شناسانه ی ناظر بر غلبه ی اراده ی الهی بر اراده ی انسان و تفوّق راه مستقیم اشراق بر راه پر واسطه ی حکمت دست می زند.

این داستان مثنوی مبتنی است بر عوامل داستان؛ یعنی ساختار (structure)، طرح (Plot)، شخصیت (character)، موضوع (subject)، مضمون (theme)، روایت (narration)، جدال (debate)، لحن (tone)، فضای داستانی (atmosphere).

غرض از ساختار این است که در میان اجزای این داستان رابطه ای ارگانیک حاکم است؛ چنان که هر یک از اجزا و شخصیتهای داستان کار خود را به پیش می برد و همه به تشکل ساختاری واحد کمک می کنند. از آنجا که رابطه ی علیت به رفتارهای داستانی حکم می راند و کاری بی دلیل اتفاق نمی افتد، طرح داستان شرایط لازم را دارد. این داستان پنج شخصیت اصلی دارد که هر کس مطابق منش و منطق ذهنی خود رفتار می کند؛ جز پادشاه که کار او با آنچه در مورد شاهان مورد باور عموم است، تفاوت دارد؛ یعنی دین و معرفت بی آلایش دارد که بی واسطه او را به عنایت الهی متصل می کند و این در مورد شاهان از غرایب محسوب است. چهار شخصیت دیگر عبارتند از : کنیزک، زرگر، حکیم الهی و طبیبان مدعی. این طبیبان همه مثل هم و در حکم یک شخصیت مطرح می شوند.

همه ی پسران فریدون(2)

موضوع این داستان این است که شاهی عاشق کنیزکی می شود و کنیزک، کام به شاه نداده، بیمار می شود. به فرمان شاه تمام طبیبان جمع می شوند، اما مداوای آنان بر درد بیمار می افزاید و شاه ناگزیر روی به درگاه الهی می آورد و از این که به حکیمان مدعی توسل جسته، پوزشها می طلبد و سرشکها می ریزد تا این که از گریه اش، طبیبی غیبی می آید و جان بیمار کنیزک را درمان می کند.

در مضمون این داستان می توان گفت هر کس به وسیله ای اتّکا کند و بدان توسّل جوید و اختیار آن را خارج از اراده ی الهی بداند، بی آن که همه ی اسباب را «شیران عَلم» و باد مشیت الهی را جهاننده ی آن تلقی کند، به راه خطا می رود و هرگز به مقصد خود نمی رسد. حکیمان سبب جو خلقت را جدا از خالق و جز آن می دانند و از این اثنینیت خلق را گمراه می کنند.

این داستان روایت ماجرایی است تا حدودی واقعی که پذیرفتن آن دور از تعذر می نماید. جدال این داستان در دو مقطع به اوج می رسد: یکی در بیمار شدن اتفاقی کنیزک و دیگری در قتل زرگر به دست طبیب غیبی که فارغ از تأویلات و توجیهات مولوی، خشم خواننده را بر می انگیزد و در برخورداری شاه و طبیب غیبی از اشارت غیبی تردید به دل راه می دهد. لحن این داستان بسیار جدی و قاطع است چنان که مولوی دم به دم در مطاوی روایت از پندها، حکمتها و اشارتهای عرفانی باز نمی ایستد.

داستان در فضایی عاشقانه و عارفانه می گذرد: در بخش نخست داستان، داد سخن عشق و ایثار و در بخش دیگر داد سخن عرفان و اشراق و برکات استحصال اشارتهای غیبی داده می شود.

مسلم است که این داستان، روایتی دو سطحی است. مقالات یا سطح ظاهری آن همان است که شرح آن در بیان موضوع و مضمون گذشت و دلالات یا سطح رمزی یا تمثیلی آن نیازمند بحث و استدلال و استناد است.

ادامه دارد ...

پی نوشت ها :

1-  زرین کوب (1372:17) معتقد است که کل مفاهیم مثنوی در نی نامه مندرج است.

2- بی سبب نیست که مثنوی را «بزرگترین اثر عرفانی عالم در تمام اعصار»، (زرین کوب، 1372:12 و همایی، 1369:313) خوانده و گفته اند: «هیچ شاعر ایرانی از لحاظ وسعت دامنه ی تأثیر در خارج از ایران به پای مولوی نمی رسد»، (رادفر، 208:1384) و «اشعار مولانا به زبان انگلیسی بیش از هر شاعر دیگر این زبان...»، (نصر، 1384: 374) دست به دست می گردد.

3- خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران (1/136).

4- نظر محققان در مورد ارتباط این داستان با نی نامه متفاوت است: به نظر تدین «این داستان بر هیچ یک از نکاتی که در نی نامه آمده است، نمی تواند مثال و تمثیل به حساب آید و در نی نامه هیچ نکته ی مشخصی وجود ندارد که مناسبت ذکر داستان را توجیه کند» (ص 10) و به نظر نوریان «هدف از این داستان ایضاح و تقریر و استکمال مباحث نی نامه است و بیش از سایر حکایات با آن مباحث پیوند معنوی دارد» (ص 156).

5- یکی از اعتراضات تدین به این نظریه ی فروزانفر این است که داستان رمزی برای سرم اخلاقی بودن ساخته نمی شود، بلکه هدف عمده ی آنها بیان ناگفتنیهای فلسفی و عرفانی و سیاسی در جامه ای دیگر است (ص 9).

6- به احتمال قوی، مأخذ مولانا در این داستان باید روایتی از چهار مقاله باشد که طبق آن ابن سینا یکی از خویشان شمس المعالی قابوس بن وشمگیر را بدین روش درمان کرده است، اما مولانا تغییراتی در فرع داستان داده است (فروزانفر، 1367: 1/41).

دکتر ابراهیم رنجبر(استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه محقق اردبیلی)

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:40 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

ادبیات فارسی از ایران تا هند      

نگاهی گذرا به سیر گسترش زبان و ادبیات فارسی در شبه قاره هند

از میان ملل و نژادهای بسیاری كه با هندوستان تماس داشته‌اند و در زندگانی و فرهنگ هند نفوذ كرده‌اند، قدیمی‌ترین و بادوام‌ترین آنها ایرانیان هستند.(جواهر لعل نهرو)

ادبیات فارسی از ایران تا هند

یكی از مهمترین دستاوردهای لشكركشی‌های پادشاهان ایران، روم و عثمانی به عنوان امپراتوری‌های بزرگ به دیگر كشورها، تبادلات فرهنگی این تمدن‌ها با دیگر فرهنگ‌ها بوده است.

بیشترین تأثیر را در این میان زبان و ادبیات شفاهی و مكتوب این قوم‌ها پذیرا بودند. به طوری كه ما امروزه شاهد آن هستیم در زبان و ادبیات فارسی واژگانی وارد شده‌اند كه ریشه اصلی آنها عربی ، روسی ، تركی ، كردی، هندی ، انگلیسی و حتی فرانسوی است و همانقدر هم زبان و ادبیات فارسی بر روی این فرهنگ‌ها تأثیر گذارده است.

یكی از نمونه‌های بارز این تأثیر را در زبان و ادبیات هند می‌توانیم مشاهده نماییم كه سابقه آن به 500 سال قبل از میلاد مسیح باز می‌گردد، هنگامی كه داریوش كبیر به عنوان اولین پادشاه ایرانی بر قسمتی از سند حكومت كرد و باعث شد زبان فارسی در سند و بلوچستان رواج پیدا كند.

در عهد غزنویان نیز دربار سلطان محمود غزنوی جایگاه علما، حكما، ادبا و شعرا از هر گروه و نژادی بود و با آنان با عزت و احترام برخورد می‌نمود و هر كجا كه حكیم، عالم و ادیبی سراغ داشت او را به غزنین فرا می‌خواند. ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا، عنصری ، فرخی و عسجدی از این دست هستند،[1] از این جمع ابوریحان بیرونی در بعضی از لشكركشی‌های محمود همراه ایشان به هند می‌رفت[2] و در یكی از همین سفرها بود كه كتاب ارزشمند «فی تحقیق ماللهند من مقوله مقبوله فی العقل اومر ذوله» را از هند به ایران آورد. علما و ادبای بسیاری از هند هم در دربار ایشان رفت و آمد داشتند كه معروفترین ایشان مسعود سعد سلمان است، سعد سلمان یكی از بزرگترین قصیده‌سرایان سده ششم هجری است. قصاید و قطعات او پر از مضامین نغز و شعرش از لحاظ لطافت و بلاغت، سهل و ممتنع است و با اینكه اصالتاً هندی می‌باشد فارسی را به استادی تمام می‌داند؛ قسمتی از شعر ایشان را هنگامی كه در قلعه نای زندانی بود و به یاد لاهور سروده است را می‌خوانیم:

ای لاهور ویحك بـی من چگونه‌ای؟

بـی آفتـاب روشـن، روشـن چگونه‌ای؟

ای آن كه باغ طبع من آراسته تو را

بـی لاله و بنفشـه و سوسن چگونه‌ای؟

تو مرغزار بـودی و من شیر مـرغزار

با من چگونه بودی و بی من چگونه‌ای؟

نفرستیم پیام و نگویی به حسن عهد

كاندر حصار بستـه چو بیژن چگونه‌ای؟

 

ادبیات فارسی از ایران تا هند

از دیگر پادشاهانی كه در گسترش زبان فارسی در هند بسیار تأثیرگذار بودند می‌توان به شاهی‌خان كه در تاریخ به نام سلطان زین‌العابدین شهرت دارد اشاره نمود. ایشان زبان فارسی را در میان هندوان كشمیر رواج داد. اما در هندوستان نخستین كوشش در راه گسترش زبان فارسی به عهد پادشاه سكندر لودی بر می‌گردد. این در حالی است كه زبان فارسی تا قرن شانزدهم میلادی بیشتر در بین طبقات عالی هندو رواج داشته است و آن هم محدود به نوشتن و گفتار عادی بوده است به طوری كه نثری مسجع و یا نظمی در این نوشتار دیده نمی‌شود. این بدان معناست كه فارسی می‌دانسته‌اند اما آنقدر تسلط نداشته‌اند كه بتوانند از زبان فارسی قطعه‌ای ادبی خلق كنند. این تا زمان حمله مغول ادامه داشته است اما عصر جدید از گسترش زبان فارسی در بین هندوها با جلوس جلال الدین محمد اكبر معروف به اكبر شاه بر تخت سلطنت آغاز می‌شود.

در زمان سلطنت اكبر شاه به فرمان «درین ولاراجه تودرمل» [3] زبان فارسی به عنوان زبان اداری شناخته شد و هندوان مجبور شدند تا زبان فارسی را یاد بگیرند. در این دوران است كه حجم بسیار زیادی از كتب سانسكریت به فارسی ترجمه گردید و شاعرانی به مانند «میرزا منوهر توسنی» ظهور می‌یابند.

پس از مرگ اكبر شاه پسرش جهانگیر به تخت سلطنت می‌نشیند، جهانگیر در مكتب میرزا منوهر توسنی پرورش یافته است، بنابراین به زبان فارسی مسلط است و این خود انگیزه‌ای برای ترویج زبان فارسی در میان هندوان است.

در دوران حكومت جهانگیر اولین تألیفات را می‌بینیم كه البته سرآغاز این تألیفات، ترجمه[4] است و سپس در حكومت شاه جهان و اورنگ زیب با انشاءنگاری و تاریخ نویسی به اوج خود می‌رسد به طوری كه تاریخ‌نگاری‌های این دوره از نظر صحت و امانت‌داری از نمونه‌های دوره‌های قبلی به مراتب معتبرتر است.

پس از مرگ اورنگ زیب گسترش زبان و ادبیات فارسی در هندوستان وارد دوره جدیدی گردید. از آنجائیكه در دوره قبلی هندوانِ با سواد مشغول امور دولتی و خدمات سلطنتی شده بودند جدا كردن این قشر از جامعه از بدنه حكومت امكان‌پذیر نبود لذا زبان فارسی با سرعت بیشتری گسترش یافت و در واقع گسترش زبان و ادبیات فارسی در هندوستان مرهون ادبیات كارمندان سلطنتی است. در این دوران ما بیشترین حجم كتب در زمینه‌های مختلف از جمله تاریخ، بیوگرافی، ریاضی، ترجمه، قصص، انشاء و شعر می‌بینیم.

ادبیات فارسی از ایران تا هند

تأسیس شركت هند شرقی توسط انگلیسی‌ها دوران جدیدی را فرا روی زبان و ادبیات فارسی در شبه قاره هند نهاد. تا آن زمان زبان فارسی، زبان دربار بود و امور دادگاه‌ها، قراردادها و نامه‌های اداری تمامی به زبان فارسی انجام می‌پذیرفت و این امر مستشاران انگلیسی را برآن داشت تا زبان فارسی را فرا بگیرند. و همین توجه انگلیسی‌ها به زبان فارسی  – گر چه انگیزه سیاسی داشت – باعث گردید تا كتاب‌های فارسی بیشتری توسط هندوان نوشته و ترجمه شود و زبان فارسی در این دوره بیش از پیش رشد كند.

پس از آنكه انگلیسی‌ها بر هندوستان مسلط گردیدند بر آن شدند تا زبان انگلیسی را جایگزین زبان فارسی در ادارات بكنند و سرانجام در سال 1829 میلادی رسماً زبان انگلیسی جایگزین زبان فارسی گردید.

هر چند این تصمیم به سرعت نتوانست عملی شود ولی در نهایت این زبان انگلیسی بود كه به عنوان زبان رسمی ادارات شناخته شد و زبان فارسی تنها در میان مردم عادی و در سینه علاقمندان به این زبان باقی بماند و جایگاه خود را در ادارات از دست داد. با این حال شور و شوق و علاقه مردم هند به زبان و ادبیات فارسی به طور كامل از بین نرفت و در بین خانواده‌ها افرادی بودند كه همچنان برای یادگیری زبان فارسی همت می‌نمودند اما این علاقه نهایتاً تا سال 1900 میلادی دوام آورد و بعد از آن بسیاركمرنگ گردید.

در حال حاضر زبان و ادبیات فارسی به عنوان یك رشته تحصیلی در نزدیك به 200 دانشگاه و دانشكده‌های هندوستان تدریس می‌گردد و در میان عامه مردم نیز تأثیرات زبان و ادبیات فارسی به قدری بوده است كه ریشه‌ها و آثار آن را در مكالمات و گفت و شنودهای روزمره مردم كوچه و بازار به خوبی می‌توانیم ببینیم.

در واقع بذری كه اكبر شاه و تودرمل در میان هندوان پاشیدند، نهال آن در دوران سیصد ساله حكومت گوركانیان هند ریشه‌های خود را در دل مردم هند تنیده و این نهال با تغذیه از باورهای هندی تبدیل به درخت بارور و تنومندی تبدیل گردیده كه دیگر هیچ چیزی نمی‌تواند آن را بخشكاند و یا از ادبیات هندوستان جدا نماید.


پی نوشت ها :

[1] - حكیم ابوالقاسم فردوسی نیز پس از سرودن شاهنامه، شاهكار خود را نزد محمود بُرد، منتها سلطان محمود به دلایلی كه از این مقال خارج است از فردوسی و  شاهنامه او استقبال خوبی نكرد.

[2] - سلطان محمد غزنوی بین 15 تا 17 بار به هندوستان لشكركشی نمود.

[3] - درین ولا راجه تودرمل در لاهور متولد شد و در 18 سالگی به دربار اكبر شاه راه یافت و در 22 سالگی به عنوان وزیر در دربار مشغول به كار شد و در سال 998 هجری در گذشت.

[4] - در بحث ترجمه در این دوران می‌توان به سنگهاسن تبیسی ترجمه بهارامل كهتری و راماین توسط گردهرداس كایسته دهلوی اشاره نمود.


منابع:

1- جلالی نائینی، سیدمحمدرضا، هند در یك نگاه، انتشارات شیرازه، تهران، چاپ اول، 1375.

2- اطهر رضوی، سیدعباس، شیعه در هند، انتشارات مركز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم، چاپ اول، 1376.

3- تاراچند، تأثیر اسلام در فرهنگ هند، ترجمه علی پیرنیا و عزالدین عثمانی، انتشارات پاژنگ، تهران، چاپ اول، 1374.

4- سید عبدالله، ادبیات فارسی در میان هندوان، ترجمه محمد اسلم خان، انتشارات بنیاد موقوفات دكتر محمود افشار، تهران، چاپ اول، 1371.

5-ارشادی، فرهنگ، مهاجرت تاریخی ایرانیان به هند، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، چاپ اول، 1365.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها