
احمد چلداوی/قسمت اول
وقتي به هوش آمدم نميدانم چه ساعتي بود، اما كسي بالاي سرم نبود؛ نه بچه هاي خودمان نه بعثيها. فهميدم بچه ها عقب كشيده اند، ولي هنوز مواضع ما دست بعثيها نيافتاده است. ميدانستم در گودالي افتاده ام که در سنگري در بالاي خاكريز است و بنابراين امكان ندارد بچه ها متوجه من شوند. لذا تصميم گرفتم برخيزم و حداقل خود را نزديك نيزارها سر راه بچه ها بياندازم. اگر ميتوانستم فقط دو قدم بردارم، كار تمام بود. سعي كردم برخيزم دست به لبه سنگر گرفتم. خود را بالا كشيدم، ولي بلافاصله سرم گيج رفت. چشمانم سياهي رفت و دوباره بيهوش شدم. بار دوم وقتي به هوش آمدم، صداي بعثيها ميآمد(ظاهراً براي نان دعوا ميكردند). يكي از آنها بالاي سرم آمد. چشمانم را باز كردم. فرياد زد: «سيدي هذا حي.» يعني قربان اين زنده است. فرماندهاش گفت:«دير بالک من الرمانه.» يعنی مواظب باش نارنجك نياندازد. سرباز گفت: «سيدي هذا مجروح ما يگدر.»يعني قربان اين مجروحه نميتونه. سپس او و يك نفر ديگر وارد سنگر شدند، دست و پاهايم را گرفتند و به داخل يك ايفا انداختند كه ظاهراً برايشان نان آورده بود.
اين در حالي بود که به بسياري از بچه هايي را که وضعشان از من بهتر بود و ميتوانستند روي پايشان راه بروند، تير خلاص ميزدند و برخي از بچه ها را بعد از به اسارت گرفتن به رگبار بستند (نمونه اين مورد را مسعود سفيدگر برايم گفت که لحظه ي اسارت به همراه تني چند از بچه هاي گردان که رحيم قميشي نيز جزء آنها بود، دشمن همه را به رگبار بست که البته خوشبختانه فقط چند نفر از جمله خود مسعود مختصر زخمي شدند).
تقريباً خط آرام شده بود و به جز صداهاي منفصل سلاح سبك، صدايي به گوش نميرسيد. براي يك اسير مجروح، يك نفر عقب و دو نفر جلو سوار شدند. كف ايفا ناصاف بود و اتومبيل با سرعت فراوان حركت ميكرد. بعد از هر دستانداز محكم از جا كنده شده و به كف ايفا كوبيده ميشدم و درد شديدي احساس ميكردم. رو به سرباز كردم و با اشاره دست به او فهماندم كمي آرامتر حركت كنند.او نيز چنين كرد و راننده هم كمي از سرعتش كم كرد. در تمام طول مسير حركت، سرباز از من چشم برنميداشت و به طرز عجيبي به من نگاه ميكرد. به نظر می رسيد آدم فضائی ديده است. در نگاهش خواندم كه مرا تحسين ميكرد و از اينكه در صف مقابل ما قرار دارد ناراحت است. واقعاً سربازان عراقي در خط مقدم تفاوت عمدهاي با ديگر سربازان در پشت خط داشتند. مثل اينكه صدام به خاطر به كشتن دادن شيعيان، همه خطوط مقدم خود را با سربازان شيعه پركرده بود. سربازان در خط عمدتاً با اسراء مهربان بودند، برعكس پشت جبهه كه بسيار وحشي بودند.