0

نقد وبررسی ادبی

 
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

فقط، کمي جلوتر!

گفت و گو با شل سيلورستاين

يه طنزپرداز چه تعهدي در قبال جامعه داره؟

فقط،کمي جلوتر!

همون تعهدي که ديگران دارن. من فکر مي کنم يه طنزپرداز به اندازه يک کشاورز و يا هر کس ديگه به جامعه ي خودش مديونه.

به نظر تو اهميت کار طنزپرداز قابل مقايسه با ارزش کار يک کاريکاتوريست هست؟

خب، اين سؤال سختي. البته کاريکاتور افراد بيشتري رو جذب مي کنه. ولي حسي که ايجاد مي کنه به نوعي موقتيه. فرض کنيد يکي مجله رو ورق مي زنه. چشمش ميفته به يک کاريکاتورُ فوري تحليلش مي کنه. خيلي زودتر از اين که متوجه يه داستان کوتاه طنز بشه و بخواد تحليلش کنه. بالطبع داستاني که بتونه خواننده رو عميقاً با خودش درگير کنه، تأثيرش رو مي ذاره. تأثيري که طولاني تره. در حالي که يه کاريکاتور به زحمت مي تونه خواننده رو متأثر کنه.

 

توي کارتون هاي طنز، صرف خنديدن مهمه يا اشاره به نکته اي خاص؟

مثل روز روشنه که اگه هر دوشون با هم باشن بهتره، ولي اگه تکه هاي خنده دار زياد نداشت نبايد طولاني و کسل کننده بشه. مهارت به تنهايي براي کاريکاتوريست کافي نيست بايد شوخ طبع هم باشه. فقط اين جوري مي تونه به ايده اش جون بده. ولي فکر نکنم تو اين کار بشه زياد روي مردم حساب کرد.

امروزه روز گرايش خاصي در طنز وجود داره؟

طنز در انتخاب راه و روش هر روزه اش، مقتضيات زمان رو در نظر مي گيره. زمانه ي ما زمانه ي «تحليلي بودنه.» کارتون هم از اين جا مي آد. اين که مردم فکرشون چه جوري کار مي کنه (و يا کار نمي کنه) و آناليز رواني شون موضوع اکثر کارتون هاست. امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه. من مي خوام اينو بگم که برنامه هاي طنز مي تونن مثل يه کارتون  سرگرم کننده باشن. ولي من يه ايده يا فکر رو براي هميشه نگه داشتم و اون اين که سبک طنز رو جدي بگيرم.

امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه.

آيا امروزه آزادي کافي براي هجونويسان وجود داره که بتونن خواسته هاشون رو بيان کنن؟

قطعاً. و اين خيلي مهمه. به افرادي که امروز در اين زمينه مشغول اند نگاه کن. از هنرپيشه طنز بگير تا کاريکاتوريست و نويسنده پيشرفت زيادي داشتن. بررسي ها عميق تر شده. وقتي با جوون هاي 20 سال پيش مقايسه مي کني با خودت مي گي: «جرأت امروزي ها بيشتر شده، جرأت گفتن چيزهايي رو دارن که 20 سال پيش نمي شد گفت.» اين موضوع شبيه اينه که براي رسيدن به قله اول بايد راه هموار باشه. اين راه جوونا رو به قله مي رسونه. بدون اين شايد «شجاعتِ رفتنِ» مرده باشه. مردمي رو تصور کن از زمان عقب موندن و بالطبع روز به روز کمتر مي شن. نيز عده اي رو به ياد بيار که هميشه منطبق با زمان پيش مي رن. کسايي که هميشه مورد تحسين هستن. برخي رو هم تصور کن که «فقط کمي جلوتر» از زمانه شون مي رن. اگه جزو دسته ي اول باشي کسي شما رو آدم حساب نمي کنه. و اگر جزو دسته ي دوم باشين باز هم فرق چنداني نمي کنه و همسطح بقيه مي مونين. بهتره سعي کني جلوتر از زمانه ي خويش حرکت کني. اما «فقط کمي جلوتر.» چون که اگه مسيري رو به طور مثال 20 مايل جلوتر بري درست مثل اين که 20 مايل عقب افتادي. چون که هيچ وقت صداي شما رو نمي شنون. منظور شما رو درک نمي کنن.

کنگره در تلاشه قانوني را تصويب کنه که طبقه اون «فروش هر گونه کتاب، مقالات و يا چيزهايي که ادعا مي شود حرف ها و يا نوشته هاي زشتي در آن ها وجود دارد. براي افراد زير 18 سال ممنوع و يا محدود شود.» نظر تو در اين باره چيه؟

من با هر قانوني که افراد رو از خريدن هر نوع آثار ادبي منع کنه مخالفم.

پس به نظر شما خوندن کتابي که طبق قانون زشت و يا وقيح محسوب مي شه براي نوجوان 14 ساله ضرري نداره؟!

فقط،کمي جلوتر!

کنترل جدي هميشه بايد از طرف خانواده اعمال بشه. چرا که فقط اون ها هستن که ظرفيت فکري، ذهني، کاستي ها، محدوديت ها و نيز ميزان ثبات عاطفي و احساسي فرزندان شون رو مي دونن. و تنها کساني هستن که طبق قانون شايستگي سنجش و قضاوت در مورد کودکان شون رو دارن که چه چيزي بايد بخونن و چه چيزي نخونن.

تو در يکي از مباحثات تلويزيوني که در شيکاگو برگزار شد شرکت کردي و آزادانه عليه مافياي نشر کتاب حرف زدي. با اين حال به نظر مي رسيد نتونستي همه چيز رو که مي خواستي بگي.

نه. دقيقاً همه چيزهايي رو که مي خواستم گفتم. مردم هميشه از کاريکاتوريست ها، نويسنده ها و همه ي کساني که در تلويزيون حاضر مي شن، يه اسطوره مي سازن. اعتماد و اطمينان خاصي به اون ها دارن. و خواست شون از اون ها اينه که واقعيت ها رو بگن. بيشتر از آن چه اجازه گفتنش رو دارن. مردم مي گن: «هي پسر، شرط مي بندم نذارن زبون درازي کني» و يا «اي کاش يه روز کارتوني پخش شه که روزنامه ها و مجله ها داستان شو چاپ نکنن، همشون مزخرفن.» اگه فکر مي کني که بايد حرفي رو بزني، شک نکن. بگو. احساس خوبيه که طرفدار، زياد داشته باشي. فکر مي کنن که همه چيز رو درک مي کني و مي توني بيشتر از «حد مجاز» حرف بزني. ولي اين واقعيت نداره. اگه مي خواين به طرز فکر يک نويسنده و يا طراح پي ببرين، کافيه به آثارش نگاه کنين. دوست نزديک من Jean، از طريق رسانه ي خودش، با مردم صحبت مي کنه و من هم از راه طراحي و نوشتن. واسه همين وقتي حرف مي زنم فقط درباره ي آثار خودم حرف مي زنم. در ضمن اينم مي دونم که نبايد ارزش کار رو با کلمات توصيف کرد، بلکه بايد خودِ کار به نحو احسن انجام بشه و نبايد با کلمات اثر رو توضيح داد چون که باعث سردرگمي و گيجي مي شن.

مي توني بيشتر توضيح بدي؟

اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم و بهشون بگيم: «بريم يه قهوه بخوريم تا برات درباره ي حرفايي که خواستم تو اين کتاب بزنم، بگم.» يا «تو متوجه حرفاي من تو اين فيلم نمي شي.» اکثر مردم متوجه پيام هاي يک اثر مي شن.

اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم

آيا به آزادي بيان اعتقاد داري؟

بله. کاملاً.

درباره ي مسائلي که از نوشتن درباره ي آن ها منع مي شي چه نظري داري؟ مواردي که عاقبت آن چناني هم ندارن و بيشتر به خاطر عرف نمي شه درباره شون نوشت، مثلاً معلوليت هاي جسمي. مي توني به کسي که فقط يک پا دارد بخندي؟

هر کسي مي تونه بخنده ولي هيچ وقت پيش اوني که فلجه اين کار رو نمي کنيم. چون که باعث ناراحتي و آزردگي خاطر مي شه.

مي توني کارتوني بسازي که موضوع خنده اش معلوليت باشه؟

البته. مي تونم. ولي نمي سازم مثلاً در باره ي افراد کور. مردم زياد کورها رو مسخره مي کنن.

طنزنويس هاي کشورهاي ديگه رو مي شناسي؟

بله.

به نظر تو طنزنويس هاي امريکايي با انگليسي ها چه فرقي دارن؟

فقط،کمي جلوتر!

انگليسي ها جايي هستن که ما 10، 15 سال پيش بوديم. فقط مي تونن توي طنز تصويري پيشرفت کنن. رفتارشون تابع نژادشونه و طنزشون صحنه اي. با وجود اين ما تونستيم کارهامون رو تا حدودي شخصي کنيم و کمي هم به «واقع گرايي» نزديک بشيم. واقع گرايي توي ذات کارهامون ديده مي شه. اونا هنوز توي ديالوگاي دوطرفه سر سفره صبحانه باقي مونده ن. تصادف با اتومبيل و از اين جور چيزا. يه طنزِ صحنه اي محض.

توي کارشون سياست رو هم در نظر مي گيرن؟

بله، تا اندازه اي.

به نظر تو خلاقيت در ذات تو بوده يا به مرور کسب شده؟

فکر کنم هر دوشون. به نظر همه ي ما با يه حساسيت، توانايي و آگاهي بخصوصي به دنيا مي آم و بايد اين ها رو با توانايي جسمي بالاتر ببريم. مطمئناً با يکي از اين ها عقب مي مونيم. کسايي رو مي شناسم که فقط فن بالايي داشتن و پيشرفت نکردن و يا فقط استعداد ذاتي داشتن و در جا زدن. «آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان. اون ها فکر مي کنن که چون فکر مي کنن وجود دارن ولي اين کافي نيست. همين که شما فکر کنين باعث نمي شه وجود داشته باشين. بايد کاري انجام داد. فکر کردن کافي نيست. حساسيت کافي نيست مردم دوست دارن به خاطر احساساتي بودن شان و افکار و اهداف عالي که دارن هميشه مقبول واقع بشن. ولي هيچ کدوم به تنهايي کافي نيست. چون که فقط اين ها رو توي خودتون حس مي کنيد و بس شما بايد يه کاري بکنين. کجاي اين خوبه که يه رمان محشرِ منتشر نشده داشته باشين و يا به بوم بزرگ نقاشي نشده. اين جوري بهتر بشينين توي کافه و با دوستاتون حرف بزنيد. اگه کاري بکني بقيه مي شناسنت. من افرادي رو مي شناسم که مدعي ان کاملاً مستقل تشريف دارن. يعني سرِ کار نمي رن. پولي دست شون رو نمي گيره. تو هيچ کاري قاطي نمي شن. و اصلاً نمي دونن که چي مي خوان. و البته کسي هم از اون ها نمي پرسه که چي کار مي کني؟ اون ها خودشون رو آزاد مي دونن. من اين نوع آزادي رو قبول ندارم. چون که افرادي مثل اين حتي نمي تونن يه سفر برن جنوب. من معتقد نيستم فردي که در يک شهر زندگي مي کنه به اصول اون شهر پايبند نباشه. براي من آزادي يعني کاري انجام دادن نه اين که کاري نکني. اما اگه کسي نخواد کاري بکني و يا لباس معمولي بپوشه. آزاده. ولي اگه کسي نخواد کاري بکنه نبايد از بقيه انتظار داشته باشه که مثلاً يه ساندويچ گوشت بهش بدن. يا جوراب هاشو بشورن. تو مجبوري همه اين کارها رو خودت انجام بدي. اگه مي خواي روي ميله پرچم زندگي کني، بکن. ولي اگه باد اومد ناله و زاري نکن.

«آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان.

کتاب هاي شما از لحاظ اجتماعي هم مهم هستن؟

اميدوارم باشن. همه شون. کتاب جديدم براي بچه هاست. حرف خاصي نداره. ولي عقايد من رو منعکس مي کنه. دوست دارم بزرگترها هم بخونندش. اين کتاب رو تقديم کردم به Bob Bob. Cosbey کسي که تاثير زيادي روي نوشته هاي من گذاشته. اون تنها چيزي بود که از دانشگاه Roosevelt گيرم اومد.

چرا از Roosevelt بيرون اومدين؟

اول اينکه بايد مي رفتم سربازي. دوم نمراتم زياد خوب نبود

. به هر حال مي خواستم از دانشگاه بيام بيرون. به اندازه ي کافي ياد گرفته بودم.

حسي هم نسبت به دوران دانشگاه دارين؟

در وهله ي اول متأسفم که اصلاً دانشگاه رفتم. منم بايد بيرون از دانشگاه بودم و روي چيزهايي که مي خواستم کار مي کردم. تصور کن چهار سال تمام مي تونستي همه جا سفر کني. مي تونستم برم اروپا يا آسيا. کتاب هايي که دوست داشتم رو بخونم.

من توي اين چهار سال نه برنامه اي داشتم و نه چيزي ياد گرفتم. و از اين بدتر نمي شد

.

 

ترجمه ي لاله درويشي – زهرا پرتو

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:26 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نقد داستان طناب

داستان را در اينجا بخوانيد.

نقد داستان طناب

داستان «طناب» يکي از داستان هاي کوتاه روان شناختي است که خواننده را دعوت مي کند تا يک بعدازظهر را نه در کنار يک زوج بلکه در افکارشان سپري کند.

 

شيوه ي روايتگري داستان به صورت داناي کل است اما در نوع خود منحصر به فرد. راوي داستان نه تنها به عنوان نظاره گر ماجراست بلکه انگار دايماً از ذهن زن به ذهن مرد و يا بالعکس پرتاب مي شود، به گونه اي که براي فهم بهتر داستان بايد نگاهي دوباره يا چند باره به متن بيندازيم تا مطمئن شويم که فلان جمله حاصل تفکرات زن است يا مرد؛ داستان از اين جا آغاز مي شود که زن منتظر است تا مرد از روستا قهوه بياورد ولي او فراموش کرده است و به جاي آن مقداري طناب خريده که اصلاً به آن احتياجي ندارند و تازه آن ها را درون سبد روي تخم مرغ ها گذاشته و تمام آن ها را شکسته است. [افکار زن]: «واي نگاه کن تخم مرغ ها را ببين! خداي من همه ي آن ها شکسته اند! مرد چه چيزي را روي آن ها قرار داده بود؟ آيا او نمي دانست که تخم مرغ نبايد فشرده شود؟» [افکار مرد]: «شکسته؟!» مرد مي خواست بداند که چه کسي آن ها را شکسته؟ [افکار زن]: «چه حرف احمقانه اي!» [افکار مرد]: «او آن ها را همراه با چيزهاي ديگر داخل سبد آورده بود. اگر آن ها شکسته اند حتماً تقصير فروشنده بوده است».

«واي نگاه کن تخم مرغ ها را ببين! خداي من همه ي آن ها شکسته اند! مرد چه چيزي را روي آن ها قرار داده بود؟ آيا او نمي دانست که تخم مرغ نبايد فشرده شود؟»

طناب، داستان يک رابطه است، رابطه ي زنانگي و مردانگي. خصوصياتي که به گفته ي ژاک لکان از دنياي بيرون از جامعه و اطرافيان به افراد القاء مي شود نه اينکه با اين خصوصيات زاده شده باشند. در اين داستان رابطه ي زن و مرد به شيوهاي سمبليک نمايش داده شده است، زن و مردي که مي توانند نماينده ي تمام زن ها و مردهاي جامعه باشنند. شايد دليل انتخاب خنثي «زن» و «مرد» نيز نشان دهنده ي نمايندگي اين دو از دنياي شان باشد – البته لازم به ذکر است که در متن انگليسي آن از ضماير he و she استفاده شده است که مترجمان براي نشان دادن هر چه بهتر مفهوم و انتقال پيام نويسنده از «زن» و «مرد» استفاده کرده اند. – در هر حال با توجه به افکار و رفتارشان نسبت به يکديگر مي توان اين دو دنيا را از هم بازشناخت.

نقد داستان طناب

زنانگي در اين داستان معني اي لطيف، ظريف و يا حتي مهرباني ندارد. بلکه زن را بيشتر حساس، کينه توز، عصبي و لجوج نشان مي دهد. زن کمتر از مرد مي تواند سيستم عصبي خود را کنترل کند.(1) همان طور که در موقعيت هاي مختلفي مثل: فراموش شدن قهوه، ديدن تخم مرغ هاي شکسته، پخش و پلا بودن طناب ها، يادآوري گذشته و تنها ماندن در خانه و فکر کردن به اين که تمام کارهاي خانه را بايد به تنهايي انجام دهد، عصباني مي شود. اين در حالي ست که دنياي مردانگي مرد، بي توجه به آن چه گذشته، عصبانيت زن را اين طور تلقي مي کند که: «او خيلي راحت سر کوچکترين چيزي از کوره در مي رود» و يا «تمام مشکل زن اين بود که خيلي سر و صدا و داد و قال مي کرد، او بايد کمي ملايم تر برخورد مي کرد.» به نظر مي رسد که زن و مرد چنان در دنياي خود غرق شده اند که رفتار يکي اصلاً براي ديگري قابل درک نيست! «زن آن چنان ناراحت، شکست خورده و نااميد بود که مرد باورش نمي شد که فقط يک تکه طناب باعث اين همه سر و صدا شده باشد».

زنانگي در اين داستان معني اي لطيف، ظريف و يا حتي مهرباني ندارد. بلکه زن را بيشتر حساس، کينه توز، عصبي و لجوج نشان مي دهد.

زن جزيي نگراست:

به نظافت و مرتب بودن خانه اهميت مي دهد و براي شام و صبحانه نقشه مي کشد که چه وقت چه غذايي را درست کند ولي برعکس او

مرد اصلاً به اين مسائل توجهي ندارد

: به مرتب بودن خانه اهميت نمي دهد، بدون توجه به حساسيت زن طناب ها را هر جا که بخواهد مي گذارد، ميخ و چکش را وسط اتاق خواب رها مي کند و حتي برايش فرقي نمي کند که شام يا صبحانه چه مي خورد تازه يا از شب مانده. بي توجه به مشکلات در پي تبرئه کردن خود و آن طناب است. مثلاً بعد از آن که مي فهمد تخم مرغ ها شکسته اند، تنها سعي در رفع اتهام از خود مي کند که: «چه کسي آن ها را شکسته است؟ مرد آرزو مي کرد که اي کاش تمام دنياي پهناور شهادت بدهد که اين موضوع حقيقت ندارد. او طناب ها را در يک دست و سبد را در دست ديگرش گرفته بود.» ولي ظاهراً حق با زن است چون تخم مرغ ها در اثر فشرده شدن شکسته اند؛ و

خلاصه تمام اين بي دقتي ها و بي توجهي هاي مرد است که او را در مقابل زن قرار مي دهد.

شايد هيچ کدام از آن ها منظوري از کارها و افکارش نداشته باشند اما ناخودآگاه (شايد به همان علت تفاوت در ويژگي هاي رفتاري شان) يکديگر را مي آزارند. البته تميز کردن خانه به خاطر مرد، خريدن قهوه براي زن و در نهايت پايان خوش

داستان نمايانگر دوستي قلبي – اگر نخواهيم بگوييم عشق – بين آن دو است

.

نقد داستان طناب

اما سمبل هاي اين داستان نيز به نحوي مقوم اين زنانگي و مردانگي است. سمبل هاي مربوط به زن يعني قهوه و تخم مرغ مواد خوراکي اي هستند که خيلي زود از بين مي روند. حال آن که سمبل مرد، طناب، بسيار محکم و مقاوم است. شايد دليل انتخاب اين سمبل ها براي زن را بتوان در گفته ي سيمون دوبوار جست که معتقد است: سرنوشت آن ها [زن ها] با سرنوشت اشياي فناپذير در مي آميزد، آن ها با از دست دادن اين اشياء همه چيز را از دست مي دهند.(2) درست مانند زن داستان که با يک روز قهوه نخوردن آن طور عصباني  و درمانده شد. «اگر صبح قهوه اش را خورده بود اين طور مسخره رفتار نمي کرد.» تفاوت ديگر در جثه ي اين سمبل هاست. سمبل هاي مربوط به زن فضاي کوچکي را اشغال مي کنند که مي تواند نمايانگر کم اهميت بودن جايگاه و نقش زن در جامعه ي مردسالار باشد. حال آن که طناب به عنوان سمبل مردانگي فضاي بيشتري را اشغال مي کند و در داستان هم مي بينيم که مدام زير دست و پاي زن و در برابر چشمان او خودنمايي مي کند؛ «پنجاه متر طناب آن جا جلوي چشمانش آويزان بود»، «مي شد، لطفاً، طناب ها را از روي زمين جمع کند تا پاي زن به آن ها گير نکند؟» زن معقتد است که مرد با خريد طنابي که اصلاً به آن احتياج ندارند و گذاشتن اش در مقابل ديدگان زن، مي خواهد برتري خود را به رخ او بکشد، «آهان، هارت و پورت، طناب خريده بود به خاطر اين که دلش مي خواست، همين.» و حتي اين دنياي مردانه (طناب) باعث شکستن و آسيب رساندن به دنياي زنانه (تخم مرغ ها) شده است. به هر حال تمام کارهاي زن و مرد براي آزردن همديگر نبود، بلکه هر يک از آن ها درصدد يافتن خود و به اثبات رساندن دنياهاي شان بودند. پرنده اي هم که در انتهاي داستان آواز مي خواند يعني بوف سياه، نيز مي تواند نمادي از بازگشت دوباره و غيرمنتظره ي آن دوستي و يا حتي عشق فراموش شده ي آن ها باشد، دوستي اي که بعد از کنار آمدن با خواسته ها و خصوصيات يکديگر بين زن و مرد جان گرفت و زنده شد.


پانوشت:

1- «جنس دوم» - سيمون دوبوار: زن کمتر از مرد مي تواند سيستم عصبي خود را کنترل کند. آموزش اش به او آموخته که خود را رها کند. دستورها و تعليم ها در اين مورد سهم عمده اي دارند.

2- جنس دوم – سيمون دوبوار


مريم خردمند – فاطمه فولادي

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:27 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

دفاع مقدس و ادبيات ما

دفاع مقدس ادبيات ما را جهاني کرد 

بخش اول ، بخش دوم (پاياني)

دفاع مقدس و ادبيات ما

از نگاه «پال اسپراکمن» اين دو رمان يک ويژگي مشترک دارند و آن چيزي نيست غير از نگاه انساني به جنگ. مترجم آمريکايي ادبيات دفاع مقدس گفت: «خب به طور مسلم اين موضوع خيلي مهم است و من هم به آن توجه داشته ام. هر دو رمان، داستان نوجواني است که مي خواهد در شرايط جنگي يک کاري بکند. اين موضوعي است که براي مخاطب، به ويژه مخاطب انگليسي زبان بسيار حائز اهميت است. در اين دو رمان مخاطب، جنگ را از نگاه يک نوجواني که هنوز از دبيرستان هم فارغ التحصيل نشده مي بيند و اين مسئله براي خواننده داستاني را روايت مي کند که جديد و تازه مي نمايد و تا به حال نديده است.»

استاد دانشگاه راتجرز آمريکا استقبال از ادبيات دفاع مقدس را اين گونه ارزيابي کرد:« در آمريکا با مردم کتاب خواني مواجه نيستيم. مردم آمريکا بيشتر تلويزيون نگاه مي کنند و به بازيهاي الکترونيکي علاقه دارند و به نوعي خارج از تخصصشان مطالعه مي کنند. آنها به طور کلي رمان يا رمان هاي جنگي مثل «سفر به گراي 270درجه» را نمي خوانند. چون وحشتناک و وحشتزا و مشمئزکننده است و حقيقت دارد. آنها عاشق خشونت غيرحقيقي هستند. به اين دليل که مردم آمريکا هيچ وقت تجربه جنگ شما را نداشته اند نمي توانند به اين مفاهيم و موضوعات علاقه مند باشند. اما همانطور که مي دانيد اين دو کتاب در سايت معروف آمازون قرار گرفته و در فروشگاه اينترنتي اين سايت به فروش رفته است. بايد توجه هم داشته باشيد که اين دو کتاب بيشتر براي جامعه دانشگاهي ترجمه شده و از آن ها به عنوان کتاب درسي استفاده مي شود. اگرچه از استقبال و پذيرايي عامه مردم از کتاب ها اطلاعي ندارم ولي فکر مي کنم مطالعه اين کتاب ها در عصر حاضر بسيار مفيد است.»

انتقال فرهنگ دفاع مقدس از طريق رمانهاي ادبي کاري است که درحال انجام است و شايد اگر اين بازخوردها و نظرات کارشناسان تا حدودي از سوي مؤلفان مورد توجه قرار گيرد با جهاني شدن فاصله زيادي نداشته باشيم.

البته نظرات متفاوت ديگري نيز از دانشجويان و خوانندگان اين آثار وجود دارد که از نگاه هاي مختلف، رماني را که خوانده اند و نگاه رمان به جنگ را بررسي کرده اند.اما به هر جهت همين نظرات جزيي هم نشان مي دهد که انتقال فرهنگ دفاع مقدس از طريق رمانهاي ادبي کاري است که درحال انجام است و شايد اگر اين بازخوردها و نظرات کارشناسان تا حدودي از سوي مؤلفان مورد توجه قرار گيرد با جهاني شدن فاصله زيادي نداشته باشيم.

 

شايد به دليل همين اظهارنظرات است که رييس مرکز آفرينش هاي ادبي حوزه هنري معتقد است ترجمه برخي از کتاب هاي اين حوزه، نخستين گام در برگردان آثار داستاني مربوط به جنگ تحميلي اند که به خصوص در مجامع دانشگاهي آمريکا مورد استقبال قرار گرفته اند.

محسن مؤمني گفت: براي مثال؛ رمان «سفر به گراي 270درجه» نوشته احمد دهقان ، به عنوان منبع درسي در کلاس «ادبيات خلاق» دانشگاه رات گرز آمريکا، تدريس شده است. همچنين ترجمه و انتشار کتاب «فال خون» اثر داود غفارزادگان توسط انتشارات دانشگاه تگزاس، نشانگر اهميت موضوع جنگ تحميلي براي آن هاست.

 

انتقال فرهنگ از مسير رمان

با اين همه اما مباحثي که همواره در ترجمه آثار به خصوص در حوزه دفاع مقدس مورد توجه بوده است و شايد يکي از عواملي که گاهي مانع پيشبرد کار و مخالفت ها مي شود، مسئله فرهنگي و تفاوت هاي آن بين ملت ها به خصوص ايران و کشورهايي همچون آمريکا و اروپاست.

 

البته محسن سليماني، مشاور دفتر ترجمه مرکز آفرينش هاي ادبي حوزه هنري در تبيين انتخاب کتاب براي ترجمه به زبان هاي مختلف مي گويد: به دليل وجود پيچيدگي هاي زباني و فرهنگي در ايران، تفهيم موضوع کتاب هاي ايراني مهمترين معضل مابود. برهمين اساس نيز ترجمه آثار به مترجماني سپرده مي شود که با دو محيط اجتماعي ايران و کشور مخاطب ارتباط ودر جريان تغييرات ادبيات فارسي و ادبيات آن کشور قرار داشته باشد. چون ممکن است، يک داستان به دليل عدم وجود زمينه فرهنگي برابر، براي يک ايراني داراي معني و به طور مثال براي يک آمريکايي نامفهوم باشد.

 

همين جريان نامفهوم بودن در رمان دفاع مقدس، مسئله شهادت را مطرح کرد. برخي از مترجمان در هنگام ترجمه آثار دفاع مقدس به زبان انگليسي و توزيع آن در آمريکا معتقد بودند فرهنگ شهادت و ايثار که در آثار ادبي دفاع مقدس ما مطرح شده است به هيچ وجه از ديد يک آمريکايي قابل پذيرش نيست و همين امر مسئله ترجمه اين آثار را زيرسؤال مي برد.

 

اينجا بود که حبيب احمدزاده سال گذشته در گفت وگويي با روزنامه کيهان درباره اين انتقاد گفت:« چه خوب است که در سال نوآوري و شکوفايي برخي موضوع هاي کليدي را مورد بازتعريف قرار دهيم. به نظرم در اين مورد دو موضوع شهادت و جهاد را بايد دوباره تعريف کرد. شهيد يعني شاهد. يعني کسي که اسوه و الگو مي شود و اين فقط محدود به خون دادن نيست و شامل تمام مقوله ها مي شود.

البته ريختن خون رزمنده نماد بارز شهادت است. متأسفانه برخي فکر مي کنند شهادت تک ماده تنبلي هاي ماست. يعني يک رخوت و رکود و آخرش هم... درصورتي که اين نيست. يک چيزي که خيلي آزاردهنده است و دروغ هم هست اينکه برخي مي گويند رزمنده ها مي رفتند روي مين.
دفاع مقدس و ادبيات ما

البته ريختن خون رزمنده نماد بارز شهادت است. متأسفانه برخي فکر مي کنند شهادت تک ماده تنبلي هاي ماست. يعني يک رخوت و رکود و آخرش هم... درصورتي که اين نيست. يک چيزي که خيلي آزاردهنده است و دروغ هم هست اينکه برخي مي گويند رزمنده ها مي رفتند روي مين. من از تير اول تا تير آخر در جنگ بودم، چه کسي گفته اين طور بوده است. يک موردهايي بوده، خيلي خيلي استثنايي، اصلاً قاعده اين نبود. اين توهين به رزمندگان و فرماندهان است. ما ناآگاهانه اين را مطرح کرده و فکر مي کنيم خدمت است اما دشمن همين ها را برمي دارد و تبليغ مي کند و مي گويد ببينيد اينها به خودشان هم رحم نمي کنند چطور مي خواهند به بقيه رحم کنند؟ اگر اين طور بود که ديگر به فرماندهي احتياجي نبود. شهادت هم با خودکشي فرقي نداشت. ما بنابر تعريف نامتناهي، کلماتي همچون جهاد و شهادت را آن قدر نازل جلوه مي دهيم که تنها به درد يک مقطع کوتاه از زندگي بخورند. در اين تعريف عميق است که شهادت هدف ارزشمند زندگي مي شود و قابل درک براي مردم در هر کشوري با هر فرهنگي.»

 

پال اسپراکمن هم درباره اينکه ترجمه رمان چقدر به انتقال فرهنگ کمک مي کند گفت: «در دو رمان «سفر به گراي 270درجه» و «شطرنج با ماشين قيامت» مسائلي مطرح مي شود که خارج از ايران جايي براي مطرح شدن ندارند. مثلاً موضوع ايثار و فداکاري در رمان هاي جنگي خارجي مثل روس و انگليس وفرانسه ديده نمي شود اما در ادبيات دفاع مقدس ايران اين مطلب خيلي پررنگ است. از اين جهت براي دانشجويان و مخاطبان ادبيات در آمريکا يک توضيحاتي لازم است تا متوجه شوند ايثار و فداکاري يعني چه، توضيح لازم است تا متوجه شوند رابطه جنگ و دين چيست؟ چرا که براي آن ها بستگي اين دو فقط در قرون وسطي قابل بررسي است نه در زمان حال. در ترجمه اين دو رمان هم اين مسائل را در مقدمه توضيح داده ام. به همين دليل است که از لحاظ انتقال مفاهيم و کيفيت ترجمه براي اين دو ترجمه در ميان ساير آثارم رتبه قابل قبولي را درنظر مي گيرم.»

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:27 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

دفاع مقدس ادبیات ما را جهانی کرد 

 نگاهی گذرا به استقبال از ادبیات دفاع مقدس در خارج از ایران

دفاع مقدس ادبیات ما را جهانی کرد

روزگاری نه چندان پیش، ادبیات دفاع مقدس ما حتی برای مردم کشورمان که خالق این حماسه بزرگ بودند هم شناخته شده نبود. آن زمان سینمای دفاع مقدس اگرچه راه خود را پیدا کرده بود اما در ادبیات این حماسه هنوز استقلال مسیر دیده نمی شد. امروز اما اگرچه زمان چندان زیادی از آن روزگار نمی گذرد اما ادبیات دفاع مقدس چنان پیش رفته که نه تنها در داخل که در خارج از کشور هم شناخته شده است و چه بسا بسیار بیشتر از سینمای دفاع مقدس. این را می شود از میزان حضور این دو شاخه (سینما و ادبیات) در کشورهای دیگر و نیز میزان استقبال مردم آن کشورها از آن ها ارزیابی کرد. در حالی که حالا تعدادی از کتاب های دفاع مقدس ما به زبان های دیگر ترجمه و در کشورهای مختلف منتشر شده است اما تقریبا هنوز فیلمی از این حماسه تاریخی ما در کشورهای دیگر چنان که باید معرفی نشده است.

 

آغاز نهضت ترجمه ادبیات دفاع مقدس

صدور ادبیات دفاع مقدس به کشورهای دیگر به طور برنامه ریزی شده را شاید بشود با ترجمه رمان «سفر به گرای 270درجه» به زبان انگلیسی و انتشار آن در کشور آمریکا هم زمان دانست. چنان چه همین برنامه ریزی بود که باعث شد تا مسیر ترجمه و انتشار ادبیات دفاع مقدس ادامه پیدا کرده و روز به روز بر سرعت و کیفیت آن افزوده شود. بعد از «سفر به گرای 270درجه» احمد دهقان ، ترجمه رمان «شطرنج با ماشین قیامت» حبیب احمد زاده به زبان انگلیسی و انتشار آن باز هم در کشور آمریکا راه را برای معرفی حماسه تاریخ معاصر ایرانیان هموارتر کرد. چه اینکه این دو رمان اگرچه دارای شباهت هایی بودند اما «شطرنج با ماشین قیامت» هم مولفه های ادبی یک رمان را بهتر نشان می داد و هم اینکه دارای نگاه فلسفی به دفاع مقدس بود.

دفاع مقدس

«فال خون» سومین رمان دفاع مقدسی بود که در کشور آمریکا به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر شد. ترجمه و انتشار این رمان اگرچه در ادامه طرح ترجمه و انتشار ادبیات دفاع مقدس در کشورهای دیگر صورت گرفت اما هرگز همچون دو کتاب قبلی به جامعه آمریکایی معرفی نشد. این موضوع از میزان استقبال از کتاب کاملا مشخص است. در حالی که «سفر به گرای 270درجه» در سایت معروف آمازون معرفی شد و مورد استقبال مخاطبان این سایت از سراسر جهان هم قرار گرفت و «شطرنج با ماشین قیامت» همراه با رمان احمد دهقان در لیست کتاب های دانشگاهی کشور آمریکا قرار داده شد اما هیچ یک از این دو مهم برای «فال خون» اتفاق نیفتاد. میزان نقد و نظرهای نوشته شده بر دو رمان قبلی و به ویژه «شطرنج با ماشین قیامت» را هم می توان ملاکی دیگر برای این ارزیابی قرار داد.

به هر حال اما ترجمه ادبیات دفاع مقدس به همین جا ختم نشد و با ترجمه مجموعه «داستان های شهر جنگی» حبیب احمدزاده به زبان انگلیسی و ترجمه رمان «ارمیا» رضا امیرخانی به زبان ترکی و انتشار آن در کشور ترکیه ادامه پیدا کرد. در این میان اما هرگز نباید ترجمه داستان کوتاه «نامه ای به خانواده سعد» به زبان عربی و انتشار آن در سایت معروف و معتبر عرب زبان «ایلاف» و استقبال بسیار زیاد عرب زبان ها از این داستان و نیز ترجمه داستان کوتاه «پرعقاب» به زبان آمریکایی و انعکاس آن در میان مخاطبان را فراموش کرد. چرا که انتشار این دو داستان تعدادی از اندیشمندان را با داستان واقعی دفاع مقدس ما آشنا کرد که در میان آن ها می توان به «نوام چامسکی»، «صلاح حسن» و «کمال شارزین» اشاره کرد.

 

دیگران درباره ادبیات دفاع مقدس چه گفتند؟

دفاع مقدس ادبیات ما را جهانی کرد

«صلاح حسن»، شاعر سرشناس عراقی درباره داستان «نامه ای به خانواده سعد» نوشت: «اهمیت زیاد این داستان در آن است که به ما این فرصت را می دهد تا جنبه های حقیقی و ناشناخته شده ای از جنگ را بشناسیم. در این داستان راوی و سعد قهرمانان واقعیت و نه تخیل هستند و می توان گفت که هر دو به نوعی قربانی جنگی هستند که رژیم بعث عراق بر هر دو ملت ایران و عراق تحمیل کرده است. داستان «نامه ای به خانواده سعد» زمینه ای را مهیا می کند تا ما با آثار فراوانی از ادبیات فارسی و عراقی آشنا شویم. فضاهایی جدید که به ما نشان می دهند در کنار واقعیت جنگ با تمام رنجها و دردها، فضاهای انسانی و محبت آمیز و برادرانه نیز وجود داشته است و این نقش برعهده ادبای دو کشور است که به این فضاهای انسانی اهمیت بدهند.»

همچنین «کمال شارزین»؛ خبرنگار عراقی مقیم کشور الجزایر درباره این داستان بعد از انتشار آن در سایت «ایلاف» نظر داد: «این بهترین داستان است. من این داستان را خوانده و بسیار تکان خوردم. این بهترین داستانی است که درباره عراق نوشته شده است. این داستان در واقع کل تاریخ 40سال گذشته عراق است. همه آنچه که برای ما اتفاق افتاد. این داستان، ادبیات واقعی است. درباره تمام آن سالهای طولانی که بر کشور عراق گذشته است. آیا یک نویسنده عراقی هم می تواند این چنین شیوا درباره جنگ های کشورش بنویسد! آیا بعد از خواندن این نامه هنوز هم خوانندگان عرب از ما عراقی ها می خواهند تا به وسیله دیکتاتورمان (منظور صدام حسین است) فلسطین را آزاد می کردیم؟»

همچنین در پی ارسال متن انگلیسی داستان دفاع مقدسی «پرعقاب» حبیب احمدزاده برای بسیاری از صلح دوستان و نظریه پردازان جهان که هم زمان با حمله اسرائیل به غزه و محاصره این شهر صورت گرفت و چندین سایت معتبر بین المللی از جمله mrzine، payvand، open democracy، iconoclast این داستان را منتشر کردند، «نوام چامسکی»؛ فیلسوف و نظریه پرداز مشهور آمریکایی، این اثر را مورد ستایش قرار داد.

دفاع مقدس

این نظریه پرداز و دانشمند سیاسی مشهور آمریکایی که نظر خود درباره این داستان را از طریق ایمیل برای حبیب احمدزاده ارسال کرد، در پیام خود به این نویسنده کشورمان، ضمن تشکر فراوان از دریافت این داستان «به واسطه قدرت متقاعدکنندگی داستان، تیزهوشی نویسنده را نیز به علت ارسال به موقع آن در چنین روزهای دردناکی (وقایع غزه)» مورد ستایش قرار داد.

اما این آغاز اظهار نظر نویسندگان و صاحبنظران کشورهای دیگر درباره داستان دفاع مقدس ما نبود چرا که پیشتر از این هم، بعد از انتشار رمان «سفر به گرای 270درجه» در آمریکا، «فیبی یوحنا»؛ دانشگاه راتجرز ایالت نیوجرسی این رمان را با کتاب معروف «در جبهه غرب خبری نیست» مقایسه کرده و درباره آن نوشت: «در رمان احمد دهقان به نام سفر به گرای 270درجه، همان ایده ها از طریق یک سرباز جوان روایت می شود. تفاوت در سالها و فهم بی رحمی های جنگ، وجود جنگ را خنثی نکرده است بلکه به شمار کسانی که متحمل قساوت و غضب آن شده اند افزوده است.»

اما این تنها توجه جامعه دانشگاهی آمریکا به ادبیات دفاع مقدس ما نبود. یک دانشجوی آمریکایی پس از خواندن کتاب «شطرنج با ماشین قیامت» نوشت: «من فکر می کنم این رمان دیدگاه پیچیده از دیگران؛ یعنی ایرانیهای غیرشیعه که گرفتار جنگ شده اند را ارائه می دهد. وقتی پرویز و موسی برای اولین بار با دو کشیش ارمنی روبه رو می شدند، پرویز در نگاه اول فکر می کند که آنها ستون پنجمی هستند که جاسوسی می کنند. بعداً موسی از کشیش درخواست می کند که از روی پشت بام ساختمان هفت طبقه نگهبانی دهد و...»

من از جنگ متنفرم زیرا جنگ یعنی از بین رفتن زندگی مردم بی گناه... اما دست کم می توان گفت این کتاب مرا در معرض نوع جدیدی از احساس و موقعیت قرار داد. این کتاب، دیدم را نسبت به فرم جدید نگارش باز کرد و نگاه عمیقی نسبت به جنگ و خاورمیانه در من به وجود آورد...

خواننده دیگری درباره این رمان این گونه نظر داد: «این کتاب ایرانی ها را بسیار خوب نشان می دهد. برخلاف اکثر سربازان جنگ، آنها عراقی ها را نفرین و یا حتی به آنها اهانت نمی کنند. با وجودیکه رهبر عراق صدام حسین جنگ را آغاز کرد. موسی، شخصیت اصلی رمان یک جهادگر خودکار نیست؛ او از نیرنگ و هوش خود برای فریب دشمن استفاده می کند. صحنه های خون در بازار ماست فروشان او را به اندازه خواننده به وحشت می اندازد. صحنه های خونین، کوسه، شهر جنگ زده در ذهن او باقی می ماند تا وقتی که به یک خواب مافوق واقعی فروروند.»

همچنین سایت آمازون Amazoncom نقدی در مورد کتاب «شطرنج با ماشین قیامت» نوشت و در این نقد کتاب را بسیار تفکربرانگیز دانست و به نقد، امتیاز پنج ستاره داده شد.

ارائه نظر درباره «سفر به گرای 270درجه» به همین جا ختم نشد، یکی از دانشجویان به نام «حامد احمد» نقد مفصلی را درباره کتاب نوشت: «وقتی برای اولین بار واحدهای درسم را مطالعه کردم متوجه شدم که یک کتاب درباره جنگ در برنامه درسی ام گنجانده شده است. علاقه ای به سفر به گرای 270درجه نداشتم. در واقع بعد از مطالعه کتاب «فرشتگان قاتل» در دبیرستان (علاقه ای به تاریخ آمریکا ندارم) علاقه ای به کتاب های جنگی نداشتم. نهایت تلاشم را کردم تا چنین کتاب هایی را نخوانم. اما از آنجایی که در جامعه امروز و در هر جایی که می روی مردم از جنگ سخن می گویند ناگزیر به خواندن آن شدم...

همین که شروع به مطالعه کتاب کردم با خانواده ناصر و فرهنگ آنها به دلیل تشابه با فرهنگ افغانی خانواده ام توانستم ارتباط برقرار کنم...

در ادامه داستان احساس ترحم نسبت به سربازان داشتم. تجربه جنگ و کشتار و دوری از وطن هم یک شجاعت زیادی می خواهد. با وجودی که این سربازان جوان همچون ناصر، میرزا و علی و... خشونت را در جنگ تجربه کرده اند اما هنوز حس دوستی و برادری را حفظ کرده اند... کلمات ساده اما قوی شرح ساده ای از اتفاقات جنگ را ارائه می دهند...

بعد از درک احساسات شخصیت های رمان دهقان، به غزلیات «ادوین استار» درباره جنگ علاقه مند شدم. من از جنگ متنفرم زیرا جنگ یعنی از بین رفتن زندگی مردم بی گناه... اما دست کم می توان گفت این کتاب مرا در معرض نوع جدیدی از احساس و موقعیت قرار داد. این کتاب، دیدم را نسبت به فرم جدید نگارش باز کرد و نگاه عمیقی نسبت به جنگ و خاورمیانه در من به وجود آورد...»

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:27 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

نقد اشکالات طه حسين

بررسي آراء و آثار طه حسين در ادب عربي

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم (پاياني)

نقد اشکالات طه حسين:

نقد اشکالات طه حسين

آنچه که نمي‏توان از آن چشم‏پوشي کرد اين است که طه حسين گرچه  با مطرح کردن اين اشکالات نمي‏تواند شعر جاهلي را انکار کند- به دلايل زيادي که برخي از آنها بيان خواهد شد- اما به خوبي توانسته بسياري از عقايد باطل و افسانه‏اي را که راويان و داستان‏پردازان به قدما نسبت داده‏اند، دگرگون سازد و بعضي از حقايق را تا اندازه‏اي روشن سازد به عبارت ديگر، مي‏توان گفت که اين اشکالات، بيشتر طه حسين را به نقد آرا  قدما در مورد تاريخ جاهليت نزديک مي‏سازد. تا به انکار و رد شعر جاهلي در اين باره ذکر چند نکته در مقدار آراء طه حسين لازم به نظر مي‏رسد.

1- به خلاف عقيده طه حسين، اختلاف جوهري ميان عدناني و زبان قحطاني به سده‏هاي پيش از ميلاد و نخستين سده‏هاي ميلادي مربوط است. نه اواخر عصر جاهلي.

2- اين اختلاف به اختلاف زبان منطقه شمال يا جنوب  بر مي‏گردد، نه قحطانيان مهاجري که در طي ساليان متوالي ساکن شمال بوده‏اند.

3- طه حسين قول عمرو بن الملاء مبني بر وجود اختلاف ميان زبان قحطانيان و عدنانيان را با اندکي تغيير و تحريف آورده است، زيرا قول عمرو بن العلاء در «طبقات الشعراء» به اين گونه آمده است: «ما لسان حمير و اقاصي اليمن بلساننا و لاعر بيتهم بعربيتنا» در حالي که طه حسين آن را اين گونه مي‏آورد: «ما لسان حمير بلساننا و لا لغتهم بلغتنا» که از عطف اقاصي اليمن به نظر مي‏رسد که مقصود از زبان حمير، زبان قحطانيان ساکن جنوب و يمن است، نه قحطانيان ساکن شمال.

4- در جمله عمرو بن العلاء زمان اين اختلاف مشخص شده است که آيا اين اختلاف به پيش از اسلام مربوط است يا بعد از آن؟

5- اسناد طه حسين به اين روايت با روش‏ وي که شک در هر چيز بوده، سازگار و هم آهنگ نيست.

6- زبان عربي که از روي کتيبه‏ها و نقوش کشف شده مربوط به سده‏هاي نخست، دوم و سوم ميلاد است، نه سده ششم ميلادي.

7- در اين نقوش به خلاف نظر طه حسين، ميان زبان حميري و زبان عربي فصيح کلمات مشابه زيادي از قبيل: اب، اخ و ... وجود دارد که وي آنها را ناديده گرفته است.

8- به نظر مي‏رسد زبان حميري يکي از ريشه‏هاي زبان عربي فصيح باشد، به اين صورت که بنابر پژوهش‏هايي که باستان‏شناسان درباره « سدمارب» داشته‏اند، به اين نتيجه رسيده‏اند که حيات قوم «سباء» پيش از حکومت حميري در حدود سال 850 ق. م شروع شده و نزديک به سال 115 ق . م پايان يافته است و حکومت حميريان نيز حوالي سال 115 ق. م شروع و تا اوايل سده ششم ميلادي ادامه داشته  است. از اين رو برخي از پژوهشگران بر اين عقيده‏اند که زبان حميري ريشه زبان عربي به شمار مي‏آيد و به همين سبب است که قحطانيان را عرب عاربه و عدنانيان را عرب مستعربه مي‏دانند، بدين سبب در پي اختلاطي که بر اثر مهاجرت جنوبي‏ها به سمت شمال بين اين دو زبان به وجود آمده، اگر زبان حميري را مانند يکي از لهجه‏هاي زبان عربي به حساب آوريم، عاقلانه‏تر و به منطق و صواب نزديک‏تر است بايسته ذکر است که زبان جنوب جزيره العرب (يمن) به علت هجوم حبشيان به آنجا، بيشتر تحت تاثير زبان حبشي قرار گرفته است؛ در حالي که زبان قبايل جنوبي (قحطاني) کوچ کننده به شمال، به طور کامل رنگ زبان عربي به خود گرفته است، تا جايي که اگر به حديث پيامبر (صلي‏الله عليه واله وسلم) «ليس امبر امصيام في امسفر» که به لهجه و زبان حميري است نگاه شود، مي‏بينيم که تفاوت آن با زبان عربي فصيح مانند تفاوت لهجه‏هاي ديگر قبايل عدناني است، نسبت به زبان عربي فصيح قرآن.

اين اشکالات، بيشتر طه حسين را به نقد آرا  قدما در مورد تاريخ جاهليت نزديک مي‏سازد. تا به انکار و رد شعر جاهلي.
نقد اشکالات طه حسين

از اين رو «طنطانيه» حميري را مي‏توان در حد «عنعنه» قبيله تميم و «کسکسه» ربيعه و مضر دانست.

9- طه حسين معتقد است که عدنانيان عرب مستعربه هستند و قحطانيان عرب عاربه و قول قدما در مورد مستعربه بودن قحطانيان و عاربه بودن عدناينان  به يک شبهه و تناقض گويي منجر مي‏شود؛ به اين صورت که اگر عدنانيان (شمال)، زبان عربي را از قحطانيان فرا گرفته‏اند- چنان که قدما بر اين عقيده هستند- چرا گفته مي‏شود که اين دو زبان با هم اختلافي داشته‏اند و سپس بر اثر آميزش، زبان قحطاني (حميري) از بين رفته و در زبان عدناني (شمال) هضم گرديده است، در حالي که در جاي ديگر قدما مي‏گويند عدنانيان زبان اصلي خود را فراموش کرده و زبان عربي را از قحطانيان آموختند؟ آيا اين تناقض گويي نيست؟ که در پاسخ وي مي‏توان گفت ايجاد شبهه نخست: منجر به رد قول قدما نمي‏گردد و ديگر اينکه: حتي اگر عدنانيان عرب مستعربه دانسته شوند و قحطانيان عرب عاربه، هيچ‏گونه اشکالي بر زبان ادبيات عصر جاهلي وارد نمي‏شود . از اين رو اگر چنانچه تسليم شويم و قول طه حسين را مبني بر اينکه قحطانيان عرب مستعربه هستند و عدنانيان عرب عاربه بپذيريم، نه تنها زبان ادب و شعر جاهلي را نمي‏توان زير سوال برد که به اثبات زبان شعر جاهلي و مذهب و آرا مخالفين طه حسين نزديک‏تر و هماهنگ‏تر است، زيرا قدما به عنوان مثال در مورد امروالقيس مي‏گويند که وي قحطاني است و اجدادش از قبايل جنوب به شمال مهاجرت کرده‏اند و در محيط شمال بزرگ شده است. از اين رو اگر نظريه‏ طه حسين مبني بر مستعربه بودن امروالفيس به جاي اسماعيل بن ابراهيم و عاربه بودن عدنانيان پذيرفته شود، برخلاف نظر طه حسين هم صحت زبان شعر امروالقيس و ديگر شعراي قحطاني الاصل تاييد مي‏گردد و هم نظريه قدما مبني بر اينکه زبان حميري قحطانيان بر اثر مهاجرت در زبان عربي شمال حل شده و از بين رفته، به وسيله طه حسين تصديق مي‏شود.

10- طه حسين معترف است به اينکه زبان قرآن در عصر جاهلي زبان ادبي عرب بوده است: «... ولکنه (القرآن) کاتبا عربيا هي اللغه التي کان يصطنعها الناس في عصره‏اي في العصر الجاهلي»

11- مکه مرکز بهسازي زبان و لهجه‏هاي عربي : با نگاهي به تاريخ عصر جاهلي در مي‏يابيم که مکه مرکز بهسازي لغات و مرکز تشکيل بازارهاي عرصه ادب و همچنين کالاهاي تجاري و اقتصادي بوده است که اين مراکز تاثير زيادي در تهذيب و گسترش زبان عربي فصيح داشته است.

 

3- جاعلين ادب جاهلي و اغراض آنان از جعل از نظر طه حسين:

به طور گزيده مي‏توان جاعلين ادبيات جاهلي و نيز علل و اغراضي که آنان را به جعل اين ادب و انتساب آن به عصر جاهلي وادار نموده را، به چند دسته تقسيم نمود:

الف) سياست و سياستمداران، ب) دين و دينداران (طرفداران دين)، پ) قصه و داستان‏سرايان، ت) شعوبيه، ث) راويان شعر و روي گرداني آنان از اصول ديني و اخلاقي.

طه حسين در مورد هر يک از موارد بالا به تفصيل سخن رانده است. ما براي رعايت اختصار فقط به نقد و بررسي يکي از موارد بالا مي‏پردازيم.

طه حسين يکي از عوامل جعل شعر جاهلي را «راويان» شعر مي‏داند. وي به جرح و تعديل راويان مي‏پردازد و معتقد است که فساد و لهو و لعب و عدول راويان از اصول ديني و قواعد اخلاقي، نقش مهمي در انتحال شعر داشته است.

طه حسين دو راوي مشهور يعني خلف احمر زعيم و رئيس مکتب بصره و حماد راويه زعيم مکتب کوفه را به فساد، کفر، فسق، عدول از اصول اخلاقي و شراب خواري متهم مي کند. گفتني است که طه حسين با وجود اينکه ابو عمرو بن العلاء را به فساد و عدول از اصول اخلاقي و شعوبي گري و شراب خواري متهم نمي‏کند و وي را راوي عادل و صالح معرفي مي‏کند، ولي دامن وي را از انتحال و جعل شعر مبرا نمي‏داند و به اعتراف  وي در مورد جعل يک بيت شعر و انتساب آن به «آعشي» اشاره مي‏نمايد.

نقد اشکالات طه حسين

به نظر مي‏رسد آراء طه حسين در مورد راويان جاعل تا حدودي نزديک به واقع و به تقريب چيزي است که مي‏توان اجماع علما را بر آن به دست آورد. در اينجا بحث در مقدمات طه حسين نيست، بلکه صحبت روي نتيجه‏گيري نادرستي است که وي از مقدمات درست به دست مي‏آورد. به اين شکل که وجود راويان کاذب دليل بر کذب همه راويان نيست، زيرا از ميان اين عده راوي، عده کمي به کذب و انتحال متهم بوده‏اند و بقيه به صدق و امانت و اطمينان مشهور مي‏باشند. از اين رو نتيجه طه حسين مبني بر اينکه: چون چند راوي کاذب وجود دارد. بنابراين همه اشعار روايت شده را بايد  انکار کرد، نمي‏تواند کلي باشد. با نگاهي گذرا به خصوصيات راويان نخستين سده‏هاي هجري، در ميان راويان شعر و ديگر موضوعات از قبيل حديث و... راويان ثقه‏اي مانند ابو عمر وبن العلاء داراي پرونده‏هاي درخشان مي‏باشند. وي که يکي از قراء  هفتگانه نيز مي‏باشد، مردي عادل و مورد اطمينان و اعتماد بوده است. در سيره و زندگي وي دلايل واضح و قاطعي وجود دارد در مورد اينکه وي فردي صالح و متقي بوده و روايت وي مورد تاييد مي‏باشد.

کوتاه سخن اينکه، اين‏گونه مي‏توان نتيجه‏گيري کرد که در کنار راويان کاذب و جاعل، راويان ثقه و عادل و مورد اعتمادي همچون عمر و بن العلاء ، اصمعي، شيباني، مفضل الضبي وجود داشته‏اند که به وسيله آنان اقوال و روايات جاعلان را مي‏توان کنترل و تفکيک و نقد نمود.

اين‏گونه مي‏توان نتيجه‏گيري کرد که در کنار راويان کاذب و جاعل، راويان ثقه و عادل و مورد اعتمادي همچون عمر و بن العلاء ، اصمعي، شيباني، مفضل الضبي وجود داشته‏اند.

4- قديم و جديد در عصرهاي اموي- عباسي و جايگاه طه حسين در عصر حاضر:

بحث قديم  و جديد بحثي است که تا اندازه‏اي در موضوعات مختلف و دوره‏هاي متفاوت وجود دارد. مباحثي از قبيل تجديد و تقليد، پيشرفت و عقب‏گرايي، جمود و اجتهاد، پويا شدن و يا سنتي بودن، ناطق گردن يا صامت بودن و اتهاماتي از قبيل ارتجاع و تحجر و خود باختگي و عصري بودن جناح‏هاي طرفدار قديم و جديد، همه و همه، بحث‏هايي است که بسياري از علما وادبا را به خود مشغول مي‏سازد. در اين مسير طه حسين معتقد است عصرهايي درخشان و پيشرفته هستند که در آنها معارک ميان قديم و جديد به اوج خود رسيده باشد. وي جناح‏هاي درگير علمي، ادبي و ديني را به سه دسته تقسيم مي‏کند.

1- گروهي نداي تجديد و نوآوري را سر داده و سخت گرفتار رنگ و رخسار علوم نوآيين شده‏اند.

2- گروهي ديگر به قديم و گذشته مي‏بالند و هيچ گونه اظهار نظري را در مورد آنچه که قديم است قبول ندارند.

3- شماري ديگر راه اعتدال را پيش مي‏گيرند و در اين راه مي‏کوشند که رابطه ميان قديم و جديد را حفظ کنند.

طه حسين اختلاف و جدال قديم و جديد را به خاطر دو اصل ، معقول و منطقي مي‏‏داند:

1- اصل بقا و نياز و تمايل به آن.

2- اصل استحاله و تحول و دگرگوني . وي معتقد  است که جديد و قديم به عنوان دو اصل از اصول حيات بشر در هر عصر با هم درگير هستند تا اينکه جديد پيروز مي‏شود، آنگاه جديد نيز، قديم مي‏گردد.

طه حسين به اين نکته اشاره مي‏کند که اختلاف قدما و نوگرايان عرب در اواخر عصر اموي، فقط روي لفظ بود، بنابراين نتايج آن بسيار ناچيز است ولي در اوايل عصر عباسي دايره اين اختلاف کمي وسيع‏تر شد و معاني را نيز در سر گرفت. وي سپس مي‏افزايد که اختلاف ميان قدما و نوگرايان زماني شروع شد که ميان بشار و شاگردان وي اختلاف در گرفت. اين اختلاف در سده سوم ميان طرفداران بحتري و ابوتمام با طرفداران ابونواس و ابومسلم و در سده چهار ميان شاگردان متنبي با ابوتمام وجود داشته است. وي بر اين مذهب است که در ادبيات عصر اموي، پيروزي از آن کهنه گرايان و در عصر عباسي از آن نوگرايان بوده است. طه حسين با اينکه عصر عباسي را از نظر ادبي عصر درخشاني مي‏داند، آن را عصر درشتي و فساد شعرا و خلفا و نيز عصر انتقال از بدوي گري به تمدن و شهرنشيني و از سادگي به تعقيد و پيچيدگي معرفي مي‏کند و يا ابن خلدون که داراي مذهب «تقديس سلف» و تنزيه آنان است و خلفاي اموي و عباسي را مبراي از فساد مي‏داند، مخالفت مي‏ورزد. وي مي‏گويد: «من ابن خلدون را تکريم مي‏کنم ولي در راي با او مخالف هستم، زيرا تقديس سلف و تنزيه آنان از اشتباهات با مذهب و راي من تناقض دارد». سپس مي‏افزايد که ابن خلدون به خلاف شعارش در مورد دوري از هر گونه تعصب در راي دادن، هميشه بر آن است که مجد و عظمت قدما را احياء و پيشينه آنان را نيکو کند، از اين رو اگر مي‏خواهد از متهم شدن رشيد به عبث و فساد دفاع کند، روايت مي‏کند که رشيد روزي صد رکعت نماز مي‏خواند و يک سال حج مي‏گذارد و ديگر سال در جنگ بود و از آنجا که رشيد داراي چنين‏شان و موقعيتي است، غير ممکن است که لهو و لعب نمايد.

وي مي‏گويد: ما با بزرگ ‏سازي تاريخ گذشتگانمان، جهل و انحطاط و ضعف گذشته و حال و آينده خودمان را در پشت پرده غرور و مفاخرت و تمجيد پنهان مي‏کنيم. در حالي که بايد عيوب قدما را متذکر شد، زيرا قدما نيز مانند معاصران انسان بوده‏اند نه ملائکه.

طه حسين در عصر حاضر معتقد است که تجديد و نوآوري در احيا و تعمير و بازسازي بوستان ادبيات و علوم قديم است، نه در محو کردن و از بين بردن آن! از اين رو با توجه به اين گونه نگرش، مي‏توان جايگاه وي را در عصر حاضر اين گونه معرفي کرد: وي از پويندگان راه اعتدال و شيفتگان مذهب تجديد و نوآوري و حاملان پيک ادبيات و علوم قديم مي‏باشد که نه در دايره تقليد و جمود مذهب قدما زنداني شده و نه کورکورانه عاشق تجديد گرديده، بلکه يکي از طرفداران نوگرايي است که در آثار قديم لذت‏ها و گوارآيي بي‏مانندي‏ مي‏يابد.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:27 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

انجمن های شعر فارسی

انجمن‌های ادبی از آغاز شعر فارسی دری تا سال 1335

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم (پایانی)

عنوان ملک الشعرایی

انجمن های شعر فارسی

عنوان «ملک‌الشعرا»یی در دربار سلاطین و وزراء، دلیل دیگری است بر گرد آمدن شاعران در دربار و تشکیل مجالس شعر و اظهار نظریه‌های شاعرانه و نیز تربیت شاعران برای گذرانیدن قصایدی در مدح پادشاهان و شرح جنگ‌ها و قهرمانی‌های آنان و یا تسکین آلام سلاطین در موارد گوناگون، اعم از تهنیت و تسلیت.

آنچه گفته آمد همه براهینی است بر تشکیل مجامع شعر، چه در دربارهای سلاطین و رجال سیاسی و چه در منازل شاعران و ادیبان و چه در قهوه‌خانه‌ها که سخن در این باره جای دیگر نشیند.

انجمن ادبی مشتاق

در اواخر دوره افشارها و کمی پیش از آنکه فتحعلی‌شاه، گویندگان و سخنوران را در دربار باشکوه خود گرد آورد، ذهن مردم از سبک متکلّف دوره مغول و تیموریان و عبارت پردازی‌ها و نکته‌سنجی-های سبک هندی آزرده و ملول گردید و نهضت نسبتاً مهمی در شعر فارسی ایجاد شد.

شهر اصفهان اگر چه در عهد استیلای افاغنه، خرابی‌ها دیده و مردم آن پراکنده و بی سر و سامان شده بودند و با این که کریم‌خان زند، مردی شعردوست و شاعرپرور نبود و خود در اصفهان اقامت نداشت و به ظاهر امر، موجبات سیاسی و اجتماعی برای ایجاد چنین نهضتی در این شهر وجود نداشت، ولی اصفهان کانون نهضت جدید ادبی شد. چه دو سه تن مرد خوش قریحه و صاحب ذوق، یک‌باره روی از سبک رایج هندی برتافتند و به تتّبع طرز و شیوه استادان پنج ـ شش قرن پیش پرداختند و زمینه پیدایش گویندگان از خود بزرگ‌تر را فراهم آوردند.

مشهورترین آنان که پیشقدمان این نهضت ادبی بودند، میر سیدعلی مشتاق اصفهانی (م 1171 ه.ق)، سید محمد شعله اصفهانی (م 1160 ه ق)، میرزا نصیر اصفهانی (م 1192 ه ق) بودند و در رأس آنان، مشتاق اصفهانی قرار داشت و همگی خود ذوق و قریحه لطیفی در غزل‌سرایی داشتند و در میان اینان، مشتاق بیش از همه کوشید و دیگران را به استقبال و تتّبع سبک کلام استادان قدیم رهبری کرد.

انجمن ادبی نشاط اصفهانی

در زمان سلطنت آقا محمدخان قاجار، میرزا عبدالوهاب نشاط، که کلانتر اصفهان بود، به حکومت آن شهر رسید و انجمنی از سخنوران در پیرامون او گرد آمدند. این انجمن، به امور ادبی و اسلوب‌های گوناگون کلام، از انجمن اول بیناتر بود. ولی پس از آنکه فتحعلی شاه قاجار نشاط را به تهران احضار کرد، رشته انجمن نشاط گسیخته شد و اعضای آن پراکنده گردیدند (آرین پور، از صبا تا نیما، ص14).

او مردی بود ایلاتی و از دنیا بی خبر. بسیار خوشگذران و طالب تکثیر اولاد و با این همه با استعداد و دست‌کم با سواد. مردی که از تاریخ ایران خبر داشت و شاهنامه می‌خواند و خود از شاعری بی‌بهره نبود؛ چنانکه غزلیات بسیاری با تخلّص «خاقان» از او بازمانده است.

انجمن خاقان

انجمن های شعر فارسی

آقامحمدخان قاجار، موسس سلسله قاجاریه، به واسطه اشتغال به جنگ، طبعاً فرصتی برای تشویق شعرا نداشت، اما برادرزاده و جانشین او فتحعلی شاه. دربار با شکوهی در تهران تشکیل داد و بر آن شد که زندگانی درباری پر عظمت روزگاران باستان را تجدید کند و دربار خود را نظیر دربار سلطان محمود غزنوی و سلطان سنجر سلجوقی سازد. او مردی بود ایلاتی و از دنیا بی خبر. بسیار خوشگذران و طالب تکثیر اولاد و با این همه با استعداد و دست‌کم با سواد. مردی که از تاریخ ایران خبر داشت و شاهنامه می‌خواند و خود از شاعری بی‌بهره نبود؛ چنانکه غزلیات بسیاری با تخلّص «خاقان» از او بازمانده است.

گذشته از او که شاعران را محمودوار جایزه‌های سرشار ارزانی می‌داشت، بزرگانی مانند قائم‌مقام فراهانی ، که خود نویسنده و اهل فضل و کمال بودند، تشویق گویندگان و نویسندگان را همّت در میان می‌آوردند. شاهزادگان قاجار، خود در دوران کودکی شعر و ادب می‌آموختند و حمایت از شعرا را برای خود نوعی تشخّص و تعین می‌شمردند و در این کار سبقت می‌جستند و صلات و جوائز ارزشمند به شاعران ارزانی می‌داشتند.

بدین قرار، صدها شاعر قصیده‌گو و غزل‌سرا، که محور همه آنان ملک الشعرای صبای کاشانی بود، به امید نزدیک شدن به مرکز قدرت و گرفتن صله و کسب نام «بهترین شاعر» و ربودن لقب ملک‌الشعرایی، از هر سو پیرامون شاه شاعر و شعر شناس گردآمدند و انجمنی به نام «انجمن خاقان» تشکیل دادند که از میان آنان چند شاعر مستعد و با قریحه مانند صبا، نشاط و مجمر اصفهانی برخاستند (آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما، ج1، ص15).

انجمن ادبی دانشکده

در آغاز زمستان سال 1295 خورشیدی، استاد ملک الشعراء بهار با جمعی از شاعران و ادیبان جوان، انجمنی در تهران تشکیل داد که نام آن را «انجمن ادبی دانشکده» نامیدند.

کار انجمن در آغاز با استقبال از اشعار شاعران کهن شروع شد که گاهی موضوعاتی مطرح می‌کردند که اعضای انجمن بر روی آن موضوعات شعر می‌ساختند. این جریان نزدیک به یک سال طول کشید، تا در اوایل آبانماه سال بعد، هنگامی که اعضای انجمن فزونی یافته بود و دیدگاه‌ها نیز تنوّع بیشتری را نشان می‌داد، این انجمن به برنامه خود وسعت و ژرفایی دیگر بخشید و از استقبال پای فراتر نهاد و به دیدگاه‌های علمی و فرهنگی غرب توجه کرد. بنابراین در ادبیات و تاریخ، بحث‌هایی نه بی ارتباط با سیاست و مسایل جهانی مطرح گشت و این همه هوادارانی جدّی در میان اعضاء انجمن یافت و جرگه کوچک دانشکده به فضاهای وسیع‌تری فراتر از محدوده ادبیات قومی خود راه جست.

گشوده شدن این دریچه تازه و برخورد آراء و عقاید در خور انجمن، سبب شد تا اعضای آن «با ارتقاء فکری و تکامل فنی» خود به مرحله تازه‌ای از زندگی و فعالیت ادبی گام نهند. نه تنها بخش‌هایی از مرامنامه انجمن تغییر یافت و هدف‌های تازه‌ای در شناخت آثار فکری و ادبی جهان و تحلیل و نقد ادبیات و فرهنگ ایران در آن گنجانیده شد، بلکه مقرّر گردید انجمن مجله‌ای نیز منتشر کند.

بهار، که از بنیانگذاران انجمن و رئیس آن بود، در سال 1296 خورشیدی امتیاز «مجلّه دانشکده» را به دست آورد و از اوایل سال 1297، چنان که یاد شد، مجلّه دانشکده را منتشر کرد. اما این نخستین مجله ادبی در تاریخ معاصر ایران نبود. مجله دانشکده دومین مجله ادبی است که با یک روح جوان و با رنگ و بوی ادبیات جدید در عالم ادبیات جلوه گر شد.

اعضای انجمن ادبی دانشکده عبارت بودند از ملک الشعراء بهار ، رشید یاسمی، سعید نفیسی ، میرزا ابوتراب عرفان، شیخ الرئیس افسر، سید ابوالقاسم ذرّه، احمد مقبل، علی اشرف‌ خان، یحیی ریحان، علی اصغر شریف، سید رضا هنری، محمد علی مینو، حبیب الله امیری، ابراهیم الفت و عبدالله دیده‌بان (مجله دانشکده چاپ 1297 ه ش و دیوان یحیی ریحان).

گشوده شدن این دریچه تازه و برخورد آراء و عقاید در خور انجمن، سبب شد تا اعضای آن «با ارتقاء فکری و تکامل فنی» خود به مرحله تازه‌ای از زندگی و فعالیت ادبی گام نهند.

انجمن ادبی فرهنگستان ایران

انجمن های شعر فارسی

فرهنگستان ایران در سال 1325 شمسی تصمیم به تأسیس دو انجمن گرفت. یکی انجمن ادبی فرهنگستان ایران و دیگری انجمن علمی فرهنگستان ایران، و در سیصد و بیست و دومین جلسه عمومی خود، تأسیس این دو انجمن را برای اجرای بخشی از وظایف مندرج در ماده دوم اساسنامه تصویب نمود.

به دنبال تأسیس انجمن ادبی و انجمن علمی، در روز دوشنبه سی‌ام دی ماه 1325 شمسی، عده‌ای از دانشجویان، ادیبان و شاعران به عمارت فرهنگستان دعوت شدند و جلسه‌ای به ریاست حسین سمیعی گیلانی (ادیب السلطنه) رئیس فرهنگستان ایران تشکیل شد. در این جلسه، استاد محمد تقی بهار ملک الشعراء، جلال‌الدین همایی ، بدیع الزمان فروزانفر، امیر خیزی، ابراهیم پور داود، محمد علی ناصح، دکتر علی اکبر فیاض، دکتر پرویز ناتل خانلری و دکتر حسین خطیبی مأمور شدند که اساسنامه‌ای برای انجمن ادبی بنویسند. این اساسنامه نوشته شد و در جلسه دوم انجمن که در بیست و یکم بهمن ماه 1325 تشکیل گردید، تقدیم رئیس فرهنگستان شد.

در همین جلسه استاد محمد تقی بهار ملک الشعراء به ریاست انجمن ادبی فرهنگستان ایران برگزیده شد و استاد احمد اشتری و استاد محمد علی ناصح به عنوان نایب رئیس انجمن انتخاب شدند و استاد حبیب یغمایی، استاد احمد گلچین معانی، استاد دکتر حسین خطیبی به عنوان منشی انجمن و استاد احمد سهیلی خوانساری به عنوان صندوق‌دار انجمن انتخاب گردیدند. (بدره‌ای فریدون، گزارشی درباره فرهنگستان ایران، ص96 و 98، 1355)


منابع:

1-تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعراء بهار، چاپ موسسه خاور، تهران، 1314ش.

2-صفا، دکتر ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، انتشارات فردوس، چ دهم، 1373 ش.

3-نرائن شفیق، تذکره شام غریبان، به کوشش: محمد اکبرالدین صدیقی، چاپ کراچی، 1977م.

4-محمد عوفی، لباب الالباب، با تصحیحات: سعید نفیسی، کتابفروشی ابن سینا، 1335ش.

5-زرّین کوب، دکتر عبدالحسین، از گذشته ادبی ایران، انتشارات بین‌المللی المهدی، چ اول، سال 1375 ش.

6-گوهرین، سید صادق، حجّت‌الحق ابوعلی سینا، انتشارات توس، چ سوم، تهران، 1356 ش.

7-نظام عروضی، چهار مقاله، تصحیح: استاد فقید دکتر محمد معین، انتشارات زوّار، چ سوم، 1333 ش.

8-دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء، چ کلاله خاور، تهران 1338 ش.

9-آذر بیگدلی، آتشکده (بخش دوم)، با تصحیح و حواشی: استاد فقید دکتر سید حسن سادات ناصری، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1338 ش.

10-کمال الدین اسمعیل، دیوان، به اهتمام: استاد فقید دکتر حسین بحرالعلومی، انتشارات دهخدا، سال 1348.

11-خاقانی، دیوان، تصحیح: استاد فقید دکتر ضیاءالدین سجادی، چ زوّار، تهران، 1338ش.

12-بهار، استاد فقید محمد تقی، سبک شناسی، انتشارات امیر کبیر، چ دوم، ج3، سال 1337ش.

13-جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان، با تصحیح و حواشی: استاد علامه حسن وحید دستگردی، چاپخانه ارمغان، 1320ش.

14-سید حسام الدین راشدی، تذکره شعرای کشمیر، چ پاکستان، ج2، 1346ش.

15-تقی‌الدین محمد اوحدی بلیانی، عرفات العاشقین، ج2، چ سنگی هند.

16-حکمت، استاد علی اصغر، جامی، تهران 1363ش.

17-امیر کمال‌الدین حسین گازرگاهی، مجالس العشاق، به اهتمام: غلامرضا طباطبایی مجد، انتشارات زرین، تهران 1375.

18-جامی، هفت اورنگ، تصحیح: آقای مرتضی مدرّس گیلانی، انتشارات سعدی، 1366.

19-سام میرزا صفوی، تحفه سامی، طبع ارمغان، 1314ش.

20-حزین، تاریخ حزین، چ اصفهان، کتابفروشی تأیید، 1332ش.

21-زرین کوب، دکتر عبدالحسین، آشنایی با نقد ادبی، انتشارات سخن، 1372ش.

22-قاضی نورالله شوشتری، مجالس المومنین، کتابفروشی اسلامیه، جمادی الاول، 1376قمری.

23-سعید نفیسی، رساله مجد همگر، مجله مهر.

24-آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما، انتشارات فرانکلین، 1354.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:28 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

اشاره:

در اين مقاله، نگارنده بر آن است که چگونگي تشکيل انجمن‌هاي ادبي را در ايران از آغاز شعر فارسي دري در بازجُستي هر چند کوتاه در قلم آرد و بدين نکته اشارت کند که نخستين تشکل انجمن‌هاي ادبي در دربارهاي سلاطين فرصت ظهور يافته است و شاعران اگر چه در مواردي در مدح سلاطين راه مبالغه پيموده‌اند، ليکن نقش حساس آنان را در نگاه‌داشت زبان فارسي و استقلال ملي و مذهبي ناديده نتوان گرفت.

افزون بر دربارهاي سلاطين و رجال سياسي، اين انجمن‌ها در منازل ادبا و شاعران و در قرون متأخر در قهوه‌خانه‌ها تشکيل مي‌شده است.

 

مقدمه:

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

شاعري جز طبع روان، ذوق خلاق را مي‌طلبد و نويسندگي مايه علمي فراوان را. بنابراين قواعد و رموز و ظرايف شاعري و نويسندگي، لايق آموختن است و فراگيري. شاعران در دو سوي متفاوت جاي دارند. اين سويي‌ها در بيابان «يتبعهم الغاوون» سرگردانند و بر آن سويي‌ها «الّا الذين آمنوا» فرو خوانند.

 

ازاواخر دوره طاهريان که نخستين نمونه‌هاي شعر عروضي به زبان فارسي دري فرصت ظهور يافت، خواه ناخواه شاعران را «انجمني» مي‌بايست بود.

نام حنظله بادغيسي که ظاهراً وي را ديوان شعري هم بوده است، از سرايش شعر عروضي در آن ايام حکايت دارد. اگر چه طاهريان را به زبان و فرهنگ ايراني چندان علاقه‌اي نبوده است؛ چه گفته-اند که عبدالله طاهر کتابي را که حاوي قصّه «وامق و عذرا» بوده در آتش سوخته است.

از اشعار فيروز مشرقي و محمود ورّاق، ابياتي ضبط تذکره‌هاست؛ گفته مؤلف «تاريخ سيستان» دربارهمحمد بن وصيف سيستاني، دبير رسايل يعقوب ليث که «اول شعر پارسي‌ اندر عجم او گفت، و پيش از او کسي نگفته بود» (تاريخ سيستان، 210) دور از مسامحه نتواند بود. اگر چه استاد فقيد، دکتر ذبيح‌الله صفا در اثبات آن با پژوهشي عالمانه بحث فرموده‌اند (صفا، دکتر ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 166). اقوال گذشتگان گاهي پژوهندگان را به پرتگاه گمراهي مي‌کشاند؛ هم‌چنان‌که قول صاحب «لباب الالباب» که آدم صفي را نخستين کسي دانسته است که سخن را در سلک نظم آورده از آن مقوله است. و نوشته مصنف «تذکره شام غريبان» را که بر همان عقيده رفته است اعتبار نيست « نرائن شفيق، تذکره شام غريبان، ص 16». در همه اقوالي که در مأخذ کهن درباره نخستين شاعر جهان و يا نخستين شاعر زبان فارسي آمده است، به سبب احساسات رقيق و عواطف عميق نويسندگان آنها احتمال خلط و تحريف و تصرف بسيار تواند رفت, چه در برخي از اين مأخذ، نمونه‌ي سادگي فکر و بيان، جالب نظر است و در برخي ديگر درشتي و خشونت لفظ و معني مشهود. گاهي اوزان اشعار بازمانده شاعران در ترازوي عروض سخته و مستقيم نيست و زماني سکته و وقفه در آنها نشانه گوياي ابتدايي بودن اشعار و استقامت وزن جز با کشش اصوات به صلاح باز نتواند آمد (زرين کوب، دکتر عبدالحسين، از گذشته ادبي ايران، ص 217).

کثرت شعرا در دربار سامانيان نشان مي‌دهد که غالب آنان، خود از درک معني و لطف جمال شعر بهره‌مند بوده‌اند. تأثير قصيده «بوي جوي موليان» رودکي در پرده عشاق در طبيعت امير نصر ساماني که بي‌موزه پاي در رکاب خنگ نوبتي آورد و روي به بخارا نهاد (نظامي عروضي، چهار مقاله، ص52) نشانه‌اي است از گرمي بازار شعر در دربار سامانيان و از داستان مجلس امير نصر، که در قصيده نونيّه اين شاعر آمده است، علاقه اين امير به شعر و ادب پارسي و تشکيل مجالس شعر ادراک تواند شد؛چه بلعمي وزير امير نصر به پيشنهاد او، ذوق رودکي را به نظم کليله و دمنه برانگيخته است.

اواخر دوره طاهريان که نخستين نمونه‌هاي شعر عروضي به زبان فارسي دري فرصت ظهور يافت، خواه ناخواه شاعران را «انجمني» مي‌بايست بود.

تشويق و حمايت امراي ساماني و تشکيل محافل شعر و شاعري و پيدايش نمونه بسياري از شعراي خوش قريحه و پرمايه چون شهيد بلخي ، ابوالحسن مرادي ، رودکي ، دقيقي ، کسايي و بسياري ديگر در دربار سامانيان، پايه سخن را در رواني و پرباري و استواري بدانجا رسانيد که طرز آنان در شاعري نمونه و سرمشق شاعران ادوار بعد گرديد؛ و چه بعدها عنصري و فرخي شيوه شاعري آنان را شايسته پيروي يافتند. اين تأثير را در اذعان عنصري توان ديد، آن‌جا که مي‌گويد:

 

غزل رودکـي‌وار نيکو بود

غزل‌هاي من رودکي وار نيست

اگر چه بکوشم به باريک وهم

بدين پرده اندر مرا بار نيست

(عنصري، ديوان، 303)

دربار ساماني ميعادگاه شاعران و سخنوران و عالمان بود و بخارا مرکز عظمت و کعبه قدرت و مجمعِ مفسران، محدثان، خطيبان، منجّمان، واعظان، طبيبان، فقيهان، مفتيان، حفّاظ. و وزيران اين طايفه چون بلعمي و عتبي به پارسي و تازي آثار ارزنده‌اي پديد آورده‌اند. بعضي از امراي ساماني خود اهل فضل و ادب بودند و در مجالس مناظره علما و مجالس مشاعره شعراء شرکت رسمي داشتند؛ چنان‌که «ابوطيب مصعبي» صاحب ديوان نصربن احمد ساماني از افاضل عصر خويش بود و ابوعلي بلعمي وزير عبدالملک بن نوح و منصور بن نوح نيز اديب و فاضلي بود به کمال و ترجمه «تاريخ طبري» بر فضل او گواهي صادق.

آل بويه که از شمال ايران درفش آزادي برافراشته بودند و بر ايران جنوبي و عراق چيره گشته و به اندازه دشمني با سامانيان هم‌چشمي داشتند اگر چه به گسترش زبان دري گرايشي نشان نمي‌دادند، اما در زبان و ادب تازي مايه ايجاد سبکي نو گرديده بودند و در حلقه‌ي اين طايفه، کساني چون ابن عميد و صاحب بن عباد سرآمد انجمن سرايندگان تازي‌گوي شده بودند (گوهرين، دکتر سيد صادق، حجت‌الحق ابوعلي سينا، ص 158).

هم‌چنين ابوالحسن علي بن الياس آغاجي، از رجال اين دوره خود شاعر بود و به دو زبان پارسي و تازي شعر نيکو مي‌سرود و ابوالمظفر طاهربن فضل چغاني از آل محتاج، که از سوي سامانيان بر ولايت جغانيان فرمان مي‌راند، قريحه ادبي داشت و ذوق شاعري؛ از آن روي بود که فرخي با قصيده به مطلع زير راه دربار او پيش گرفت:

با کاروان حلّه برفتم ز سيستان/با حلّه تنيده زدل، بافته زجان

(نظامي، چهار مقاله، ص 58)

ديري نپاييد که دربار محمود غزنوي محل اجتماع شاعران بزرگي چون عنصري و فرخي و منوچهري و جمع کثيري ديگر که در تذکره‌ها از آنان نام رفته است، گرديد.

از نگاه نگارنده، شايد نخستين انجمني که از مشاعره شاعران پديد آمده است، انجمني باشد که دولتشاه سمرقندي افسانه‌وار بدان پرداخته است:

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

«ابتداي حال فردوسي آن است که عامل طوس برو جور و بيدادي کرده و به شکايت عامل طوس، به غزنين رفته و مدتي به درگاه سلطان محمود تردد مي‌کرد و مهم او ميسر نمي‌شد و به خرج اليوم درماند. شاعري پيشه ساخته قطعه و قصايد مي‌گفت... و در سر او آرزوي صحبت استاد عنصري بود و از غايت جاه عنصري، او را اين آرزو ميسر نمي‌شد تا روزي... خود را در مجلس عنصري گنجانيد و در آن مجلس عسجدي و فرخي که هر دو شاگرد عنصري بودند حاضر بودند. استاد عنصري، فردوسي را چون مرد روستايي شکل ديد از روي ظرافت گفت اي برادر! در مجلس شعرا جز شاعر نمي‌گنجد. فردوسي گفت بنده را نيز درين فن اندک مايه شروعي هست. استاد عنصري جهت آزمون طبع او گفت، ما هر يک مصرعي مي‌گوييم، اگر تو مصرع ديگر گويي ترا مسلّم داريم. عنصري گفت: چون عارض تو ماه نباشد روشن، عسجدي گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن، فرخي گفت: مژگانت گذر همي کند از جوشن، فردوسي گفت: مانند سنان گيو در جنگ پشن. همگان از حسن کلام او تعجب کردند و آفرين گفتند. استاد عنصري، فردوسي را گفت زيبا گفتي؛ مگر تو را در تاريخ ملوک عجم وقوفي هست؟ گفت بلي و تاريخ ملوک عجم همراه دارم. عنصري وي را در ادبيات و اشعار مشکله امتحان کرد و فردوسي را بر شيوه شاعري و سخنوري قادر يافت. گفت اي برادر معذور دار که ما فضل ترا نشناختيم (دولتشاه، تذکره‌الشعرا، ص 42-43) و قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ج 2، ص 587 و نيز آذر بيگدلي، آتشکده، بخش دوم،ص 479).

 

آزمون شاعران

اگر چه نوشته دولتشاه، به نظر افسانه مي‌آيد و عنصري ، فرخي و عسجدي خود روزگار پيري فردوسي را ديده‌اند، اما چند نکته شايان توجه است: نخست تشکيل مجالس شعرا و ديگر آزمون شاعران در بوته شاعري بوسيله استادان سخن.

موضوع امتحان شعرا از مسايلي است در خور نگرش بسيار، که معمولاً شاعر را در آن مي‌آزمودند و اين در همه ادوار شعر تا دوره‌هاي اخير معمول اساتيد سخن بوده است. کسي که دعوي شاعري مي‌کرد و بر آن بود که در جمع استادان سخن نام برآورد، به انواع و انحاء طرق مورد آزمايش قرار مي‌گرفت و استادان موضوعي را مبني بر آزمايش طبع شاعر مطرح مي‌نمودند تا او بر ارتجال در آن موضوع قصيده بپردازد؛ زيرا تا قرن ششم مهمترين نوع شعر قصيده بود؛ به همين سبب بديهه‌گويي از اهم لوازم شاعري شمرده مي‌شد و کسي که در اين معني پياده مي‌نمود، به دربار سلاطين راه نمي‌توانست برد. چه نظامي گويد:

«در خدمت پادشاه، هيچ بهتر از بديهه گفتن نيست که به بديهه گفتن، طبع پادشاه خرم شود و مجلس‌ها برافروزد و شاعر به مقصود رسد» (نظامي چهار مقاله، ص 31).

نخستين آزمايش امير معزّي در شعر، بديهه‌اي بود که مي‌بايست در صفت ماه نوِ رمضان که ملکشاه ديده بود، بگويد و باز درباره تشريف سلطان که يکي از اسب‌هاي خاص وي بوده است، از او بديهه‌اي مي‌خواستند (چهار مقاله، 42-43). ازرقيِ شاعر نيز، به بديهه‌اي که در مجلس نرد طغانشان بن الب ارسلان گفت، جان خود و همکاران خويش را از شمشير آن شاهزاده رهانيد (چهار مقاله، ص 44) و سيدالشعرا رشيدي سمرقندي، به دستور خضرخان در مجلس سلطان، بر بديهه، شعري در جواب اعتراض عمعق بر اشعار خويش به رشته نظم کشيد (چهار مقاله، ص 47) و امثال اين موارد که بسيار است و ما را مجال نگارش تنگ؛ ولي، همه اينها بر تشکيل مجالس شعر دليلي است قاطع.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:29 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

التزام هاي دشوار

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

بخش اول ، بخش دوم

التزام‌هاي دشوار

التزام هاي دشوار

التزام‌هاي دشواري که در کار شاعري تکليف مي‌شد، نوع ديگري از اين آزمون‌ها بود و نيز التزام به رديف‌هاي سخت، آزموني دشوار مي‌نمود. از اين دست است امتحاني را که از دهقان علي شطرنجي به عمل آوردند. عوفي گويد: «در ماوراءالنهر آن روز که خورشيد به حوت آيد، همان روز لک‌لک بدان ديار آيد، و خلقي به رسيدن او شادي کنند و او را مبشّر قدوم بهار خوانند. دهقان علي را امتحان کردند که قصيده لک‌لک رديف پرداخت در غايت لطف. و آنگاه ابياتي چند که در خاطر داشت به تحرير آورد (عوفي، لباب الالباب، ج2، ص 199-200). و محمد بن عمرالفرقدي قصيده‌اي گفت به امتحان افاضل، رديف تيغ و قلم، و سخت لطيف:

کس از ملوک جهان يادگار تيغ و قلم/نبوده است مگر شهريار تيغ و قلم

(عوفي،لباب الالباب، ج2، ص 312)

و شاعري ديگر که وي را نامعبدالرافع بن ابي الفتح هروي است قصيده‌اي به رسم امتحان با رديف آستين پرداخته است:

جانامپوش بر گل رخسار آستين/وز خون مرا مخواه چو گلنار آستين

(عوفي،لباب الالباب، ص 330)

شاعري به نام حکيم جنتي را وقتي «به قصيده‌اي امتحان کردند با رديف پياله، اين قصده بر بديهه بگفت:

چو آرد سوي لب دلبر پياله/کند لعلش پر از شکر پياله...»

(عوفي،لباب الالباب، ص 390)

قصايد غرّاي کمال‌الدين اسمعيل اصفهاني (شهادت 635 ه.ق) در آغاز جواني موجب شده بود که گروهي از شاعران در شاعري وي ترديد روا دارند. چنانکه بارها او را با رديف‌هاي دشوار چون «اسب» و «انگور» آزمودند. اينک مطلع قصيده با رديف «انگور» در بحر مجتث مثمن مخبون مقصور اصلم مسبغ «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان):

شگرف برگ نهاده‌ست در رزان انگور/در خزانه گشاده‌ست بر خزان انگور

(کمال‌الدين اسمعيل، ديوان 989)

ترديد در شاعري شاعران تا اين سال‌هاي اخير که هر ناشاعري را در جرگه شاعران راه نبود، معمول بوده است. چه استاد ملک الشعراء بهار را پيش آمده است و ما در اين باره قلم را در مقالتي ديگر بگردانيم.

اين آزمون‌هاي دشوار، وسيله مطمئني بود براي آن که هر شاعر کم‌استعدادي راه نفوذ و رسوخ در صف شعراي بزرگ در دربار سلاطين را نجويد و توفيق راه يافتن به دربارها، شاعراني را دست دهد که جودت ذهن و صفاي ذوق با تحصيلات متمادي و زحمت بسيار در کسب دانش همراه کرده بودند.

اين عوامل موثر مرسوم مجالس شعرا در قرن پنجم و ششم، که تا قرن نهم کمابيش ادامه داشت مي‌توانست شاعراني فاضل و زبان‌آور و به قول نظامي مستطرف در انواع علوم و متبحر در انواع دانش‌ها تربيت کند.

اختلاف‌هاي ميان شاعران نيز از مجالس شعرا مايه مي‌گرفت و ريشه در انجمن‌ها و مجالس شاعران داشت. مثلاً اختلاف نظر فتوحي با انوري که سرانجام به اختلاف مردم بلخ با انوري کشيد و همچنين نطفه اختلاف ميان خاقاني و مجير بيلقاني نيز در همين مجالس شعر بسته شد و يا اختلاف ميان خاقاني با ابوالعلاء گنجه‌اي، که استاد و پدر زن و مربي و مشوق خاقاني بوده و از خاقان اکبر منوچهر تخلص «خاقاني» را براي او گرفته است، موضوعي است که ريشه در مجالس شعرا دارد که رنجش ميان اين استاد و شاگرد را سبب گرديده و ابوالعلاء را وادار به اظهار تربيت‌ها و مهرباني‌هاي خود نسبت به او کرده است:

تو اي افضل الدين اگر راست پرسي

به جان عزيزت که از تو نه شادم

چو رغبت نمودي به شاگردي من

به تو تحفه زرّ و صله سيم دادم

کمر را به تعليم و شفقت ببستم

زبان تو بر شاعري بر گشادم

چو شاعر شدي بردمت نزد خاقان

به خاقانيت من لقب بر نهادم

(خاقاني، ديوان، مقدمه، چهارده)

و يا هجويه‌هايي که براي او ساخته است، همه ريشه در مجالس شعر دارد و هجوهاي خاقاني چه در «تحفه‌العراقين» ابوالعلاء را همه برخاسته از مجالس شعر است. رنجش خاقاني از رشيد وطواط نيز نتيجه انجمن‌هاي شعر است، ولي با اينهمه عوفي در «لباب‌الالباب» داستاني از خاقاني با شرف‌الدين حسام النسفي نقل مي‌کند که دليل است بزرگواري خاقاني را (عوفي لباب الالباب، ج1،ص 144-145). که استاد ملک‌الشعراء بهار بدان اشارت نموده‌اند (بهار، سبک شناسي،ج3،ص48-49).

اشعاري را که مجيرالدين بيلقاني در ذمّ اصفهان پرداخته، سبب شده است که فضلاي اصفهان آن هجا را از خاقاني دانسته، شرف‌الدين شفروه و جمال‌الدين اصفهاني، مجير و خاقاني را هجا گفتند. چون قطعات هجو جمال‌الدين از اصفهان به شروان رسيد، خاقاني که از شاگرد خود ـ مجيرالدين‌ـ دلتنگ بود از هجو خود بسيار متأثر شده و قصيده مفصل در مدح اصفهان و هجاي مجيرالدين و گله از استاد جمال‌الدين منظون داشته به اصفهان فرستاده است(جمال‌الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص2). اينک مطلع گوهر شاهوار خزينه طبع خاقاني به تحرير مي‌آيد:

نکهت حور است يا هواي صفاهان/جبهت جوز است يا لقاي صفاهان

(خاقاني، ديوان، ص353)

جمال‌الدين بعد از هجو خاقاني و پاسخ او، قصيده‌اي غرّا در تقديم معذرت به خاقاني فرستاد که مطلع آن قلمي مي‌شود:

کيست که پيغام من به شهر شروان برد/يک سخن از من بدان مرد سخندان برد

(جمال‌الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص 85)

هجاي شاعران يکديگر را، در ادوار بعد نيز ادامه يافت؛ چه ملاطغراي مشهدي که نصرآبادي در «تذکره» خود او را تبريزي نوشته و در برخي مآخذ نيز او را قزويني دانسته‌اند، نسبت به صائب تبريزي سوء ادبي نموده که حسام‌الدين راشدي بدان اشارت کرده است:

(صائب) از پرده حيالوچي/دختر هيچ و خواهر پوچي

( سيدحسام‌الدين راشدي، تذکره شعراي کشمير، ص 735)

در دوره تيموري، قرن نهم هجري، نيز دربار شاهان، يکي از عوامل مهم رواج شعر گشته و شاعري جزو زندگاني گروه کثيري از ايرانيان و سرگرمي آنان در هنگام فراغت شده بود و شاعران تنها به صرافت طبع شعر مي‌سرودند و ديوان‌ها ترتيب مي‌دادند و مجالس شعر ايجاد مي‌کردند. يکي از اين مجالس آن بود که امير عليشير نوايي در منزل خود ترتيب مي‌داد و مجلس ديگر، آن که بنابر نقل «عرفات العاشقين» در روزهاي دوشنبه و جمعه در محضر عبدالرحمن جامي تشکيل مي‌شد.(تقي الدين محمد اوحدي بلياني، عرفات العاشقين، ج2، ص79)

بي‌جهت نيست که جامي را «خاتم الشعراء» لقب داده‌اند که بعد از او دستگاه شعر و شاعري به اسلوب اساتيد قديم که در خراسان، فارس، عراق و آذربايجان معمول بود برچيده شد (حکمت، استاد علي اصغر، جامي، ص111) و لااقل بعد از وفات او، که درست در شامگاه قرن نهم (898) هجري روي داد، تا قرن سيزدهم هجري، ستاره‌اي درخشان که از قدر اول آسمان شعر شمرده شود، در افق ادب پارسي طلوع ننمود (اميرکمال الدين حسين گازرگاهي، مجالس العشاق، ص246).

در قرن نهم، به سبب شعرپروري سلاطين و شاهزادگان تيموري در مشرق، که در سمرقند و هرات پايتخت داشتند، شاعران بسيار به ظهور رسيدند که غايت مقصود آنان از گويندگي، اکتساب رزق و جلب نفع بود و از اين رو، مقام عالي سخن را انحطاطي روي داد و استاد جام، از مشاهده اين تنزل ادبي که جمعي فايده‌دوستِ نفع‌پرست، تار و پود بساط سخنوري را دام صيادي و وسيله شيادي ساخته بودند زبان شکوه برگشاده است. برهان گفتار ما را ابياتي از دفتر اول سلسله الذهب شاهد است که جامي در تضمين اين بيت:

شعر در نفس خويشتن بد نيست/ناله من زخسّت شرکاست

ظهير فاريابي گفته است:

پيش ازين فاضلان شعر شعار

کسب کردي فضايل بسيار

بودي آراسته به فضل و هنر

بودي آزاده از فضول سير...

(جامي، سلسله الذهب، 64)

قرائتي در کتب تذکره وجود دارد که دلالت بر تشکيل انجمن‌هاي ادبي و مجالس شعر دارد. از آن جمله درباره مولانا شهيدي قمي شاعر قرن دهم آمده است که در زمان سلطان يعقوب ملک‌الشعرايي تعلق بدو داشت. گويند: بسيار خودپسند و خودراي بود، و هيچ کس در شعر او دخل نمي‌توانست کرد، و اگر دخل کردي رنجيده برخاستي و ديگر بدان مجلس نيامدي. وي سرانجام به هند رفت و در يکي از شهرهاي گجرات ساکن گشت و در سال 935 هجري در حدود صد سالگي در آن ديار وفات يافت (سام ميرزا، تحفه سامي 106).

خان احمد گيلاني پسر سلطان حسن کارکيا، از فرمانروايان محلي است که در گيلان حکومت داشت. اين خاندان به سبب خدمتي که هنگام پناهندگي شاه اسمعيل صفوي بدان ولايت کرده بودند، محل عنايت وي و شاه تهماسب گشته بودند. چنان که همين خان احمد در سال 943 هجري با آنکه کودکي يک ساله بود پس از مرگ پدرش سلطان حسن به فرمان شاه تهماسب صفوي به جاي او منصوب گرديد. ديري بر نيامد که به غرور جاه بر خداوندگار خويش عصيان ورزيد و به سال 974 مقيد و در قلعه قهقهه و سپس در قلعه اصطخر زنداني شد و همچنان در حبس بود تا آن که سلطان محمد خدابنده به هنگام جلوس خود (985 هجري) او را آزاد ساخت.

خان احمد مردي اديب و عالم بود و در شعر و موسيقي و هيأت و حکمت دستي قوي داشت و با صاحبان اين فنون معاشرت و مصاحبت مي‌نمود و درگاه او يکي از بزرگترين محل‌هاي اجتماع شاعران پارسي‌گوي در ايران بود.

استاد دکترذبيح‌الله صفا مي‌نويسند:«بهر حال گيلان در دوره شکوه و جلالِ خان‌احمد، از مرکزهاي اجتماع شاعران و اديبان و عالمان بود، ليکن چون او دوبار مقيد و محبوس گرديد، آن اجتماع ارزشمند دوبار دستخوش تفرقه شد و بعضي از آنان که در اين جمع بودند ناگزير به هندوستان پناه بردند» (صفا، دکتر ذبيح‌الله، تاريخ ادبيات در ايران، ج5، بخش 1، انتشارات فردوس، 1373). از جمله آنان‌اند مير فغفور لاهيجاني (آذربيگدلي، آتشکده، بخش 2، ص 843) و طالب لاهيجي که خود در خدمت خان‌احمد گيلاني بود (همان مآخذ، ص 840). خان‌احمد خود شعر مي‌سرود و (احمد) تخلص مي‌کرد.

 

نقد واره‌ها

التزام هاي دشوار

نقد واره‌هايي که در تفضيل شاعري بر شاعر ديگر در تذکره‌ها به نظر مي‌رسد، دقايقي است بر اجتماع شاعران و تشکيل انجمن‌هاي ادبي. چنان که گوشه‌اي از اين نقد واره‌ها را در تذکره دولتشاه و ساير تذکره‌ها و کتب ادب و تاريخ توان يافت. دولتشاه مي‌‌نويسد: «... سلطان سعيد الغ بيگ گورکان، سخن جمال‌الدين عبدالرزاق را بر سخن فرزندشکمال‌الدين اسمعيل تفضيل مي‌نهد و بارها گفتي عجب دارم که با وجود سخن پدر که پاکيزه‌تر است و شاعرانه‌تر، چگونه سخن پسر شهرت زياده يافت، اما اين اعتقاد مکابره است؛ چه سخن کمال بسيار نازک‌تر افتاده و سهل ممتنع است...» (دولتشاه سمرقندي، تذکره، 108). در «تاريخ حزين» نيز از اين مقوله بحث رفته است و نگارنده اين سطور نيز شعرکمال‌الدين را نرم‌تر و لطيف‌تر از شعر جمال الدين در ترازوي نقد ديده است، چه در قصايد و چه در غزليات.

در قرن ششم و سرآغاز قرن هفتم، نشانه‌هايي از نقد ادبي در انجمن‌هاي ادبي و مجالس شاعران توان يافت، از جمله در شعر کمال الدين اسمعيل اصفهاني چنان که گويد:

هرکه شعري برد بر ممدوح

کند آن را به نقد خود مجروح

من و ممدوح هر دو همکاريم

حال هر يک چو مي‌شود مشروح

نيست زر در ميان، همه سخنست

وزن بر ما و نقد بر ممدوح

(کمتال الدين اسمعيل،ديوان، 588)

غرض آن که مجالس شعرا در دربار سلاطين همراه بود با انتقاد شاعران و اگر سلطاني را ذوق ادبي بود و يا فهم شعر مي‌توانست کرد، بر اشعار شاعران انگشت انتقاد مي‌نهاد که موارد مذکور از آن جمله است که تحرير افتاد.

ادامه دارد ...

 

دکتر عباس کي منش

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:29 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

اشکالات طه حسين بر ادب جاهلي

بررسي آراء و آثار طه حسين در ادب عربي

بخش اول:شک، پلي به سوي يقين ، بخش دوم

4- اشکالات طه حسين بر ادب جاهلي:

اشکالات طه حسين بر ادب جاهلي

پس از اينکه به روش تحقيق و نظريه طه حسين درباره ادب جاهلي اشاره کرديم، اکنون برآنيم که به اشکالات وي در مورد اين ادب بپردازيم. وي دو اشکال را بر ادب جاهلي وارد نمود و بيان کرد که ادب جاهلي به سبب وجود اين دو اشکال، مشکوک به نظر مي‏رسد:

 

اشکال نخست: ادبيات جاهلي نمي‏تواند جنبه‏هاي مختلف حيات جاهلي عرب عصر جاهلي را مانند قرآن به تصوير بکشاند. به عبارت ديگر، طه حسين بر اين عقيده است که چون ادب جاهلي حيات ديني، عقلي، سياسي، اقتصادي عرب جاهليت را به تصوير نمي‏گشاند، بنابراين، اين ادب، مجعول و مصنوع و منحول است.

« قرآن آيينه راستين عصر جاهلي»

طه حسين معتقد است براي بررسي عصر جاهلي به هيچ‏وجه نمي‏توان بر ادبيات جاهلي تکيه کرد، بلکه قرآن بهترين، مطمئن‏ترين و بي‏شک و شبهه‏ترين منبعي است که مي‏توان پديده‏ها و مظاهر مختلف حيات جاهلي را از آن استخراج نمود.

سپس براي اينکه رابطه‏اي بين قرآن و حيات جاهلي برقرار نمايد، اين گونه استدلال مي‏کند که:

الف) هنگام نزول قرآن رابطه‏اي عميق بين مردم و قرآن وجود داشته است و گرنه از تلاوت آن به شگفت نمي‏آمدند.

ب) در آن هنگام مردم معاني و مفاهيم قرآن را مي‏فهميدند و به دقايق آن پي مي‏بردند، به همين دليل به مقاومت در برابر آن و مجادله و مبارزه با پيامبر بر مي‏خاستند.

پ) زبان قرآن زبان ادبي مردم عصر جاهلي بود. به عبارت ديگر، قرآن در دعوت ديني خود جديد بود ولي زبان آن زباني تازه و بديع نبود. وي با در کنار هم گذاشتن اين چند مقدمه به اين نتيجه مي‏رسد که قرآن با حيات جاهلي و مردم آن بيگانه نبود، از اين رو انتزاع جنبه‏هاي مختلف زندگي مردم از آن امري است ممکن و پسنديده و معقول و منطقي.

وي سپس مي‏افزايد: شعر جاهلي از نظر حيات ديني، عصر جاهلي را آن گونه که قرآن معرفي مي‏کند، به تصوير نمي‏کشاند. قرآن بت‏پرستان، يهوديان، نصارا، مجوس و صابئين را محکوم و رد نمود و اين محکوم نمودن مشعر به اين است که: دربلاد عربي در آن زمان اين اديان وجود داشته است و عواطف و احساسات ديني آنان قوي بوده است. در حالي که شعر جاهلي زندگي آن عصر را خشک، بي‏احساس، مبهم و عاري از عواطف و اعتقادات ديني معرفي مي‏کند و همچنين  قران از نظر عقلي و اقتصادي مردم را به دو دسته تقسيم مي‏کند:

1- طبقه ثروتمند و مرفه و روشنفکر و صاحب هوش و علم.

2- طبقه عامه مردم که نه تنها از دانش و ثروت بهره قابل اعتنايي نداشته اند که بيچاره، خشن و بي‏بهره از هر گونه دانش و ثروت بوده‏اند.

طه حسين معتقد است براي بررسي عصر جاهلي به هيچ‏وجه نمي‏توان بر ادبيات جاهلي تکيه کرد، بلکه قرآن بهترين، مطمئن‏ترين و بي‏شک و شبهه‏ترين منبعي است که مي‏توان پديده‏ها و مظاهر مختلف حيات جاهلي را از آن استخراج نمود.

طه حسين بر اين عقيده است که: عرب عصر جاهلي منزوي و بريده از جهان اطراف خود نبوده است و دليل وي بر اين ادعا سوره قريش در قرآن مي‏باشد؛ زيرا اين سوره به سفر آنان به شام و روم و به اقتصاد پرنشاط و پرتحرک اشاره دارد. در حالي که شعر جاهلي، آنان را بريده از جهان خارج و نيز مردماني فقير و تهي‏دست معرفي مي‏کند.

 

اشکال دوم: عدم تصويرگري زبان و لهجه‏هاي مختلف عصر جاهلي در ادب جاهلي.

«طه حسين دومين اشکال خود را بر دو محور اصلي استوار مي‏کند»:

1- اختلاف دو زبان عرب جنوب (قحطانيان) وعرب شمال (عدنانيان): طه حسين معتقد است قحطانيان (ساکنان جنوب) داراي زبان حميري بوده‏اند که با زمان عدنانيان (ساکنان شمال) به طور کامل اختلاف  جوهري و عميق داشته است. وي براي اثبات اختلاف  دو زبان حميري و زبان عربي (عدناني) بر دو سند و منبع تکيه مي‏کند:

الف) قول عمرو بن العلاء که مي‏گويد: «ما لسان حمير بلساننا و لا لغتهم بلغتنا»

ب) اکتشافات و پژوهش‏هاي تازه‏اي که از روي نقوش و کتيبه‏ها و متون به دست آمده است.

وي مي‏گويد از طرفي قدما بر اين عقيده هستند که قحطانيان عرب عاربه هستند و عدنانيان، عرب مستعربه؛ يعني از سويي، عدنانيان زبان عربي را از قحطانيان آموخته‏اند و از سوي ديگر زبان قحطاني و عدناني با هم اختلاف جوهري و عميق دارند. به عبارت ديگر، نه زبان عدناني زبان قحطاني است و نه زبان قحطاني زبان عدناني و اين خود تناقض گويي بسيار آشکار است که پيشينيان و طرفداران آنان با آن رو به رو هستند که بايد به گونه‏اي حل شود. شبهه و تناقض ديگري که به نظر طه حسين در اين ميان وجود دارد، عبارت است از اينکه: قحطانيان داراي زبان حميري بوده و عدنانيان داراي زبان عربي. قحطانيان را شاعراني است عدنانيان را نيز زبان اين شاعران يکي است و آن زبان عربي فصيح مي‏باشد. گرچه زبان قحطان زبان عدنان و زبان عدنان، زبان قحطان نيست. وي پس از طرح اين گونه تناقض‏ها به اين نتيجه مي‏رسد که: آنچه به شاعران جنوب (قحطانيان) نسبت داده مي‏شود، از آن آنان نيست، بلکه پس از اسلام متحول شده است که نه مي‏توان آن را پذيرفت و نه به آن اعتماد و اطمينان داشت؛ زيرا زبان آنان زبان حميري بوده، ولي زبان اين ادبي که به آنان نسبت داده مي‏شود، زبان عربي فصيح  (زبان قرآن) است.

اشکالات طه حسين بر ادب جاهلي

2- عدم اختلاف لهجه‏هاي قابل مختلف عدناني (شمال) در ادب جاهلي:

طه حسين معتقد است قبايل مختلف شمال مانند قيس، تميم وغيره، هر کدام زبان و لهجه و مذهب کلامي خاص داشته و اين اختلاف لهجه‏ها مي‏بايست در شعر قبايل با لهجه‏هاي گوناگون، ظاهر و نمايان شود، در حالي که با نگاهي گذرا به معلولات و معلقات شعر جاهلي، با  اينکه هر شاعري از قبيله‏اي جداگانه است، هيچ تصويري از اختلاف لهجه‏ها در شعر آنان ديده نمي‏شود. از اين رو بايد اعتراف کرد اين اشعار از آن اين قبايل نيست، بلکه پس از اسلام جعل شده است. مساله ديگري که طه حسين در مورد اختلاف لهجه‏هاي شمال مطرح مي‏کند، مساله حديث «انزل القرآن علي سبعة احرف» و نزول قرآن به زبان قريش است.

 از اين رو بايد اعتراف کرد اين اشعار از آن اين قبايل نيست، بلکه پس از اسلام جعل شده است.

وي نخست: اختلاف لهجه‏هاي مختلف قرآن را عمقي مي‏داند نه در حد اعراب و حرکات.

 

دو ديگر: منشا قرائت‏هاي هفتگانه را اختلاف لهجه‏هاي قبايل شمال مي‏داند.

 

سه ديگر: «احرف» را «زبان» ترجمه و تفسير مي‏کند.

 

چهارم آنکه: وجود مصاحف مختلف قرآن را دليل بر وجود اختلاف عميق و جوهري لهجه‏هاي قبايل مي‏داند.

 

پنجم آنکه: به نظر وي قرآن فقط و فقط به زبان قريش نازل شده و دليل وي بر اين مدعا چند نکته است: 1- اجماع مسلمانان؛ 2- پيامبر از قريش است؛ 3- قرآن در ميان قريش نازل شده است؛ 4- قريش به آساني الفاظ قرآن را مي‏فهميدند؛ 5- روايات صحيحه پيامبر (صلي‏الله عليه و اله وسلم) مطابق زبان و لهجه قرآن است.

 

ششم آنکه: به پنداشت وي زبان و لهجه قريش پيش از نزول قرآن در قبايل ديگر انتشار يافته است.

ادامه دارد ( در ادامه نقد اشکالات طه حسين بر ادب جاهلي را خواهيم خواند)...

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:29 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

شک، پلی به سوی یقین

بررسی آراء و آثار طه حسین در ادب عربی

به مناسبت سالروز تولد او

شک، پلی به سوی یقین

یکی از برجسته‏ترین شخصیت‏های بزرگ علمی- ادبی روزگار کنونی که تاثیر شگفتی در سیر تحول ادبیات نوآیین عرب داشته طه حسین مصری می‏باشد. همان گونه که جهان ادبیات عرب در دوره‏های شکوفا و درخشان خود در زمینه اندیشه و ادب شاهد جلودارانی چون حافظ ، ابن خلدون، متنبی و ... بوده و هر کدام از این پیشقر اولان بیشترین تاثیر را در سیر تحول جنبش‏های ادبی داشته‏اند، امروزه طه حسین مصری نیز نقش آنان را به خوبی ایفا کرده است. این روح منتقد و نوگرا، شخصیت مبارز و تسلیم ناپذیر و چهره نافذ دنیای علم و ادب که هم بر علوم ادبی- تاریخی قدیم تسلط داشت و هم از گلزار ادبیات نوآیین شرق و غرب گل‏های فراوانی  را چید، با اندیشه‏ای پویا و عقلی آمیخته با خیال و عشق، از یک سو روزنامه‏های دنیای عرب به ویژه مصر را با آثار خود زینت بخشید و از سوی دیگر آثار و آراء مکتوب زیادی که هر کدام برای خود دنیایی از حرف و بحث و تحقیق و نقد می‏باشند، بر جا گذاشت. طه حسین توانست ناهمواری‏ها و پیچیدگی‏های جهان معاصر را به وسیله روح سازش ناپذیر و ضمیر حقیقت جو و اندیشه‏های اصلاح طلبش تسخیر نقد و نکته‏سنجی شگفت خود نماید.

ما در این مقاله قصد آن داریم که خلاصه‏ای از زندگی سیاسی، فرهنگی، ادبی و نقدی این شهر آشوب دنیای عرب ارائه دهیم و نگاهی گذرا به آراء و افکار نقدی روی در ادبیات عرب داشته باشیم.

طه حسین به سال 1889 در شهر مفاغة مصر به دنیا آمد. گرچه در سه سالگی بینایی خود را از دست داد، ولی اندیشه‏ای بلند و هوشی سرشار جایگزین آن گردید.

وی ابتدا به حفظ قرآن و تحصیل علوم ادبی قدیم پرداخت و در 13 سالگی راهی دانشگاه «الازهر» شد. علوم ادبی، دینی، نقدی و تاریخی را به خوبی آموخت و در درس استادانی همچون الشیخ المهدی، محمد الخضری و بعضی از خاورشناسان مانند نالینو و گویدی حضور یافت.

طه حسین با ارائه افکار زیبای خود از یک سو ندای تجدید و تحول و نوگرایی سر می‏داد و از سوی دیگر نبض تجدید حیات را در احیای ارزش‏های قدیم می‏دانست.
طه حسین

وی در سال 1914 به دریافت درجه دکترا در ادبیات عرب نایل شد. سپس به فرانسه رفت و در آنجا به خواندن تاریخ یونان و روم، فلسفه، روان‏شناسی، علوم اجتماعی و ادبیات معاصر فرانسه پرداخت و آنگاه با ارائه رساله «فلسفه اجتماعی این خلدون» رتبه دکترا در تاریخ را اخذ نمود. وی با بازگشت به مصر تدریس را در دانشکده ادبیات شروع کرد و در طول این مدت سه بار به عنوان رئیس دانشکده برگزیده شد. وی به طور همزمان در روزنامه «السیاسة» به انتشار مقالاتی تحت عنوان «حدیث الاربعاء» پرداخت و در روزنامه «کوکب الشرق» جسورانه و بدون ترس مقالات انتقادی علیه اسماعیل صدقی و حکومت ظالمانه مصر منتشر ساخت و نیز در روزنامه «آلوادی» ندای آزادی خواهی سر داد. طه حسین ابتدا یکی از اعضای حزب «احرار» به شمار می‏رفت، ولی بعدها آن حزب را ترک کرده و به حزب «وفد» پیوست و تا حدودی با این انتقال، انقلاب عظیمی در حیات سیاسی خود به وجود آورد. در سال 1950 به عنوان  وزیر معارف مصر برگزیده شد و در آن زمان در راه سواد آموزی مردم و رهانیدن آن از قیود غیر انتفاعی و آزاد، تلاش‏های موفقیت آمیز زیادی انجام داد. سرانجام در سال 1973 پس از چند دهه مبارزه و سرپیچی و ستیزه جویی و پرواز در آسمان اندیشه، دنیایی را که فقط سه سال توانست آن را با چشم‏هایش ببیند، وداع گفت:

 

طه حسین با ارائه افکار زیبای خود از یک سو ندای تجدید و تحول و نوگرایی سر می‏داد و از سوی دیگر نبض تجدید حیات را در احیای ارزش‏های قدیم می‏دانست، ولی در میان فرهنگی پرورش یافت که در آن نابغه‏های ادبی- فکری همچون عقاد، مازنی، توفیق الحکیم، احمد امین و... با انتشار آثار خود اندیشه‏های تازه‏ای را وارد صحنه ادبیات معاصر عرب کردند.

طه حسین آثار خود را در زمینه‏ها و موضوعات مختلف اجتماعی، سیاسی، ادبی، فرهنگی، و نقدی منتشر ساخت که به طور گذرا و سریع می‏توان آنها را به شاخه‏های زیر تقسیم کرد:

  1. الف- خود شرح حال نویسی (خود زیست نامه) شامل: الایام، فی الصیف، من بعید، ادیب، و رحلة الربیع
  2. ب- آثار نقدی شامل: تجدید ذکر ابی العلاء، حدیث الاربعاء، فی الشعر الجاهلی، حافظ و شوقی، من حدیث الشعر و النثر مع المتنبی، لحظات، فصول فی الادب والنقد، نقد و اصلاح و...
  3. پ- اسلامیت شامل: علی هامش السیرة، الوعد الحق، الفتنة الکبری (عثمان، علی و بنوء)، مراه الاسلام، الشیخان.
  4. ث- آثار داستانی و روایی: جنة الحیوان، الایام، دعا، الکروان، القصر المسحور و...

طه حسین افزون بر آثار بالا برخی از آثار فرانسوی از قبیل: «الواحب» تالیف ژول سیمون و «اندروماک» تالیف راسین را به زبان عربی ترجمه کرده است.

 

طه حسین و نظرات وی در ادب جاهلی:

1- ادبیات جاهلی و مساله انتحال:

شک، پلی به سوی یقین

ادبیات عصر جاهلی یکی از مجهولات تاریخ است که ذهن بسیاری از بزرگان علم و ادب را به خود مشغول کرده. به نظر می‏رسد تا حدودی تاریخچه این ادبیات در هاله‏ای از ابهام فرو رفته، زیرا منابع و مصادر بررسی آن محدودند و دیگر آنکه غیرقابل اعتماد و اطمینان هستند. در این باره یکی از موضاعات مهم و مورد توجه، مساله انتحال و جعل و انتساب ادبیات جاهلی است.

مساله انتحال و جعل به تقریب یکی از مسایل مهم و مشترک دوره‏های مختلف و ملل و مذاهب گوناگون است؛ مانند اختلاف ادبیان غرب در مورد صحت و سقم انتساب دو منظومه «اودیسه» و «ایلیاد» در ادبیات یونان و اینکه آیا این دو اثر مشهور از آن هومر بوده یا هومر موجودی موهوم است و همچنین شک در مورد دو اثر حماسی منظوم «مهابهاراتا» و «رامایانا» در ادبیات سانسکریت هندویان. همچنین آراء مختلفی که در صحت و سقم انتساب بعضی آثار ادبیات فارسی مانند انتساب «هجونامه» اصفهانی به مجبرالدین بیلقانی و انتساب منظومه «یوسف و زلیخا» به فردوسی و «ویس ورامین» فخرالدین اسعد گرگانی به نظامی گنجوی، همه و همه نمونه‏های آشکاری هستند از وجود انتساب و انتحال و گستردگی این بحث در ادبیات ملل و اقوام مختلف. این مساله افزون بر موضوعات ادبی، به موضوعات دیگری از قبیل حدیث، روایات، تاریخ و کتب آسمانی- بجز کتاب جاودانی و محفوظ قران رخنه کرده است. اختلاف موجود در انجیل‏های چهارگانه (متاء لوقا، یوحنا، مرقس) خود گواه بر صدق این مدعاست. و نیز بسیاری از اختلافات میان فرقه‏های مختلف مسلمانان اعم از شیعه و سنی و جنگ هفتاد و دو ملت، به تقریب از همین مساله (جعل) نشات گرفته است. اهمیت و خطرناک بودن این مساله به قدری است که پیامبر صلی‏الله علیه و اله وسلم در موارد زیادی آن را گوشزد نموده است.

عمر پژوهش درباره مساله انتحال در ادبیات جاهلی، و بررسی صحت و سقم شعر جاهلی کمتر از عمر خود این ادب نیست.

به نظر می‏رسد نخستین و مهم‏ترین کسانی که به موضوع انتحال در ادب جاهلی و تاریخ، به گونه‏ای مستقل پرداخته‏اند، محمد بن سلام الجمحی صاحب کتاب «طبقات الشعرا» و عبدالملک ابن هشام صاحب «السیرة النبویه» و «اصمعی» باشند.

این مساله مانند دیگر مسایل به وسیله خاورشناسان و پژوهشگران غرب به بررسی نهاده شده که از جمله آنان می‏توان به نولودکه، اهلوارد، ولیم آلورد، برونیلش، بروکلمان و سرانجام مارگلیوث و لیال اشاره کرد.  همچنین آزادیبان معاصر عرب که به این قضیه پرداخته، مصطفی صادق الرافعی است. وی در کتابش به نام «تاریخ الادب العربیه» در یک مبحث مستقل آراء قدما را گردآورده و سرانجام در روزگار کنونی شاهد غوغایی بودیم که بر گستره این ادب طنین انداز شد و می‏رفت که ادب قیم  را واژگون سازد. این غوغا را ادیب و دانشمند توانایی چون طه حسین به وجود آورد. وی تا اندازه‏ای با طرح این مساله آرای تند مارگلیوث را کامل‏تر و به اثبات نزدیک‏تر نمود.

ادبیات عصر جاهلی یکی از مجهولات تاریخ است که ذهن بسیاری از بزرگان علم و ادب را به خود مشغول کرده. به نظر می‏رسد تا حدودی تاریخچه این ادبیات در هاله‏ای از ابهام فرو رفته، زیرا منابع و مصادر بررسی آن محدودند و دیگر آنکه غیرقابل اعتماد و اطمینان هستند.

2- روش تحقیق طه حسین (شک پلی به سوی یقین):

طه حسین در بررسی ادبیات جاهلی روش فلسفی دکارت (شک) را برای خود برگزید. وی شک کردن در هر چیز را تا روشن شدن حقیقت، اصل و مبنای تحقیق خود می‏داند، به عبارت دیگر در موضوع مورد بحث شک می‏کند، سپس بر اساس بدیهی‏ترین و غیرقابل تردیدترین مدارک و اسناد به تحقیق خود ادامه می‏دهد و تا به یقین نرسد از پا نمی‏نشیند. اکنون پس از این مقدمه بسیار کوتاه می‏توان چند نکته را یادآور شد:

الف) روش طه حسین در این بحث و پژوهش، شک نمودن در هر چیزی است که قابل شک باشد، نه موضوعات غیرقابل تردید.

ب) عاری و تهی شدن ذهن پژوهشگر از هر گونه معلومات، آراء و عقاید پیشین یا به عبارت دیگر، نادیده گرفتن اجماع پیشینیان و به کار بردن چرا و چگونه در هر مساله و نیز تجرید و پرهیز از هر گونه تعصبات، عواطف مختلف دینی و غیر آن.

پ) تفاوت گذاشتن میان قلوب و عقول و رهانیدن عقل از بند تمام زنجیرهای عواطف و احساسات و نیز آزاد اندیشی و شجاعت و صراحت در اظهارنظر.

ت) شک وسیله‏ای است برای گشودن باب اجتهاد در ادبیات و پویا کردن آن.

آنچه که در نقد روش وی (شک) در تحقیق ادب جاهلی می‏توان گفت این است که نخست: در تمام اقوال قدما شک ننموده است. دیگر آنکه: در بعضی از موارد به خلاف روش وی، یعنی تحقیق در هر چیز، بدون هر گونه تحقیق و بحث به اقوال و آراء قدما استناد نموده و از آن نتیجه‏گیری کرده است. به عنوان نمونه در بسیاری از موارد به آراء ابن سلام و ابوالفرج الاصفهانی صاحب «الاغانی» بدون هیچ تحقیق و تفحصی برای اثبات صحت اسناد آنها تکیه کرده است. سه دیگر در بعضی از نظراتش تحت تاثیر بعضی از نقادان اروپایی به ویژه مارگلیوث قرار گرفته است.

 

3- اصل نظریه طه حسین در ادب جاهلی:

طه حسین با استفاده و به کارگیری روش دکارت (شک)، پس از تحقیق عمیق مستدل و منطقی، به این نتیجه رسید که بیشتر (بخش اعظم) شعر منسوب به عصر جاهلی، از آن عصر جاهلی نیست بلکه پس از ظهوراسلام متحول و جعل شده است و ادبی است به طور کامل اسلامی که زندگی، انگیزه‏ها و آمال مسلمانان را بیشتر از حیات جاهلی به تصویر می‏کشاند.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:30 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

گریه برای ایران و فرهنگش!

علل نفوذ ادبیات عامه ‏پسند و عواقب خطرناک آن

بخش اول ، بخش دوم(پایانی) :

گریه برای ایران و فرهنگش!

صاف و پوست‏کنده بگویم

: اگر در جامعه‏اى عوام‏پسندسازى (Vulgarization) و به‏تبع آن فرهنگ لمپنیسم مسلط شود و سکان فرهنگى را به‏دست گیرد، نتیجه‏اش این مى‏شود که براى نمونه در سرزمین ایران که جایگاه فرهنگى‏اش در تاریخ انکارناپذیر است، براى هفتاد(70) میلیون نفر چهارده (14) میلیون جلد کتاب غیردرسى چاپ مى‏شود و در فرانسه پنجاه و شش (56) میلیونى بیش از صد و سى (130) میلیون جلد.

در ایران نکته دیگر به دانشگاه‏ها مربوط مى‏شود. در رشته‏هاى ادبیات، زبان‏هاى خارجى، فلسفه، روانشناسى، چند واحد درسى ادبیات جدى دیده مى‏شود؟ ظاهراً در رشته ادبیات فارسى یک درس سه واحدى. ضمن این‏که استادانى که با ذهنیت مدرنیستى خصومت مى‏ورزند، با تمام قدرت در برابر کسانى که خواهان تدریس وسیع ادبیات معاصر هستند، مقاومت مى‏ورزند و حتى علیه آنها صف‏آرایى مى‏کنند.

البته در ایران وضع بدترى هم وجود دارد: طبق آمارهاى رسمى و غیررسمى در مجموع سى و پنج هزار (35000) نفر نویسنده، مترجم، شاعر، روزنامه‏نگار، استاد دانشگاه، صاحب تألیف، ویراستار، ناشر، نمونه‏خوان، نسخه‏بردار، پژوهشگر عرصه‏هاى علوم انسانى(خردورزى) در زمینه‏هاى ادبیات کلاسیک، ایران‏شناسى، جامعه‏شناسى، روانشناسى، تاریخ، فلسفه و عرفان، الهیات، و نیز مقاله‏نویس، کتاب‏فروش و کارمند نشر در ایران داریم، اما شمارگان رمان‏ها و مجموعه داستان‏هاى جدى به‏طور متوسط هزار و سیصد و پنجاه (1300) جلد است. یعنى ده درصد همان سى و پنج هزار نفر هم ادبیات جدى نمى‏خوانند. صادقانه‏تر بگویم شمار دهشتناک و دردآورى از خود نویسندگان و شاعران و مترجمان، رمان و مجموعه داستان نمى‏خوانند. در افاده این مدعا نام آثار منتشره شش ماهه گذشته به این عده اعلام شود و از آنهایى که این آثار را خوانده‏اند، خواسته شود که شرافتمندانه کتاب‏هایى را که خوانده‏اند، علامت بزنند. شاید این پیشنهاد مضحک باشد، ولى نتیجه‏اش گریه هر آن کسى است که ایران و فرهنگ ایران را دوست دارد.

اما، ما اسیران عرصه بازى‏هاى منسوخ‏شده زبانى، فرم‏گرایى افراطى و تکنیک‏زدگى جنون‏آمیز و کارور زدگى کسالت‏آور، چون حریف نویسنده‏هاى عامه‏پسند نیستم، آن‏وقت از محدوده شفقت، بلندنظرى و حتى نزاکت خارج مى‏شویم و به این نویسنده‏ها بى‏حرمتى مى‏کنیم.

ضعف نوشتن نویسندگان ما هم بى‏تأثیر نیست. ما در امر نوشتن از دشوارنویسى ناتالى ساروت یا ساده‏گرایى افراط آمیز ریموند کارور «الگو» مى‏سازیم و «هیولاهاى کوچک و بزرگ داستان‏هاى آنها» را طبق قواعد تئوریک آنها به کار مى‏بریم و در نوشتن، شیوه «گنگ‏نویسى» غیرزیباشناختى و منسوخ پیشامدرن را در پیش مى‏گیریم و سه چهارم رمان یا داستان کوتاه‏مان را صرف بازى‏هاى زبانى مى‏کنیم و اسم اثرمان را مى‏گذاریم «متفاوت و چیزى براى آینده». اما به‏قول انگلس:شاید شما دوست داشته باشید ماهوت‏پاکن را گاو بنامید، ولى توقع نداشته باشید ماهوت‏پاکن‏تان شیر هم بدهد.» هر اثرى که به‏دلیل بازى‏هاى زبانى و ساختارشکنى دشوارخوان شد،یا به‏علت ضعف نویسنده در این دو مقوله دچار بى‏ساختارى و از هم گسیختگى روایى گردید و حتى قابلیت ارتباط با اهل قلم(نویسنده، منتقد و شاعر) را از دست داد، داستان جدى نیست. بسیارى از این متن‏ها حتى قصه هم ندارند.در حالى‏که فرهیخته‏ترین خواننده دنبال قصه است و مى‏خواهد از خواندن آن لذت ببرد،و در عین‏حال به تفکر واداشته شود.ما با بى‏ساختارى و آنارشى‏نویسى (به‏جاى ساختارشکنى) و ضعف در بازى‏زبانى، و تصنع در فضاسازى،از مردمى که داراى پتانسیل لازم براى ارتباط با ادبیات جدى‏اند،غافل مى‏مانیم و بخش‏هایى از این قشر به‏وسیله نویسندگان عامه‏پسندنویس جذب مى‏شوند. درحالى‏که در کشورهاى پیشرفته ده‏ها نویسنده مثل جان آپدایک ،آلیس مونرو و جویس کارول اوتس ، یوسا و ساراماگو وجود دارند که هم زن‏هاى خانه‏دار آثارشان را مى‏خوانند و هم استادان دانشگاه. چون اگر اثرى خوش‏خوان یا به‏قول مارکز «فراخوان» بود، حتماً عام یا عامه‏پسند نیست. اما، ما اسیران عرصه بازى‏هاى منسوخ‏شده زبانى، فرم‏گرایى افراطى و تکنیک‏زدگى جنون‏آمیز و کارور زدگى کسالت‏آور، چون حریف نویسنده‏هاى عامه‏پسند نیستم، آن‏وقت از محدوده شفقت، بلندنظرى و حتى نزاکت خارج مى‏شویم و به این نویسنده‏ها بى‏حرمتى مى‏کنیم. حسادت هم نیست، از آن بدتر است: تنگ‏نظرى قساوت‏آمیزى است که وقتى ابعاد و ژرفاى آن را مى‏کاوى، از نوع بشر و پیش از همه از شخص خودت متنفر مى‏شوى.«بعضى» از ما نویسندگان ادبیات جدى - که چشم نداریم یکدیگر را ببینم - همان کاسیوس حسود و تنگ‏نظریم که به بروتوس شریف مى‏گفت: «اگر سزار در این جایگاه است، نه به این دلیل است که او شیر است، بلکه به این خاطر است که ما روباهیم.» پس برخورد تند«بعضى» از ما با نویسندگان عامه‏پسندنویس از همین تنگ‏نظرى است نه دلسوزى براى فرهنگ. البته موضوع جنبه عمومى‏ترى هم دارد: رویکردهاى نه‏چندان سازنده‏اى که سال‏ها پیش از سوى بعضى از محافل ادبى در دستور کار بود، امروز نتیجه‏اش را مى‏دهد: پدیده دردناک بى‏مخاطبى - موضوعى که در مقاله جداگانه‏اى به آن خواهم پرداخت.

مهجور ماندن داستان جدى تنها به ضعف نویسندگان جدى این یا آن کشور برنمى‏گردد، بلکه اساساً به ژرف‏ساخت‏هاى سیاسى - اقتصادى - اجتماعى جامعه جهانى مربوط مى‏شود؛

اما نکته کلان‏تر و ژرف‏ترى هم هست: مهجور ماندن داستان جدى تنها به ضعف نویسندگان جدى این یا آن کشور برنمى‏گردد، بلکه اساساً به ژرف‏ساخت‏هاى سیاسى - اقتصادى - اجتماعى جامعه جهانى مربوط مى‏شود؛ آن‏چه این میان مهم است،«نسبت»هاست.«نسبت» ارتباط ادبیات جدى ما با مردم (در مفهوم کلى آن) خیلى کمتر از آلمان، کانادا و انگلستان است. لازم مى‏دانم توضیح دهم که انسان عامى، به‏قول خوزه ارتگا گاست متفکر اسپانیایى« کسى است که از خود انتظار ندارد» طبعاً از نظر اینها «هرکس که مثل خودشان نباشد و مثل آنها فکر نکند خطرناک است.» بنابراین آدمى هرقدر که در بعضى موارد یا اندیشه‏هاى اولیه و اکنونى مکتب فرانکفورت و به‏طور مشخص آراى آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه و بنیامین مخالف باشد، باز نمى‏تواند منکر این عقیده آنها شود که حکومت‏هاى کنونى جهان، تنها از طریق تولید اقتصادى - سیاسى نیست که خود را «بازتولید» (Reconstruction) مى‏کنند، بلکه اساساً از طریق فرهنگ است که خود را دوباره‏سازى مى‏کند. حتى فرهنگ به «قطب اصلى بازتولید» تبدیل مى‏شود. کافى است به سریال‏ها و فیلم‏هاى پرفروش جهان از هرى پاتر گرفته تا دزدان دریاى کارائیب توجه شود و نیز به «بازارى» به‏نام فوتبال که چه میزان از وقت و امکانات جهانى را مى‏رباید. بنابراین ادبیات عامه، به‏لحاظ بررسى سازمایه‏اى (Elements) تکه‏اى از گوشت (ذوق) اندام توده مردم است که نویسنده (یا کارگردان) بدون دستور از بالا از تن (پیکره فرهنگ) مردم جدا مى‏کند، و با آرایه‏هاى ادبى و هنرى به خورد خود او مى‏دهد. به‏همین سبب این مصرف‏کننده در همان سطح باقى مى‏ماند، حتى ممکن است «پس‏رفت» فرهنگى پیدا کند؛زیرا این‏بار بخش عقب‏مانده فرهنگ و باورها و آداب اجتماعى به‏صورت «کلیشه» و «الگو» بر او عرضه مى‏شود. آرزوهاى سرکوب‏شده جوان‏هاى جوادیه، عبدل‏آباد و اکبرآباد به‏وسیله نویسنده گرفته مى‏شوند و در قالب «عمل فردى و اجتماعى جوان‏هاى برج‏نشین همان شهر تصویر مى‏شوند» و آن‏گاه حسن‏على‏جعفرِ رنج‏دیده ما که مقیم جنوب شهر است و این داستان را مى‏خواند (یا فیلمش را مى‏بیند) به‏مرور با جامعه و خود بیگانه‏تر مى‏شود.

اما ابزار و شیوه کار نویسندگان عامه‏پسند: خواننده ادبیات جدى کم و بیش به تفکر واداشته مى‏شود و در همان‏حال از داستان هم لذت مى‏برد. درحالى‏که ادبیات عامه‏پسند، چند ساعتى او را «سرگرم» مى‏کند. این سرگرمى به دلیل خصلت‏هاى عمومى این نوع ادبیات است که عبارتند از:

گریه برای ایران و فرهنگش!

1) به‏وجود آوردن تصادف‏هاى [باورناپذیر] براى حل معضل شخصیت‏هاى داستان؛ مثلاً رسیدن به یک ارث ناگهانى یا جانبدارى فلان فرد خودخواه از شخصیت اصلى داستان.

2) سانتى‏مانتالیسم یا احساساتى‏گرایى (Sentimentalism)؛ تحریک و تهییج احساسات سطحى خواننده، جلب ترحم او نسبت به شخصیت مورد نظر نویسنده. براى نمونه فلان شخصیت داستانى در وضعیتى نیست که دیگر شخصیت‏هاى داستانى و نیز خواننده را دستخوش هیجان و عواطف کند، اما نویسنده بدون توجه به این موضوع و بدون زمینه‏سازى قبلى و تمهیدات روانى کافى مى‏خواهد دست به «تحریک» احساسات او بزند. همین تمایل و عمل نویسنده،نوشته او را سانتى‏مانتالیستى مى‏کند؛ واژه‏اى که به هیچ‏وجه مترادف با لطیف یا شاعرانه نیست. مثلاً دوشیزه«فتنه» به محض دیدن موهاى آشفته کامبیزِ خوش‏قیافه سرش را با غمگینى مى‏چرخاند، گوشه شالش را مى‏پیچاند و در همان‏حال‏که آه‏هاى سوزناک سر مى‏دهد، با سرى کج‏شده به نقطه‏اى زل مى‏زند و لب‏هایش را گاز مى‏گیرد تا اشکش سرازیر نشود. این نوع نوشته‏ها بیشتر براى دخترها و پسرهاى «دل‏رفته» جالب‏اند، آن‏هم فقط در بعضى موقعیت‏ها. هیچ‏کس ارزش احساس و عشق را کم نمى‏گیرد، اما برساختن حالت‏هاى روحى متناسب با عشق، با تصاویرى شبیه مثال فوق، فقط سطح‏پردازى است؛ یعنى امرى که ژرف‏ساخت عاطفى و روانى کافى ندارد. گاهى پرداختن به سطح کنش‏هاى شخصیت‏هاى داستانى بد نیست، اما چنین چیزى نباید به گرایش غالب تبدیل شود. در داستان عامه‏پسند نویسنده از مایه‏هاى رمانتسیسم استفاده نمى‏کند، بلکه خود را مقید به کلیشه‏هاى منسوخ مى‏کند. بنابراین موضوع به‏شیوه تحریک احساسات خواننده برمى‏گردد و گرنه داستان‏هایى مثل «وداع با اسلحه» و «تصویر ژنى» عاشقانه‏اند، اما نشانى از سانتى‏مانتالیسم در آنها نیست.

3) اختصاص کل روایت به محور عاشقانه یا عاطفى شخصیت‏ها؛ شخصیت‏هایى که یا خوبِ خوب‏اند یا بدِ بد و معمولاً هم پیچیده نیستند.

4) مطرح‏کردن بعضى از مسائل و رویدادهاى روزمره، از حرف‏هاى حاشیه‏اى بازى‏کنان فوتبال گرفته تا اختلافات زن‏ها و شوهرهایى که منجر به قتل یکى به‏دست دیگرى مى‏شود.

5) در این داستان‏ها، شخصیت‏ها «فکر» نمى‏کنند؛ فکر نه براى سبک و سنگین کردن سود و زیان فلان معامله یا خرید این یا آن کفش یا فرش. بلکه فکر درباره«چیستى» زندگى. البته در ادبیات جدى لباس و خورد و خوراک هم جاى خود را دارد و حتى مى‏تواند بخش زنده‏اى از داستان را تشکیل دهد اما روح و گوهر داستان،انسان را متناسب با موقعیت‏ها یا بافت اجتماعى - تاریخى روایت به‏مثابه «نوع» مطرح مى‏کند.

6) ادبیات عامه‏پسند، معمولاً کارى به عادلانه بودن یا نبودن مناسبات سیاسى - اجتماعى - اقتصادى موجود ندارد. داستان را به خلوت «کامبیزجون» و«فتنه‏جون» مى‏کشاند و براى آن‏که به آن شور و حال ببخشد، معمولاً از مثلث عشقى غافل نمى‏شود و پاى رقیب فتنه یعنى «شهرآشوب» یا رقیب کامبیز یعنى«بیژن» را هم به میان مى‏کشد. بنابراین به‏لحاظ ارزش‏گذارى، آثارى‏اند محافظه‏کارانه. به‏همین دلیل است که معمولاً حکومت‏هاى وقت با این نوع ادبیات کنار مى‏آیند.

7) متأسفانه نویسندگان ادبیات عامه‏پسند، بسیارى از رخدادها، شخصیت‏ها و حتى صحنه‏ها را از آثار ادبیات جدى برداشت مى‏کنند و با حذف بخش‏هاى اساسى معنایى و ساختارى، چیزى به خواننده ارائه مى‏دهند که به‏نام خودشان هم ثبت مى‏شود و نویسنده حوزه ادبیات جدى، دستش از این ارتباط کوتاه است.

8) این نوع ادبیات خواننده را از لحاظ غریزه دچار رضایت‏خاطر آنى و به‏لحاظ روحى - عاطفى دستخوش تب و تاب مى‏کند. خواننده منتظر است که او هم به‏سادگى شخصیت‏هاى داستان شانس بیاورد، شمار کثیرى از جنس مخالف عاشقش شوند و راحت به ثروت برسد. نتیجه این بازى روحى - روانى، مبتذل کردن فرهنگ از یک‏سو و ایجاد یا تداوم روحیه خودمحورى، ستمگرى و هرج‏مرج‏طلبى اخلاقى از دیگرسو است.

9) توجه بیش از حد به خواست‏ها و خواسته‏هاى مردم، خصوصاً گرایش جوان‏ها به پول و افتخار؛ آن‏هم به روش سهل و ساده‏اى که فقط محصول ذهن نویسنده‏اند؛ و در همان‏حال بنا به موقعیت، تبلیغ درویش‏مسلکى و بى‏اعتنایى به مال و منال و مشغول کردن ذهن خواننده به خصوصیات شخصیت‏ها، به‏ویژه تنهایى، مهربانى، نیک‏طبعى (یا برعکس خشونت و عدم شفقت) براى ایجاد همذات‏پندارى.

10) استفاده از بعضى عناصر دم‏دستى و نخ‏نما مانند خواب و کابوس، تشریح و توضیح طولانى این رؤیاها براى سرگرم‏کردن خواننده، فال و احضار ارواح.

11) در این داستان‏ها یا تغییراتى در شخصیت‏ها دیده نمى‏شود یا بسیار سطحى است و در بیشتر موارد فقط به این دلیل چنین تغییراتى مطرح مى‏شوند که داستان پایان خوشى داشته باشد. مثلاً در آخر داستان «پدر» عیاش خانواده یا خاله«حسود» ناگهان تغییر مى‏کنند تا هم خانواده پدرى شخصیت اول داستان به آرامش برسد و هم زندگى زناشویى با دخترخاله راحت‏تر شود.

12) حفظ تعلیق‏هاى سطحى تا پایان غافلگیرکننده داستان؛طورى‏که خواننده سطحى‏گرا کتاب را زمین نگذارد.

13) بیشتر رمان‏هاى عامه‏پسند هر کشور به‏شکل عجیبى در قصه و شکل روایت مشابهت دارند،حتی در کل جهان چنین است. توصیه مى‏کنم دوازده (12) مورد از دوازده(12) کشور که حتماً یک مورد آن ایرانى و چهار مورد دیگرش ژاپنى، آمریکایى و فرانسوى و هندى است، انتخاب شوند. قضاوت را به خودتان محول مى‏کنم.

فتح الله بی نیاز

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:31 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

بربريت درخشان

علل نفوذ ادبيات عامه ‏پسند و عواقب خطرناک آن

جستارى موجز در،علل نفوذ و پراکنش فرهنگى ادبيات عامه‏پسند و عواقب خطرناک آن و مهجور ماندن ادبيات جدى در ايران.

بربريت درخشان

وقتي فهرست کتاب‏هاى پرفروش منتشر شد، و ادبيات عامه‏پسند بيش از نود و پنج درصد آن را به خود اختصاص داد، شمارى از اهل قلم در مصاحبه‏هاى مختلف مطالبى را عنوان را کرده‏اند که تعجب بسيارى را برانگيخت. در يک جامعه مدنى همه بايد حرف‏شان را بزنند، اما براى اين‏که «مدنى بودن» به «مدرنيزاسيون» محدود نشود، اصلح آن است که حرف‏هايى که از تريبون‏هاى عمومى گفته مى‏شوند بر شالوده دانش و اطلاعات بنيان شوند. براى نمونه بعضى‏ها گفته‏اند که «ادبيات عامه‏پسند بدون حمايت دولت و بدون توجه به بحران اقتصادى و گرانى کتاب، فارغ از همه عوامل پيش مى‏رود و خوانندگان پرشمار خود را دارد.»

در پاسخ بايد گفت که، اولاً امکان ندارد يک عنصر عينى و ذهنى اجتماعى فارغ از تأثير ديگر عوامل حرکت کند و سرعت، شتاب و مسير خود را، خود به‏تنهايى تعيين کند، چه در آن‏صورت جزو عناصر اجتماعى محسوب نمى‏شود بلکه پديده‏اى است اتفاق‏افتاده در خلاء. ثانياً ادبيات عامه‏پسند در هر کشورى که باشد، به‏طور غيرمستقيم در خدمت تثبيت وضعيت موجود است؛ چه آثار دافنه دوموريه انگليسى و جان گريشام آمريکايى باشد و چه آثار نويسندگان حقوق‏بگير حکومت شوروى سابق مثل سرافيموويچ، لئونوف و فورمانف، که صبح‏ها در«اداره نگارش اتحاديه نويسندگان» کارت ورود مى‏زدند و تا عصر داستان مى‏نوشتند و پس از زدن کارت، خارج مى‏شدند. ثالثاً ،حمايت يا عدم‏حمايت يک نهاد، مثلاً دولت، در کمک‏هاى مالى يا تبليغ خلاصه نمى‏شود. دولت کسى را به خريد نان يا گرفتن عکس يا اصلاح سر تشويق نمى‏کند، اما مجموعه عوامل زيست‏شناختى، ادارى و فرهنگى و ماهيت زندگى به گونه‏اى است که مردم چنين مى‏کنند.حال همين عوامل را از منظر روحى، عاطفى و فرهنگى در نظر بگيريم: ترانه‏ها و آهنگ‏هاى عامه‏پسند، وفور سريال‏هاى مبتذل و فيلم‏هاى هندى و تايوانى، انواع و اقسام مسابقات سطحى‏گرايانه راديويى و تلويزيونى و وجود ده‏ها روزنامه و مجله زرد، طرح مباحث پيش‏پاافتاده در رسانه‏ها و تسرى آن به خانه‏ها و اداره‏ها، از همراهى يا عدم‏همراهى عمه‏خانم در مراسم خواستگارى گرفته تا هندوانه خوردن حين رانندگى و حتي همين لحن لمپنى براى تبليغات بازرگانى، همه و همه ساز و کارهاى پيچيده‏اى در انسان به‏وجود مى‏آورند به‏ نام ساده‏خواهى يا به‏طور صريح ابتذال‏گرايى. يعنى اگر روزگارى شو فلان شومن و فيلم‏هاى آبگوشت‏خورى و سريال روزهاى زندگى و ترانه آقادزده و گنج‏قارون به‏عنوان ابتذال براى يک انسان عامه ايرانى جاذبه داشت، حالا همين سريال‏هاى ايرانى و خارجى موجود و مسائل حاشيه‏اى و جنگ و دعواهاى تکرارى و ابدى مادر شوهر و عروس و مسائل حاشيه‏اى فوتبال و وزنه‏بردارى جذابيت دارند. به‏عبارت ديگر از ديدگاه سخن فلسفى و به‏طور اخص انسان‏شناسى نوعى پيکربندى فرهنگى (Cultural Configuration) پديد مى‏آيد که الگوى فرهنگى( Cultural Pattern ) آن اساساً ارضاءکننده روحيه انسان عامه است و نه انسان‏هايى که به دلايل ديگر در صدد تعالى فرهنگى خود هستند. انسان عامه هم خود به‏خود به‏سوى ادبيات عامه‏پسند رانده مى‏شود نه رمان‏هاى رومن گارى و ناتاليا گينزبورگ. اما آن امکانات را چه نهادى فراهم کرده است که يک انسان «عامه» مى‏شود؟ پاسخ روشن است: مجموعه عوامل فرهنگى و اجتماعى،به‏ويژه نهادى که قدرت انجام اين فعاليت‏ها را دارد.

نتيجه اين فعاليت‏ها اين است: بى‏اعتنايى ضمنى به کتاب و انديشه و حتى دعوت خيرخواهانه ديگران به انديشيدن و نوعدوستى، و از اعتبار افتادن نيکى به‏شکل عام، تبليغ و ترويج ابتذال، چه به‏صورت سريال‏هايى که هيچ‏چيز تازه‏اى ندارند و فقط به«عينيت‏نمايى» دنيا و انسان‏هاى پيرامون مى‏پردازند و چه در قالب مسابقات درون‏تهى و صرفاً سرگرم‏کننده.

به آمارها نگاه کنيم: در حال حاضر طبق اطلاعاتى که در کتاب‏ها، آرشيوهاى روزنامه‏ها، سايت‏ها و وبلاگ‏هاى جهانى موجود است، در جوامع پيشرفته حدود دو (2) درصد مردم با متن‏هاى نخبه و تخصصى و فوق‏تخصصى مأنوس هستند؛ مثلاً در عرصه داستان، کارهاى جويس، وُلف، گرترود استاين، مارگريت دوراس، دوروتى ريچاردسون، مارسل پروست، رُب‏گرى‏يه، و ناتالى ساروت را مى‏خوانند. حدود بيست (20) درصد به ادبيات جدى گرايش دارند: يوسا، هاينريش بل، ساراماگو، گرين، کنراد، هسه، ايبسن، داستايفسکى، تولستوى، هاثورن، چخوف، ملويل، ناباکف، همينگوى، فاکنر، کافکا، فوئنتس، ژيد، توماس و هاينريش مان، هنرى جيمز، تامس هاردى و... حدود پنجاه(50) درصد نيز داستان‏هاى عام و عامه‏پسند مى‏خوانند: جان گريشام ، دانيل استيل ، رولينگ، دوموريه، آلبادسس پدس ، الکساندر دوما. براى اطلاعات بيشتر به سايت‏هاى ادبى آمريکا، انگلستان و کانادا مراجعه کنيد.

بربريت درخشان

بارى، اين بيست درصد که قشر بالنده(Emergent Medium) جامعه ناميده مى‏شود، در کليات در برگيرنده دانشگاه‏ديده‏ها، دانشجويان، کارمندهاى مراکز آموزشى، فرهنگى، علمى، نشريات و هنرکده‏ها، مراکز آموزش و پرورش و بانک‏ها و رده‏هاى شغلى حسابدار، نقشه‏کش، پرستار، کادرهاى پروازى و حتى افسرها و درجه‏دارها است بدون اين‏که محدويت به اين شغل‏ها و حرفه‏ها شود- يعنى زن‏هاى خانه‏دار را هم مى‏تواند شامل شود. اما در شمارى از جوامع اين بيست درصد به‏علت «کنار گذاشتن نوانديشى به‏طور کلى و ادبيات جدى به‏طور اخص» از سوى مديريت سياسى جامعه عموماً و رسانه تلويزيون خصوصاً، هرگز وجود خارجى پيدا نکرده است؛ زيرا عناصر بالنده فرهنگى(Emergent Culural Elements) نتوانسته‏اند در برابر عناصر فرهنگى باقى‏مانده از گذشته( Residual Culural Elements ) و عناصر مسلط (Dominant Culural Elements) قد علم کنند؛ نکته‏اى که ريموند ويليامز در مقاله‏هاى متعددى از آن صحبت مى‏کند.

همين جا مجبورم يک پرانتز باز کنم: قشر بالنده از لحاظ رفتار اجتماعى کم‏ترين مشکلات را براى جامعه ايجاد مى‏کند. جرم و جنايت در اين قشر در مقياس نسبى خيلى کمتر از آن پنجاه درصد عامه‏پسندخوان و نيز آن بيست و هشت درصدى است که اصلاً طرف کتاب نمى‏رود. بررسى‏هاى هنجارى و ناهنجارى بعضى از مؤسسات روانشناسى و نيز جامعه‏شناسى مؤيد اين امر است. در ميان کشورهاى آمريکاى شمالى و اروپا، کشور آلمان به‏طور نسبى در اين مورد تحقيقات بهترى را پيگيرى کرده است، اما ظاهراً تا امروز به فارسى ترجمه نشده‏اند.

برگرديم به بحث اول‏مان. ويليامز، امبرتو اکو، مارشال مک‏لوهان و ديگر متفکران براى رسانه‏ها نقش خاصى قائل هستند و معتقدند که «ارتباط» از هر مقوله‏اى که باشد، تعيين‏کننده نهايى فرهنگ يک جامعه است. اجازه بدهيد به‏صورت مشخص حرف بزنم. راديو و تلويزيون شمارى از کشورها يک صد هزارم وقت و هزينه و تدارکاتى را که صرف فوتبال و سريال‏هاى تکرارى و مبتذل مى‏کنند، صرف ادبيات جدى معاصر نمى‏کنند. بعضى شب‏ها سه بازى از ليگ‏هاى آلمان، اسپانيا و ايتاليا پشت سرهم پخش مى‏کنند، اما حتى در فاصله دو نيمه يک بازى، يک رمان يا مجموعه داستان معرفى نمى‏کنند. بنابر اين و با توجه به آن‏چه در دبستان و دبيرستان و دانشگاه‏هاى اين کشورها مى‏گذرد، در چنين جوامعى قشر بالنده نمى‏تواند شکل بگيرد. بى‏دليل نيست که گاهى کسانى را مى‏بيند که به‏تازگى ليسانس و فوق‏ليسانس گرفته‏اند يا پزشک، مهندس و وکيل و معلم با سابقه‏اند يا اصلاً دانشجو داشنگاه‏اند، اما سال تا سال يک رمان جدى نمى‏خوانند و به‏حدى با رمان و داستان کوتاه بيگانه‏اند که باور نمى‏کنيد. و نيز به‏همين دليل است که مى‏بينم عام و خاص، پير و جوان، عارف و عامى و خرد و کلان مى‏نشينند به ديدن فلان سريال مبتذل پُربازيگر. حال سؤال اين است: مگر نه اين است که همين سرگرمى فوتبال و همين سريال‏ها و مسابقات گونه‏اى تبليغ غيرمستقيم و تأييديه‏اى است بر رمان‏هاى عامه‏پسند؟ پس چرا حمايت دولتى از ادبيات عامه‏پسند را ناديده مى‏گيريم؟ نه اين‏که اين قضايا در کشورهاى پيشرفته(از نظر فرهنگى) وجود نداشته باشد، آنجا هم هست، بيشتر هم هست. اعتراض‏هاى تند متفکرينى مثل کارل ريموند پوپر، فرانک ريموند ليويس، برتراند راسل، گئورگ گادامر، ريموند ويليامز، ريچارد هوگارت، پل ريکور، ادوارد سعيد، لشک کولاکوفسکى، الکساندر سولژنيتسين و صدها متفکر ديگر به‏حدى بود و هست که بارها سياست‏گذاران فرهنگى کشورهاى مختلف اذعان کرده‏اند که تحت تأثير اين انديشه‏ها، پارى از برنامه‏هاى فرهنگى را محدود کرده‏اند و شمارى ديگر را بسط داده‏اند - شايد به اين دليل که انديشمندان در درجه اول مقامات دولت‏ها را مقصر اوفول فرهنگى مردم مى‏دانند. پوپر که تئوريزه‏ترين فيلسوف قرن بيستم در مقولهآزادى شناخته شده است، تا جايى پيش مى‏رود که در مقاله مشهورش «قانونى براى تلويزيون» مى‏گويد:«تلويزيون تنها نهادى است که بايد آزادى آن را مشروط کرد و اداره آن را به نظامى از فرهيخته‏ها، شبيه نظام پزشکى يا نظام مهندسى سپرد تا هر تازه‏واردى با فرهنگ نازل خود ذهن فرزندان کم‏تجربه مردم را با محصولات بنجل و مبتذل مسموم نکند.»2

بربريت درخشان

اگر برنامه‏هاى رسانه‏هاى فراگير يک جامعه هنوز در سطح قضاياى «زد و خورد کافه افق طلايى خودمان يا دانسينگ ماتاهارى خارجى‏ها» و «دعواهاى عروس و مادرشوهر» باقى بمانند، و از سوى ديگر اطلاعات عام مردم را به‏روز نکنند، چه در قالب بى‏اطلاع گذاشتن مردم از جريان‏هاى ارزشمند ادبى و هنرى و علمى و بشردوستانه، و چه تأکيد تصويرى و کلامى بر ازرش‏هاى انسانى، آنگاه جاذبه انکار ناپذير ابتذال باعث مى‏شود عامه‏گرايى کشش پيدا کند. براى نمونه، اگر دبستان‏ها و دبيرستان‏هاى جوامع عقب‏مانده مثل کشورهاى پيشرفته در کتاب‏هاى درسى داستان معاصر جدى نگنجانند، خواه‏ناخواه بخشى از جامعه را به خواندن آثار جدى عادت نمى‏دهند. تحقيقات گسترده‏اى در اين مقوله از سوى دانشگاه‏هاى کورنل و جان هاپکينز در امريکا و دانشگاه وانکوور در کانادا و چندين و چند دانشگاه و مؤسسه اروپايى انجام شده است که مى‏توان به نتايج آن‏ها استناد کرد. پس ادبيات عامه‏پسند در يک کشور آن‏طور که بعضى‏ها گفته‏اند بى‏حمايت نيست. بلکه دقيقاً مثل اصلاح سر يا گرفتن عکس، حاصل کارکرد ميليون‏هاى عامل تاريخى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى و روزمره است. يعنى ساختار جامعه به گونه‏اى است که در نهايت همسو و هم محور با ادبيات عامه‏پسند است.

 

دقيق‏تر نگاه کنيم: رسانه‏هاى عمومى فلان کشور عقب‏مانده (ازنظر فرهنگى) خصوصاً تلويزيون تمام عناصر شمرده‏شده فرهنگى جامعه را به‏مدد تصاوير بى‏شمار روايى و گزارشى يک کاسه کرده و چاله و چوله ساختار نه‏چندان شکل‏گرفته ذهنى مردم را سامان مى‏دهد؛ يعنى به‏مثابه «منبع نهايى مکمل»( Final Supplementary Source ) وارد عمل مى‏شود. با اين‏حال از يک نکته نبايد گذشت:در بعضى‏کشورها مردم حق انتخاب دارند و اين تعيين‏کننده‏ترين وجه تفاوت جامعه آنها با جوامع عقب‏مانده است. مثلاً نگاهى به يکى از کشورها مى‏اندازيم؛ کشور فرانسه. در دو کانال عمده تلويزيون اين کشور هر شب يک « منتقد مستقل» مى‏آيد و در ساعت مناسب (البته نه ساعت سه بعد از نيمه‏شب) به مدت نيم تا سه‏ربع ساعت، يک رمان يا مجموعه داستان جدى يا کتابى ديگر را «معرفى» مى‏کند. اين روش مى‏تواند الگوى خوبى براى مديران دلسوز سياسى -فرهنگى جوامعى باشد که از گرايش مردم به ادبيات عامه‏پسند رنج مى‏برند. ضمن اين‏که مى‏توانند تا پيش از اجراى «برنامه گنجاندن داستان‏هاى جدى در کتاب‏هاى دبستانى و دبيرستانى»، دستور بدهند زيرنويس‏ها و کليپ‏هايى هم در کانال‏هاى مختلف کشورشان به ادبيات جدى اختصاص داده شود و بين دو نيمه بازى فوتبال هم کتاب ادبيات جدى تبليغ شود. اگر ديگر عوامل اجتماعى در تقابل با اين رويکرد نباشند و فرهنگ‏سراها، پادگان‏ها، هتل‏ها، قطارهاى مسافربرى، سالن‏هاى بى‏شمار دولتى براى اين عرصه به خدمت گرفته شوند، کمتر از پنج سال ديگر نتيجه‏اش ديده مى‏شود.

در غير اين‏صورت ذهنيت قشر عقب‏مانده فرهنگى از طريق همين سريال‏هاى تلويزيونى، نمايشنامه‏هاى راديويى و فيلم‏هاى سينمايى حضور مجدد مى‏يابد و در مقياسى کلان بازتوليد مى‏شود. به اصطلاح در بازنمايى خود فرصت تأثير وسيع بر مردم را به دست مى‏آورد. اين فرايند به لحاظ فرهنگى، عوام‏پسندسازى (Vulgarization) ناميده مى‏شود. پديده عامه‏پسندى [و حتى لودگى و تن‏لش‏گرى] در بعضى جوامع تا کانون خانوادگى طبقات سرمايه‏دار، اشراف، متوسط و حتى استادهاى دانشگاه هم نفوذ کرده است. کافى است به واژه‏ها و جمله‏هاى مصطلح جوان‏ها و حتى افراد مسن اين طبقات در جامعه خودمان توجه کنيد: خفن، قات زدن، گير سه پيچ، درپيتى و غيره. به‏بيان علمى، الگوى فرهنگى شايد بر عده قليلى از آحاد اجتماع سيطره داشته باشد، اما به‏سبب پشتيبانى ديگر عناصر مقتدر اجتماعى با ذهنيت و شيوه رفتار نوعى سازگارى همگانى‏وارى (Comformism) پيدا مى‏کند.3

بربريت درخشان

نتيجه اين‏که اين قشر به لحاظ فرهنگى، (تکرار مى‏کنم فرهنگى) با توجه به شرايط خاص جامعه وسعت و ژرفاى بيشترى را به خود اختصاص مى‏دهد و عملاً به عنصر فرهنگى مسلط (Dominant Culural Element) تبديل مى‏شود و در يک کلام جامعه مورد نظر را به لحاظ راهبرد فرهنگى به‏سمت دلخواهش هدايت مى‏کند که يکى از عواقب آن همين گسترش روزافزون گرايش به داستان و فيلم و سريال‏هاى عامه‏پسند است.

در نهايت چه اتفاقى مى‏افتد؟ خوزه ارتگا گاست متفکر اسپانيايى معتقد بود که درنهايت ساختارى فرهنگى پديد مى‏آيد؛ چيزى به نام «فرهنگ توده‏اى که نوعى بى‏فرهنگى است.». ريچارد هوگارت انگليسى بر آن نام «بربريت درخشان» گذاشته است. در جامعه ما شايد بتوان به‏تناسب وضعيت فرهنگى، آن را « نئولمپنيسم» يا «لمپنيسم نو» ناميد. «نئولمپنيسم» را مى‏توانيد در خيلى چيزها ببينيد: واژهاى جارى، طرز موبايل دست گرفتن، پوشيدن لباس و آرايش غيرعادى، باز کردن يقه و بستن موبايل و گوشتکوب مينياتورى به کمر و علاقه به فيلم‏هاى هندى و تايوانى و پچ‏پچ‏هاى تکرارى ناشى از غيبت‏گويى، سخن‏چينى، دخالت در زندگى ديگران، توقعات غيرعادى. اينها همه و همه تداوم منطقى همان لمپنيسم سال‏هاى پيشين است.«لمپن‏هاى نو» که مثل اسلاف خود، از بدو پيدايش طبقات اجتماعى، در توليد و توزيع اجتماعى و خدمات مؤثر مرتبط با آنها نقش ندارند، حالا معمولاً چند روزى معامله مى‏کنند، چند روزى پادويى و مدت زمانى طفيلى اين و آن هستند. شايد هم سالن آرايشگاه و اپيلاسيون و بدن‏سازى يا نمايشگاه ماشين يا مغازه‏اى در راسته بورس فلان جنس داشته باشند، حتى در جمع پزشک‏ها و مهندس و وکيل‏ها به‏وفور ديده مى‏شوند، شايد هم بين اهل قلم و روزنامه‏نگارها وول بخورند،اما از دور مشخص‏اند. مرد جوانش دوست دارد دست به سياه و سفيد نزند و دنبال دخترى از خانواده‏هاى پولدار مى‏گردد و دختر دم‏بختش دنبال شوهرى پولدار به اين‏جا و آن‏جا سر مى‏زند و بالاخره، پسر و دخترش هر دو، بهترين شغل را «فرزندى يک ميلياردر» مى‏دانند. اينها حداقل محصول عامه‏پسندگرايى است. حداکثر آن بحث جداگانه‏اى مى‏طلبد.

گرچه فرد نئولمپن به هر حال محصول شرايط اجتماعى است و به‏لحاظ «فرديت» فى‏نفسه گناهکار و مجرم نيست، ولى نمى‏توان تأثير نامطلوب کارکردهاى اجتماعى او را ناديده گرفت. ضمن اين‏که اين قشر تاکنون بيشتر در خدمت استقرار و تحکيم حکومت‏هاى ديکتاتورى و توتاليتر بوده است. قسمت اعظم ارتش لوئى بناپارت رإ؛ لومپن پرولتاريا تشکيل مى‏داد ( افرادى عوضى و بدلى - همان‏گونه که خود بناپارت بدل ناپلئون است – هجدهم برومر  لوئى بناپارت اثر کارل مارکس) در ايران هم گرچه در سال 1332کروميت روزولت و ژنرال شوارتسکف و دلارهاى آمريکايى و ژنرال‏ها و سرهنگ‏هاى ايرانى، حکومت را به محمدرضاشاه پهلوى بازگرداندند، اما تثبيت‏کننده فضا (اتمسفر) روانى جامعه، اوباش و اراذلى بودند که از شعبان جعفرى فرمان مى‏گرفتند. عمده نيروهاى«اس. آ» حزب نازى و پيراهن سياه‏هاى حزب فاشيست ايتاليا را نيز لمپن‏ها تشکيل مى‏دادند و سازمان چکا(امور امنيتى) بلشويزيم و شخص استالين در مقياس کلانى از اين قشر استفاده کردند(بنگريد رمان‏هاى«تخم‏مرغ‏هاى شوم» و «دل سگ» اثر ميخائيل بولگاکف و کتاب دو جلدى «روشنفکران و عاليجنابان خاکسترى» اثر ويتالى شنتالينسکى را).

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:31 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

التزام هاي دشوار

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

بخش اول ، بخش دوم

التزام‌هاي دشوار

التزام هاي دشوار

التزام‌هاي دشواري که در کار شاعري تکليف مي‌شد، نوع ديگري از اين آزمون‌ها بود و نيز التزام به رديف‌هاي سخت، آزموني دشوار مي‌نمود. از اين دست است امتحاني را که از دهقان علي شطرنجي به عمل آوردند. عوفي گويد: «در ماوراءالنهر آن روز که خورشيد به حوت آيد، همان روز لک‌لک بدان ديار آيد، و خلقي به رسيدن او شادي کنند و او را مبشّر قدوم بهار خوانند. دهقان علي را امتحان کردند که قصيده لک‌لک رديف پرداخت در غايت لطف. و آنگاه ابياتي چند که در خاطر داشت به تحرير آورد (عوفي، لباب الالباب، ج2، ص 199-200). و محمد بن عمرالفرقدي قصيده‌اي گفت به امتحان افاضل، رديف تيغ و قلم، و سخت لطيف:

کس از ملوک جهان يادگار تيغ و قلم/نبوده است مگر شهريار تيغ و قلم

(عوفي،لباب الالباب، ج2، ص 312)

و شاعري ديگر که وي را نامعبدالرافع بن ابي الفتح هروي است قصيده‌اي به رسم امتحان با رديف آستين پرداخته است:

جانامپوش بر گل رخسار آستين/وز خون مرا مخواه چو گلنار آستين

(عوفي،لباب الالباب، ص 330)

شاعري به نام حکيم جنتي را وقتي «به قصيده‌اي امتحان کردند با رديف پياله، اين قصده بر بديهه بگفت:

چو آرد سوي لب دلبر پياله/کند لعلش پر از شکر پياله...»

(عوفي،لباب الالباب، ص 390)

قصايد غرّاي کمال‌الدين اسمعيل اصفهاني (شهادت 635 ه.ق) در آغاز جواني موجب شده بود که گروهي از شاعران در شاعري وي ترديد روا دارند. چنانکه بارها او را با رديف‌هاي دشوار چون «اسب» و «انگور» آزمودند. اينک مطلع قصيده با رديف «انگور» در بحر مجتث مثمن مخبون مقصور اصلم مسبغ «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان):

شگرف برگ نهاده‌ست در رزان انگور/در خزانه گشاده‌ست بر خزان انگور

(کمال‌الدين اسمعيل، ديوان 989)

ترديد در شاعري شاعران تا اين سال‌هاي اخير که هر ناشاعري را در جرگه شاعران راه نبود، معمول بوده است. چه استاد ملک الشعراء بهار را پيش آمده است و ما در اين باره قلم را در مقالتي ديگر بگردانيم.

اين آزمون‌هاي دشوار، وسيله مطمئني بود براي آن که هر شاعر کم‌استعدادي راه نفوذ و رسوخ در صف شعراي بزرگ در دربار سلاطين را نجويد و توفيق راه يافتن به دربارها، شاعراني را دست دهد که جودت ذهن و صفاي ذوق با تحصيلات متمادي و زحمت بسيار در کسب دانش همراه کرده بودند.

اين عوامل موثر مرسوم مجالس شعرا در قرن پنجم و ششم، که تا قرن نهم کمابيش ادامه داشت مي‌توانست شاعراني فاضل و زبان‌آور و به قول نظامي مستطرف در انواع علوم و متبحر در انواع دانش‌ها تربيت کند.

اختلاف‌هاي ميان شاعران نيز از مجالس شعرا مايه مي‌گرفت و ريشه در انجمن‌ها و مجالس شاعران داشت. مثلاً اختلاف نظر فتوحي با انوري که سرانجام به اختلاف مردم بلخ با انوري کشيد و همچنين نطفه اختلاف ميان خاقاني و مجير بيلقاني نيز در همين مجالس شعر بسته شد و يا اختلاف ميان خاقاني با ابوالعلاء گنجه‌اي، که استاد و پدر زن و مربي و مشوق خاقاني بوده و از خاقان اکبر منوچهر تخلص «خاقاني» را براي او گرفته است، موضوعي است که ريشه در مجالس شعرا دارد که رنجش ميان اين استاد و شاگرد را سبب گرديده و ابوالعلاء را وادار به اظهار تربيت‌ها و مهرباني‌هاي خود نسبت به او کرده است:

تو اي افضل الدين اگر راست پرسي

به جان عزيزت که از تو نه شادم

چو رغبت نمودي به شاگردي من

به تو تحفه زرّ و صله سيم دادم

کمر را به تعليم و شفقت ببستم

زبان تو بر شاعري بر گشادم

چو شاعر شدي بردمت نزد خاقان

به خاقانيت من لقب بر نهادم

(خاقاني، ديوان، مقدمه، چهارده)

و يا هجويه‌هايي که براي او ساخته است، همه ريشه در مجالس شعر دارد و هجوهاي خاقاني چه در «تحفه‌العراقين» ابوالعلاء را همه برخاسته از مجالس شعر است. رنجش خاقاني از رشيد وطواط نيز نتيجه انجمن‌هاي شعر است، ولي با اينهمه عوفي در «لباب‌الالباب» داستاني از خاقاني با شرف‌الدين حسام النسفي نقل مي‌کند که دليل است بزرگواري خاقاني را (عوفي لباب الالباب، ج1،ص 144-145). که استاد ملک‌الشعراء بهار بدان اشارت نموده‌اند (بهار، سبک شناسي،ج3،ص48-49).

اشعاري را که مجيرالدين بيلقاني در ذمّ اصفهان پرداخته، سبب شده است که فضلاي اصفهان آن هجا را از خاقاني دانسته، شرف‌الدين شفروه و جمال‌الدين اصفهاني، مجير و خاقاني را هجا گفتند. چون قطعات هجو جمال‌الدين از اصفهان به شروان رسيد، خاقاني که از شاگرد خود ـ مجيرالدين‌ـ دلتنگ بود از هجو خود بسيار متأثر شده و قصيده مفصل در مدح اصفهان و هجاي مجيرالدين و گله از استاد جمال‌الدين منظون داشته به اصفهان فرستاده است(جمال‌الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص2). اينک مطلع گوهر شاهوار خزينه طبع خاقاني به تحرير مي‌آيد:

نکهت حور است يا هواي صفاهان/جبهت جوز است يا لقاي صفاهان

(خاقاني، ديوان، ص353)

جمال‌الدين بعد از هجو خاقاني و پاسخ او، قصيده‌اي غرّا در تقديم معذرت به خاقاني فرستاد که مطلع آن قلمي مي‌شود:

کيست که پيغام من به شهر شروان برد/يک سخن از من بدان مرد سخندان برد

(جمال‌الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص 85)

هجاي شاعران يکديگر را، در ادوار بعد نيز ادامه يافت؛ چه ملاطغراي مشهدي که نصرآبادي در «تذکره» خود او را تبريزي نوشته و در برخي مآخذ نيز او را قزويني دانسته‌اند، نسبت به صائب تبريزي سوء ادبي نموده که حسام‌الدين راشدي بدان اشارت کرده است:

(صائب) از پرده حيالوچي/دختر هيچ و خواهر پوچي

( سيدحسام‌الدين راشدي، تذکره شعراي کشمير، ص 735)

در دوره تيموري، قرن نهم هجري، نيز دربار شاهان، يکي از عوامل مهم رواج شعر گشته و شاعري جزو زندگاني گروه کثيري از ايرانيان و سرگرمي آنان در هنگام فراغت شده بود و شاعران تنها به صرافت طبع شعر مي‌سرودند و ديوان‌ها ترتيب مي‌دادند و مجالس شعر ايجاد مي‌کردند. يکي از اين مجالس آن بود که امير عليشير نوايي در منزل خود ترتيب مي‌داد و مجلس ديگر، آن که بنابر نقل «عرفات العاشقين» در روزهاي دوشنبه و جمعه در محضر عبدالرحمن جامي تشکيل مي‌شد.(تقي الدين محمد اوحدي بلياني، عرفات العاشقين، ج2، ص79)

بي‌جهت نيست که جامي را «خاتم الشعراء» لقب داده‌اند که بعد از او دستگاه شعر و شاعري به اسلوب اساتيد قديم که در خراسان، فارس، عراق و آذربايجان معمول بود برچيده شد (حکمت، استاد علي اصغر، جامي، ص111) و لااقل بعد از وفات او، که درست در شامگاه قرن نهم (898) هجري روي داد، تا قرن سيزدهم هجري، ستاره‌اي درخشان که از قدر اول آسمان شعر شمرده شود، در افق ادب پارسي طلوع ننمود (اميرکمال الدين حسين گازرگاهي، مجالس العشاق، ص246).

در قرن نهم، به سبب شعرپروري سلاطين و شاهزادگان تيموري در مشرق، که در سمرقند و هرات پايتخت داشتند، شاعران بسيار به ظهور رسيدند که غايت مقصود آنان از گويندگي، اکتساب رزق و جلب نفع بود و از اين رو، مقام عالي سخن را انحطاطي روي داد و استاد جام، از مشاهده اين تنزل ادبي که جمعي فايده‌دوستِ نفع‌پرست، تار و پود بساط سخنوري را دام صيادي و وسيله شيادي ساخته بودند زبان شکوه برگشاده است. برهان گفتار ما را ابياتي از دفتر اول سلسله الذهب شاهد است که جامي در تضمين اين بيت:

شعر در نفس خويشتن بد نيست/ناله من زخسّت شرکاست

ظهير فاريابي گفته است:

پيش ازين فاضلان شعر شعار

کسب کردي فضايل بسيار

بودي آراسته به فضل و هنر

بودي آزاده از فضول سير...

(جامي، سلسله الذهب، 64)

قرائتي در کتب تذکره وجود دارد که دلالت بر تشکيل انجمن‌هاي ادبي و مجالس شعر دارد. از آن جمله درباره مولانا شهيدي قمي شاعر قرن دهم آمده است که در زمان سلطان يعقوب ملک‌الشعرايي تعلق بدو داشت. گويند: بسيار خودپسند و خودراي بود، و هيچ کس در شعر او دخل نمي‌توانست کرد، و اگر دخل کردي رنجيده برخاستي و ديگر بدان مجلس نيامدي. وي سرانجام به هند رفت و در يکي از شهرهاي گجرات ساکن گشت و در سال 935 هجري در حدود صد سالگي در آن ديار وفات يافت (سام ميرزا، تحفه سامي 106).

خان احمد گيلاني پسر سلطان حسن کارکيا، از فرمانروايان محلي است که در گيلان حکومت داشت. اين خاندان به سبب خدمتي که هنگام پناهندگي شاه اسمعيل صفوي بدان ولايت کرده بودند، محل عنايت وي و شاه تهماسب گشته بودند. چنان که همين خان احمد در سال 943 هجري با آنکه کودکي يک ساله بود پس از مرگ پدرش سلطان حسن به فرمان شاه تهماسب صفوي به جاي او منصوب گرديد. ديري بر نيامد که به غرور جاه بر خداوندگار خويش عصيان ورزيد و به سال 974 مقيد و در قلعه قهقهه و سپس در قلعه اصطخر زنداني شد و همچنان در حبس بود تا آن که سلطان محمد خدابنده به هنگام جلوس خود (985 هجري) او را آزاد ساخت.

خان احمد مردي اديب و عالم بود و در شعر و موسيقي و هيأت و حکمت دستي قوي داشت و با صاحبان اين فنون معاشرت و مصاحبت مي‌نمود و درگاه او يکي از بزرگترين محل‌هاي اجتماع شاعران پارسي‌گوي در ايران بود.

استاد دکترذبيح‌الله صفا مي‌نويسند:«بهر حال گيلان در دوره شکوه و جلالِ خان‌احمد، از مرکزهاي اجتماع شاعران و اديبان و عالمان بود، ليکن چون او دوبار مقيد و محبوس گرديد، آن اجتماع ارزشمند دوبار دستخوش تفرقه شد و بعضي از آنان که در اين جمع بودند ناگزير به هندوستان پناه بردند» (صفا، دکتر ذبيح‌الله، تاريخ ادبيات در ايران، ج5، بخش 1، انتشارات فردوس، 1373). از جمله آنان‌اند مير فغفور لاهيجاني (آذربيگدلي، آتشکده، بخش 2، ص 843) و طالب لاهيجي که خود در خدمت خان‌احمد گيلاني بود (همان مآخذ، ص 840). خان‌احمد خود شعر مي‌سرود و (احمد) تخلص مي‌کرد.

 

نقد واره‌ها

التزام هاي دشوار

نقد واره‌هايي که در تفضيل شاعري بر شاعر ديگر در تذکره‌ها به نظر مي‌رسد، دقايقي است بر اجتماع شاعران و تشکيل انجمن‌هاي ادبي. چنان که گوشه‌اي از اين نقد واره‌ها را در تذکره دولتشاه و ساير تذکره‌ها و کتب ادب و تاريخ توان يافت. دولتشاه مي‌‌نويسد: «... سلطان سعيد الغ بيگ گورکان، سخن جمال‌الدين عبدالرزاق را بر سخن فرزندشکمال‌الدين اسمعيل تفضيل مي‌نهد و بارها گفتي عجب دارم که با وجود سخن پدر که پاکيزه‌تر است و شاعرانه‌تر، چگونه سخن پسر شهرت زياده يافت، اما اين اعتقاد مکابره است؛ چه سخن کمال بسيار نازک‌تر افتاده و سهل ممتنع است...» (دولتشاه سمرقندي، تذکره، 108). در «تاريخ حزين» نيز از اين مقوله بحث رفته است و نگارنده اين سطور نيز شعرکمال‌الدين را نرم‌تر و لطيف‌تر از شعر جمال الدين در ترازوي نقد ديده است، چه در قصايد و چه در غزليات.

در قرن ششم و سرآغاز قرن هفتم، نشانه‌هايي از نقد ادبي در انجمن‌هاي ادبي و مجالس شاعران توان يافت، از جمله در شعر کمال الدين اسمعيل اصفهاني چنان که گويد:

هرکه شعري برد بر ممدوح

کند آن را به نقد خود مجروح

من و ممدوح هر دو همکاريم

حال هر يک چو مي‌شود مشروح

نيست زر در ميان، همه سخنست

وزن بر ما و نقد بر ممدوح

(کمتال الدين اسمعيل،ديوان، 588)

غرض آن که مجالس شعرا در دربار سلاطين همراه بود با انتقاد شاعران و اگر سلطاني را ذوق ادبي بود و يا فهم شعر مي‌توانست کرد، بر اشعار شاعران انگشت انتقاد مي‌نهاد که موارد مذکور از آن جمله است که تحرير افتاد.

ادامه دارد ...

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:31 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

افروخته نگه داشتن چراغي از سال 1345

اشاره

افروخته نگه داشتن چراغي از سال 1345

اگر اهل ادب باشي و گذارت در غروب جمعه به کوچه بيگدلي در خيابان صفاييه قم بيفتد، حتما در انتهاي کوچه‌اي باريک، دري را نيمه باز خواهي ديد که کساني به آن رفت و آمد مي‌کنند و در را پشت سرشان نمي‌بندند. اينجا منزل شخصي استاد محمدعلي مجاهدي است و نزديک به پنجاه سال است که مجمع و ميقات شاعران قم و ميهمانان ديرپاترين انجمن ادبي قم، يعني«انجمن ادبي محيط» است که از خود قم و اطراف و اکناف کشور و گاه حتي خارج کشور در آن حضور مي‌يابند. استاد محمدعلي مجاهدي(پروانه) که به قول خودش نزديک به نيم‌قرن اين چراغ را افروخته نگه‌داشته است، خود از چهره‌هاي نام‌آشناي ادبيات معاصر به خصوص ادبيات آييني است. گفت‌وگوي ما با ايشان در خصوص اين انجمن، پيشينه ادبيات قم و انجمن‌هاي ادبي فعال آن و نيز نقش انجمن‌هاي ادبي در پيشبرد و اعتلاي شعر، اگرچه طولاني و مفصل بود، اما با گشاده‌رويي ايشان در يک بعد‌از ظهر پاييزي انجام شد و حاصل ويراسته آن، چيزي است که در ادامه مي‌خوانيد.

 

 استاد! اگر موافق باشيد براي آغاز سخن کمي در مورد پيشينه ادبي قم، که ظاهرا افتخارات قابل توجهي هم دارد، شروع کنيم و سپس به سروقت موضوع اصلي گفت‌وگو برويم!

مجاهدي. موافقم. البته در آغاز سخن، بايد اين نکته را بگويم که قم امروز، بخشي از قم ديروز است كه در كتب تاريخي، ذکر فراواني از آن رفته است. قم ديروز، به لحاظ جغرافيايي، گسترده‌تر از قم امروز بوده است و تفرش، قهستان، بخشي از كاشان و حتي بخشي از ساوه را در بر مي‌گرفته است. از لحاظ ادبي و پيشينه ادبي هم، قم جزو معدود شهرهايي است که پيشينه‌ي پرافتخاري از گذشته تا امروز دارد.

قديمي‌ترين منبعي كه راجع به قم در زمينه جغرافيايي، تاريخي و ادبي داريم، كتاب «تاريخ قم» تاليف حسن بن محمدبن حسن قمي است که در سال 378 قمري و به زبان عربي نوشته شده است و بعد از چند سده، در سالن 805 يا 806 قمري، يكي از بزرگان قم به‌نام حسن بن‌علي بن عبدالملك قمي، در هندوستان اين کتاب را به فارسي ترجمه مي‌كند. آن‌گونه که در مقدمه اين كتاب آمده است، اين اثر داراي 25 باب بوده كه متاسفانه 20 باب‌اش مفقود شده و نيست؛ اما در همين 5 بابي كه آقاي جلال‌الدين تهراني حدود 10 سال پيش چاپ و منتشر كرد، اطلاعات خيلي مفيدي درباره ميراث فرهنگي و ادبي و فکري قم هست.

از همين مولف «تاريخ قم»، نقل است که «ابن عميد» از دانشمندان بنام قمي، در نهايت آزردگي خاطر به من گفت تعجب مي‌كنم از اهالي قم كه هيچ اثري در ارتباط با قم، تاريخ قم و علماي قم تاليف نكرده‌اند و اين موضوع، مرا ترغيب كرد كه تاريخ قم را تاليف كنم. او درباره اين «ابن عميد» در مقدمه كتاب مي‌گويد که در ادبيات عرب او را به عنوان «جاحظ دوم» مي‌شناسد و ترسلاتش در شمار ترسلات طراز اول ادبيات عرب است و مرد بسيار اديب و نقادي بوده است. وي هم‌چنين از شاعري نام مي‌برد بنام «ابوجعفر عطار قمي» كه مي‌گويد شاعري ذواللسانين بوده و هم در شعر عرب و هم شعر فارسي، در نهايت استواري شعر مي‌گفته است. مولف تاريخ قم مي‌گويد که به نظرابن‌عميد، سروده‌هاي ابوجعفر عطار قمي، به مراتب دلنشين‌تر و شيرين‌تر از اشعار رودكي است و شعرهاي عربي‌اش با اشعار نام‌آورترين شعراي عرب هم‌پايه است. در ادامه همين دست نقل‌هاي مولف تاريخ قم آمده است که در زمان ابوجعفر عطار قمي، كه ظاهراً در اواخر سده سوم بوده است، 130 شاعر در قم زندگي مي كردند كه همه شيعي مذهب بودند و غالبا هم ذواللسانين بوده و آثار بسيار خوبي داشتند. وي سپس از 40 نفر ديگر ياد مي‌كند که آثارشان به حدّي مشهور بوده كه در همه جا به عنوان تمثيل، عرضه مي‌شده و مورد استشهاد بوده است. متاسفانه امروز حتي يك بيت از اين آثار، به خاطر مفقودشدن 20 باب از تاريخ قم در اختيار نيست؛ ولي اين پيشينه روشن و افتخارآميز در تاريخ ادبيات قم وجود داشته و دارد.

تا جايي که من از شعراي نام آشناي قمي شنيده‌ام، خصوصاً از مرحوم سيد حسين حسيني قمي، كه حدود سال 1370 بدرود حيات گفتند و خودشان در شعر طنز بسيار توانمند بود و در سرودن غزل هم چيره‌دست، تاريخچه قابل توجهي در اين زمينه در دست است. بر اساس اين تاريخچه، از شعراي گذشته قم، مثلا يکي «شاطر عباس قمي» است كه «صبوحي» تخلص مي‌كرده و در سال 1237 به دنيا آمده است و 1315 هم بدرود حيات گفته است؛ يعني حدود 78 سال زندگي كرده است. كمي بعد از او، شاطر مصطفي انتظاري است كه در غزلياتش «شاطر» تخلص مي‌كرده و 2 سال با صبوحي اختلاف سن داشته است. آثار اين شاطر عباس صبوحي و غزلياتي كه اكنون از او در دست است، با اين‌که در شرح حالش مي‌نويسند كه به طور كلي امّي بوده و حتي نوشتن نمي‌دانسته، اعجاب آور است. شايد ايشان سواد خواندن و نوشتن نداشته، ولي به حدي قريحه خدادادي در داشته كه مرتجلا اشعاري مي‌ساخته که همه را به حيرت وا مي‌داشته است. هم شاطر عباس قمي و هم شاطر مصطفي، هر دو شغل شاطري داشتند و يك مدتي از عمرشان را در قم بودند و بعد هر دو به تهران كوچ مي‌كنند. ظاهراً اين عزيزان انجمني داشته‌اند که بايد جزو اولين انجمن‌هاي شعري قم باشد؛ اگر چه در تذکره‌ها ذکري از ديگر کساني که در اين انجمن باشند، نيامده است.

جز اين، از مرحوم «محمود تندري» ملقب به «صمصام‌السلطان» كه تخلص شعري‌اش «شيوا» است و فرزند «عماد ديوان» بوده و 1264 به دنيا آمده 1321شمسي از دنيا رفته است. ايشان پايه‌گذار انجمن رسمي ادبي در قم است و خودش هم در سخن بي‌نهايت توانا و در انواع قالب‌هاي شعري آثار بسيار دارد ديوان ايشان هم يك‌بار چاپ شده و الان متاسفانه در بازار نيست و حتي در كتابخانه‌هاي قم هم نسخه‌اي از آن يافت نمي‌شود؛ اما در «تذكره شعراي معاصر» اثر آقاي محمد باقر برقعي، هم شرح حال ايشان هست و هم نمونه‌هايي از اشعارشان. بنابر اين، مي‌شود ايشان را پايه‌گذار انجمن‌ادبي در قم دانست که انجمن ايشان هم به همين نام بوده است؛ يعني «انجمن ادبي قم».

 

 پس اولين انجمن ادبي قم را ايشان راه‌اندازي کرده است؟

افروخته نگه داشتن چراغي از سال 1345

مجاهدي. بله! و جالب است بدانيد ايشان هم رياست امنيه يعني رياست ژاندارمري قم را داشته، هم رياست نظميه يعني رياست شهرباني و هم رياست بلديّه، يعني شهردار قم هم بوده است. در كاشان و محلات و ورامين هم مسئوليت‌هايي برعهده داشته است. قضيه‌اي هم در مورد ايشان معروف است که وقتي در سمت رياست نظميه قم بوده است، رضا‌شاه، به قم مي‌آيد و بعد از بازديد شهر و قبرستان معروف «شيخان»، با عصاي معروفش امر مي‌کند که قبرستان شيخان که تا نزديکي بازار ادامه داشته، بايد خراب و در واقع محدودتر شود؛ چون وسيع بوده و قرقي و ديواري داشته و اشاره مي‌كند که من مي‌روم اصفهان و تا برمي‌گردم بايد اينجا خراب شده باشد! صمصام هم دستور به خراب كردن مي‌دهد تا مي‌رسند به قبر «ابن‌قولِوِيه» كه الان هم در «شيخان» مقبره جداگانه‌اي دارد. بعد از خراب کردن قبر ايشان، جسد ايشان را بعد از صدها سال، تازه پيدا مي‌كنند و خلاصه شب هم چند تن از كارگران شهرداري خواب‌هاي پريشان و مشوّش مي‌بينند كه در خواب عده‌اي از ارواح كه غالباً لباس روحاني دارند خيلي ناراحت‌اند و به اينها هجوم مي‌آورند و... اين مسئله ذهن مرحوم صمصام تندري را به خود مشغول مي‌كند و مي‌گويد که دست بكشند تا شاه بيايد و ببيند چه امر جديدي خواهد کرد. شاه که از اصفهان بر مي‌گردد و توضيح مي‌خواهد، صمصام تا مي‌خواهد ماجراي جسد و خواب و... را به عرض شاه برساند، شاه عصايش را به طرف صورت صمصام پرتاب مي‌کند؛ طوري که شيشه عينک بيضي صمصمام مي‌شکند و نوک عصا در چشمش فرورفته و کور مي‌شود. اين صمصام، هم در نقاشي يد طولايي داشته و هم در تير‌اندازي معروف بوده؛ طوري که مي‌گويند سکّه «يك قراني» را بالا مي‌انداخته و با تفنگ مي‌زده! نقاشي‌هايش هم خيلي قيمتي و در نهايت هنرمندي بوده و در شعر هم که گفتيم.

به هر حال مرحوم تندري، متخلص به «شيوا» را بايد به عنوان باني انجمن‌هاي ادبي در قم معرفي كرد كه بزرگاني را در زمانه خود تربيت كرده است که از نام‌آوران شعر قم هستند و برخي را خودم ديده بودم؛ مثل مرحوم آقاي حسيني، مرحوم رزاقي، مرحوم عارفي، مرحوم سيد مهدي فاطمي متخلص به «طوفان» و... که بقيه‌السيف همان انجمن بودند و انصافاً كارهاي بي‌عيب و شعرهايي روان و قابل ملاحظه داشتند. خود مرحوم تندري هم، غير از ديوان، آثار ديگري دارد: «خردنامه تندري» که در 1305 شمسي به خط نسخ و چاپ سنگي منتشر شده، «جَنگ‌نامه» كه تاريخ منظوم انقلاب 4 ماهه‌اي است كه در آذربايجان رخ داده و «كتاب سياه» يادگار ايامي است كه در زندان به سر برده و چون مرد آزادي‌خواهي بوده خاطره‌هايي تلخي كه داشته را در اين كتاب عرضه كرده است. اين‌طور كه نوشته‌اند شيوا از سال 1305 كه از مشاغل دولتي كناره‌گيري مي‌كند، انجمن ادبي قم را پايه‌گذاري مي‌كند که در واقع همان اولين انجمن ادبي رسمي قم است. بعد از مرحوم تندري، انجمن ادبي قم، دوره‌هاي تطوري زيادي را به خود ديده است؛ گاهي در خانه‌هاي شاعران، بصورت سيار و هفتگي تشكيل مي‌شده، گاهي در منزل سيد حسين حسيني شاعر تواناي قمي برگزار مي‌شده و بعدها کم‌‌کم در انجمن‌هاي ادبي ديگر قم، گم مي‌شود.

 

 گفتيد در انجمن‌هاي ديگر! آيا غير از اين انجمن، در قم انجمن ادبي ديگري هم بوده است؟

مجاهدي. بله! انجمن ادبي مسعود را داشتيم كه مرحوم رحيمي که مديريت دبستان مسعود را هم به عهده داشت، آن‌را در حوالي خيابان خاكفرج و در دفتر مدرسه برگزار مي‌کرد. اين دفتر البته حدود 15-10 نفر بيش‌تر هم گنجايش نداشت، اما شب‌هاي جمعه انجمن مسعود در آن برگزار مي‌شد و من از کساني که در آن شرکت مي‌کردند، به خوبي به ياد دارم كه مقام‌معظم رهبري، که در دوران طلبگي بودند، به همراه برادرشان آقا سيد‌محمد که در مدرسه حجتيه زندگي مي‌كردند، در جلسات انجمن ادبي مسعود حضور مي‌يافتند و اگر‌چه هيچ‌گاه شعري از ايشان نشنيديم، اما نقدهايي كه مي‌كردند انصافا قابل ملاحظه بود و همه را به وجد مي‌آورد.

 

 اين که مي‌فرماييد مربوط به چه سالي است؟

مجاهدي. فکر کنم حدود سال 1339 ـ 1340 باشد.

 

بعد چه شد؟

مجاهدي. بعد از اين انجمن، مدتي در دبستان اميركبير و در خيابان باجك، آقاي بهمن صيامي‌پور كه از نيروهاي شهرباني قم بود و درواقع پليس بود، اما ذوق خوبي داشت جلسه‌اي داشت که به نوعي ادامه همان جلسات انجمن قم بود. اين انجمن، چند جزوه هم به عنوان «اشك قم» چاپ كرد و در هر شماره هم شرح حال يك شاعر جوان را منتشر مي كرد.

 

از شاعران مطرح قم که آن موقع در انجمن‌‌هاي ادبي حضور داشتند، چه کساني را مي‌توانيد نام ببريد؟ ظاهرا قم در آن دوره، شاعران شاخصي داشته است!

مجاهدي. از شعرايي كه به هر حال بايد من ياد بكنم، يکي مرحوم آقاي حسيني است که عرض كردم در سال 1296 بدنيا آمد و در سال 1370 در 74 سالگي بدرود حيات گفت و در تاسيس انجمن ادبي قم با مرحوم صمصام همكاري داشت و آثاري هم که از ايشان چاپ شده، يكي «اشك ملت» است که علاوه بر شعرهاي عادي ايشان، اشعار سياسي و انقلابي و اشعار طنز هم در آن هست. كتاب ديگري هم از ايشان هست در مورد سياست و سال‌هاي آخر عمرش هم «سمبلي از شعر و ادب معاصر» را که كتاب مختصري است منتشر كرد. ديگر از اين پيشکسوتان انجمن‌هاي قم، بايد نام ببرم از: مرحوم تقي رزاقي، مرحوم عارفي، مرحوم نعمت‌اللهي، مرحوم خسرو، مرحوم سيدمهدي فاطمي، مرحوم حجّت بلاغي، مرحوم حاج حسين فولادي، مرحوم نزهتي، مرحوم‌علي‌رضا شمس، آقاي محمد آزادگان متخلص به «واصل»، آقاي جواهر وجدي، آقاي محمود شريف صادقي و آقاي ارژنگ که اين‌ها چهره‌هاي شاخص انجمن ادبي قم هستند در بين سال‌هاي 1305 تا حدود 1345.

انجمن ادبي محيط از کي شروع به کار کرد و با چه هدفي؟!

افروخته نگه داشتن چراغي از سال 1345

مجاهدي. انجمني كه با پيشنهاد بسياري از عزيزان در منزل بنده تشكيل شد، به نام «انجمن ادبي محيط»، از سال 1345 تقريباً همه هفته جلسه داشته است. جلسات انجمن، گاهي به حدّي بوده كه ما جاي کافي براي شرکت‌کنندگان نداشته‌ايم و مجبور بوديم انجمن را منتقل شد به جايي ديگر كه بزرگ‌تر بود و حدود 40 ـ 50 نفر جا مي‌گرفت. از شهرهاي مجاور، مانند کاشان، ساوه و محلات، شب‌هاي جمعه مهماناني داشتيم كه در جلسات شركت مي‌كردند و خيلي دوست داشتند كه حضور داشته باشند؛ براي اين‌كه مي‌گفتند در شهر ما هنوز انجمني به اين شكل كه جاذبه‌هاي خاص خودش را دارد، نيست. البته گاهي در روز و ساعات برگزاري، اختلافات و تغييراتي پيش آمده، ولي به هر حال، انجمن تا امروز ادامه حيات داده و از هيچ ارگان و نهادي هم كمك نگرفته و با عنايت خدا و حمايت دوستان اداره شده است. در تذكره شعراي معاصر، كه قبلا ذکر آن رفت، نزديک به 50 چهره ادبي، خودشان در شرح حالشان اعلام كرده‌اند كه در اين انجمن حضور داشته‌اند و بهره برده‌اند.

 ظاهرا شاعران جوان شاخصي هم از انجمن ادبي محيط به کشور معرفي شده‌اند!

مجاهدي. الحمدالله امروز بسياري از دوستان ما در سطح كشور، که شعرشان مطرح است و در محافل از چهره‌هاي بنام هستند، از اعضاي اين انجمن بوده‌اند و شايد اين تعجب‌آور باشد که يک انجمن ظاهرا سنتي، توانسته شاعران جوان را جذب کند و پرورش دهد. به خصوص در بخش شعر آييني، که يکي از انواع پرشمار شعري در انجمن ماست، شاعران جوان استقبال بسيار خوبي داشته‌اند و در مراسم مختلفي كه به مناسب‌هايي در كشور برگزار مي‌شود، آثار اين عزيزان غالباً مقام‌هاي ارزنده نخست را کسب مي‌کند.

اين چراغي است که افروخته شده تا اين عزيزان بتوانند در شعاع پرتو نور آن رشد کنند و بعد از ما آن را روشن نگه دارند و نگذارند اين چراغ خاموش شود.

شما به عنوان کسي که سال‌هاست اداره‌کننده يک انجمن ادبي مهم است و تجربه شاياني در اين زمينه دارد، وجود انجمن‌هاي ادبي را از چه وجهي براي شعر و ادبيات و ارتقاي آن موثر مي‌دانيد؟

مجاهدي. ببينيد! وجود اين انجمن‌ها، بطور كلي در هر شهري، هويت فرهنگي و كيان ادبي شهر را حفظ كرده و چهره‌هاي بزرگي تربيت كرده و تحويل داده است. اگر به تذكره‌هاي مختلف نگاه کنيم، مي‌بينيم که در هر شهري چهره‌هاي گمنام ادبي، ولي داراي آثار بسيار برجسته و فاخر وجود دارند. اغلب اين‌ها تا زماني که در انجمن‌ها حضور نيابند، شناخته نمي‌شوند و آثارشان فراگير نمي‌شود. نکته ديگر اين‌که انجمن ادبي، اين چهره‌هاي مستعد را دور هم جمع مي‌كند و آن‌ها را در کنار هم قرار مي‌دهد تا تبادل فکر و نظر داشته باشند و درواقع جريان‌سازي کنند و شما مي‌توانيد ببينيد که در هرجا انجمني به پا شده يا جلسه‌اي بوده، از همين جمع شدن‌‌ها يک سري کارها و جريان‌هاي ادبي پيدا شده است. يك سنت حسنه ديگر هم كه در اين انجمن‌ها رعايت مي‌شده، بحث نقد و رقابت بوده و هست که بسيار اثر آموزشي مثبت و مهمي دارد. برا ي آزمون طبع اعضاء، غالباً بيتي از يكي از اساتيد سخن در اين انجمن‌ها انتخاب مي‌شود و اعضاء در همان وزن عروضي و قافيه و رديف، شعري مي‌گويند که هم آزمون ذوقشان است و هم خطاهايشان را براي رفع کردن نشان مي‌دهد. اين يك نوع رقابت سازنده است که هم باعث تعامل شعرا با هم مي‌شود و هم حضور در اين عرصه‌، بر توانمندي اهل ادب مي‌افزايد.

انجمن محيط با مديريت شما، يک تجربه نسبتا موفق از يک انجمن سنتي است که جوان‌ها بيشتر به آن مشتاق‌اند! چه چيزي در انجمن ادبي محيط وجود داشته و دارد كه جوان‌ها را جذب مي‌کند؟

مجاهدي. شما اگر در يک جلسه از اين انجمن شرکت کنيد، خواهيد ديد که ما از پيرمرد 77 داريم تا جوان 18 ساله! اين شايد يكي از امتيازهاي ويژه اين انجمن باشد؛ اما بر مي‌گردد به نحوه اداره جلسه و برآورده‌ کردن انتظارات همه افراد! من اوايل مي‌ديدم که خيلي از عزيزان جوان مي‌آمدند و فضاي جلسه آن‌ها را مي‌گرفت و مثلا احساس مي‌كردم موقع شعرخواني صدايشان مي‌لرزد يا موقع شعرخواندن مشكل پيدا مي‌كنند. من سعي مي‌كردم کسي در مورد شعر آن‌ها نظر ندهد و اشاره مي‌كردم كه کساني که معمولا ناقدان جلسه هستند، نقدي نکنند و شعر حتي اگر اشكال داشت، موقع رفتن به آن شاعر مي‌گفتم که اگر فردا وقت داريد، سري به من بزنيد كه با هم رفع اشكال كنيم.اين‌گونه تعامل‌ها با شعراي جوان، در جذب اين عزيزان به انجمن خيلي موثر بود.

نکته ديگر اين‌که من احساس مي‌كردم گاهي اوقات، در شعراي جوان اين فكر ـ به غلط يا درست‌ـ شكل ميگيرد كه مثلاً شعرايي كه سن‌شان بالاست، نمي‌توانند با زبان روز پيش بيايند و در فضاهاي گذشته زندگي مي‌كنند. من خودم براي اين‌که اين تلقي را عوض کنم، شعرهاي جوان‌پسند هم زياد مي‌گويم. اگرچه خيلي از شاعران سنتي، اساسا چون به قول خودشان چند تا پيراهن بيشتر پاره كرده‌اند، خود را در جايگاهي مي‌بينند که نمي‌خواهند خود را با شعراي جوان هم‌طراز كنند. اين مرزها به عقيده من واهي است و هر كس به اين عرصه بهتر نگاه كند و توانايي بيشتري داشته باشد، شعر را بهتر مي‌شناسد و اين موضوع ربطي به سن و سال ندارد.

 

 ظاهرا شما برنامه‌هاي آموزشي هم در جلسه انجمن داشته‌ايد؟

مجاهدي. بله! به مناسبت‌هايي و در مواقعي که احساس نياز شده است، برنامه‌هايي را براي آموزش اعضاي انجمن داشته‌ايم؛ مثلا دوره‌هاي ويژه صائب‌خواني، دوره‌هاي آموزشي عناصر شعر و عروض، دوره‌هاي شرح مثنوي، دوره‌هاي حافظ‌خواني و بسياري موارد ديگر که چون پراکنده بوده‌است، الان ريز آن را به خاطر ندارم.

 

گويا گاهي چهره‌هاي معروفي در اين انجمن حضور پيدا مي‌کنند يا در گذشته آمده‌اند. چه کساني را از اين جمع مي‌توانيد نام ببريد؟

مجاهدي. اگر من بخواهم از همه افرادي که به انجمن آمده‌اند و برخي از آن‌ها از نخبگان طراز اول سياست و فرهنگ هستند نام ببرم، شايد به جهاتي شايد درست نباشد. اما از چهره‌هاي ادبي بسيار معروف، كه قبل از انقلاب فوت كردند، مرحوم محمدعلي فتا بودند که به اين انجمن مي‌آمدند. ايشان در غزل انصافاً نادره دوران بود و مخصوصاً در رديف‌هاي بسيار مشكل، بهترين غزل‌ها را داشت:

مي‌نهد هر دم كه پاي آن سرو قامت بر زمين
مي‌گذارد از غرور حسن منت بر زمين
بر زمين تا مي‌گذارد پاي آن سرو روان
مردم چشمم برد از رشك، حسرت بر زمين

 

مرحوم خوشدل تهراني نيز، گاهي در جلسه انجمن حضور پيدا مي‌کردند؛ استاد سبزواري، مرحوم شاهرخي، استاد مشفق و... تقريبا بيشتر شعراي مطرح معاصر، حتما به اين انجمن سري زده‌اند.

از وقتي که در اختيار ما گذاشتيد، سپاسگزاريم.

مجاهدي. من هم از شما و دغدغه‌هاي جديدي که با اين موضوعات بکر در مجله مطرح مي‌کنيد، تشکر مي‌کنم و براي شما آرزوي توفيق دارم.

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:31 PM
تشکرات از این پست
sukhteh
sukhteh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 7880
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:نقد وبررسی ادبی

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

اشاره:

در اين مقاله، نگارنده بر آن است که چگونگي تشکيل انجمن‌هاي ادبي را در ايران از آغاز شعر فارسي دري در بازجُستي هر چند کوتاه در قلم آرد و بدين نکته اشارت کند که نخستين تشکل انجمن‌هاي ادبي در دربارهاي سلاطين فرصت ظهور يافته است و شاعران اگر چه در مواردي در مدح سلاطين راه مبالغه پيموده‌اند، ليکن نقش حساس آنان را در نگاه‌داشت زبان فارسي و استقلال ملي و مذهبي ناديده نتوان گرفت.

افزون بر دربارهاي سلاطين و رجال سياسي، اين انجمن‌ها در منازل ادبا و شاعران و در قرون متأخر در قهوه‌خانه‌ها تشکيل مي‌شده است.

 

مقدمه:

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

شاعري جز طبع روان، ذوق خلاق را مي‌طلبد و نويسندگي مايه علمي فراوان را. بنابراين قواعد و رموز و ظرايف شاعري و نويسندگي، لايق آموختن است و فراگيري. شاعران در دو سوي متفاوت جاي دارند. اين سويي‌ها در بيابان «يتبعهم الغاوون» سرگردانند و بر آن سويي‌ها «الّا الذين آمنوا» فرو خوانند.

 

ازاواخر دوره طاهريان که نخستين نمونه‌هاي شعر عروضي به زبان فارسي دري فرصت ظهور يافت، خواه ناخواه شاعران را «انجمني» مي‌بايست بود.

نام حنظله بادغيسي که ظاهراً وي را ديوان شعري هم بوده است، از سرايش شعر عروضي در آن ايام حکايت دارد. اگر چه طاهريان را به زبان و فرهنگ ايراني چندان علاقه‌اي نبوده است؛ چه گفته-اند که عبدالله طاهر کتابي را که حاوي قصّه «وامق و عذرا» بوده در آتش سوخته است.

از اشعار فيروز مشرقي و محمود ورّاق، ابياتي ضبط تذکره‌هاست؛ گفته مؤلف «تاريخ سيستان» دربارهمحمد بن وصيف سيستاني، دبير رسايل يعقوب ليث که «اول شعر پارسي‌ اندر عجم او گفت، و پيش از او کسي نگفته بود» (تاريخ سيستان، 210) دور از مسامحه نتواند بود. اگر چه استاد فقيد، دکتر ذبيح‌الله صفا در اثبات آن با پژوهشي عالمانه بحث فرموده‌اند (صفا، دکتر ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 166). اقوال گذشتگان گاهي پژوهندگان را به پرتگاه گمراهي مي‌کشاند؛ هم‌چنان‌که قول صاحب «لباب الالباب» که آدم صفي را نخستين کسي دانسته است که سخن را در سلک نظم آورده از آن مقوله است. و نوشته مصنف «تذکره شام غريبان» را که بر همان عقيده رفته است اعتبار نيست « نرائن شفيق، تذکره شام غريبان، ص 16». در همه اقوالي که در مأخذ کهن درباره نخستين شاعر جهان و يا نخستين شاعر زبان فارسي آمده است، به سبب احساسات رقيق و عواطف عميق نويسندگان آنها احتمال خلط و تحريف و تصرف بسيار تواند رفت, چه در برخي از اين مأخذ، نمونه‌ي سادگي فکر و بيان، جالب نظر است و در برخي ديگر درشتي و خشونت لفظ و معني مشهود. گاهي اوزان اشعار بازمانده شاعران در ترازوي عروض سخته و مستقيم نيست و زماني سکته و وقفه در آنها نشانه گوياي ابتدايي بودن اشعار و استقامت وزن جز با کشش اصوات به صلاح باز نتواند آمد (زرين کوب، دکتر عبدالحسين، از گذشته ادبي ايران، ص 217).

کثرت شعرا در دربار سامانيان نشان مي‌دهد که غالب آنان، خود از درک معني و لطف جمال شعر بهره‌مند بوده‌اند. تأثير قصيده «بوي جوي موليان» رودکي در پرده عشاق در طبيعت امير نصر ساماني که بي‌موزه پاي در رکاب خنگ نوبتي آورد و روي به بخارا نهاد (نظامي عروضي، چهار مقاله، ص52) نشانه‌اي است از گرمي بازار شعر در دربار سامانيان و از داستان مجلس امير نصر، که در قصيده نونيّه اين شاعر آمده است، علاقه اين امير به شعر و ادب پارسي و تشکيل مجالس شعر ادراک تواند شد؛چه بلعمي وزير امير نصر به پيشنهاد او، ذوق رودکي را به نظم کليله و دمنه برانگيخته است.

اواخر دوره طاهريان که نخستين نمونه‌هاي شعر عروضي به زبان فارسي دري فرصت ظهور يافت، خواه ناخواه شاعران را «انجمني» مي‌بايست بود.

تشويق و حمايت امراي ساماني و تشکيل محافل شعر و شاعري و پيدايش نمونه بسياري از شعراي خوش قريحه و پرمايه چون شهيد بلخي ، ابوالحسن مرادي ، رودکي ، دقيقي ، کسايي و بسياري ديگر در دربار سامانيان، پايه سخن را در رواني و پرباري و استواري بدانجا رسانيد که طرز آنان در شاعري نمونه و سرمشق شاعران ادوار بعد گرديد؛ و چه بعدها عنصري و فرخي شيوه شاعري آنان را شايسته پيروي يافتند. اين تأثير را در اذعان عنصري توان ديد، آن‌جا که مي‌گويد:

 

غزل رودکـي‌وار نيکو بود

غزل‌هاي من رودکي وار نيست

اگر چه بکوشم به باريک وهم

بدين پرده اندر مرا بار نيست

(عنصري، ديوان، 303)

دربار ساماني ميعادگاه شاعران و سخنوران و عالمان بود و بخارا مرکز عظمت و کعبه قدرت و مجمعِ مفسران، محدثان، خطيبان، منجّمان، واعظان، طبيبان، فقيهان، مفتيان، حفّاظ. و وزيران اين طايفه چون بلعمي و عتبي به پارسي و تازي آثار ارزنده‌اي پديد آورده‌اند. بعضي از امراي ساماني خود اهل فضل و ادب بودند و در مجالس مناظره علما و مجالس مشاعره شعراء شرکت رسمي داشتند؛ چنان‌که «ابوطيب مصعبي» صاحب ديوان نصربن احمد ساماني از افاضل عصر خويش بود و ابوعلي بلعمي وزير عبدالملک بن نوح و منصور بن نوح نيز اديب و فاضلي بود به کمال و ترجمه «تاريخ طبري» بر فضل او گواهي صادق.

آل بويه که از شمال ايران درفش آزادي برافراشته بودند و بر ايران جنوبي و عراق چيره گشته و به اندازه دشمني با سامانيان هم‌چشمي داشتند اگر چه به گسترش زبان دري گرايشي نشان نمي‌دادند، اما در زبان و ادب تازي مايه ايجاد سبکي نو گرديده بودند و در حلقه‌ي اين طايفه، کساني چون ابن عميد و صاحب بن عباد سرآمد انجمن سرايندگان تازي‌گوي شده بودند (گوهرين، دکتر سيد صادق، حجت‌الحق ابوعلي سينا، ص 158).

هم‌چنين ابوالحسن علي بن الياس آغاجي، از رجال اين دوره خود شاعر بود و به دو زبان پارسي و تازي شعر نيکو مي‌سرود و ابوالمظفر طاهربن فضل چغاني از آل محتاج، که از سوي سامانيان بر ولايت جغانيان فرمان مي‌راند، قريحه ادبي داشت و ذوق شاعري؛ از آن روي بود که فرخي با قصيده به مطلع زير راه دربار او پيش گرفت:

با کاروان حلّه برفتم ز سيستان/با حلّه تنيده زدل، بافته زجان

(نظامي، چهار مقاله، ص 58)

ديري نپاييد که دربار محمود غزنوي محل اجتماع شاعران بزرگي چون عنصري و فرخي و منوچهري و جمع کثيري ديگر که در تذکره‌ها از آنان نام رفته است، گرديد.

از نگاه نگارنده، شايد نخستين انجمني که از مشاعره شاعران پديد آمده است، انجمني باشد که دولتشاه سمرقندي افسانه‌وار بدان پرداخته است:

انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335

«ابتداي حال فردوسي آن است که عامل طوس برو جور و بيدادي کرده و به شکايت عامل طوس، به غزنين رفته و مدتي به درگاه سلطان محمود تردد مي‌کرد و مهم او ميسر نمي‌شد و به خرج اليوم درماند. شاعري پيشه ساخته قطعه و قصايد مي‌گفت... و در سر او آرزوي صحبت استاد عنصري بود و از غايت جاه عنصري، او را اين آرزو ميسر نمي‌شد تا روزي... خود را در مجلس عنصري گنجانيد و در آن مجلس عسجدي و فرخي که هر دو شاگرد عنصري بودند حاضر بودند. استاد عنصري، فردوسي را چون مرد روستايي شکل ديد از روي ظرافت گفت اي برادر! در مجلس شعرا جز شاعر نمي‌گنجد. فردوسي گفت بنده را نيز درين فن اندک مايه شروعي هست. استاد عنصري جهت آزمون طبع او گفت، ما هر يک مصرعي مي‌گوييم، اگر تو مصرع ديگر گويي ترا مسلّم داريم. عنصري گفت: چون عارض تو ماه نباشد روشن، عسجدي گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن، فرخي گفت: مژگانت گذر همي کند از جوشن، فردوسي گفت: مانند سنان گيو در جنگ پشن. همگان از حسن کلام او تعجب کردند و آفرين گفتند. استاد عنصري، فردوسي را گفت زيبا گفتي؛ مگر تو را در تاريخ ملوک عجم وقوفي هست؟ گفت بلي و تاريخ ملوک عجم همراه دارم. عنصري وي را در ادبيات و اشعار مشکله امتحان کرد و فردوسي را بر شيوه شاعري و سخنوري قادر يافت. گفت اي برادر معذور دار که ما فضل ترا نشناختيم (دولتشاه، تذکره‌الشعرا، ص 42-43) و قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ج 2، ص 587 و نيز آذر بيگدلي، آتشکده، بخش دوم،ص 479).

 

آزمون شاعران

اگر چه نوشته دولتشاه، به نظر افسانه مي‌آيد و عنصري ، فرخي و عسجدي خود روزگار پيري فردوسي را ديده‌اند، اما چند نکته شايان توجه است: نخست تشکيل مجالس شعرا و ديگر آزمون شاعران در بوته شاعري بوسيله استادان سخن.

موضوع امتحان شعرا از مسايلي است در خور نگرش بسيار، که معمولاً شاعر را در آن مي‌آزمودند و اين در همه ادوار شعر تا دوره‌هاي اخير معمول اساتيد سخن بوده است. کسي که دعوي شاعري مي‌کرد و بر آن بود که در جمع استادان سخن نام برآورد، به انواع و انحاء طرق مورد آزمايش قرار مي‌گرفت و استادان موضوعي را مبني بر آزمايش طبع شاعر مطرح مي‌نمودند تا او بر ارتجال در آن موضوع قصيده بپردازد؛ زيرا تا قرن ششم مهمترين نوع شعر قصيده بود؛ به همين سبب بديهه‌گويي از اهم لوازم شاعري شمرده مي‌شد و کسي که در اين معني پياده مي‌نمود، به دربار سلاطين راه نمي‌توانست برد. چه نظامي گويد:

«در خدمت پادشاه، هيچ بهتر از بديهه گفتن نيست که به بديهه گفتن، طبع پادشاه خرم شود و مجلس‌ها برافروزد و شاعر به مقصود رسد» (نظامي چهار مقاله، ص 31).

نخستين آزمايش امير معزّي در شعر، بديهه‌اي بود که مي‌بايست در صفت ماه نوِ رمضان که ملکشاه ديده بود، بگويد و باز درباره تشريف سلطان که يکي از اسب‌هاي خاص وي بوده است، از او بديهه‌اي مي‌خواستند (چهار مقاله، 42-43). ازرقيِ شاعر نيز، به بديهه‌اي که در مجلس نرد طغانشان بن الب ارسلان گفت، جان خود و همکاران خويش را از شمشير آن شاهزاده رهانيد (چهار مقاله، ص 44) و سيدالشعرا رشيدي سمرقندي، به دستور خضرخان در مجلس سلطان، بر بديهه، شعري در جواب اعتراض عمعق بر اشعار خويش به رشته نظم کشيد (چهار مقاله، ص 47) و امثال اين موارد که بسيار است و ما را مجال نگارش تنگ؛ ولي، همه اينها بر تشکيل مجالس شعر دليلي است قاطع.

 

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

یک شنبه 3 مهر 1390  9:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها