شعری از طبیب اصفهانی
غمش در نهانخانه دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست ،مشکل نشیند
بنازم ببزم محبت که آنجا
گدائی بشاهی مقابل نشیند
خلد گر بپا خاری آسان برآرم
چه سازی به خاری که در دل نشیند