پس از تمامي هياهوي پسا يازدهم سپتامبري آنچه از ديد كارشناسان و مستغربين داخلي مغفول ماند، افرادي بودند كه در جريان شكل گيري القاعده نقش تأثيرگذاري داشتند. زبان سينما به عنوان هنر هفتم مي تواند در تشريح وضعيت هاي پيچيده سياسي عمدتاً تأثيرگذار باشد، درمورد القاعده و افراد مؤثر درمورد شكل گيري اين جريان، فيلم سينمايي قابل توجهي به نام «جنگ چارلي ويلسون» ساخته شده است كه همانند فيلم «اينك آخر الزمان» (فرانسيس فورد كاپولا) در تشريح استراتژي و سياست هاي كلي ايالات متحده در ساير نقاط جهان؛ دكترين «كاشت طوفان» را تشريح مي نمايد. اين دكترين در فيلم «اينك آخر الزمان» به صورت كم نقصي مورد ارزيابي قرار مي گيرد. روايت آن فيلم بدين گونه است كه يك افسر آمريكايي براي انجام يك عمليات جاسوسي- نظامي به خاور دور مي رود و در آنجا يك فرقه نظامي تشكيل مي دهد و نظامي ديگري مأموريت مي يابد تا وي را به قتل برساند. القاعده ميوه استراتژي «كاشت طوفان» است و رابطه اين فرقه و حامي آمريكايي اش مي تواند سبب روشن شدن حقايق بسياري شود. فيلم «جنگ چارلي ويلسون» يكي از اين آثار كاملاً مرتبط به يازدهم سپتامبر، راجع به بنيانگذار آمريكايي القاعده است. اين فيلم به زندگي سياسي سناتور سابق- دموكرات- چارلي ويلسون مي پردازد؛ در اين فيلم سياسي روشنگر، به صورت كاملاً شفافي نشان داده مي شود كه طراح، بنيانگذار، پشتيبان مالي و نظامي القاعده، سناتور دموكرات مدنظر بوده است و دكترين كاشت طوفان را اين سناتور جاه و جنگ طلب در افغانستان عملياتي نمود. اين فيلم اثري پسا يازدهم سپتامبري است كه در مطبوعات ايران كمتر بدان پرداخته شده است. در نتيجه تحليل محتوايي اين فيلم ضرورتي ندارد، چراكه اتوبيوگرافي هاي سياسي مجموعه اي از اطلاعات خبري را راجع به يك يا چند شخصيت دربر مي گيرد و تحليل اثر آن چنان دلچسب نيست. منتها بايد مجموعه اي از اطلاعات دسته بندي شده را تماشاگر دنبال كند. از اين زاويه، اين يادداشت به عنوان تحليل بعد از ديدن نيست و صرفاً به ارائه اطلاعاتي قبل از تماشاي فيلم مي انديشد.
اينكه چارلي ويلسون كه بود و چرا اين فيلم درباره يك سياستمدار معاصر زماني كه در قيد حيات بود؛ ساخته شد، در چند پاراگراف كوتاه بدان خواهيم پرداخت. اما مسئله اينجاست كه اين فيلم ماحصل دعواهاي سياسي روشنفكران هاليوودي در دو گروه جمهوري خواه و هواداران حزب دموكرات است. چراكه بعد از يازدهم سپتامبر، دموكرات ها بابت تأمين نشدن امنيت ملي آمريكا جمهوري خواهان را مقصر مي دانستند. از طرفي ديگر جمهوري خواهان دموكرات ها را بابت كاشت استراتژي طوفان در افغانستان گناهكار قلمداد مي نمودند. چارلي ويلسون شخصيت تأثيرگذاري در دوران جنگ سرد و بعد از پايان يافتن نزاع پنهان ميان دو ابر قدرت بلوك شرق و غرب بود. وي سه پروژه را توأماً در شرايطي كاملاً بحراني در خاروميانه پيش برد؛ پروژه نبرد با بلوك شرق، دكترين كاشت طوفان، اسلام ستيزي و حتي در توطئه يازدهم سپتامبر نقش مؤثري داشت. اين شخصيت با تلاش فراوان مايك نيكولز، تام هنكس و سرمايه شخصي دومي به روي پرده سينما آمد، اما واقعيت اين است عامه مردم آمريكا غرق در شعارهاي رسانه اي هستند و به موضوعاتي عميق و شخصيت هاي حساسي چون سناتور مدنظر عميق نمي نگرند.
چارلي ويلسون حداقل تا زمان فوتش (در 12فوريه2010) چهره قابل توجهي براي جريان يافتن دوباره پرونده توطئه يازدهم سپتامبر بود. اين فرد و تأثيرگذاريش برروند مجموعه وقايع مرتبط با يازدهم سپتامبر به صورت غيرمستقيم، غيرقابل انكار است.
در مطبوعات داخلي آنچنان درباره وي تحقيق و گزارشي ارائه نشده، با اينكه بارها در رسانه هاي مختلف داخلي شنيده ايم كه القاعده و بن لادن عروسك هاي خيمه شب بازي ايالات متحده بوده و شايد هنوز هم هستند (احتمال زنده بودن شبحي به نام بن لادن را بسيار شنيده ايد) اما اينكه اين فرقه افراطي چگونه قدرت يافت كه بعدها بوش پسر توانست القاعده را عامل يازدهم سپتامبر قلمداد كند پرسشي است كه پاسخ آن را مي توان در فيلم «جنگ چارلي ويلسون» يافت. با آناليز دقيق اين شخصيت حتي در همين فيلم سينمايي مي توان دريافت كه «كاخ سفيد» چگونه القاعده را طبق سياست هاي بلندمدت خويش هدايت مي نمايد.
يازدهم سپتامبر منجر به جنگ هاي صليبي جديد و كشتار مسلمانان در افغانستان و عراق شد. اگر نگارنده به تئوري توهم توطئه محكوم نشود براي توجيه اموري كه چارلي ويلسون بدان پرداخت با استناد به استراتژي دوره اي برژينسكي «فتنه دموكرات، جنگ جمهوري خواه» وضعيت اين سناتور را تشريح مي كند. اين استراتژي همراه با دكترين كاشت طوفان براي نخستين بار توسط سناتور چارلي ويلسن عملياتي شد. وي به عنوان يك دموكرات بذر توطئه را در كشور افغانستان كاشت و بيست سال بعد جورج بوش پسر با يك حمله نظامي از اين توطئه به نفع سياست هاي مليتاريستي ايالات متحده، محصول برداشت نمود. در واقع جمهوري خواهان با يك حمله نظامي آنچه را چارلي ويلسون دموكرات كاشته بود درو نمودند.
القاعده اي كه چارلي ويلسون بنياد نهاد، كاركردي دوجانبه براي ايالات متحده داشت؛ آمريكا در اوايل دهه هشتاد مجاهدان سابق كه بعدها القاعده به عنوان يك جريان افراطي- آمريكايي از آن جدا شد را تا دندان مسلح نمود تا شوروي سابق وارد رقابتي تسليحاتي- نظامي شود و ستون فقرات اقتصادي اش صدمه ببيند تا آنچه در ويتنام و كره محقق نشده بود در افغانستان ممكن شود. اما پرسش اين است؛ نقش چارلي ويلسون در اين ميان چه بود؟ آنچه منطبق با يك نقل تاريخي در فيلم مايك نيكولز مشهود است، تماشاگر را از نزديك با مهره اي به نام چارلي ويلسون آشنا مي سازد، كسي كه با فرستادن بي رويه سلاح به بي ثبات سازي افغانستان كمك شاياني نمود و اين بي ثباتي آن قدر دوام پيدا كرد كه زمينه ساز پروژه اسلام هراسي شد و 20 سال بعد آمريكا از اين وضعيت بي ثبات بهره فراوان برد و با يك اقدام نظامي برتري ميليتاريستي خود را در خاورميانه افزايش بخشيد. چارلي ويلسون (نماد زن بارگي و شراب خواري)، نماينده حزب دموكرات از ايالت تگزاس در كنگره آمريكا بود كه پس از حمله تزار كمونيستي به افغانستان در سال 1980 توانست كنگره را متقاعد كند كه مي تواند با مهره چيني درست و بدون دخالت مستقيم به جنگ با كمونيسم برود و با اين «دكترين» تصويب بودجه اي كه به اين موضوع تخصيص پيدا مي كرد را از پنج ميليون به يك ميليارد دلار افزايش داد؛ تندروهاي افراطي نيز از پاكستان، عربستان و مصر در اين مسير با وي هم پيمان شدند و پول و غذا و سلاح هاي مدرن از آمريكا به پاكستان مي رفت و از آنجا با شترهاي ايالت تنسي به داخل افغانستان منتقل مي شد. مأمورين سيا و مستشاران نظامي مشغول به آموزش مجاهدين شدند. در اين مسير چارلي (تام هنكس) را دو شخصيت برجسته، «جوآن هرينگ» (جوليا رابرتز)- يك زن ميليونر ضدكمونيست و فعال سياسي (كه مسبب حركت اصلي ويلسن خود او نيز بود و با اغواگري توانست او را در اين مسير قرار دهد) و ديگري گاس اوراكوتوس (فيليپ سيمور هافمن) مامور ارشد سيا، يار و همراه او بودند. و اين هيئت سه نفره توانست با مسلح كردن و تجهيز مجاهدين از جمله موشك اندازهاي استينگر، هلي كوپترهاي عظيم هيندي و هواپيماهاي روس را زمين گير كند. اما در اين مسير هم مشكلات فراواني را پشت سرگذاشتند، مامورين سيا مانع آن مي شدند كه سلاح هاي ساخت آمريكا مستقيما به مجاهدين برسد. برگ برنده ويلسون نفوذ و قدرت بي حساب وي در سازمان سيا بود و از اين پس وي شيوه ديگري را انتخاب نمود و پاكستان را واسطه خريد از منبع ديگري- اسرائيل- نمودند. آنچه در فيلم با جنبه هاي تاكيدي بدان پرداخته مي شود اين است كه ويلسون از روش هاي كثيف اغواگرانه اش براي پيوندهاي سياسي و اين نقل و انتقال استفاده مي كند.
اين فيلم اقتباسي از روي كتاب جورج كرايل به همين نام («جنگ چارلي ويلسون: داستان فوق العاده بزرگ ترين عمليات مخفيانه تاريخ» چاپ سال 2003 در آمريكا) ساخته شده است و به ريشه حقيقي ماجرائي مي پردازد كه تاثير فراواني در سرنوشت ملت افغانستان داشت كه حاصل اين ماجراجويي ها بعد از خارج شدن روس ها از اين كشور، تولد كودك نامشروع القاعده بود. وي در خود كتاب به طور مستقيم تر دولت هاي گذشته را نشانه گرفته و دموكرات ها را مسبب مصيبتي چون يازده سپتامبر مي داند و اشاره مي كند رئيس جمهور فعلي- منظور بوش پسر- به اين مهم آگاه است كه همقطارانش استراتژي كاشت طوفان را به خوبي انجام داده اند. (كه البته اين تحليل يك آمريكايي حامي جمهوري خواهان است) نويسنده كتاب چارلي ويلسون مي خواهد با دستمايه قرار دادن اين موضوع توطئه يازده سپتامبر را بر گردن دموكرات ها بيندازد.
اما با تماشاي فيلم «جنگ چارلي ويلسن» تماشاگر متوجه خواهد شد كه ريشه اين بازي بزرگ به زمان جيمي كارتر باز مي گردد و چارلي ويلسون تنها يك مهره است، اما نه يك مهره استراتژيك بلكه يك مهره اجرايي.
كارتر در سوم جولاي 1979 يعني شش ماه قبل از حمله شوروي اولين دستور براي كمك به توده هاي ضدكمونيستي را امضا كرد، قبل از آن برژينسكي به او اخطار داده بود كه اين كار ممكن است به حمله نظامي روس ها منجر شود و او هم اين مسئله را به خوبي مي دانست. چرا كه طرح كشيدن روسيه به يك بازي جديد آن هم در بغل گوش آنها- نه در كره و ويتنام- سبب رويدادهاي تازه اي خواهد شد. اين رويداد مي توانست بلاي جديدي براي آنها حساب شود و با محاسبات كامل تري او مي دانست اين جنگ پايه هاي كمونيسم را به لرزه در مي آورد. اما دوران كارتر آن قدر طول نكشيد تا اين پروژه كاملا عملياتي شود. از اين رو برژينسكي چارلي ويلسون را همانند يك بازيكن ذخيره به ميدان فرستاد. برژينسكي هم در مطبوعات اين مهم را تاييد كرد و گفت او و دولتش نقشه به مرداب كشيدن روس ها را از قبل در سر مي پروراندند، اما مهره اي قدرتمند در اين بازي نبود كه كل اين دكترين را به سرانجام برساند. بعدها كه ويلسون توانايي و قدرت- 2002- حركت خود را از دست داد و روي صندلي چرخ دار نشست در گفت وگويي با نشريات آمريكايي اعلام داشت كه كشته شدن يك و نيم ميليون نفر در افغانستان و بعد هم حادثه 11 سپتامبر بهاي همين جدل با بلوك شرق است، او گفته است زماني كه ارتش سرخ روسيه وارد مرزهاي افغانستان شد همين موضوع را به برژينسكي و كارتر نوشتم كه موقعيتي جديد براي جبران ويتنام به وجود آمده است.
كليت اين فيلم با دستمايه قرار دادن شخصيت چارلي ويلسون اين است كه ايالات متحده در جبهه افغانستان آتش «وحشت توهم برانگيز» پيروزي بلوك شرق و كمونيسم را مي افروخت تا غرور جريحه دار شده ناشي از شكست در ويتنام و كره را بار ديگر احيا نمايد و احتمالا بعد از زمين گير نمودن شوروي دشمن ديگري از دل همين جريان هاي افراطي داخل افغانستان فعال شود و ناخواسته مجاهدين سابق كفه ترازو در اين بازي شطرنج را به نفع آمريكا سنگين تر مي نمود؛ پراگماتيسم جنگ طلبانه اي كه ريگان با واژه مضحك جنگ ستاره اي از او ياد مي كرد، مي توانست با حركت وزيري مثل چارلي ويلسن قدرت تك قطبي جهان را احيا كند و شوروي را تا مرز سقوط پيش ببرد. اما اين احيا كه از دل آن گياه سمي القاعده روييد و دستمايه اي شد براي پروژه دشمن سازي و آنچه امروزه «اسلام فوبياً ناميده مي شود و توطئه هاي پياپي بلاي جان مردمي شد كه صبح از خواب برخاسته بودند و مي خواستند يا به محل كارشان بروند و يا به قصد ديدن عزيزانشان (سوار بر هواپيما) از شهري به شهر ديگر بروند ناگهان از وسط جهنمي مثل يازده سپتامبر سر بيرون آورده اند.
چارلي ويلسون واقعي در 12 فوريه 2010 جان خود را از دست داد. وي در سال 1997پس از 24 سال به فعاليت هاي خود در كنگره پايان داد. او مسئول كاشت نطفه توهمي به نام القاعده است، با اين حساب بهره بري از آتشي بود كه در افغانستان به راه افتاد 20سال قبل شوروي را زمين گير نمود و 10سال بعد تحت عنوان مبارزه با تروريسم زمينه ساز حضور نيروهاي اشغالگر در خاورميانه شد.
پس از اينكه آمريكا به افغانستان حمله كرد، ويلسون در جائي گفته بود هر وقت يك هواپيما و يا هلي كوپتر آمريكائي در افغانستان سقوط مي كند در اين انديشه است كه كار همان موشكي است كه او بدان سرزمين منتقل كرده است.
او هشت روز قبل از 11 سپتامبر روي بام يكي از برج ها به يك ضيافت شام دعوت شده بود. البته او اين فاجعه را مربوط به خودش نمي داند. اما در خطوط مبهم فيلم هم با شيطنت خاصي از «چارلي ويلسون» به شيوه «اليور استون» كه (ظاهرا فيلم هاي او در خلاف جهت سياست هاي آمريكائي ساخته مي شوند اما بيشتر ستايش گر آن سياست هستند) تقدير مي شود و خيلي زيركانه اين ستايش، اولين سكانس فيلم را در برگرفته است.